eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 بشقابو محکم توی دستم فشردمو گذاشتم روی میز مطبخ و بغض کرده برگشتم سمت اتاقم،واقعا آرات رو درک نمیکردم،یه وقتایی کاملا حس میکردم‌که بهم علاقه داره و یه وقتایی مثل الان گیج و گنگ میشدم،انگار منو به بازی گرفته بود! تو همین فکرا بودم که کسی راهمو سد کرد سر بلند کردمو با دیدنش دستمو‌روی سینه ام گذاشتم، قلبم بی مهابا میکوبید،هم از دستش عصبانی بود و هم از اینکه میخواست چیزی بگه هیجان داشتم،نکنه میخواست از حسی که بهم داره حرفی بزنه؟ با این فکر اخمامو باز کردمو ناراحت پرسیدم:-چی شده؟ -اومدم...اومدم بگم اگه محمد رو نمیخوای میتونم از سرت بازش کنم،فقط کافیه که بگی! واقعا که انگار این آدم مشکل داشت،عصبی اخمی کردمو پرسیدم:-چرا؟بر فرض که نمیخوامش تو چرا میخوای کمکم کنی؟ دستی توی موهاش برد و گفت:-مگه تا الان کم هواتو داشتم؟ -اون وقتا خودم ازت کمک میخواستم،حالا چرا خودت پیش قدم شدی؟ پوزخندی زد و مضطرب گفت:-بیا و خوبی کن،اصلا به من چه،حرفاتو با لیلا شنیدم گفتم شاید کمک بخوای! ابروهامو بالا انداختمو خواستم چیزی بگم که با نزدیک شدن عمه حرفمو خوردم فقط نگاهی عصبی به چشماش انداختمو راهمو کشیدمو رفتم سمت اتاقم! انقدر حرصی بودم که دلم میخواست تموم شیشه های عمارت رو پایین بیارم،رفتارای آرات سر در گمم کرده بود،با دست پس میزد و با پا پیش میکشید،خوب میفهمیدم اینکه کسی برای من پا پیش بذاره چقدر عصبیش میکنه اما انگار خودشم جرات گفتن نداشت،نکنه میخواست تا ابد همینجور به پای احساسی که دارم بمونم؟تا شاید یه روزی بتونه با خودش کنار بیاد و بهم بگه که اونم از من خوشش میاد،زهی خیال باطل،با رسیدن به اتاق درو محکم به هم کوبیدم،دلم نمیخواست بهش نگاه کنم اما ناخودآگاه نگاهم کشیده شد سمتش،عصبی به سمت اتاقش میرفت و عمه هم مثل همیشه به دنبالش... گوشه ی اتاق کز کردمو زانوهامو گرفتم توی بغلم،باید برای آینده ام تصمیم میگرفتم،نمیتونستم‌تا ابد به پای این حس یک طرفه بمونم،محمد آدم بدی نبود،شاید اگه اینطور دلباخته آرات نمیشدم هنوزم مثل گذشته دوسش داشتم،با صدای باز شدن در اشکامو پس زدم! -اوووو حالا مگه چی شده همچبن ماتم گرفتی؟آقاجون که گفت تصمیم با خودته،اگه بگی نه همه چی تمومه! -برای اون ناراحت نیستم آبجی،از این ناراحتم که چرا به آرات اجازه دادم اینجوری احساسمو به بازی بگیره،میدونی چی میگه؟میگه اگه تو بخوای شر محمد رو از سرت کم میکنم،میگه شنیدم با لیلا داشتی صحبت میکردی! لیلا لبخند مهربونی زد و کنارم نشست:-خب این یعنی خودشم اینو نمیخواد،یعنی از اینکه محمد بیاد خواستگاریت ناراضیه،وگرنه آرات رو که میشناسی الکی خودش رو قاطی کاری نمیکنه! -آبجی از این حرصم میگیره که به خاطر این کارش منت سرم میذاره،میگه به خاطر من میخواد همچین کاری کنه،نه خودش! -برای تو چه فرقی داره؟مغروره،بذار اون پیش خودش اینجوری فکر کنه! -خب آخه تا کی؟تا کی من باید همینجوری غرورمو خورد کنم اونم ذره ای به خودش زحمت نده،ندیدی سر سفره عمو چی گفت،آرات هم خوب منظورشو فهمید،اگه منو میخواست چرا همون موقع حرفی نزد؟ -گفتم که مغروره،شخصیت آرات با محمد فرق داره،اگه نشستی اینجا تا بیاد و بهت نامه عاشقانه تحویل بده،داری وقتتو تلف میکنی،آرات آدم این کارا نیست،به جاش در عمل ثابت میکنه که دوست داره،فکر میکنی اگه دوست نداشت این همه سختی به خاطرت تحمل میکرد؟چند بار از دردسر نجاتت داده؟اینا یعنی دوست داره دیگه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 بینیمو بالا کشیدمو با بغض لب زدم:-نه آبجی هیچم از این خبرا نیست بهم گفت بهم احساس مسئولیت میکنه،اصلا من تا همین فردا صبر میکنم اگه نیومد و واضح از احساسش بهم نگفت قبول میکنم محمد بیاد خواستگاریم،ننه حوری راست میگه همه که با عشق ازدواج نمیکنن بعضیا هم مثل تو و آیاز بعد از ازدواج خاطرخواه هم میشن،مگه همین آیاز نبود که اینقدر براش اشک ریختی،الان حاضره جونشم برات بده،منم قبلا محمد رو دوست داشتم بازم‌میتونم بهش علاقمند بشم! -خیلی خب همچین حرف میزنه انگار اگه محمد رو رد کنه دیگه کسی براش پا پیش نمیذاره،مگه چند سالته دختر؟اصلا شاید رفتیم شهر خاطرخواه یکی دیگه شدی،مگه همین خودت نبودی که حاضر بودی جونتم بدی با محمد عروسی کنی؟اما حالا که اومده خواستگاری دلت باهاش نیس! -الان فرق میکنه آبجی به قول فرهان کمتر کسی حاضر میشه با خانواده ما وصلت کنه،همین محمد هم انگار سنگ خورده توی سرش! با این حرف لبخند از لب لیلا ماسید،تازه متوجه حرفی که زده بودم شدم،دستمو نزدیک بردمو نوازش وار روی کمرش کشیدم:-اصلا ولش کن آبجی من هیچ وقت عروسی نمیکنم،همیشه پیش تو و این فسقلی میمونم چطوره؟ لبخند غمگینی زد و گفت:-معذرت میخوام،به خاطر من... پریدم توی حرفشو گفتم:-بس کن آبجی خودتم خوب میدونی به خاطر تو نیست،همش تقصیر این آراته،اگه امروز حرفشو نزده از حرصشم که شده با محمد عروسی میکنم میارمش همینجا جلوی چشمش باهاش زندگی میکنم،اونوقت باید دمش رو بذاره روی کولشو بره عمارت بالا! با خنده لیلا از جا بلند شدم و دستمو گرفتم به سمتش:-پاشو آبجی پاشو‌برو پیش شوهرت الان دوباره کلی به من حرف میزنه،منم میرم یه آبی به دست و صورتم بزنم! سری تکون داد و دستش رو گذاشت توی دستمو به سختی از جا بلند شد! با رفتن لیلا سمت اتاقش به طرف حیاط پشتی قدم برداشتم،هنوزم عصبی بودم اما حرف زدن با لیلا آروم ترم کرده بود،نشستم لبه باغچه و از دبه مشتی آب به صورتم پاشیدم و سرمو بالا گرفتمو چشمامو بستم و اجازه دادم قطرات آب روی صورتم با نور خورشید خشک بشن،همیشه این کار آرومم میکرد،چند دقیقه ای همونجا نشستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم،اما مگه میشد؟ -باید باهم حرف بزنیم! برای لحظه ای حس کردم گوشام اشتباه میشنوه،صدای آرات بود؟ آروم لای پلکامو باز کردمو با دیدنش رو به روم دوباره اخمام در هم شد،این آدم منو چی فرض کرده؟ عصبی نگاهی بهش انداختمو پرسیدم:-از جونم چی میخوای؟ دستی به سینش گذاشت و مضطرب نفسی بیرون داد و گفت:-اومدم بپرسم هنوزم سر پیشنهادت هستی؟ از جا بلند شدمو روبه روش ایستادم:-منظورت چیه؟از کدوم پیشنهاد حرف میزنی؟ دستی به گردنش کشید و زل زد توی چشمام:-شب عروسی لیلا...یادت رفته چی بهم گفتی؟ با این حرف چشمام اندازه دو تا نعلبکی شد،یعنی این الان داشت از من خواستگاری میکرد؟اونم اینجوری؟ بیشتر از این که هیجان زده بشم بهم برخورده بود،انگار که به خاطر من داشت همچین پیشنهادی میداد،انگار که چندین روز به پیشنهادم فکر میکرده و حالا از سر ناچاری راضی شده قبول کنه،قلبم پر تپش میکوبید دستامو مشت کردمو دهن باز کردم چیزی بگم که با پریدن بزاق دهنم به گلوم به سرفه افتادم،سرفه هایی که حس میکردم الان تموم محتویات معدمو بالا میارم،هول زده نزدیکم شد و با دست ضربه ای به پشتم کوبید و نگران گفت:-چی شد؟فکر کنم زیادی هول شدی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر حیدر و روح پُر فتوحش صلوات بر فاطمه و تخت جلوسش صلوات امشب شب ازدواج زهرا و علی است بر چهره داماد و عروسش صلوات                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بادا بادا مبارک به همه 🌹ارسالی یکی از اعضای محترم کانال @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊