eitaa logo
من و خاطراتم
203 دنبال‌کننده
32 عکس
11 ویدیو
0 فایل
نویسنده ، محقق و پژوهشگر @abdi_ayeh1403
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ راهنما و فهرست ، برای سهولت در مطالعهٔ آسان‌تر. امیدوارم مطالب براتون مفید و جذاب باشه. ۱_ ۲_ ۳_ ۴_ ۵_ ۶_ ۷_ ۸_ ۹_ ۱۰_ ۱۱_ ۱۲_ ۱۳_ ۱۴_ ۱۵_ ۱۶_ ۱۷_ ۱۸_ ۱۹_ ۲۰_ ۲۱_ ۲۲_ ۲۳_ ۲۴_ ۲۵_ ۲۶_ ۲۷_ ۲۸_ ۲۹_ ۳۰_ ۳۱_ ۳۲_ ۳۳_ ۳۴_ ۳۵_ ۳۶_ ۳۷_ ۳۸_ ۳۹_ ۴۰_ ۴۱_ ۴۲_ ۴۳_ ۴۴_ ۴۵_ ۴۶_ ۴۷_ ۴۸_ @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
✨﷽✨ ✍ یکی از تفریحات ِ سالم من در آن دوران سر‌به‌سر گذاشتن بزرگترها بود. از اینکه بزرگترها خودشان را می‌گرفتند و در بحث‌هایشان هم سن و سالهای من را ، راه نمی‌دادند ، خیلی برایم گران تمام می‌شد. من هم که زورم به آنها نمی‌رسید پس می‌بایستی یک جور از آنها انتقام می‌گرفتم. آن روزها تلویزیون ، فیلم قصّه‌های مجید را پخش میکرد و من عاشق ِ مجید و قصّه‌هایش بودم تا به حدّی که چند بار هم می‌نشستم و تکرار آن را نگاه می‌کردم. شخصیّتِ مجید در من خیلی‌ اثرگذار بود و بعضی از شیطنت‌های او در وجود من نیز ریشه کرده بود. از اینکه مرا در آن سن آقاپسر خطاب میکردند بسیار سختم می‌شد و در سفرِ خانوادگیم به سوریه انقدر همراهانمان مرا با این لقب صدا می‌زدند ، از روی ناراحتی تصمیم گرفتم از آنها انتقام بگیرم. آن هم انتقامِ سخت‌. آسانسورهای هتل ، مجهز به چشمی بود و اگر جلوی چشمی گرفته می‌شد درب ، باز می ماند. یک تکه برچسب روی آن زدم و دربِ آسانسور دیگر بسته نمی‌شد. هی می آمدند دکمهٔ آسانسور را میزدند ولی در تکان نمی‌خورد. مسافرین مراجعه کردند به هتل‌داری. مسئول بیچارهٔ هتل هم ، رفت و از بیرون یک تعمیرکار آسانسور آورد. نمی‌دانم او چه گناهی مرتکب شده بود که گیر ما افتاده بود. او و آقای تعمیرکار ، ساعتها تمامِ پیچ و مهره های آسانسور را باز کردند ولی علت خرابی آسانسور را نفهمیدند. من بالای سر تعمیرکار ایستاده بودم و به سر در گمی او نگاه میکردم ولی چیزی نمی گفتم. حسابی کلافه و مأیوس شده بود و بدون اینکه از هتل‌دار مزدی‌ بگیرد ، خداحافظی کرد و رفت. تمامی ساکنین هتل از پله رفت و آمد می‌کردند و هتل‌دار بسیار شرمندهٔ مسافرین شده بود. دلم برای پیرزن و پیرمردهایی که ناچار بودند این همه پله را به زحمت بالا و پایین بروند ، می‌سوخت دلم دیگر نمی آمد بیشتر از اینها ، آنها را اذیّت کنم. بدون اینکه کسی مرا ببیند یواشکی رفتم و آن برچسب را برداشتم. حالا دیگر آسانسور درست شده بود و مردم دیگر به راحتی رفت و آمد می‌کردند. همه دعا می‌کردند که خدا بیامرزد پدر و مادر کسی را که این آسانسور را درست کرده است. جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 خاطرهٔ بیست و سوّم ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼