الفلاممیم
یه جمله درباره این عکس بنویسید 👇 https://harfeto.timefriend.net/90256961 @alef_laam_mim
خودم یادِ این بیت خیام افتادم ، دیگه تحلیلش با خودتون !
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟!
@alef_laam_mim
الفلاممیم
یه جمله درباره این عکس بنویسید 👇 https://harfeto.timefriend.net/90256961 @alef_laam_mim
عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد🤭
.
مادر بگرید😏😏😏😊😊😊
.
من ماندهام تنهای تنها😁
.
#ارسالی
@alef_laam_mim
الفلاممیم
یه جمله درباره این عکس بنویسید 👇 https://harfeto.timefriend.net/90256961 @alef_laam_mim
قوله تعالى: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقاً﴾ (الاسراء: ۸۱) ترجمه آیه: (وبگو که حق آمد وباطل نابود شد که همانا باطل محو شدنی وسزاوار نابودی است)
.
اون موسیقی قدیمیه بود می گفت من مانده ام تنهای تنها دقیقا واسه حاله ایشونه😂 چشاش هم یه أی خدا خاصی (به سبک بهتاش) داره 😶 علی برکت الله
.
روحانی و این همه خوشبختی محاله 😂😂
#ارسالی
@alef_laam_mim
الفلاممیم
وقتی حرف زدن سخته ،ما باید درست بشنویم ....
خیلی قشنگ
#پیشنهاد_دانلود
@alef_laam_mim
عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
|مولانا|
@alef_laam_mim
الفلاممیم
یه جمله درباره این عکس بنویسید 👇 https://harfeto.timefriend.net/90256961 @alef_laam_mim
ماییم و نیمه جانی ...آن هم به لب رسیده...
@alef_laam_mim
عدهای مشغول تحصیل اند در شهر نجف
بحثِ مستی زیر ایوان از دروس حوزوی است
@alef_laam_mim
مذهب ما از امام ششم است.
اگر از شما سوال بشود مذهبت چیست؟
جواب این است که مذهب ما جعفری است.
این روز چه روزی است؟
روز عزای امام ششم؛ مملکت باید عزادار باشد.
حق رئیس مذهب باید ادا گردد.
من دست و پای عزاداران امام صادق(ع) را که برای آن حضرت اقامۀ عزا میکنند و به سر و سینه میزنند میبوسم.
|آیت الله وحید خراسانی|
@alef_laam_mim
.
پارسال همین شب و روز ها بود . کم کم خبرش پیچید . مادر و پدر پیرش را خبر کردند . چند روز مانده به شهادت . شب ها می رفتیم مصلی . شربت درست می کردند ،عکس پخش می کردند . تویوتایی که برای راهپیمایی ها هست را آورده بودند جلوی مصلی . هنوز هم در گوشم صدایش می پیچد .
«مژده ی یوسف به کنعان آمده ، در کویر تشنه باران آمده ...» . صدای مداحی که چند دقیقه یک بار کم رنگ تر می شد . حاج آقایی داخل ماشین ، پشت بلند گو اطلاعیه می خواند . تک به تک کلمه هایش هنوز در گوشم می پیچد . «بسم رب الشهدا و الصدیقین ، پیکر شهید شعبانعلی عبداللهی پس از سی و هفت سال به خانه برگشت ... » .
یادم هست . پدرش سر و ساده آمده بود بالا سر پسر . مادرش مانده بود و یک کفن . کفن سفیدی که بزرگ رویش نوشته اند «شهید شعبانعلی عبداللهی سروی» . عکسش را دیدم ، پدری مثل همه ی پدر های روستایی . کلاهی که همیشه تابستان و زمستان روی سرشان هست. دستش را عمود زمین کرده و نشسته کنار کفن .
کفن سفیدی که داخلش غیر چند مشت استخوان همه پنبه است . همان چند مشت استخوان ، همان پیراهن یوسف ، همان نشانه ای که سال های سال منتظرش بودند . یعقوب را نبودن همان نشانه ها پیر کرد . حالا یعقوب رسیده به پیراهن یوسفش ، سر و ساده می نشیند کنارش .
سی و هفت سال با قبری که میدانسته خالی است حرف می زده . حالا ولی همان حرف ها را می گوید برای پسرش . حالا کنارش خوابیده ، آرام . قربان و صدقه رفتن های مادرانه اش اما ... . حرف ها دارد ... . مادری که می گوید ، پسرم ، قربانت شوم ، آن جا ، حضرت مادر ، سرتان می آمد؟! بانوی گمنامان ، برایت مادری می کرد ؟من به فدای تو و بی بی .
به خاطر طلبه بودن شهید ، گفتند در حیاط حوزه دفنش کنند. مادرش گفته بود ، سی و هفت سال نبوده ، حالا که آمده نزدیک خودم باشد . هر روز بیایم پیشش ، حرف بزنم ، درد دل کنم .
#اول
#شهید_عبداللهی
@alef_laam_mim