eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
939 ویدیو
118 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
شبیهِ زُلفِ شما روز و حالِ ما شده است ببین چقدر پریشان خیال ما شده است خراب بی تو شدیم و نشد که برخیزیم خراب تر چقدر ماه و سال ما شده است پرِ پریدنِ ما را دوباره پس بدهید عجیب شانه ی خالی وَبالِ ما شده است بیا به خیمه یِ ما با شما نفس بکشیم بس است اینکه"کجایی"سوال ما شده است مریض بودم و از چای روضه نوشیدم که چایِ روضه شرابِ حلالِ ما شده است فقط برای شفاعت به حال ما کافی است کتیبه های سیاهی که شال ما شده است بخوان به سنگ مزارم حسین زنده شوم حسین راه خدا تا کمالِ ما شده است خدا کند در این خانه زندگی بکنیم نه اینکه نام شما قیل و قال ما شده است گَهی به سمتِ حسین و گَهی به سمتِ حسن هوایِ این دو حرم رزقِ بالِ ما شده است @aleyasein
دیدم که زمین خورده ای و ترسیدم تنهایی و غربت تو را فهمیدم از تل که به گودال سرازیر شدم دعوا به سرِ عمامه ات را دیدم دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده موی سرت از خون سرت رنگ شده یک عده می آمدند و می دیدم که دامانِ لباسشان پر از سنگ شده دیدم که چطور پشت پا میخوردی تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی چیزی که عمو دلِ مرا میسوزاند این بود که ضربه با عصا میخوردی در طولِ مسیر ای عمو غوغا بود انگار سرِ کشتن تو دعوا بود یک لحظه به پشت سر نگاهم افتاد ای وای که عمه زینبم تنها بود قربان نگاه تو که حُر را حُر کرد سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد دستم که عمو به پوست آویزان شد بوی حسنت کرببلا را پُر کرد در راهِ تو سر به تیغ بُرّان بدهم مانند تو جان با لب عطشان بدهم مانند علیِ اصغرت قسمت شد من هم به روی سینۀ تو جان بدهم @aleyasein
نخواه خیمه بمانم دلم شکسته شود ازاینهمه غم و اندوه بی تو خسته شود چگونه دق نکنم؟! وقت رفتن از اینجا جلوی چشم ترم دست عمه بسته شود @aleyasein
علیه‌السلام 🔹جهان من!🔹 دلی به دست خود آورده‌ام از آن تو باشد سپرده‌ام به تو سر تا بر آستان تو باشد جهان من! دل من آمده‌ست سوی تو اینک به این امید که یک گوشه از جهان تو باشد گناهکار کسی بی‌پناه آمده سویت بگو چگونه بیاید که در امان تو باشد چه می‌شود که بر این دل شبی قدم بگذاری دلی که آمده تا صحن جمکران تو باشد چه غم اگر که بسوزاندش زمانه کسی را که ازل بله گفته که در زمان تو باشد بده زمین و زمان را به دست‌هام که گفتم بخواهم از تو دعایی که در توان تو باشد چگونه «ناحیه‌ات» را بخواند آنکه ندارد توان مرثیه‌ای را که از زبان تو باشد سلام بر سر بر نیزه رفته‌ای و سلامی به چشم‌های پُر اشکی که دیدگان تو باشد سلام بر تو و بر لحظهٔ قیام و قعودت چه می‌شود که دلم شاهد اذان تو باشد چه می‌شود که بخوانی تو بیتی از غزلم را خوشا ترنم شعری که بر لبان تو باشد @aleyasein
دارد این ماه محرم سفره داری بی نظیر که شده روز و شب ما روزگاری بی نظیر ما امام مجتبی داریم یاری بی نظیر قافله دارد از او دو یادگاری بی نظیر امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود دست ما بر دامن شاخه نباتش میرود نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن گشته یک عالم حسینو گشته یک عالم حسن میشود با یاحسینِ او دلش محکم حسن هرچه میگویم حسینو هرچه میگویم حسن... در وجود نوجوان خیمه ها معنا شده سن و سالش را نبین آقای آقاها شده موقع ظهر است یعنی لحظه های آخر است کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است باز انگاری حسن دستش به دست مادر است کوچه ای اینجا ندارد باشد اما تل که هست باز هم انسیه ای درگیر یک معضل که هست دید از بالا عمو جان را به نیزه میزنند عده ای سیراب، عطشان را به نیزه میزنند بی وضو آیات قران را به نیزه میزنند یوسفِ افتاده بی جان را به نیزه میزنند چشمها را بست مشغول دویدن شد سریع بیخیال نیزه و شمشیر و جوشن شد سریع وارد گودال شد که داستان را خوب دید جسم آقا را ندید اما سنان را خوب دید ازدحام خنجر و خنجر زنان را خوب دید چکمه های خورده بر روی دهان را خوب دید دید یک عده عجب مهمان نوازی میکنند روی پهلوی عمویش نیزه بازی میکند دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت آه هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه خواست تا لب وا کند اما لب آیینه سوخت تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت @aleyasein
شب پنجم که می رسد از راه روضه را غرق آه باید خواند از یتیم حسن که می گوییم روضه ی قتلگاه باید خواند روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کنده است حسنی زاده می زند پر و بال لحظۀ آخر است و این میدان گرچه مردِ نَبَرد می خواهد حسنی زاده ! کاش می ماندی بعد از این ، خیمه مَرد می خواهد حیف از آن دست، حیف از آن بازو دست خود را به تیغ نسپاری پیش زینب بمان که بعد عمو علم و مشک را تو برداری @aleyasein
، صدای مادرم همواره در ذهن است صدای مادری دلواپس فرزند: ای فرزند! اگر داری برادر- خواهرت را می بری در کوچه و بازار محکم دست او را در میان دست بگذاری مبادا آشنایی را ببیند بی هوا از تو جدا گردد به سمت حادثه ... آری همیشه فکر می کردم چرا از ذهن من این توصیه از او فراموشم نشد تا که شبی در مقتل ابن مقرم دست طفلی را میان دست های مهربان عمه اش دیدم. به روی تل کنار کودک و عمه زدم زانو چه دیدم قتلگاهی را، سپاهی را و شاهی را، حسین بن علی در گودی گودال افتاده دورش نیزه و شمشیر افتاده. یکی تیری به روی تیر می زد دیگری شمشیر جای ضربه ی شمشیر و یک نامرد با نیزه به پهلو دیگری با سنگ بر روی و ..‌. توان عمه زینب، عمه ی سادات، کوه صبر از دیدن این صحنه از کف رفت و از کف رفت عبدالله. رها شد از کفِ عمه به سمت حادثه- سمت عموی خود- عمو تنها نه او را این عمو مثل پدر بوده یتیم مجتبی خود را در آغوش حسین افکند و هی فریاد می زد بر سر دشمن"نزن دیگر عموی مهربانم را و جانم‌ را ببین که عمه ام بالای تل جان داد." بمیرم طفل معصوم حسن می دید مردی آمده بالاسر ارباب ما شمشیر را آورده بالا تا بکوبد ضربه ای بر پیکرش، فریاد زد عبدالله : ای ابن خبیثه! از چه داری می کُشی آخر عمویم را؟ بمیرم دست های کوچک خود را سپر چون کرد شمشیر آمد و از تن جدا شد دست عبدالله و ناله از غریب مجتبی برخواست یاعَمّاه و اُمّاه و یااُمّاه یعنی فاطمه! مادر! ببین دست مرا هم مثل دست تو ... امان از روضه های دست دستی بسته ی کینه و دست همسری مجروح دستِ تازیانه، دردمند بازو و سینه و دست دیگری در علقمه شرمنده ی قولی که داده بر سکینه امان از روضه های دست همواره صدای مادرم در ذهن خواهد ماند: ای فرزند! مبادا طفل از دستت رها گردد به سمت حادثه از تو جدا گردد. رقیّه... ای رقیّه... ای رقیّه... @aleyasein
ای در غمت هلال محرم گریسته خورشید و ماه نه ، همه عالم گریسته صاحب عزای توست خداوند ذوالجلال جبریل روضه خوانده و آدم گریسته از لحظه ای که چشم به عالم کشوده ای درماتمت پیمبر اکرم گریسته در کوه طور موسی عمران فشانده اشک بربام چرخ عیسی مریم گریسته آب از خجالت لب خشک تو گشته آب شمشیر و تیر و سنگ و سنان هم گریسته گرآسمان به اشک شود غرق در غمت سوگند می خورم به خدا کم گریسته طول زمان به یاد تو ماه محرم است تنها نه برتو ماه محرم گریسته روی خدا تویی که زخون گشته ای خضاب چشم خدا علی ست کز این غم گریسته هرماه نو که سرزده از بام آسمان دیدم هلال با کمر خم گریسته فردا حضور حضرت زهرا گواه باش یک عمر از برای تو میثم گریسته @aleyasein
پای درس ولی فهیم شده مثل بابای خود کریم شده سیزده ساله ی امام حسین چه کسی گفته که یتیم شده؟! در رکاب عموی خود عباس از دلیران این حریم شده حال، میل عسل به سر دارد کاسه ی طاقتش دو نیم شده چه کند تا عمو اجازه دهد کار جنگیدنش وخیم شده تا که او هم شود فدای حسین بوسه می زد به دست و پای حسین وسط خیمه سخت حیران بود بر لبش آیه های قرآن بود غبطه می خورد بر علی اکبر شوق جان دادنش فراوان بود زانوی غم گرفت در بغلش چشم هایش عجیب گریان بود یادش آمد وصیت پدرش آن سفارش که عهد و پیمان بود گفت: این نامه را بده به عمو هر زمان که دلت پریشان بود بس عمو بر حسن ارادت داشت نامه را خواند و روی دیده گذاشت بستن صورتش سبب دارد چهره ای هاشمی نسب دارد بیشتر بوسه زد به دست عمو بیشتر از همه ادب دارد بند نعلین خود نبسته دوید در پریدن عجب طرب دارد جملی نو دوباره راه انداخت فَأنا بن الحسن به لب دارد ابن سعد از هراس می لرزد بس که در نعره اش غضب دارد ازرق از هیبت نظرهایش به درک رفت با پسرهایش لشگری پست را خبر کردند حلقه را تنگ و تنگ تر کردند تنگ چشمان لشکر کوفه عاقبت بر رخش نظر کردند سنگ باران شد از چهار طرف ضربه ها بر تنش اثر کردند در شلوغی و گرد و خاک نبرد اسب ها از تنش گذر کردند داغی نعل های مرکب ها بدنش را چه شعله ور کردند به روی خاک دست و پا میزد عمویش را فقط صدا می زد باید ارباب با غمش چه کند؟! با بلاهای اعظمش چه کند؟! بغلش کرد و مانده حیران با لب و دندان درهمش چه کند کاکلش دست قاتلش جا ماند مانده با گیسوی کمش چه کند؟! خس خس سینه اش بلند شده با نواهای مبهمش چه کند؟! آه حالا چگونه خیمه رود؟! با تن نامنظمش چه کند؟ قدکشیده رساندنش سخت است تا به خیمه کشاندنش سخت است @aleyasein
حجت الااسلام به دست باد ....نه !صیاد افتاده است موی تو فدای زلف بی تابت پسر های عموی تو لب تو آب را می زد صدا اما نمی دانم به جای آن چه شدکه سنگ می آمدبه سوی تو به دیدار لب تو سنگ آمد شد عقیق سرخ زبانزد شد میان سنگـ دلها خلق و خوی تو لبالب شد وجودت از حسن خون لبت شاهد حسن لبریز شد وقت شهادت از سبوی تو ز داغت آینه از طاقچه افتاد و قاسم شد میان سینه اش وقتی نشد حک عکس روی تو شبیه گوشواره گم شدی در کوچه ی نیزه بگو بابا بیاید از مدینه جست و جوی تو بلای سخت در کام کریمان بازشیرین است عسل در کام نیزه ریخته خون گلوی تو @aleyasein
دارد به رویِ چشم خود اَبروی حسن را جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را اینقدر عقیله بر سری شانه نمی‌‌زد بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش ای کاش نشانی بدهد روی حسن را ارث از پدرش برده اگر سفره گشوده او آمده تا گرم کند کوی حسن را بند آمده این راه شبیه پدرش باز آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را باید قدمی چرخ زند پیش عمویش تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست مانند حسن هرکه پدر داشته باشد مانند علمدار جگر داشته باشد خوب است گشایند کمی بند نقابش تا اینکه عشیره دو قمر داشته باشد اصلا به زره فکر نکرده است محال است قاسم به زره نیز نظر داشته باشد با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد با این هنرِ رزم عمو زیرِ لبی گفت بایدعَلَم؛این،شیر پسر داشته باشد دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خصم فرزند علی چند هنر داشته باشد باید که کَرَم خانه بسازند برایش باید که چنین خانه،دو در داشته باشد حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود اما حرمی کاش پدر داشته باشد.... تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت در نامه اش از روضه‌ی کوچه،حسنش گفت... انگار خودت حلقه ی ماتم شده ای تو دورت چه شلوغ است چرا کم شده ای تو یکریز پُر از روضه ی بازی پسر من مانند علی مثل مُحَرَم شده ای تو رفتی نگفتی به منِ سوخته بابا رفتی و نگفتی که چرا خم شده ای تو بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی ای کاش نبینند مُعَمم شده ای تو من هیچ تو فکر جگر نجمه نکردی اینقدر پر از زخم مجسم شده ای تو باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم در خون و شن و تیر چه محکم شده ای تو صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد صد نعل چه کردند که دَرهم شده ای تو خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده ای تو امید من این است که نجمه نشناسد ای جان ،چه سرت آمده مبهم شده ای تو گفتند یتیمی سر گیسوت کشیدند تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند @aleyasein
دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند بس که امروز تنت بین گذر افتاده پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده روی خشکی لبت خون جگر افتاده چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد حق بده تازه عروس تو اگر افتاده باز انگار علی رفته احد برگشته باز انگار روی فاطمه در افتاده آسمانی شده ای که پر ماه است عمو برویت سم فرسها چقدر افتاده مشتری های تو با سنگ خریدند تورا عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده... @aleyasein