eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت امام حسن عسگری(ع) در روز پنجشنبه 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَی آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًی لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. 🌸🌺 سلام بر تو ای ولیّ خدا، سلام بر تو ای حجّت حق و بنده پاک خدا، سلام بر تو ای پیشوای مؤمنان، و وارث پیامبران، و برهان محکم پروردگار جهانیان، درود خدا بر تو و اهل‏ بیت پاکیزه و پاکت باد، ای سرور من یا ابا محمّد حسن بن علی، من دل‏بسته تو و اهل بیت توام، این روز روز پنجشنبه و روز توست و من در آن می‌ه‌مان و پناهنده به توام، پس به نیکی پذیرایم باش و پناهم ده، به حق خاندان پاکیزه و پاکت 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🔴🔴🅾️🅾️🔴🔴 پیام مهم و حفظ کردنی ۱- تک سرفه خشک + عطسه = آلودگی هوا ۲- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی = سرماخوردگی ۳- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی + درد بدن + ضعف + تب کم = آنفولانزا ۴- سرفه خشک و مکرر + عطسه + درد بدن + ضعف + تب بالا + مشکل در تنفس + عدم حس بویایی و ذائقه = کرونا ویروس مرکز تحقیقات کرونا ویروس مسیح دانشوری تهران 👈 این پیام را تا حد امکان در دسترس افراد قرار دهید! [۷/۴،‏ ۱۳:۵۹] : *درمان ساده کرونا ویروس بدون دارو* 👈🏻 *اگر کرونا گرفتیم باید چکار کنیم؟* 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 اولا به بیمارستان نروید حتی برای تست، فرض کنید تست مثبته،دلیلش در آخر این متن اومده،حالا درمان👇🏻 📒 درمان اساسا بر اساس نقطه ضعف ویروس صورت میگیرد که در کتاب میکروب شناسی جاوتز به این نقطه ضعف ویروسها اشاره شده که اساس درمان اکثر بیماریهای ویروسی و حتی بیماریهایی مثل سرطانهای وابسته به ویروسهاست مثل پاپیلوما ویروس و هرپس سیمپلکس و ... "اکثر ویروسه در ۵۶ درجه سانتیگراد از بین میروند" میکروبشناسی جاوتز 🤲📒 در هنگام بیماری چرا تب میکنیم؟ زیرا با افزایش درجه حرارت از ۳۶/۵ و ۳۷ درجه به ۳۸ تا ۴۰ درجه , بدن محیط رشد باکتریها و ویروسها و سایر عوامل بیماریزا را محدود کرده و به کمک سیستم ایمنی آنرا از بین میبرد. پس بجز در نوزادان و کودکان که تب بالا برایشان خطر دارد و نیز افراد سالخورده که بیماری قلبی و زمینه ای دارند لطفا از تب بر و مسکن و انواع کورتونها(سرکوب کننده های ایمنی بدن)استفاده نکنید تا بدن بتواند با میکروبها مقابله کند. اگر بتوان بطور مصنوعی و موضعی دمای اندام و دستگاهی از بدن مثلا دستگاه تنفس را بالا برد به سرعت بیماری کنترل میشود. مراحل درمان عملی که شاخ غول اکثر ویروسها از جمله ویروس کرونا را میشکند واز پای در میآورد.🔸 ۱-با اولین احساس سوزش در گلو باید مانع تکثیر ویروس شد باید به بدن کمک کنیم تا خیلی زودتر درمان شویم چگونه؟ با مقداری آب نمک داغ غرغره کنید و با بلند کردن سر ،بسته به تحمل شخص، آب نمک را در گلو نگه دارید تا داغی آن اثر کند حدود یک دقیقه. با انجام این کار تا دو ساعت و بیشتر از سوزش گلو، خلاص میشوید و با ادامه همین غرغره داغ سه بار در روز فاتحه ویروس در روز اول خوانده شده است.🔸 ۲-اگر سوزش ادامه پیدا کرد علاوه بر غرغره یک حبه سیر را در دهان گذاشته و بدون خوردن آن هر از گاهی آنرا گاز بگیرید تا آلیسین موجود در آن آزاد شود و بخارش را به مجاری تنفسی و ریه ها برسانید؛ که به دلیل خواص ضد باکتریایی‌اش می‌تواند انواع میکروبهای گلو درد را از بین ببرد نفس را ۱۰ ثانیه نگه دارید تا مسیر عفونت را پاکسازی کند.با اطمینان ۸۰ درصد درمان میشوید.🔸 ۳- اگر عفونت ادامه یافت و سرفه شروع شد این بار باید بخور آب داغ صورت گیرد بطوری که حتما بخار داغ آب به مجاری تنفسی و ریه برسد با اطمینان ۹۰ درصد سه بار بخور آب داغ در روز اول و دوم، ویروس را ریشه کن خواهد کرد. ۴- اگر بیماری شدید بود و کسی مراحل قبل را انجام نداده باشد و بیمار شود علاوه بر انجام مراحل سه گانه بالا، مرحله زیر را هم انجام دهد.📒 یک قاشق آب لیمو ترش تازه را با یک قاشق عسل مخلوط و بخورید که قویترین و مهمترین آنتی بیوتیک برای درمان انواع ویروسهاست. 📒 چای کم رنگ داغ و سوپهای داغ محلی برای سرعت دادن به روند بهبود موثر هستند. مرطوب کردن هوای اتاق با گذاشتن کتری آب روی بخاری و اجاق عامل مهمی در کاهش بیماربهای تنفسی است بخار سونای استخر بویژه نوع مرطوبش غوغا میکند.📒 تزریق انواع سرکوب کننده های ایمنی بدن مثل کوتیزول ،هیدروکورتیزون، دگزامتازون ،بتا متازون و سایر کجورتونها ممنوع میباشد و خطر مرگ را به دنبال دارد. با اطمینان ۹۹ درصد با انجام ۴ مرحله بالا همه نوع ویروس تنفسی مثل کرونا نابود شده و در روز اول برآن غلبه خواهید کرد. ⛔ ⛔ ⛔ بیمارستان نرید ،عامل مرگه اونجا، وایتکس زیاد مصرف میکنند و مواد شوینده که اینها سردی زیاد میاره برای ششها و مغز واونها رو از کار میندازه. مگر اینکه خودتون بیماری دیگری داشته باشید و بادچار شدن به این ویروس نیاز به مراقبتهای ویژه داشته باشید. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 *مهم* ⛔ *مهم* ⛔ ویروس کرونا قبل از اینکه به ریه برسد و شروع به فعالیت کند به مدت تقریبی ۴ روز در گلو میماند و ایجاد سرفه و گلودرد میکند.در این زمان به محض شروع سرفه یا گلودرد اگر اب زیاد نوشیده شود و بخور انجام دادو همچنین قرقره با کمی نمک و سرکه میتوان از ورود این ویروس به ریه جلوگیری کرد و ویروس را از بین برد . این موضوع را نشر دهید شاید جان کسی نجات پیدا کند. *تا توانید منتشر کنید.* *ثواب معنوی بیشتری داره* برای دوستان خوبتون ارسال کنید☺️☺️ @alvane
ذره‌ای کم نشود حرمت بانویِ دمشق تا دفاع حرمش دستِ علی‌اکبرهاست
شماره ۱ 🔻به گفته‌ی محققان، بین ۶۰ تا ۹۰ درصد بیماری‌ها مستقیما بر اثر ایجاد یا تشدید می‌شوند. با بسیاری از بیماری‌های جدی مانند بیماری‌های قلبی، فشار خون بالا و دیابت، مستقیما در ارتباط است؛ علاوه بر این، می‌تواند موجب بیماری‌های دیگری نظیر کمردرد، سردرد، دندان‌قروچه، ناراحتی معده و مشکلات گوارشی، خستگی و بی‌خوابی، مشکلات پوستی، یا کاهش وزن شود و میل جنسی را کم کند. 🔻البته اینها فقط علائم فیزیکی استرس هستند. مشکلاتی از قبیل افسردگی، اضطراب، نوسانات خلق و خو، گیجی، بی‌قراری، فراموشی، تحریک‌پذیری، ناامنی و سایر علائم رفتاری و روانی منفی و مخرب، بر اثر استرس ایجاد می‌شوند. با این اوصاف بهتر است به فکر روش‌هایی برای مقابله با باشیم.✅ میدیم به مدد الهی @alvane
༻﷽༺ 🍃🌸والہ و شیدا مےڪند سنگ مزار هر شهید 🍃🌸دل را تسلّا مےڪند سنگ مزار هر شهید 🍃🌸گفتم ڪه دسٺ بگذار برتربٺ شهیدان 🍃🌸گفتا توسل ماسٺ سنگ مزار هر شهید 🕊 💚
پنجشنبه است... روز مهمی میباشد، عزیزانی در دل خاک خفته اند . . . یکی رفیق ش، یکی عشقش، یکی بچه اش، یکی خواهرش، یکی برادرش، و حتی عزیزانی همانند «مادر»«پدر» دل بکنید از هرچه دارید و شتابان بسوی انها بروید، انها ادرسشان تغیری نکرده است، شاید دلشان هوای شمارا کرده باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.... با غمِ "کرب وبلا" بر دلِ ما رنگ زدند تشنه لب بود که بر پیکرِ او چنگ زدند "شبِ جمعه" است، فقط روضه کمی باز شده پیشِ "زهرا" به سر و صورتِ او سنگ زدند 💚
🌱🌸 اشڪ آب رحمتے است که همه تیرگی ها را از سینه برون می شوند
امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه‌ بستری شده بود و همینجوری بیهوش گوشه ی تخت افتاده بود. هیچ کس دل تو دلش نبود . سخت ترین شرایط بود برای هممون. کسی از بیمارستان تکون نمیخورد . زنداداش نرگس و روح الله هم چند باری اومده بودن بابا رو ببینن. به ساعتم نگاه کردم. دم دمای اذان صبح بود. داشتم از پشت شیشه به بابا نگاه میکردم. ریحانه هم به موازات من رو صندلیای روبه رو نشسته و با تسبیح تودستاش ور میرفت. نمیدونم چرا یهو بابا اینجوری شده بود. بابا حالش خیلی خوب بود دلیلی نداشت برای حال بدش... این دفعه علی به خاطر فرشته با خودش زنداداش و نیاورده بود. ریحانه هم این بار کسل تر از همیشه به روح الله زنگ نزده بود. چشم هام از بی خوابی دیگه تار میدید. خسته و کسل تر از همیشه دعا میکردم بابا زودتر بهوش بیاد . دکتراش گفته بودن پشت هم دوتا سکته داشته انگار بهش شوک وارد شده ، ولی ما که میدونستیم هیچ اتفاقی نیافتاده. صدای اذان گوشیم بلند شد . با دستام چشم هام رو مالوندم و خواستم چشم از بابا بردارم و برم وضو بگیرم که دیدم دستگاه بالای سر بابا بوق میزنه پرستارا جمع شدن دورش. یکیشون دویید بیرون . خواستم برم دنبالش که دیدم دستگاهی که ضربان ها رو نشون میده تبدیل شد به یه خط صاف. بدنم خشک شد. حس کردم فکم قفل شده و نمیتونم حرف بزنم. بدون اینکه به بقیه چیزی بگم خواستم برم تو که دوتا پرستار ممانعت کردن. چند نفر دیگه هم دوییدن تو اتاق. همشون دور بابا جمع شده بودن. با دیدن اینا ریحانه و علی هم از جاشون پاشدن و اومدن سمت من که یه پرستار پرده رو هم کشید. وای بابا بابا بابا حس میکردم قلبم از همیشه ناآروم تره. داشتم خواب میدیدم یا واقعی بود ؟ بابای من چرا به این وضع افتاده؟ ریحانه که دیگه فهمیده بود اوضاع از چه قراره شروع کرده بود به گریه کردن. علی هم با ترس به شیشه خیره بود. بغض سراپای وجودمو گرفته بود . نشستم رو صندلی و آرنجمو گذاشتم رو پام و با دستام سرم رو میفشردم. اگه اتفاقی برای بابا بیافته من چیکار کنم؟ من که تو دنیا هیچ کسی رو جز اون بعد خدا ندارم. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم به اشکام اجازه باریدن دادم. منتظر بودم بیان هر لحظه بگن بابات زندس. نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم‌ حتی یک ثانیه‌ . از جام پاشدم و دوباره خیره شدم به شیشه . فقط سایه ها رو میشد از پشت پرده دید که با عجله حرکت میکنن. میخواستم داد بکشم. دیگه بریده بودم از دنیا ! من بدون بابا میخواستم چیکار این زندگی رو؟ همه ی وجودم درد میکرد. فقط صدای ریحانه که بلند بلند گریه میکرد تو سرم اکو میشد . بدنم شده بود کوره ی آتیش. من چی کار میکردم بعد از بابا. بی اراده سرمو میکوبیدم به شیشه که یه نفر دستمو کشید . بابای من رفته بود؟ کی باور میکرد؟ چی دردناک تر از این بود؟ چی میتونست حال بدمو توصیف کنه؟ من نمیخواستم بدون بابا نمیتونستم بدون بابا __ فاطمه : دلم خیلی شور میزد . همش میترسیدم نظر دختره برگرده و ازدواج کنن!! نمیدونم چه استرسی بود که دو روز وجودمو گرفته بود. ریحانه دیگه نه تلفن هام رو جواب میداد نه پیامک هام. میترسیدم اتفاقی براشون افتاده باشه. شماره ی کس دیگه ای رو هم نداشتم به مامان که داشت سیب زمینی خورد میکرد نگاه کردم و با ترس گفتم _مامان!! ریحانه دوروزه تلفنم رو جواب نمیده‌! نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ +خب به خونشون زنگ‌بزن. _ندارم تلفنشون رو . مامان دلم‌شور میزنه‌‌‌..! +چرا دخترم؟ _اگه اتفاقی افتاده باشه چی؟ +عه زبونتو گاز بگیر. میخوای برو یه سر خونشون خبرش رو بگیر. با این حرفش از جام پریدم‌ و رفتم تو اتاق. دست دراز کردم و نزدیک ترین مانتومو که یه مانتوی مشکیِ بلند بود برداشتمو تنم کردم. شلوار کرم لوله تفنگیمو برداشتم و اونم پوشیدم. یه روسری تقریبا هم رنگ شلوارم برداشتم ودور سرم بستمو چادرمو گذاشتم رو سرم. چقدر این دوتا رنگ بهم میومدن و صورتمو خوشگل تر میکردن. چیزی به صورتم نمالیدم. با عجله رفتم پایین و به مامان گفتم _خودم برم یا منو میبری؟ +الان ک دستم بنده دارم نهار درست میکنم. یه سر خودت برو خواستی برگردی میام دنبالت‌ خداحافظی کردمو رفتم پایین کفشمو پوشیدم و رفتم تا سر کوچه که آژانس بگیرم‌ . سوار یه ماشین شدم و آدرس رو دادم بهش. اونم حرکت کرد سمت خونشون. سر خیابونشون ک‌رسیدیم یه بنر توجهم رو ب خودش جلب کرد دقت که کردم‌عکس بابای محمد بود . تند دنبال متنی ک روش نوشته بود گشتم و خوندم: _زنده یاد جانباز شهید هادی دهقان فرد!!!! :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور .
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای محمد مرد؟؟؟ شوک بدی بهم وارد شده بود . دم‌خونشون‌ک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم‌ چقدر شلوغ شده بود. به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم. وای مگه میشه؟ من‌که چند روز پیش دیده بودم باباشو سالم‌بود یه نیرویی نمیزاشت برم تو‌. روح الله و علی دم دروایستاده بودن. صدای قرآن بلند بود‌ نتونستم اشکام روکنترل کنم. جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدم‌ک‌روح الله گف +بفرمایید سرم رو تکون دادم و وارد شدم. وای خدایا مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره اونم آدم ‌سالم؟ با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟ رفتم سمتش بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت +دیدی فاطمه؟ دیدی چیشد؟ بابام رفت فاطمه فاطمه دیدی یتیم‌شدم؟ در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم زنداداشش هم گریه میکرد‌ اونم‌بغل کردم و تسلیت گفتم. یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم محمدروندیده بودم. دلم‌شور میزد براش اون چی به سرش اومده؟ چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه! اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟ یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت. چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد‌ و فریاد میکشید. یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیم‌بریم مسجد. رو کرد سمت من حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت. ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت. ___ تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت: +وای کیفم!جا گذاشتمش خونه. اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم: _کیفت رو میخای چیکار؟ +باید کارت بدم به روح الله! _آهان. میخای من برم بیارم برات؟ +نه به سلما میگم‌ زحمتت میشه _نه زحمتی نیست. میارم برات. اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت +کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد‌ هنوز سر خاکه. تا اسمش اومد گوشم تیز شد بیچاره! بهش حق میدادم غم بزرگی بود. به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد. +بیا این کلید خونس. کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس. ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون. تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون. کلید انداختم ودر رو باز کردم‌. به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم. خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده. تو این گرما پتو چی میگه؟ یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه. ولی از جاش تکون هم نخورد. با صدای بلند تر گفتم. +ببخشید! دیدم بازم کسی جواب نداد. حدس زدم شاید خواب باشه برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه. دست دراز کردم که کیفشو بردارم. به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدم‌مانع شد. اول ترسیدم. بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده کابوس میدید؟ ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟ خواستم نزدیکش شم. حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو . ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو. ایستادم و نگاهش میکردم‌ که یهو دیدم تو جاش میلرزه. کیف روانداختم ورفتم سمتش. پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم. خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه. ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم‌. دیدم تلفنم زنگ میخوره‌ . مامان بود. تلفن و جواب دادم و _الو سلام مامان. +سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه. _بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده‌ من خونشونم الان‌ . حال داداشش خیلی بده مامان. بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم. اگه چیزی هم داری با خودت بیار. خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه‌ نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد : +فاطمه!فاطمهه! با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم. _هیس مامان بیا بالا! +کسی خونه نیست؟ _نه بیا حالا برات تعریف میکنم. +بگو چیشده؟ میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره‌ _اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده. داداش ریحانس. مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟ مثلا پرستاری ها! ملتمسانه گفتم: +خواهش میکنم! :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @alvane
بی کسان عالم بی قرار آن لحظه‌ای هستند که از راه می‌رسید و به خانه خدا تکیه می‌دهید و با مژده آمدنتان، جهان را غرق سرور خواهی کرد ... ✨بغض غم دوری‌ات گلوگیر شده✨ 🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃
💠آیت الله رئیسی : 🍃🌸"گاهی حاج قاسم،آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند،منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود،من و چندنفردیگرمی‌دانستیم که ایشان آمده‌اند.گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست درحرم زیارت کند.برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحتتر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود.به ما هم می‌گفت من میروم پایین زیارت کنم.وقتی می‌رفت مردم دورش جمع میشدند. یکبارکه ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان باغبارروبی بود.چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه راتنظیم کردیم که ایشان بتواند درغبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیاربامعنویتی است. 🍃🌸قبل از تولیتِ بنده و درطول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه اینطوربودکه می‌توانستند داخل ضریح مطهر بروند. روزی که ایشان آمده بود بعد ازاینکه مراسم غبارروبی تمام شد،حال پیداکرد و می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما وآقایانی که ازعلماهستند و افراد دیگرهمگی خادمان امام رضاهستیم وبه زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه امام خدمت می‌کنیم،اما آقایی که اینجا ایستاده و برای امام رضا اشک می‌ریزدبه حرم اهل‌بیت خدمت کرده، نه فقط درمشهد بلکه در منطقه.ایشان به حرم حضرت زینب واعتاب مقدسه خدمت کرده. ایشان خادم واقعی حضرت رضاست. آنجا به ذهنم رسیدبرای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند باحجت و فلسفه نقض کنم. گفتم داخل_ضریح مطهربیاید،حال معنوی عجیبی داشت.از جاهایی که ایشان ازحضرت رضاطلب و کرد همانجا بود.
*📜حکایت 👱🏻‍♀دختری که همه را.... *👱🏻روزی جوان نزد پدرش👴🏻 آمد و گفت:* *دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام.* *👴🏻پدر با خوشحالی گفت:* *این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟* *👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند‌.* *👴🏻اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت:* *ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند،!* *👱🏻پسر حیرت زده جواب داد:* *امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!❗* *👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.* *⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند.* *⚖قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است.* *👥پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.* *🕵🏻وزیر با دیدن دختر گفت:* *او باید با وزیری مثل من ازدواج کند.* *👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه.* *🤴🏻پادشاه نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!* *👱🏻‍♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت:* *راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!* *🏃🏼‍♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و پادشاه بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.* *👱🏻‍♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت:* *آیا میدانید من کیستم⁉️* *🌏من دنیا هستم ...* *🔥من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.* *و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.* *و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند.* سخن زیبا رسول الله صل الله علیه وسلم فرمودند : در بهشت میوه ای موجود است که از سیب بزرگتر واز انار کوچکتر و شیرین تر ازعسل سفید تر از دوغ است. پرسیدند برای چه کسانی است ؟ پیامبر فرمودند. برای کسانی که نامم را بشنوند وبرمن صلوات بفرستند (اللهم صل علی محمد وال محمد) بگذارید در تمامی گروهایی که دارید تا همگی صلوات بررسول بفرستند (پروردگارااین پیام را صدقه جاریه برای خود وپدر ومادر وخانواده وتمامی کسانی که در گروهها پخش می کنند قرار ده) آمین. @alvane
🕊 سؤال هایی که عاشق ها؛ هر از خودشان و از خدای خودشان با می پرسند: أین بقیة الله ...؟ خدایا ؛ آن نافع بركتت که برای بشر باقی مانده و مايه خير و سعادت ماست؛ كجاست...!؟ 🌱
🍃🌼چند بیت شعر زیبا در باره شهدا و جایگاه امروز خودمون: چقدر از منش این شهدا دور شدیم آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم معذرت از همه خوبان و همه همرزمان ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن عجب اینجاست که مااین همه مغرورشدیم شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم و از آن برکت خون شهدامان حالا ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما درمیان قفس نفس چه محصورشدیم خدایا ما را شرمنده شهدا نکن.آمین🙏😔
شماره ۲ 🔻تنها راه برای کاهش اثرات زیان‌بار ، کم کردن خود استرس و عوامل ایجادکننده‌ی آن است. البته عوامل متعددی را ایجاد می‌کنند که برخی از آنها، اتفاقات ناخوشایند و ناخواسته و برخی از آنها رویدادهای طبیعی و بعضا خوشحال‌کننده‌‌ی زندگی هستند. بنابراین نمی‌توانیم در جهت حذف همیشگی آنها قدم برداریم. کردن، بچه‌دار شدن، ارتقای شغلی، ترتیب دادن یک جشن تولد برای فرزندان یا حتی برنامه‌ریزی برای یک سفر چند روزه، همه‌ی اینها به اندازه‌ی سر و کله زدن با یک رئیس بداخلاق یا انجام یک پروژه‌ی فوری، می‌توانند عامل ایجاد استرس باشند. 🔻از آنجایی که تغییرات مثبت در زندگی می‌توانند به اندازه‌ی تغییرات منفی، عامل ایجاد استرس باشند، کنار آمدن با استرس به معنای خلاصی از تمام عوامل ایجاد استرس نیست. در مقابل، شما باید طرز فکر و رویه‌ی زندگی خود را طوری تغییر دهید که بتوانید استرس‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی را کنید. استرس @alvane💕💕🦋🦋
به شما رفیقان شهدا😊🌹🌹🌹 از همراهی شما ☺️☺️☺️ با شهدا خودرا دعوت نمایید @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت: +یک دقیقه صبر کن. الان میام. منتظر شدم تا برگرده. ایستاده بودم که دیدم با کیفش داره میاد تو. اتاق ریحانه رو بهش نشون دادم و خودم گوشیمو گرفتم و زنگ زدم به ریحانه که بیاد اینجا‌. از استرس تمام تنم میلرزید. چیزی هم نمیتونستم بگم. اگه گریه هم میکردم مامان میفهمید. سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم و جلوی اشکام رو بگیرم. به تن بی جون محمد خیره شدم. مامان دست گذاشت رو پیشونیش و +وای خیلی داغه ! تب داره ! اینو گفتو کیفشو باز کرد که دستشو کشیدم عقب. دستمو گذاشتم رو کیفشو با نگرانی گفتم: _مامان صبر کن ریحانه بیاد بعد مامان با این حرفم دستمو پرت کرد و گفت : +تا اون بیاد این تشنج میکنه میمیره. از اون موقع که تو رو بستری کردیم داروهات تو کیفم مونده‌ چندتا تب بر و تقویتی. سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم و ادامه داد. یه سرم تو صندوق عقب هست. برو بیارش. چادرمو در اوردم و رفتم سمت ماشین. یه کیف خیلی بزرگ بود که همیشه توش دارو بود. از استرس سرم به اون گنده ای به چشمام نخورد. ناچار کیفو برداشتم و صندوق رو بستم. خواستم برم داخل که ریحانه اومد. رو بهش گفتم: _حال داداشت بده ،به مامانم گفتم. میخواد بهش سرم بزنه. اینو گفتم و باهم رفتیم بالا. ریحانه باعجله رفت سمت محمد و اول به مامان سلام کرد. بعد دوباره ‌شروع کرد به گریه و زاری کردن. با گریه هاش محمد پلکشو باز کرد. حس کردم انقدر حالش بده ک نمیتونه چشم هاشو باز نگه داره. با دیدن قیافش دلم میخواست بزنم زیر گریه. نمیتونستم اینجوری ببینمش. مامان سرم رو از تو کیف در اوردو به من اشاره زدو گفت سرم و اویزون کنم به در کمد. منم همین کار رو کردم. بعدش هم از اتاق رفتم بیرون‌ پشت من ریحانه اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه‌ . نگاهم دنبالش بود. یه پارچه خیس کردو دوباره رفت تو اتاق. کلافه سرمو لای دوتا دستم گرفتم و منتظر موندم. :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور .