eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
994 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
#تئاتر_یاران_امام_حسن(ع) #حسینیه_الوارثین نیمه ماه رمضان شب ولادت #امام_حسن(ع) از سمت راست آقاجعفر- #شهید_رسول_فیروزبخت #شهید_غلامرضا_زعفری @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید تخریبچی جانشین تخریب لشگر10 ✍️✍️✍️ یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در (ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . اما به خودم اومدم که دیدم به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره .. حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. آیا ما اینجوری برای آقامون علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم : رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. و در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌿🌺 ✍️✍️✍️ راوی: شب با بچه های مامور به گردانها سوار وانت شدیم .مسیر ما از (نام یکی از مقر های لشگر10 درماووت) تا خط اول تقریبا طولانی بود و در مسیر که میرفتیم حرفهای نشون میداد بدجوری هوایی شده.و ورد زبونش شده بود که : . گاهی هم ازمن سووال میکرد. برادر جعفر؟؟؟ کم نیاد....حمید وظیفه کشیدن طناب معبر در میدون مین رو داشت.و این اولین ماموریت معبر زدن حمید بود . ساعت حدود 12 شب بود که به مسوولین گردانها معرفی شدیم.از نیمه شب گذشته بود که با ستون گردانها به سمت راه کارهای حرکت کردیم. نزدیک خط دشمن ستون نیروها نشستن و به اتفاق نزدیک شدیم. صدای تلق و تولوق میومد و دشمن داشت موانع مقابل سنگرهاش رو تقویت میکرد . قرار شد منتظر بمونیم که نیروهای دشمن رو ترک کنند. دستور رسید که بچه های تخریب معبرها رو باز کنند و بدون اینکه دشمن بفهمه با توکل به خدا و توسل به ائمه (ع) معابر باز شد و دستور آغاز عملیات صادر شد. نیروها رو از عبور دادیم . در گیری سختی بود. دشمن بر منطقه مسلط بود و آتش سنگینی روی معبر اجرا میکرد. مجبور شدیم با پشت تخته سنگی پناه بگیریم. هوا داشت روشن میشد و صحنه درگیری کاملا مشخص بود.گردان (ع) و (ع) هم وارد میدون شدند و زیر آتش فوق العاده سنگین از معبر گذشتن. نماز صبح رو فکر کنم بدو بخیز خوندیم . یکی دوساعت از روز گذشته بود که مواضع اولیه تثبیت شد و قرار شد های_تخریب برای ماموریت بعدی به عقب برگردند. همه اومدن غیر از حمید. که یکی ازبچه ها که صورتش غرق خون بود گفت : خمپاره خورد بین من وحمید و دیگه نفهمیدم چی شد. بچه های تخریب رو جمع کردیم وبه سمت عقب اومدیم. اکثر بچه ها مجروح بودند. از آخرین خاکریز که رد شدیم سنگر های_تخریب پیدابود و از اون دور معلوم بود که یکی مقابل سنگر ایستاده. نزدیکتر که شدیم دیدم (معاون تیپ کربل وفرمانده تخریب ل10). بعد از اینکه گزارش کار رو دادم سید حال اولین نفری رو که پرسید بود.گفت برادر چی شد. گفتم آقا سید: . تا اینوگفتم دیدم سید عقب عقب رفت وبه گونی های سنگر تکیه داد میشد غم رو ازچهره اش خوند. وبا حسرت و خیلی غلیظ گفت: 🌿🌺 🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
سی و هفت سال قبل مثل یه همچین شبی انتخاب شدم برای زدن معبر (ع) روی تپه دوقلو مشرف به شهرماووت عراق..... وقتی در اون ظلمت و تاریکی در سینه کش تپه دوقلو قدم برمیداشتم و در شیب تپه سر میخوردیم و یا اینکه پامون روی برگ های خشک درختان میرفت دلمون میریخت که مبادا صدای خش خش دشمن رو هوشیار کنه... زیر پای دشمن که رسیدیم رو دیدم خیلی خوشحال شدم و اون هم با دیدن من خوشحال شد. او هم مثل من نگران بود که با این همه سرو صدای ستون کشی دشمن هوشیار نشده باشه.... چند قدم با میدون مین فاصله داشتیم و باید آماده میشدیم برای زدن .... حالم خیلی دگرگون بود... اشهد و بالله خدا لطف کرده بود و ترسی به دل نداشتیم و به خدا امیدوار بودیم از طرفی هم نگران بودیم که نتوانیم به وظیفه عمل کنیم... الحمدلله کار انجام شد و بچه ها رو از معبر عبور دادیم و به دل دشمن زدند.... امشب بعد از 37 سال اون حال رو دارم فردا جمعه 15 تیرماه روز انتخابات دور دوم چهاردهمین دوره ریاست جمهوری است ... جبهه انقلاب همراه جلیلی هستند و مقابل هم آقای دکتر پزشکیان... هر دو منتخب مورد تایید نظام هستند اما دورو بر پزشکیان رو امثال خاتمی و روحانی و ظریف و دیگران جمع شدند...کسانی که کارنامه خوبی در هدایت کشور ندارن... امروز گلزار شهدا بودم همه رو دیدم دعا میکردند برای اولا رای حداکثری و ثانیا برای پیروزی جبهه انقلاب به جلوداری آقای دکتر جلیلی... انشاالله تقدیر الهی همانطور که رهیری فرمودند ادامه راه رئیس جمهور شهید دکتر ابراهیم رئیسی باشه... الان توی فضای مجازی میبینم خیلی ها بیدار هستن مثل شب عملیات کسی خواب نداره چون کار مهم است انشاءالله شهدا مدد میکنند انشاالله صبح جمعه ظهور.. باید خود رو برای ظهور آماده کرد ظهور نزدیک است انشاءالله خادم شهدا(جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌷🌹 🔸 تیرماه 66 سردشت نفرات در عکس از راست به چپ 🌷 جعفرطهماسبی 🌷 سیدحمیدموسوی زاده مجتبی قاسمی وقتی قرار شدبا بریم برای و گردان هایی که باید بهش مامور میشدیم برای زدن معبر مشخص شد معرکه رسول شروع شد. دیدم صدای رسول میاد وداره با لب و زبونش مارش عملیات میزنه. پشت بلندگو میگفت:رزمندگان اسلام از جبهه ها بگریزید عملیاتی در پیشه. مواظب باشید نفتی نشین. رو در جنگل های بلوط بین بانه وسردشت روی سرش گذاشته بود. همه که توجهشون جلب شد و از چادرها بیرون اومدند .شروع کرد سخنرانی کردن. و آخرش به شوخی میگفت..برادرها!! کسی شفاعت نمیخواد. شفاعت.شفاعت. توی عکس بالامعلومه من و هم به کمکش اومدیم.. وشهید زعفری صدا میزد. بدو ..بدو..شششفاعت..ارررزونش کردیم.شهید زعفری زبونش میگرفت. و قبل از اعزام بچه ها به گردانها حاج رسول همه رو شارژ کرد. یاد باد آن روزگاران یاد باد آبانماه 66 از سردشت پرکشید و هم اسفند 66 آسمانی شد 🌹 @alvaresinchannel
حال و روز منتظر از زبان جانشین گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) 🔷 یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که صبح جمعه ای رو توی صبحگاه گردان ، در پادگان امام علی(ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . یکهو به خودم اومدم که دیدم حاجی به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. 🔸🍃 آیا ما اینجوری برای آقامون حجه ابن الحسن علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. حاج قاسم و حاج رسول در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار مین والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن.(راوی:جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel