eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
987 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روایت حاج علی فضلی از دهمین روز از اردیبهشت سال 65 روز 10 اردیبهشت 65جلسه ای در خصوص آغاز ساخت و ساز اردوگاه تیپ سیدالشهداء (ع) در روبروی داشتیم که ساعت 3 بعد ازظهر خبر رسید که دشمن عملیاتی به نام آغاز کرده و به آمده و قریب به 28 تا 30 کیلومتر دو طرف جاده آسفالتی را به تصرف درآورده و به خط نیروهای لشگر 16 زرهی قزوین تک زده است. جلسه با شنیدن این خبر تعطیل شد و ما به سمت فکه حرکت کردیم و به دلیل کمبود وقت در طول مسیر جلسات و فراخوانی‌های خود را انجام دادیم و حدود ساعت 5 به دفتر قرارگاه لشگر 16 زرهی قزوین رسیدیم. سرهنگ جمشیدی فرمانده لشکر 16 زرهی قزوین به ما گفت که دشمن به ما تک زده و حدود 30 کیلومتر را تصرف کرده است. 🌺🍁 با اخبار و اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب دو گردان را فراخوان کردیم که به فکه بیایند و در دو جناح جاده فکه مستقر شوند تا از پیشروی احتمالی دشمن جلوگیری کنند. مطلع شدیم لشکر یک مکانیزه عراق در این جبهه حمله کرده و قصد ادامه عملیات را به سمت سایت 4 و 5، رادار و الی سه راه قهوه‌خانه تا خود را دارد و آن شب مانع از پیشروی احتمالی دشمن شدیم و فرصت برای شب 11 اردیبهشت مهیا شد. 🔻 کار، شناسایی همان شب توسط و یاران صدیق و آغاز شد . @alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐 💐🌹💐🌹💐🌹 💐🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐 💐🌹💐🌹💐🌹 💐🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️✍️راوی: روزهای آخر سال 64 بود که حاجی یه تعداد رو جدا کرد و از رفتیم برای غرب کشور. شب احیاء در مریوان بودیم و فردای اون رفتیم برای ارتفاعات لری در پنجوین در یکی از شیارها در کنار مقر چادر زدیم و اسباب اساسیه رو پیاده کردیم. شب رو اونجا خوابیدیم و فرداش رفتیم برای شناسایی میدون مین هایی که بایستی پاکسازی میبشد. تا نزدیک غروب مشغول بودیم و برای نماز مغرب و عشاء اومدیم به . اون شب خوابیدیم و فردا صبح سر صبحونه گفت : دیشب یه خواب دیدم.. بچه ها به شوخی گفتند . برادر عبدالله دیگه چی شد. خیلی جدی گفت دیشب خواب دیدم که به من گفتن ... من گفتم برادر عبدالله میقات یکی از است. حاجی توی فکر رفت زیاد دنبال خوابش رو نگرفت و قضیه تموم شد. رفت جهاد سمنان برای هماهنگی غذای بچه ها برگرده. وقتی برگشت گفت مرشد وسایلت رو بردار بریم جنوب. گفتن جلسه است باید حتما باشم. فکر کنم اون روزها تازه به عنوان فرمانده معرفی شده بود. اومدیم جنوب و ما رو برد گذاشت و خودش رفت دوکوهه برای جلسه... غروب که برگشت حالش دگرگون شده بود. بدون اینکه ازش سوالی کنیم خودش گفت به من گفتن برو تهران کارهات رو انجام بده برای سفر . چند روز بیشتر وقت نداری. برادر عبدالله نوریان در روءیای صادقه بشارت زیارت خانه خدا رو گرفت و اواخر تیرماه سال 64 عازم شد و احرام برای طواف خانه خدابست و در اسفند ماه سال 64 به رسید ومعراجی شد. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روایت حاج علی فضلی از دهمین روز از اردیبهشت سال 65 روز 10 اردیبهشت 65جلسه ای در خصوص آغاز ساخت و ساز اردوگاه تیپ سیدالشهداء (ع) در روبروی داشتیم که ساعت 3 بعد ازظهر خبر رسید که دشمن عملیاتی به نام آغاز کرده و به آمده و قریب به 28 تا 30 کیلومتر دو طرف جاده آسفالتی را به تصرف درآورده و به خط نیروهای لشگر 16 زرهی قزوین تک زده است. جلسه با شنیدن این خبر تعطیل شد و ما به سمت فکه حرکت کردیم و به دلیل کمبود وقت در طول مسیر جلسات و فراخوانی‌های خود را انجام دادیم و حدود ساعت 5 به دفتر قرارگاه لشگر 16 زرهی قزوین رسیدیم. سرهنگ جمشیدی فرمانده لشکر 16 زرهی قزوین به ما گفت که دشمن به ما تک زده و حدود 30 کیلومتر را تصرف کرده است. 🌺🍁 با اخبار و اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب دو گردان را فراخوان کردیم که به فکه بیایند و در دو جناح جاده فکه مستقر شوند تا از پیشروی احتمالی دشمن جلوگیری کنند. مطلع شدیم لشکر یک مکانیزه عراق در این جبهه حمله کرده و قصد ادامه عملیات را به سمت سایت 4 و 5، رادار و الی سه راه قهوه‌خانه تا خود را دارد و آن شب مانع از پیشروی احتمالی دشمن شدیم و فرصت برای شب 11 اردیبهشت مهیا شد. 🔻 کار، شناسایی همان شب توسط و یاران صدیق و آغاز شد . @alvaresinchannel
💐🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐 💐🌹💐🌹💐🌹 💐🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel