eitaa logo
این عماریون
351 دنبال‌کننده
220.8هزار عکس
59.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 چهارمین قدرت پهپادی جهان از اینجا شروع شد
💯 خاطره رهبرمعظم انقلاب از کشتار هفده شهریور ♦️آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز 14 یا 15شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامه‌ای نوشتم و سیاست رژیم (مبنی بر تقسیم مبارزان و به تبع آن ملت ایران به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل) را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثت‌آمیز میخواهند بهانه‌ای برای سختگیری بر مخلصان و عشاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون این‌که خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. ♦️روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامه‌ها، خبر کشتار هفدهم شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله‌ی مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونه‌اش کشتار هفدهم شهریور بود. بیانات در دیدار جمعی از پرستاران ۱۳۷۶/۰۶/۱۹
🌹هفده شهریور، از ایام الله است... ♦️یادتان نرود که ما یک ۱۷ شهریور داشتیم. ۱۷شهریور از «ایّام الله» است. و باید یادمان نرود این را. آن قدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم ما آن روز و در مقابل اجانب و در مقابل وابستگان به اجانب. قیام کردند ملت ما و خونشان ریخته شد، لکن پیروز شدیم... امام خمینی(ره) | ۱۷ شهریور ۵۸ ◼️به مناسبت جنایت رژیم سفاک پهلوی در به خاک و خون کشیدن مردم در روز ۱۷ شهریور ۵۷ https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
🌹میدان ژاله ، غرقه درخون شد ♦️ ساعت‌ نزدیک‌ 30: 7 صبح‌ 17 شهریور بود که‌ جمعیت‌ در میدان‌ ژاله‌ و خیابان‌های ‌منتهی‌ به‌ آن‌ مستقر شدند. ♦️مدتی بعد یکی‌ از فرماندهان‌ نظامی‌ با بلندگو به‌ مردم‌ اخطار کرد که‌ حکومت‌ نظامی‌ است‌، چرا تجمع‌ کرده‌اید؟ ♦️ یکی‌ از روحانیون‌ مردم‌ را به‌ نشستن‌ دعوت کرد. جمعیت‌ روی‌ زمین‌ نشست‌، ولی‌ ظواهر امر نشان‌ می‌داد که‌ نیروهای‌ فرمانداری‌ نظامی‌ قصد متفرق کردن‌ مردم‌ را ندارند. ♦️راه‌ عبور را از چهار طرف‌ بر روی‌ مردم‌ بستند. ناگهان‌ صدای‌ رگبار از خیابان‌های‌ منتهی‌ به‌ میدان‌ بلند شد و همین‌ که‌ جمعیت‌ از چهار طرف‌ به‌ سوی‌ میدان‌ هجوم‌ آوردند، ♦️نیروهای‌ مستقر در میدان‌ نیز از چند سو مردم‌ را به‌ رگبار مسلسل‌ بستند. در مدت‌ چند ثانیه‌ صدها نفر در خاک‌ و خون‌ غلطیدند. ♦️مردم‌ بی‌محابا مجروحان‌ و شهدا را بر روی‌ دست‌ به‌ سوی‌ بیمارستان‌ها حمل‌ می‌کردند. اطاقها، راهروها و حیات‌ بیمارستان‌ها مملو از مجروح‌ و جنازه‌ بود. ♦️مردم‌ اطراف‌ بیمارستان‌ها خانه‌های‌ خود را برای‌ پذیرش‌ مجروحان‌ مهیا می‌کردند. هر کس‌ هر چه‌ از لوازم‌ پزشکی‌، پنبه‌، پانسمان‌ و ملافه‌ داشت‌ به‌ بیمارستان‌ می‌آورد. ♦️نفرت‌ مردم‌ به‌ اوج‌ خود رسیده‌ بود. خبر قتل‌عام‌ مردم‌ در میدان‌ ژاله‌ در تهران‌ پیچید و سرتاسر تهران‌ به‌ جنب‌ و جوش‌ درآمد.
🌷روز 17 شهریور 1357 در تهران چه گذشت؟ ☀️ساعت‌ نزدیک‌ 7:30 صبح‌ بود که‌ جمعیت‌ در میدان‌ ژاله‌ و خیابان‌های‌ منتهی‌ به‌ آن‌ مستقر شدند. یکی‌ از فرماندهان‌ نظامی‌ با بلندگو به‌ مردم‌ اخطار کرد که‌ حکومت‌ نظامی‌ است‌، چرا تجمع‌ کرده‌اید؟ یکی‌ از روحانیون‌ مردم‌ را دعوت‌ به‌ نشستن‌ کرد.جمعیت‌ روی‌ زمین‌ نشست‌، ولی‌ ظواهر امر نشان‌ می‌داد که‌ نیروهای‌ فرمانداری‌ نظامی‌ قصد متفرق‌ کردن‌ مردم‌ را ندارند. راه‌ عبور را از چهار طرف‌ بر روی‌ مردم‌ بستند. ناگهان‌ صدای‌ رگبار از خیابان‌های‌ منتهی‌ به‌ میدان‌ بلند و همین‌ که‌ جمعیت‌ از چهار طرف‌ به‌ سوی‌ میدان‌ هجوم‌ آوردند، نیروهای‌ مستقر در میدان‌ نیز از چند سو مردم‌ را به‌ رگبار مسلسل‌ بستند. ☀️در مدت‌ چند ثانیه‌ صدها نفر در خاک‌ و خون‌ غلطیدند. مردم‌ بی‌مهابا مجروحین‌ و شهدا را بر روی‌ دست‌ به‌ سوی‌ بیمارستان‌ها حمل‌ می‌کردند. اتاق‌ها، راهروها و حیات‌ بیمارستان‌ها مملو از مجروح‌ و جنازه‌ بود. مردم‌ اطراف‌ بیمارستان‌ها خانه‌های‌ خود را برای‌ پذیرش‌ مجروحین‌ مهیا می‌کردند. هر کس‌ هر چه‌ از لوازم‌ پزشکی‌، پنبه‌، پانسمان‌ و ملافه‌ داشت‌ به‌ بیمارستان‌ می‌آورد.  نفرت‌ مردم‌ به‌ اوج‌ خود رسیده‌ بود. خبر قتل‌عام‌ مردم‌ در میدان‌ ژاله‌ در تهران‌ پیچید و سرتاسر تهران‌ به‌ جنب‌ و جوش‌ درآمد. مردم‌ بی‌اعتنا به‌ حکومت‌ نظامی‌ به‌ خیابان‌ها ریختند و با مأمورین‌ فرمانداری‌ نظامی‌ درگیر شدند. به‌ هر چه‌ از مظاهر دولتی‌ می‌رسیدند حمله‌ می‌کردند. ☀️طبق‌ گزارش‌ ساواک، تظاهرات‌ از میدان‌ ژاله‌ به‌ خیابان‌های‌ دیگری‌ از قسمت‌ شرق‌ تهران‌ کشیده‌ شد، سپس‌ تظاهرات‌ به‌ جنوب‌ تهران‌، خیابان‌های‌ مولوی‌، میدان‌ خراسان‌، میدان‌ شوش‌ و میدان‌ راه‌آهن‌ سرایت‌ کرد و در مدت‌ کوتاهی‌ خیابان‌های‌ فردوسی‌، منوچهری‌، خیابان‌ سعدی‌ شمالی‌، خیابان‌ نظام‌آباد، خیابان‌ فرح‌آباد، منطقه‌‌ نارمک‌، میدان‌ سپه‌، خیابان‌ لاله‌زار، به‌ صحنه‌‌ درگیری‌ تبدیل‌ شد. تظاهرات‌ و درگیری‌ تا پاسی‌ از شب‌ ادامه‌ داشت‌.   https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731  
🌷یاد و خاطره شهدای ۱۷ شهریور تهران در سال ۱۳۵۷ به دست عوامل رژیم ستمشاهی و استکبار جهانی، گرامیباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بدهی ۲۰ میلیارد دلاری دولت 🔸اگر میخواهید بدانید که چرا با وجود فروش یک میلیون و پانصد هزار بشکه نفت در روز توسط دولت آقای رئیسی یعنی افزایش بیش از ۱۰ برابری نسبت به دولت فلج قبلی، هنوز گشایش قابل توجه‌ای در معیشت مردم رخ نداده، به این گزارش توجه نمایید... https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مجید فریدفر🍃⚘🍃 این قصه است. که بدن ورزیده‌ای داشت و مثل فنر می‌جست. قصه پسری که دنیا را با آکروبات شناخت، سینما شد، با ساز عشق زد و با در راه از کشورش، شد. 🍃⚘🍃 فریدفر؛ پسری که در کنار لیلا فروهر روی پرده درخشید و به انگیزه گرفتن انتقام دختران ایرانی یکی از هزاران قهرمان ملی کشورش شد، درحالی که هنوز خودش بیش از ۲۵بهار از عمرش نمی گذشت. این قصه، قصه مسلمانی است که را بهتر از همه هم سالانش می زد اما کنارش گذاشت و برداشت و پابه پای چمران در اردوگاه های جنگ های لبنان و سوریه، چریکی را مشق کرد و در این مسیر آنقدر استوار بود که آوازه اش به گوش یاسر عرفات هم رسید. 🍃⚘🍃 این قصه یکی از ترین شهدای ۸ساله از میهن است. قهرمانی برآمده از دل فارسی ها که به کوش بدل شد. فریدفر سرافرازی که پدرش می گوید یکی از گذاران یگان ویژه نوپو بوده است. 🍃⚘🍃
تولد تا اولین نقش چراغ های سالن خاموش می شود و چراغ های سن روشن؛ صحنه برای ورود گروه آماده است. پدری سرحال و ورزشکار با دو پسرش روی سن می آیند و به هنرمندانه ترین شکل مهارت خود را روی صحنه ای به نمایش می گذارند که محل هنرنمایی ستاره های شب های لاله زار قدیم است. در طول اجرا اما تر و فرز مدیر گروه چشم ها را به خود خیره کرده است. با موهایی لخت و چشمانی نافذ و مشکی. در میان حاضران در سالن فکر یکی بیشتر از دیگران مشغول پسرک شده است. صابر رهبر که تصمیم دارد یکی از اولین های سینمای ایران را با های نوجوان برای نقش های اصلی اش بسازد. که حالا کلاس سوم است، برای کاراکتر مراد تست می دهد و لیلا فروهر برای نقش لاله. هر دو دل کارگردان را می برند و هر دو اولین نقش زندگی شان را می گیرند. نقشی که سرنوشتشان را تغییر می دهد و استعداد آنها را شکوفا می کند. و سفرهای کاری حالا است. در پایان ستاره شده و هر جا می رود سینما می شناسندش و برای گرفتن از او صف می کشند. او که -۷سال پرکار را در سینما گذرانده حالا برای خودش یک است.
در ابتدای راه جوانی و شهرت. بااخلاقی که حتی شاگرد سلمانی چند خیابان آن طرف تر می داند که وقتی با صاحب کارش دعوایش می شود و اخراجش می کنند، تنها کسی است که اگر کند استاد سلمانی رویش را زمین نمی اندازد و او به کارش برمی گردد. 🍃⚘🍃 در این سال ها و با وجود ، هنوز هنر را کنار نگذاشته و با گروه آکروبات خانوادگی اش، به همراه پدر و برادرانش، سفرهای دور و درازی برای اجرای برنامه به کشورهای حاشیه فارس و هند و پاکستان دارد. سفرهایی که هرچند او را از سینمای ایران کمی دور کرده اما در یکی از سفرها در کراچی پاکستان جلوی دوربین می رود. سفرهایی که دنیای را از خانه کوچک خیابان پیروزی تا اغلب کشورهای همسایه گسترده می کند. به موسیقی موسیقی، این اولین نقطه تغییر است. ، پسرک آکروباتیست که هنوز هم در بسیاری از شب ها در کاباره های خیابان لاله زار، در حالی که مهتاب بالانس زنان روی آسمان بشکه چوبی را می گیرد و روی پاهای پدر تعادل خود را حفظ می کند، همچنان برای صابر رهبر یا دیگر چهره های سینمای فیلم فارسی یا نوجوانی فردین می شود یا رل پسرک جیب بر فیلم های قادری را ایفا می کند. او اما به دنبال جدید است. هنری که وجه جدیدی از ذاتی اش را بروز دهد. او که از کودکی با دمخور بود و دستگاههای موسیقی ایرانی را با این ساز غربی به زیبایی اجرا می کرد، حالا برای ادامه تحصیل هنرستان موسیقی را برگزیده، در دست گرفته و عاشقانه می نوازد. برای پدر، برای گروه ارکستر مدرسه و کمی بعدتر، برای عشق. 🍃⚘🍃
جاودانه «من یک سال زودتر وارد هنرستان شده بودم. مجید وقتی اومد، یه پسر شیطون و بامزه و خوش تیپ بود، و چون از بچگی از طریق پدرش که هنری می کردن، وارد هنر شده بود و چند تا فیلم بازی کرده بود، اکثرا تو هنرستان می شناختنش، ولی من ندیده بودمش و نمی شناختم. به مرور بیشتر با هم آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم، که چون خانواده های هردومون مخالف بودن، ۴سال طول کشید تا راضی شن و این بود که تو هنرستان بهمون می گفتند نامزدهای جاودانه» این روایت سوی دیگر قصه است. قصه اولین و آخرین عشق زمینی او. سیمین محمدحسینی دختری بود که این گونه وارد قصه مجید شد. آرتیست که حالا هم شده بود. 🍃⚘🍃 دو طرف مخالف این آشنایی بودند اما عشق مسیرش را پیش برد و بدون حضور فریدفر بزرگ به ازدواج انجامید. ازدواجی درست در دل انقلاب ۵۷. وصلتی که گشت و گذار نامزدی اش، فرارهای یواشکی از خانه و زدن به دل های انقلابی بود و اش، داغ انقلابی. 🍃⚘🍃
سیاه و تحول پسرک هنرمند با سبیل های تنک، با موهایی که روی گوش پف می کردند مسیر زمین گذاشتن که عشق روزهای نوجوانی اش بود تا دردست گرفتن و پوشیدن شش جیب را به سرعت یک بلوغ سپری کرد. 🍃⚘🍃 «از من بپرسید می گویم اتفاقات ۱۷ شهریور برای نقطه تغییر بود.» اوج هیجان در میدان ژاله و پادگان نیروی هوایی. وقتی با قیافه ای مغموم و شوک زده به خانه برمی گردد و برای خانواده اش از می گوید که مقابل چشمانش به بسته شدند یا که جلوی پایش شد. 🍃⚘🍃 اوج انقلابی ۵۷ که درست در نزدیکی خانه پدری رخ داد. سال های غلیان انقلابی و جوانانی خواه که می خواستند نظامی نو برپا کنند و های شان پر بود از مفاهیم برابری، ریشه کنی ظلم و مخالفت با تضاد طبقاتی. 🍃⚘🍃
را زمین بگذار! انقلاب به بار نشسته و پیروز شده. و سیمین علی رغم مخالفت خانواده مجید به خانه بخت می روند. با یک مهمانی سی، چهل نفره ساده و لباس عروسی که مطابق با سلیقه آماده می شود. یک بلوز آستین بلند زیر پیراهن تور عروس و یک مقنعه به جای تاج و تور روی سر عروس. 🍃⚘🍃 سیمین می گوید: «بلوز و مقنعه را که آورد گفتم اینا چیه آخه؟ بغض کردم و گفتم من عروسم اینا رو نمیشه بپوشم، گفت: نه با اینا خیلی قشنگتری، منم این قدر دوستش داشتم، چشم بسته همه چیز رو قبول می کردم». 🍃⚘🍃 دوست داشتنی که در ادامه این زندگی کوتاه هم بارها و بارها تایید می شود: «پدرم جهیزیه کاملی به ما داده بود و مدام گلایه داشت. می گفت واقعا الان همه مردم می توانند مبل، یخچال فریزر یا سرویس خواب داشته باشند؟ در عذاب بود و مدام می گفت باید این وسایل را کم کنیم. کم کم هم که بحث رفتن را پیش کشید. می گفت نمی گذارند این ریشه بگیرد. باید برویم و جنگیدن درست را یاد بگیریم. 🍃⚘🍃 یک اتاق کوچک گرفتیم و چون آن وسایل در اتاق مان جا نمی شدند، بیشترشان را فروختیم.» این بخشی از گفته های همسر مجید است درباره روزهای شروع زندگی و رفتن به جنوب لبنان و البته آموزشگاه نظامی سوریه. 🍃⚘🍃 او از این زیستی و مجید از ، دیگری هم دارد. روزهای بازگشت به میهن، حضور در تجریش و کوچک و محقر در روستای بالای دربند. از زندگی در خانه ای که برای رسیدن به آن باید هر بار ۴۵دقیقه را پیاده تا تجریش می رفتند یا بر می گشتند اما بی هیچ چیز، زندگی خوش تری داشتند: «می دیدم که مجید با این ساده زیستی حالش خوب است. سخت بود، غر می زدم اما هر بار با خنده ای چنان دلم را می برد که فراموش می کردم.» 🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی زیستی این چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای زرق و برق و به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند: «مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.» 🍃⚘🍃 گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است. 🍃⚘🍃 نقش «یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم . گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او کنم، آنها که مشغول هستند نروند، آنها که به دنبال و سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این دفاع کند؟» 🍃⚘🍃 این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد. 🍃⚘🍃
۱۳۶۰، آبادان. شهری که برای آشناست. پدرش می گوید بارها از طرف عید نوروز برای برنامه به آنجا دعوت شده اند و مردم آبادان روزگاری برای گرفتن از صف می کشیدند. این بار اما برای دادن راهی نشده بود. او به رفته بود تا از کند. 🍃⚘🍃 او به رفته بود تا این بار، با جانش، در آخرین به هنرنمایی کند. 🍃⚘🍃 حالا در سال هاست که در قطعه ۲۵ بهشت زهرا(س) آرمیده. در همسایگی احمد کشوری. اما به اندازه همسایه اش شده نیست و کمتر کسی از سرنوشت متفاوتش اطلاعی دارد. 🍃⚘🍃 او که روی قبرش هم هیچ نشانی از اش دیده نمی شود، تنها یکی از آسمان ایران است که زندگی اش از روایت معمول از زندگی دفاع مقدس است. ⚘🍃⚘ او که در حیاط کوچک باصفایی در خانه انتهای کوچه ششم قد کشید. همان جا که ها با پدر عجیب ترین تکیه تهران را دایر می کردند. ای که عزادارانش در آن سال های عزاداری های دلی، کلی فیلم های فارسی، هنرپیشه های تلویزیون و قهرمان هایی بودند که شاید آوردن اسم شان هم حالا منشوری باشد و مستوجب سانسور.
شهیدمجید فریدفر ۱۳۶۰، در روز های اولیه تحمیلی و در جریان آبادان، هنگامی که کمیته تجریش را بر عهده داشت، به رسید. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز     💠 شهید مجید فریدفر 💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢اولین سلام صبحگاهی ، به رسم ادب و ارادت: ♦️اَلـسَّـلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰا اَبـٰاعَـبْـدِاللّٰـهِ وَ عَـلـَی الاَرْوٰاحِ الـَتـیٖ حَـلّـَتْ بِـفِـنـٰائِـکَ عَـلَـیْـکَ مِـنّـیٖ سَـلٰامُ اللّٰـهِ اَبَـدََٱ مـٰا بَـقـیٖـتُ وَ بَـقِـىَ اللّـَیْـلُ وَالنّـَهـٰارُ وَ لٰا جَـعَـلَـهُ اللّٰـهُ آخِـرَ ٱلْـعَـهْـدِ مِـنّـیٖ لِـزیٖـٰارَتِـکُـمْ ♦️اَلسَّـلٰامُ عَـلـَی الْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ عَـلـیٖ ابْـنِ الْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ اَوْلٰادِ الْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ اَصْـحـٰابِ الْـحُـسَـيْـنِ ♦️اَلسَّــلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـا بَـقـیـَةَ اللّٰـه یا اَبـٰاصـٰالِـحَ الـمَـهْـدی یـٰاخَـلـیفَـةَ الرَحْـمٰـن وَ یـا شَـریٖـکَ الـقُـرآن اَیـُهـَا الـاِمـامِ الاِنسِ وَالـجـان سَـیـدی وَ مَـولٰایَ اَلْاَمـان اَلْاَمان
آدم بهشت را به هوای تو ترک کرد تنها به عشق روی تو از آن حریم رفت سلام من به شما نائب مهدی ، رهبرعزیزم❤️🌹 صبح آدینه‌ات بخیر و نیکی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌