eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
230.4هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از برادر : ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگ‌ترم، قاسم وسطی و هم و خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از بزرگ‌تر بودم و همیشه سعی می‌کردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔 🍃🌷🍃 چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم در معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به زنگ زدم و گفتم بیا 🌷 پیش خودم. دلم شورش را می‌زد. بود و به لحاظ شغلی در چنین روز‌هایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 گفت: سر پست هستم و نمی‌توانم ترک کنم. نسبت به وظیفه بود و را همیشه در می‌گذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش می‌گذاشت که مبادا از خودکار استفاده شخصی بکند.😭😭 🍃🌷🍃 آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و مجروح شده است. قبلاً هم حین انجام بار شده بود.😔 🍃🌷🍃
متأسفانه بعد از دستگیری ضارب، یک بار او را از قتل عمد تبرئه کردند و چند ماه بعد آزاد شد. ما به دنبال احقاق حق و متنبه کردن ضارب بودیم. خیلی پیگیر شدیم و در اعتراضی که به حکم داشتیم با ادله و مستندات و با توجه به اعتراف خود ضارب، اتهام قتل عمد ثابت شد. و سال بعدش هم حکم قصاص دادند. تا همین چند وقت پیش کار‌های اجرای حکم داشت روال قانونی‌اش را طی می‌کرد. اما نه من و نه پدر و مادرم ته دلمان راضی به داغدار شدن یک خانواده دیگر نبودیم.😔 درسته که آن جوان کار اشتباهی انجام داده منتها ما با معامله کردیم و خواستیم را با قاتلش تکمیل کنیم؛ بنابراین در برگه رضایتمان نوشتیم که از حق شرعی و قانونی‌مان مبنی بر قصاص و دریافت هرگونه دیه صرف‌نظر می‌کنیم. 🍃🌷🍃 و آن‌ها بود. آنقدر روی اثر گذاشت که خانه‌شان در تهران را رها کردند و به شهر سراب برگشتند. ما اصالتاً سرابی هستیم. 🍃🌷🍃 شاید بگویید اغراق می‌کنم، اما در این مدت که نزدیک به شش سال از می‌گذرد، حتی یک ذره از در نظر پدر و مادرم کم نشده است. هرچه می‌گذرد دوری‌اش را بیشتر احساس می‌کنند😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگ‌ترم، قاسم وسطی و هم و خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از بزرگ‌تر بودم و همیشه سعی می‌کردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔 🍃🌷🍃 چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم در معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به زنگ زدم و گفتم بیا 🌷 پیش خودم. دلم شورش را می‌زد. بود و به لحاظ شغلی در چنین روز‌هایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 گفت: سر پست هستم و نمی‌توانم ترک کنم. نسبت به وظیفه بود و را همیشه در می‌گذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش می‌گذاشت که مبادا از خودکار استفاده شخصی بکند.😭😭 🍃🌷🍃 آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و مجروح شده است. قبلاً هم حین انجام بار شده بود.😔 🍃🌷🍃
متأسفانه بعد از دستگیری ضارب، یک بار او را از قتل عمد تبرئه کردند و چند ماه بعد آزاد شد. ما به دنبال احقاق حق و متنبه کردن ضارب بودیم. خیلی پیگیر شدیم و در اعتراضی که به حکم داشتیم با ادله و مستندات و با توجه به اعتراف خود ضارب، اتهام قتل عمد ثابت شد. و سال بعدش هم حکم قصاص دادند. تا همین چند وقت پیش کار‌های اجرای حکم داشت روال قانونی‌اش را طی می‌کرد. اما نه من و نه پدر و مادرم ته دلمان راضی به داغدار شدن یک خانواده دیگر نبودیم.😔 درسته که آن جوان کار اشتباهی انجام داده منتها ما با معامله کردیم و خواستیم را با قاتلش تکمیل کنیم؛ بنابراین در برگه رضایتمان نوشتیم که از حق شرعی و قانونی‌مان مبنی بر قصاص و دریافت هرگونه دیه صرف‌نظر می‌کنیم. 🍃🌷🍃 و آن‌ها بود. آنقدر روی اثر گذاشت که خانه‌شان در تهران را رها کردند و به شهر سراب برگشتند. ما اصالتاً سرابی هستیم. 🍃🌷🍃 شاید بگویید اغراق می‌کنم، اما در این مدت که نزدیک به شش سال از می‌گذرد، حتی یک ذره از در نظر پدر و مادرم کم نشده است. هرچه می‌گذرد دوری‌اش را بیشتر احساس می‌کنند😭😭 🍃🌷🍃