به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃
متأسفانه بعد از دستگیری ضارب، یک بار او را از قتل عمد تبرئه کردند و چند ماه بعد آزاد شد. ما به دنبال احقاق حق و متنبه کردن ضارب بودیم. خیلی پیگیر شدیم و در اعتراضی که به حکم داشتیم با ادله و مستندات و با توجه به اعتراف خود ضارب، اتهام قتل عمد ثابت شد.
و سال بعدش هم حکم قصاص دادند. تا همین چند وقت پیش کارهای اجرای حکم داشت روال قانونیاش را طی میکرد. اما نه من و نه پدر و مادرم ته دلمان راضی به داغدار شدن یک خانواده دیگر نبودیم.😔
درسته که آن جوان کار اشتباهی انجام داده منتها ما با #خدا معامله کردیم و خواستیم #ایثار #هادی را با #بخشش قاتلش تکمیل کنیم؛ بنابراین در برگه رضایتمان نوشتیم که از حق شرعی و قانونیمان مبنی بر قصاص و دریافت هرگونه دیه صرفنظر میکنیم.
🍃🌷🍃
#هادی #تهتغاری و #عزیزدردانه آنها بود. #فقدانش آنقدر روی #والدینم اثر گذاشت که خانهشان در تهران را رها کردند و به شهر سراب برگشتند. ما اصالتاً سرابی هستیم.
🍃🌷🍃
شاید بگویید اغراق میکنم، اما در این مدت که نزدیک به شش سال از #شهادت #هادی میگذرد، حتی یک ذره از #داغش در نظر پدر و مادرم کم نشده است. هرچه میگذرد دوریاش را بیشتر احساس میکنند😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃
متأسفانه بعد از دستگیری ضارب، یک بار او را از قتل عمد تبرئه کردند و چند ماه بعد آزاد شد. ما به دنبال احقاق حق و متنبه کردن ضارب بودیم. خیلی پیگیر شدیم و در اعتراضی که به حکم داشتیم با ادله و مستندات و با توجه به اعتراف خود ضارب، اتهام قتل عمد ثابت شد.
و سال بعدش هم حکم قصاص دادند. تا همین چند وقت پیش کارهای اجرای حکم داشت روال قانونیاش را طی میکرد. اما نه من و نه پدر و مادرم ته دلمان راضی به داغدار شدن یک خانواده دیگر نبودیم.😔
درسته که آن جوان کار اشتباهی انجام داده منتها ما با #خدا معامله کردیم و خواستیم #ایثار #هادی را با #بخشش قاتلش تکمیل کنیم؛ بنابراین در برگه رضایتمان نوشتیم که از حق شرعی و قانونیمان مبنی بر قصاص و دریافت هرگونه دیه صرفنظر میکنیم.
🍃🌷🍃
#هادی #تهتغاری و #عزیزدردانه آنها بود. #فقدانش آنقدر روی #والدینم اثر گذاشت که خانهشان در تهران را رها کردند و به شهر سراب برگشتند. ما اصالتاً سرابی هستیم.
🍃🌷🍃
شاید بگویید اغراق میکنم، اما در این مدت که نزدیک به شش سال از #شهادت #هادی میگذرد، حتی یک ذره از #داغش در نظر پدر و مادرم کم نشده است. هرچه میگذرد دوریاش را بیشتر احساس میکنند😭😭
🍃🌷🍃