#محمد بر سر #مسائل #فقهی و #حلال و #حرام به ویژه مسئله #خمس #حساس بود تا آنجا که غذای هر مجلسی را استفاده نمی کرد تا آن که مطمئن شود که #خمس آن داده شده است.
🍃⚘🍃
#محمد از آنجایی که #علاقه زیادی به #مادر سادات#حضرت زهرای مرضیه (س)⚘و خانواده سادات داشت از خانواده خود درخواست داشت تا از خانواده سادات همسری برای او انتخاب کنند. او در مهرماه 1392 با همسری فاضله از خانواده سادات ازدواج کرد.
🍃⚘🍃
همزمان با ظهور داعش و نا امنی اطراف #حرم عمه سادات (س)⚘ از آنجایی که #عشق وصف ناشدنی به
#حضرت زینب (س)⚘ داشت، #عاشق#دفاع از حریم #عمه سادات (س)⚘ شد. و مکرراً #عازم آن# مکان مقدس جهت #دفاع از حرم گردید.
🍃⚘🍃
خاطرات #هم رزمان #شهید :
در منطقه کامیاران با #شهید پیران ویسه و#شهید عبدالله زاده و مرحوم انوراحمدی برای تعقیب گروهک ضد انقلاب دمکرات اعزام شده بودیم ودر روستای گازرخانی که مقر گروهک بودبادوربین منطقه را زیر نظر گذاشتیم
🍃🌷🍃
ومتوجه سنگر دشمن که 8 نفر مرد و2 دختر درآن بودند شدیم و#شهید پیرانویسه به #امام خمینی (ره) قسم خورد که سنگررا رو سرشان خراب می کنم وپس از حدود 5 دقیقه آنرا با خاک یکسان کرد وهمه نفرات چون پودر به هوا رفتند. ساعت پنج ونیم صبح درروستای نروی توسط #رزمندگان اسلام اذان صبح قرائت شد.
🍃🌷🍃
و#شهید پیرانویسه درمیان #آتش توپخانه عراق و#خمپاره های پی درپی دشمن به چشمه ای که در قلب باغهای نروی ومحل استقرار گروهک دمکرات بود رفت وبدون توجه به اصرارما مبنی بر خطرناک بودن محل چشمه وخطر دشمن رفت و وضو گرفت وشروع به خواندن #نماز صبح کرد. و#نمازش را در#حساس ترین لحظات #ترک نمی کرد.
🍃🌷🍃
ازبچگی روی #افغانستانی هاخیلی حساس بود‼️
وقتی کلاس سوم دبیرستان بود،،همیشه میرفت افغانی هارومیبرد کهنز.
بچه هاکه مسخرشون میکردن ایشان عصبانی وناراحت میشد.
میگفت:ایناهم برادرای ماهستن
به شهدا🥀هم علاقه زیادی داشت.
یکبار باربه یکی ازدوستانش گفت:
چرامداحابرای شهدا🥀نمیخونن؟؟
دوستش گفت خب توبروبخون
به گفته خودش صداش بد بود ولی رو داشت
آن شب رفت توهیئت"کربلا کربلا ماداریم می آییم" روخواند🎤
که هیئت ازخنده منفجرشد.😁
وقتی مسجدامیرالمومنین داشت ساخته میشداون موقعی که مسجدفقط چندتاستون داشت وخیلی هم سردبود
شبایی که کسی نگهبان نبود، شهید مصطفی صدر زاده🥀وچندتاازدوستانش تومسجدمی خوابیدند ونگهبانی میدادند.
توی گعده هایی که توی مسجدداشتند،،درباره ی همه چیزصحبت میشد...
ایشان روی یک چیزخیلی#حساس بودم وآن هم #غیبت کردن بود.
هرکسی غیبت میکردسریع میگفت:
#غیبت نکن❌
باوجودصحبت های زیادی که میشدواقعاپیش نمیامدکه کسی پیش شهید مصطفی صدرزاده🥀 پشت سرکسی حرف بزند.
از #ویژگی های #آقا رسول یا #آقا محمد حسن یا همان #ابوخلیل.
انسان #خداشناسی بود ،درمورد #توحید خیلی فکر میکرد ومطالعه داشت،به شانس معتقد نبود ،همیشه میگفت این #خداست که #مدیر همه اموره.
🍃⚘🍃
از آن بچه هیئتی های پاکار بود،هرهفته هیئت میرفت و خیلی هم رواین قضیه مقید بود.
🍃⚘🍃
سر نترسی داشت وتوهر میدانی بود خیلی #رشادتها ازخودش نشان میداد.
🍃⚘🍃
رونگاه به #نامحرم خیلی #حساس بود،محل کارش شمال شهربود و وضع حجابم آنجا ناجور،هیچ کس ندیده بود #رسول یکبار سرش بالا باشد واطراف را نگاه کند.
🍃⚘🍃
به ولایت وحضرت اقا♡و#دفاع ازحریم ولایت خیلی علاقه داشت.
خیلی بصیرت دینی داشت ومطیع حرف پدر ومادرش بود،وتوهرامری از آنها مشورت میخواست،حتی انتخاب دوست.
🍃⚘🍃
به رعایت #حلال و#حرام #اهمیت زیادی میداد،بطوری که قبل از رفتن به #سوریه حتی #خمس پولش رو حساب کرد.
🍃⚘🍃
در رابطه با #امر به معروف ونهی از منکر خیلی #فعال بود وبا هیچکس تعارف نداشت.یکی از دوستانش میگفت بعداز #رسول کسی نبود که به ما بگه #دروغ نگو،#غیبت نکن.....
🍃⚘🍃
🔴 ولنگاری پیش آمده مانند شرایط سیل است، نه شرایط عادی
♻️ با قانون ایجابی آدرس غلط ندهیم
🔻این روزها برخی می گویند که باید برای #حجاب قانونی تصویب کنیم که ابعاد ایجابی و همچنین اقدامات قانونی بازدارنده را با هم شامل شود.
یعنی باید همه جوانب مربوط به حجاب را در نظر بگیریم و فقط به اقدامات قانونی و مقابله با ولنگاری نپردازیم.
⏪ نکته این است که در وضعیت فعلی که شرایط، #حساس است و هر چه زودتر باید به داد جامعه برسیم، اینگونه سخن گفتن یعنی ندیدن واقعیت!
⚠️ موقعی که سیل رخ می دهد، مهمترین کار، نجات جان مردم و فراهم کردن یک محل سکونت موقت و به دور از سیل است.
اگر کسی بگوید برویم کارشناسی کنیم و خانه ضد سیل بسازیم و یا برویم دنبال در و پنجره چند جداره بگردیم، باید به او خندید و یا به او شک کرد.
زیرا این کارها به درد زمان عادی می خورد، نه زمانی که سیل آمده است.
⏪ در مورد #ولنگاری های پیش آمده نیز همین گونه است. ما با تهاجم دشمن و بی بند و بارهای داخلی به حیا، غیرت و ایمان جامعه روبرو شده ایم و در ماه های پس از فتنه، #اقتدار نظام _ که ولنگاران از آن حساب می بردند _ از بین رفت.
⏪ از همین رو، باید برای بازگشت آن اقتدار از بین رفته، چاره بیندیشیم و قانون بازدارنده و قاطع وضع کنیم.
⏪ همیشه فرصت برای قوانین ایجابی هست و نتیجه این قوانین هم ممکن است ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر مشخص شود.
🔴 ولنگاری پیش آمده مانند شرایط سیل است، نه شرایط عادی
♻️ با قانون ایجابی آدرس غلط ندهیم
🔻این روزها برخی می گویند که باید برای #حجاب قانونی تصویب کنیم که ابعاد ایجابی و همچنین اقدامات قانونی بازدارنده را با هم شامل شود.
یعنی باید همه جوانب مربوط به حجاب را در نظر بگیریم و فقط به اقدامات قانونی و مقابله با ولنگاری نپردازیم.
⏪ نکته این است که در وضعیت فعلی که شرایط، #حساس است و هر چه زودتر باید به داد جامعه برسیم، اینگونه سخن گفتن یعنی ندیدن واقعیت!
⚠️ موقعی که سیل رخ می دهد، مهمترین کار، نجات جان مردم و فراهم کردن یک محل سکونت موقت و به دور از سیل است.
اگر کسی بگوید برویم کارشناسی کنیم و خانه ضد سیل بسازیم و یا برویم دنبال در و پنجره چند جداره بگردیم، باید به او خندید و یا به او شک کرد.
زیرا این کارها به درد زمان عادی می خورد، نه زمانی که سیل آمده است.
⏪ در مورد #ولنگاری های پیش آمده نیز همین گونه است. ما با تهاجم دشمن و بی بند و بارهای داخلی به حیا، غیرت و ایمان جامعه روبرو شده ایم و در ماه های پس از فتنه، #اقتدار نظام _ که ولنگاران از آن حساب می بردند _ از بین رفت.
⏪ از همین رو، باید برای بازگشت آن اقتدار از بین رفته، چاره بیندیشیم و قانون بازدارنده و قاطع وضع کنیم.
⏪ همیشه فرصت برای قوانین ایجابی هست و نتیجه این قوانین هم ممکن است ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر مشخص شود.
آدمی بود که #سختی براش #مهم #نبود. میگفت : ما برای این روزها ساخته شده ایم و حقوقمون را برای این روزها میگیریم و اگه می خوایم #حلال باشه باید الان ظاهر بشیم.
🍃⚘🍃
در مسائل کاری خیلی #حساس بود و میگفت : این مسائل نباید گفته بشه. واقعا حفاظت گفتار داشت. حتی من تا زمان #شهادت نمیدونستم درجه شون چیه و چند بار هم پرسیده بودم که میگفت :
ما برای #رضای خدا کار میکنیم و گفت با اعزام ما هم موافقت شده و ان شاءالله شما هم راضی هستید. گفتم که هر چه خدا بخواد اما دلم آشوب بود. راهی بود که شاید برگشت نداشته باشه. 😭
🍃⚘🍃
وقتی که میخواست بره از زیر قرآن که رد شد گریه ام گرفت. گفتم : میری و بر نمی گردی. میگفت واقعا ؟ برای من دعا کن تا #شهادت نصیبم بشه. شما رو هم شفاعت میکنم. و همسرم رفت. 😭😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید محمد تقی اربابی هم در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ در #عملیات آزاد سازی منطقه ی نبل الزهرا به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار #شهیددر شهر درق ، از توابع شهرستان
گرمه ی خراسان شمالی.
🍃⚘🍃
در #مسئوليت هايي كه به #عهده مي گرفت، #جدي و #پر كار بود. نسبت به #حفظ #بيت المال #سخت #حساس ،هر گاه با #ماشين به #منزل مي آمد، #ماشين #بيت المال را خانه مي گذاشت و با #ماشين من به #كارهاي #شخصي اش #رسيدگي مي كرد.
🍃🌷🍃
يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر# نشد از #ماشين #بيت المال استفاده كند و با #ماشين من او را به مقصد رساند.
🍃🌷🍃
نحوه #شهادت #شهید به روایت از همرزم:
دشمن در ارتفاع 143 فكه پاتك سنگين زده بود. به هر ترتيبي بود، خود را به آن جارساندم،#رضا چراغي، عباس كريمي، اكبر زجاجي در حال #شليك آر پي چي 60 بودند.
🍃🌷🍃
دشمن پاتك سنگيني زده بود. هر چه اصرار كردم كه عقب برگردند، قبول نكردند. روي #ارتفاع فقط #شش نفر سالم مانده بودند كه #مي جنگيدند.
🍃🌷🍃
در همان مراسم و میان جمع گفتم : « هیچ طلبی از آقا « محمد » ندارم و مهریه ام را حلال می کنم. » بعد از آن که خانواده ی همسرم رفتند ، بعضی از اقوام می گفتند چرا مهریه ی بالا مانند دیگران نخواستی ؟
🍃⚘🍃
پسر کوچکم « امیرعلی » دو ساله بود که پدرش به #شهادت رسید و امسال که باید به کلاس اول ابتدایی برود به گونه ای رشد یافته که خودش را با هیچکدام از بچه های فامیل و دوستانش مقایسه نمی کند. 😭
🍃⚘🍃
نبود پدر برای فرزندانم خیلی سخته و هر شب گریه می کنه اما در این سال ها سعی کردم از #پدرش یک قهرمان بسازم. 😭
🍃⚘🍃
#کمک کردن به دیگران را دوست داره ، این واقعیت که باید #دستگیری ، #فداکاری و کمک کند تا #قهرمان باشد در پسر کوچکم نهادینه شده.😭
🍃⚘🍃
#ساده زیستی ، #کمک کردن به دیگران ، #حساس بودن نسبت به غیبت و #خمس دادن از #ویژگی های بارز همسرم بود.
🍃⚘🍃
من به محمد میگفتم ما که چیزی #اضافه نداریم که #خمس بدهیم اما محمد حتی #حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب میکرد و #خمس مالش را پرداخت میکرد. 😭😭
🍃⚘🍃
در همان مراسم و میان جمع گفتم : « هیچ طلبی از آقا « محمد » ندارم و مهریه ام را حلال می کنم. » بعد از آن که خانواده ی همسرم رفتند ، بعضی از اقوام می گفتند چرا مهریه ی بالا مانند دیگران نخواستی ؟
🍃⚘🍃
پسر کوچکم « امیرعلی » دو ساله بود که پدرش به #شهادت رسید و امسال که باید به کلاس اول ابتدایی برود به گونه ای رشد یافته که خودش را با هیچکدام از بچه های فامیل و دوستانش مقایسه نمی کند. 😭
🍃⚘🍃
نبود پدر برای فرزندانم خیلی سخته و هر شب گریه می کنه اما در این سال ها سعی کردم از #پدرش یک قهرمان بسازم. 😭
🍃⚘🍃
#کمک کردن به دیگران را دوست داره ، این واقعیت که باید #دستگیری ، #فداکاری و کمک کند تا #قهرمان باشد در پسر کوچکم نهادینه شده.😭
🍃⚘🍃
#ساده زیستی ، #کمک کردن به دیگران ، #حساس بودن نسبت به غیبت و #خمس دادن از #ویژگی های بارز همسرم بود.
🍃⚘🍃
من به محمد میگفتم ما که چیزی #اضافه نداریم که #خمس بدهیم اما محمد حتی #حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب میکرد و #خمس مالش را پرداخت میکرد. 😭😭
🍃⚘🍃
#شهید مدافع حرم حاج حسن معماری
🍃🌷🍃
در تاریخ سی و یکم شهریور 1357# در اهواز در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
ایشان #فرزند #سردار شهید علی معماری هست.
🍃🌷🍃
#فرزند اول خانواده بود تحصیلاتش را تا مقطع #کارشناسی رشته حقوق در دانشگاه آزاد اهواز ادامه داد.
🍃🌷🍃
#متاهل بود.
در سال 1382# در سن 20#سالگی با #فرزند #شهید سیدحمدان موسوی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند، یک دختر و یک پسر هست.
🍃🌷🍃
{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل #صلوات🌷}
🍃🌷🍃
ایشان#شجاع ،#مهربان ،#مودب ،#دلسوز بود. درحادثه #سیل همراه بادوستان وآشنایان به #کمک مردم محروم منطقه غیزانیه رفت و با #پرکردن گونی خاک ، #رساندن آذوقه و#توزیع مواد غذایی به #مردم #کمک می کرد.
🍃🌷🍃
ایشان نسبت به تربیت بچه هایش خیلی #حساس بود ودوست داشت که آنها با تربیت #اسلامی بزرگ شوند. نسبت به #حجاب دخترش #حساسیت خاصی داشت.
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃