#تیربار خودم را هم به #ابوذر داده بودم که او هم بلند شد و دو نفر از تکفیریها را زد. اما در همین حین دیدم #دستش #مجروح شده و #آرنجش به شدت #خونریزی دارد.
🍃🌷🍃
از او خواستم به #مقر برگردد. رفت و در حین راه گویا #خمپارهای کنارش #منفجر شده بود که #پیکرش را پیدا کردیم. بعدها وقتی #پیکر برادرم به شهرمان آمد و او را دیدم، #ترکشهای #زیادی در #کتف و #پاهایش به چشم میخورد.😭
🍃🌷🍃
یکی از #دوستانش میگفت قبل از #اعزام #ابوذر، با هم بودیم و #شهید فرزند کوچکش #محمدباقر را در آغوش داشت. مشغول صحبت بودیم که با #حسرت عجیبی گفت:
یکی از آشناها به من گفت چقدر #پول میگیری که میخواهی به #سوریه بروی؟ من هم در جوابش گفتم اگر #همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم با یک #تار موی #محمد باقر #عوض کنم.»
🍃🌷🍃
امثال #ابوذر مثل هر #پدری #عاشق #فرزندانشان بودند اما #هنرشان این بود که هرگز #نگذاشتند چنین #تعلقاتی آنها را از #حرکت در مسیر #والایشان #دور #کند.
🍃🌷🍃
#اطلاعاتی #فوقالعاده اش اورا به مانند #معلمی مهربان تبدیل کرده بود.
در بعد #سیاسی و #نظامی و #اجتماعی به دلیل #اصالت قوی #خانوادگی و #هوش و #ذكاوت سرشار او را به یك #كارشناس عالی و #فرماندهی #دانا و #توانمند تبدیل كرده بود.
🍃🌷🍃
هیچ وابستگی نتوانست #مجتبی را نگه دارد
#مجاهدتها و #مجروحیتها و دوباره به #جبهه آمدنها حتی آن زمان كه یك #دستش #تیر خورده بود و دیگر #حسی نداشت #یك لحظه او را از #جهاد باز نداشت.
🍃🌷🍃
ازدواج با #همسری مهربان و حتی #تولد تنها #دخترش #هیچكدام نتوانست او را از #عهدی كه با #آرمانهای #امام و #شهدا بسته بود جدا كند تا آنجا كه در یكی از #نامههایش اینگونه نوشت:
اینجا #خلق #مستضعفی را در مقابل كفر میبینی كه دست از كار خود شسته #زن و #فرزند را به #خدا سپرده و #لباس رزم در #راه خدا پوشیدهاند و #مقاوم و #استوار و با #ذكر خدا میرزمند.
🍃🌷🍃