هیچ کس از او #ناراحتی ندید. با همه #گرم بود و وقتی به خانهاش میرفتیم تا صبح با بچههای من #بازی میکرد و آرام و قرار نداشت.😭😭
🍃🌷🍃
هر موقع میخواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچهها میپرسیدند: "#دایی یدالله هست که میرویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭
🍃🌷🍃
در #کارش خیلی #جدی بود. #واجبات و #عباداتش را انجام میداد. #غیرتی بود. اهل #امر به معروف و #نهی از منکر بود. به #خمس و #زکات #توجه داشت و #نماز و #عبادتش برایش #مهم بود.
🍃🌷🍃
از #دردهایش هم به کسی چیزی #نمیگفت. از #مجروحیتهایش به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمیگفت. خواهرم رفته بود خانهاش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع #ناراحتیاش را #بروز #نمیداد.
#شهید #عطری جلوی چشمش به #شهادت رسید میگفت: هر کاری در #راه #خدا🤍 که #سختتر باشد #اجر و #پاداشش #بالاتره.
🍃🌷🍃
نه از طیرزمش در سسوریه چیزی میگفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا سشهید میشدند، میآمد و از سشخصیت آن سشهید برایمان #میگفت.
🍃🌷🍃
هیچ کس از او #ناراحتی ندید. با همه #گرم بود و وقتی به خانهاش میرفتیم تا صبح با بچههای من #بازی میکرد و آرام و قرار نداشت.😭😭
🍃🌷🍃
هر موقع میخواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچهها میپرسیدند: "#دایی یدالله هست که میرویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭
🍃🌷🍃
در #کارش خیلی #جدی بود. #واجبات و #عباداتش را انجام میداد. #غیرتی بود. اهل #امر به معروف و #نهی از منکر بود. به #خمس و #زکات #توجه داشت و #نماز و #عبادتش برایش #مهم بود.
🍃🌷🍃
از #دردهایش هم به کسی چیزی #نمیگفت. از #مجروحیتهایش به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمیگفت. خواهرم رفته بود خانهاش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع #ناراحتیاش را #بروز #نمیداد.
#شهید #عطری جلوی چشمش به #شهادت رسید میگفت: هر کاری در #راه #خدا🤍 که #سختتر باشد #اجر و #پاداشش #بالاتره.
🍃🌷🍃
نه از رزمش در سوریه چیزی میگفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا شهید میشدند، میآمد و از شخصیت آن شهید برایمان #میگفت.
🍃🌷🍃
#هیچگاه از #کار و #مسئولیتش به ما چیزی #نمیگفت: «ما تا آخر نفهمیدیم #مسئولیت #محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت:«بنّا»!
🍃🌷🍃
حتی موقع #ثبتنام #پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من #پاسدار هستم و خانمش در #فرم #مدرسه شغل #محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من #شغل #آزاد نوشت.
🍃🌷🍃
بعد از #شهادت #پسرم متوجه شدم که #درجه #سرگردی و #معاونت #عملیات #سپاه ناحیه رابه #عهده داشت و #سالها در مناطق #کردستان، #شمالشرق، #گنبد و #دشت گرگان، #سیستان و بلوچستان،#خوزستان، #جنوب، #بندرعباس #فعالیت میکرد.
🍃🌷🍃
#آخرین #دیدار😭
ساعت 1:10#دقیقه #شب آمدند خانه ما، گفتم: «ساعت چند است؟» گفت: «1:10 دقیقه نیمه شب!» گفتم:«اینجا چه میکنی؟» گفت:«آمدم دیدن مادرم» گفتم:«روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم نبودید😊»
🍃🌷🍃
بعد گفتم:«شنیدم عازم هستی» گفت:«بله». گفتم: «کجا؟» گفت: «ملک خدا». گفتم: «این ملک خدا کجاست؟» گفت: «هر جا خدا بخواهد».😭
🍃🌷🍃