eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سالها دروغ شنیدیم؟ فیلم سخنرانی سال ۱۳۵۲ یعنی در سال نخست وزیری (هویدا از اواخر سال ۴۳ تا مرداد سال ۵۶ نخست وزیر بود.) خب، در این سخنرانی شاه به تورم و افزایش چندصد درصدی کالاها اشاره می‌کند. سوال این است مگر زمان قیمت‌ها ثابت نبود؟ مگر نمیگویند: هویدا قیمت خودکار یا کبریت را ثابت نگه داشت و گرانی نبود!!! دروغ می‌گوید یا امروزی؟ این ویدئو در شبکه اجازه پخش دارد؟ بارها نوشته ام تاریخ هم بشود، دستکاری هم بکنند در از خود دفاع می‌کند و روزی حقیقت مشخص می‌شود.این عماریون
ایشان ازهمان دوران کودکی طعم تلخ مصائب و مشکلات رو چشید و در سن 6 سالگی مادرشان را از دست داد. دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد، مقطع ابتدایی رو گذراند و وارد مدرسه راهنمایی شد، تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. در جریان انقلاب شکوهمند اسلامی در مبارزات مردمی علیه شاه معدوم شرکت فعال داشت و به امام خمینی (ره) علاقه ی فراوان داشت. 🍃⚘🍃 به دینی و اعتقادی کاملا پایبند بود، همیشه اول وقت بود و به جماعت. 🍃⚘🍃 عاشق و پدر و مادر و خواهر و برادر وخانواده بود، و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 ۲۴ساله بودو متاهل ولی فرزندی نداشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و با توجه به علاقه ای که به کار کردن در این نهاد داشت به عضویت آن درآمد. بعد از عضویت در سپاه وباشروع جنگ تحمیلی به طور به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد. 🍃⚘🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
مدافع حرم علی اصحابی 🍃🌷🍃 در تاریخ    ۱۳۵۵/۹/۳۰# در مجن، شهر شاهرود  در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. پدر ایشان  تحمیلی بودند که مدت زیادی در حضور داشتند و ایشان هم خیلی داشت  را ادامه بدهد‌‌. 🍃🌷🍃 ایشان آذر سال 1374#، در سن سالگی وارد هوایی شد و پس از سال در وارد زمینی شاهرود شد. 🍃🌷🍃 بود، در سال 1378# ازدواج کرد و ۳  فرزند به یادگاردارد ۱ دختر و  ۲  پسر طاها ،طاهر و فاطمه خانم. 🍃🌷🍃 ایشان داماد هم دارد، دخترشان ازدواج کردند و و بود و را به آنها می گذاشت. 🍃🌷🍃 ایشان بعد از سال در راه آذر ماه 1394 مستشاری به دست تکفیری ها به رسید. 🍃🌷🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی  حاج محمد اسماعیل رضایی 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۰۴# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد. ، و حاج طیب رضایی بود۲۰ سابقه داشتند هر دوی آنها ۱۱ سال ۱۳۴۲#  به رسیدند. 🍃🌷🍃 از دوران به در میدان میوه و تره بار تهران بود،  خمینی بود و در به بی سرپرست رو می داد. 🍃🌷🍃 در در محله نجف آباد تهران کرد، و از بر اثر ایشان  شدند. یکی از اصلی امام(ره) در سطح هم بود. 🍃🌷🍃 ایشان در دادن در و ۱۳۴۲# نقش داشت. در سال ۱۳۳۹# به مشرف شد. 🍃🌷🍃 به هنگام خرید و فروش و مصرف پپسی کولا توسط تقلید،به علت وابستگی مالک آن به فرقه بهائیت، و صرف بخشی از درآمد آن در راه با مذهبی شیعیان ،یک با مذهبی بر ضد بهائیها داد. 🍃🌷🍃
مدافع حرم، مهدی نظری 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۶۴/۱/۱#  در شهر اندیمشک، استان خوزستان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. پدر ایشان کشاورز و مادرش خانه دار هستند، مدافع حرم اندیمشک . 🍃🌷🍃 را تا بدنی دانشگاه آزاد واحد سما دزفول ادامه داد و بعد به پاسداران در قسمت عمار لشکر 7 عصر (عج)♡ اهواز درآمد. 🍃🌷🍃 متاهل بود. سال 1385# ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند است آقا ابوالفضل وزینب خانم. 🍃🌷🍃 به همسرش کرده بود :که  هایمان  را و کن که باعث و باشند. 🍃🌷🍃 رو به می گذاشت،با  ایشان را بزرگ کردند  تا بتواند سربازی خود را زیر و ادامه بدهد و بتواند ای از دینی که به گردنش  هست را ادا کند‌. 🍃🌷🍃 ایشان وقتی به سوریه آمد ،به خانواده اش گفت که همسر و فرزندانم را اول به متعال و سپس به شما می سپارم. 🍃🌷🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃