eitaa logo
بال‌های پرواز
120 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
46 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht
مشاهده در ایتا
دانلود
شب گذشته برای تفریح و استراحت با اقوام رفته بودیم جنگل‌های لویزان که از طبیعت هم استفاده کنیم. مایه تاسفه که اونجا خانمهای بدحجاب هم بودند حتی کسانی رو می‌شد دید که کلا حجاب رو برداشته بودند. البته من اونجایی که نشسته بودم، تلاش کردم اقلا اطرافم رو برای خودم و خانواده ای که با هم بودیم اقلا به اندازه توانم اصلاح کنم. اینطوری که به خانم‌های بدحجاب امربمعروف و نهی‌ازمنکر می‌کردم. مثلا سلام می‌کردم میگفتم امیدوارم همیشه به سلامتی و شادی و تفریح باشید. لطف میکنید به احترام ما که مذهبی هستیم شالتون رو سرتون کنید؟ همه به اتفاق قبول می‌کردند. و روسری‌ها و شالهاشون رو که دور گردنشون افتاده بود می‌پوشیدند و تا وقتی هم که ما بودیم کاملا رعایت کردند. به همین سادگی. ♦✿ @amershavim ✿♦
سلام یه روز تو حرم امام رضا نزدیک ضریح نشسته بودم در حین خوندن زیارت نامه یک دفعه متوجه شدم یک خانمی که ایشون هم دارند زیارت میخونند ناخن هاشون کاشت خب تو این شرایط آدم حیفش میاد به کسی که معتقد به یسری اصول تذکر نده که این کارش اشتباهه و .. با خودم تو تردید بودم چطور بگم اگر برم جلو شفاهی بگم شاید جلو جمع جنبه خوبی نداشته باشه و اینکه حواسش هم از کاری که می کنه و زیارتنامه پرت شه و.. خداروشکر تو کیفم هم کاغذ و هم خودکار بود برداشتم و شروع کردم به نوشتن که سلام عزیزدل زیارتتون قبول ترجیح دادم که با صحبت شفاهی حواستون پرت نکنم و اینطوری بهتون بگم بطور ناخودآگاه نگاهم به ناخن هاتون افتاد و .. و بعد که نامه رو نوشتم وقتی میخواستم بلند شم برم بردم دادم بهش و بعد از اونجا خارج شدم ♦✿ @amershavim ✿♦
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شجاعتش واقعا قابل تحسین👏👏 🔴نصرت کنیدخدا را،تاخداوند شمارانصرت کند👌 🌪نشرحداکثری
رفته بودم بازار، یه خانومی رو دیدم از حجابش فققققط آستین مانتوش کوتاه بود، رسیدم بهش صداش زدم هم قدمش شدم باهاش احوالپرسی کردم گفتم چقدر ماشاءالله مانتوی شما قشنگه گفت قابلی نداره گفتم ماشاءالله کلا هم حجابتون درسته‌ها، پوشیده‌اید مانتو بلند و گشادی مناسب و روسری بلند که کامل پوشوندید خودتون رو... تشکر کرد گفتم فقط کاش یه ساق هم می‌پوشیدید دیگه عاااالی می‌شد گفت ممنون عزیزم دارم خونه، گفتم چه عالی خوشحال شدم دیدمتون مراقب خودتون باشید روز خیلی خوبی داشته باشید خداحافظی کردم و رفتم نمیدونم خاطره اون لحظه های خواهرانه با هم بودنمون رو توی کدوم صفحه مجازی و با کیا شریک شدولی خوشحال شدم واقعا از دیدنش 💙💐
دخترای هم سن و سال فامیل دور هم نشسته بودیم، حرف میزدیم. نوبتی که هوس غیبت به سرمون میزد، تا شروع میکردیم، سریع بقیه صلوات میفرستادن و همه می‌خندیدیم. اینجوری همه از همدیگه در مقابل ویروس گناه مراقبت کردیم.
‌ دیروز روبروی مسجد دو نفر با ظاهر موجه وایساده بودن نمیگم چکاره بودن ولی خب طبیعتا باید تذکر میدادن ما تا از اسنپ پیاده شیم، طول کشید همون موقع سه تا دختر نوجوان کم سن قد بلند(هم قد من بودن ) رد شدن. يکیشون کشف حجاب بود. فهمیدم تذکر ندادن. پیاده که شدیم وقتی رد می‌شدیم با حالت غر زدن در حال رد شدن گفتم کشف حجاب می‌بینید تذکر بدید... یارو گفت: _ چی؟ چی گفتین؟ کامل وایسادم. برگشتم طرفشون. از اول و شمرده حرفمو تکرار کردم منتها با جدیت بیشتر گفت اینا سنشون کمه گفتم یعنی به سن تکلیف نرسیده بود؟ گفت وظیفه ما نیست. یعنی اصل ۸ قانون اساسی رو نخوندی؟ گفت بهم فحش میدن. فحش مادرمو میدن. گفتم پس دزدا هم نگیر نکنه به مادرت فحش بدن گفت خانومایی مث شما باید بگن گفتم وظیفه همه‌ست. یه کم مطالعه کنید. بلکه سطح سواد و فرهنگتون بیاد بالا. یعنی انقد که من ازون بچه بخوام ناراحت بشم، نمیشم اصا. .‌. چرا؟ چون نمیدونه تذکرش میدی میگه چشم نهايتاً فحشم بده. بعدا بهش فک میکنه ولی واقعا ازین بی‌تفاوت ها خیلی حرصم می‌گیره ... ‌‌♥️‌@amershavim♥️
‌ رفتیم بیرون. همین غروبی. با اسنپ رفتیم. اسنپی، نمیدونم چه شکلی بود. ولی موسیقیش به راه بود. بهش گفتم داداش ببخشید، من میخوام بهتون یه پیشنهاد بدم. اجازه میدین؟ گفت بفرمایید، گفتم قبلش باید ازتون چند تا سوال کنم، اشکالی نداره؟ گفت خواهش میکنم. پرسیدم شما شیعه هستید؟ (میخواستم ببینم بخش مالی پیشنهادمم بگم یا نه؟) گفت بله. گفتم : نمیدونم دقت کردین یا نه، ولی یه عده هستن، کار یدی و بدنی انجام نمیدن، ولی فکرشون فعاله، نظر شما چیه؟ این فعال بودن فکرو شما تحسین میکنید میپسندید؟ چه نظری دارید؟ گفت خب اگه به دردش بخوره خوبه که فکرش فعال باشه گفتم منظورتون چیه؟ یعنی از نظر مالی؟ یا از نظر کیفیت سطح زندگی هم اگه ارتقا بده آدمو شما خوشتون میاد؟ گفت اگه اینجوری که شما میگید باشه آره خوبه. گفتم میخواستم ببینم به درد شما میخوره این پیشنهاد که بهتون بگم؟ یا نه؟ الان که میگید اهل فکر هستید و اهل رشد، حدس می‌زنم به دردتون بخوره شما حالا موسیقی گوش میکنید چیزی بهتون اضافه میکنه؟ چیزی یاد میگیرید ازش؟ گفت نه گفتم شاید حتی بیشتر وقتا لذتم نداره درسته؟ گفت آره فقط حوصلم سر نمیره همین گفتم چند ساعت هر روز توی ماشین هستید؟ گفت کمِ کمش ۸ ساعت گفتم خب خیلیه! اگه جمعش کنید هر ۶ ماه چقدر میشه؟ شما که اهل گوش کردن و فک کردنید میتونید ازین زمان به نفع خودتون استفاده کنید. شما که فلش رو می‌برید پر میکنید از آهنگ، اگه به جای آهنگ پرش کنید از آموزش‌های صوتی، میدونید چقدر میتونید مطلب یاد بگیرید؟ هر رشته‌ای که دوس دارید کلی آموزش توی نت هست توی اپلیکیشن ها که میتونید دانلود کنید... گفت آره ولی مسافرا هر کی یه سازی میزنه یکی میگه کردی بذار یکی میگه فارسی یکی میگه ترکی یکی میگه غمگین بذار یکی میگه شاد بذار یکی میگه قطعش کن وووو حالا امتیازمم کم میکنن اگه باب میلشون نباشه گفتم خب میتونید ۲ تا فلش داشته باشید یکی برای خودتون باشه ، اگه کسی اعتراض کرد عوضش میکنید ولی چه دلیلی داره این همه وقتتون بخاطر احتمال نپسندیدن مشتری، از دست بره، شما هم یه حقی دارید... وقت شماست بازم اصرار نمی‌کنم پیشنهاد بود، ولی حتی آموزش‌های مالی هم خیلی هست که خریدنیه و میتونید گوش کنید هرطور صلاحتونه ‌و رسیدیم و پیاده شدیم. ‌‌این همه تکنیک اثرگذاری که توی همین گفتگو پیاده کردم اثرات دوره آخریه که فرداشب امتحانشو دارم😁 ‌ ‌‌‌♥️‌@amershavim♥️
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» (منبع) @haerishirazi
دیگه بماند که موقع برگشتن توی ماشین مامانم فهمید بی صدا دارم گریه می‌کنم شروع کرد به دلداری دادنم. پارسا، داداش کوچیکه‌ی خانوم ابریشمی هم جلو نشسته بود. راننده هم وقتی متوجه حرفای مامانم شد،پرسید زائرین حاج خانوم؟ مامانم گفت آره پسرم. گفت دیگه میخواید برید از مشهد؟ باز مادرم گفت آره پسرم. گفت چند بلیط دارید؟ گفتیم یک ساعت دیگه آقاهه هم فرمونو چرخوند از یه دوراهی پیچید گفت باید ازین راه میرفتم که برسیم به راه آهن، ولی بیاید ازینجا میشه با ماشین دور حرم بگردیم تقریبا تا یه خداحافظی بکنید دوباره. منم دعا کنید. انگار دنیا رو بهم دادن. چقد خوشحال شدم. چون حس کردم امام رضا علیه السلام هم منو دوست دارن. این عشق یکطرفه نیست! وقتی هم رفتیم راه آهن به آقاهه گفتیم کرایه بیشتر بزنیم گفت نه فقط برام دعا کنید. راستش هر وقت یادم میاد از اعماق قلبم براش دعای خیر روانه می‌کنم خدا کنه قبول شه که خودش و خانوادش هر چی خیره نصیبشون بشه... خلاصه همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم. همش به حرف اون خانومه فکر می‌کردم. دیگه آخرش یه روز گفتم مرگ یه بار شیون یه بار بذار زنگ بزنم دفتر مرجع تقلید سوال کنم زنگ زدم و اتفاقا آقاهه که جواب داد گفت اگه جلب توجه نامحرم بشه بله دیگه نباید بپوشید. منم دیگه نپوشیدم. با اینکه اون پالتو رو با عشق دوخته بودم... به خانوم ابریشمی هم گفتم که اینجوری گفتن... خلاصه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کلا خیره... اینم بگم اومدم کنگاور چند وقت پیش رفتم حوزه علمیه خواهران که هم کتابا رو ببرم هم بهشون پیشنهاد دوره تربیت مربی عفاف و حجاب رو بدم. اولش مدام اون خانومه یادم میومد. ولی وقتی رفتم اینا خیلی خوش اخلاق بودن. با اینکه حوزوی‌ها همیشه برام محترم بودن، ولی اون خانوم خیلی تاثیر بدی گذاشت روی ذهنیتم. ما هم به عنوان یه فرد مذهبی سعی کنیم خیلی خوش اخلاق باشیم در کل..‌. مواردی که اجازه تذکر با تندی رو داریم خییییییییییلی محدوده. قاعده الایسر فالایسر رو رعایت کنیم... هم تذکر بدیم هم تا اونجا که میشه سعی کنیم باعث زدگی نشیم ممنونم که تا اینجا خوندین خیلی بلند شد این خاطره...