eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁شهر را زرق و برق ها دوره کرده اند! رنگ به رنگ،مدل به مدل گویی ها خودشان را گم کرده اند!😔 . ☘صدایِ خنده هایی که میانِ بوقِ ماشینها گم می‌شود؛ حواس را پرت می‌کند!! خیلی وقت است در سطحِ شهر، ها آرام و قرار و ندارند!! مدام در پیِ رنگ و لعابِ تازه ای، در کاسه می‌چرخند و مشتاقانه جدیدترین ها را دنبال می‌کنند.هرچه بیشتر؛ تر😔 . 🍁گاهی تشخیصِ از سخت می‌شود! لباسها، چهره ها، طرز راه رفتن و حتی صحبت کردنشان هم رنگ و بویی از مردانگی ندارد!🤔 . ☘پدری در آسمانها می بیند و خونِ دل می‌خورد💔 . 🍁کمی آنطرف تر؛ ایستاده ای متفاوت با همه!! سیاهیِ چادرت از هر رنگ و زرق و برقی خیره کننده تر است! آنقدر خیره کننده که چشم های را می‌زند😐 . ☘با می‌گذری و انگار نه انگار که طعنه ای در هوا برای تو رها شده است! با طمانینه می‌روی، نه صدای خنده ات حواسی را پرت می‌کند و نه رنگ و لعابِ صورتت چشمی را همراه! . 🍁گویی مردها هم از عبور تو در آرامش اند...زیبایی ات را دست‌مایه جلب نگاه نکرده ای! و نگاه ها را به زمین می‌دوزد🙂 . ☘تمامِ شهر ماتِ توست اما بی هیچ توجهی می‌گذری! حتی راه را برایت باز می‌کنند؛ همانهایی که کارشان بستنِ راهِ عروسکهاست!😶 . 🍁در انتهای مسیرت؛ آنجایی که زمین را به آغوش می‌کشد؛ مردی با خنده نظاره گرِ توست...مردی از جنسِ پدر😍 . ☘گویی حضورِ زهرایی ات در میانِ شهر، قلبِ پر حرارتش را آرام کرده است...خندان است وقتی می‌بیند هنوز هم، میانِ این مردم دختری امانتدارِ بانوی آب وآیینه است💚 . 🍁دخترانِ حاج قاسم همگی از جنسِ ما هستند فقط کمی دورتر. سیاهیِ دلربایِ چادرت؛ دخترانِ حاج قاسم را به تلاطم می‌اندازد...همگی مثل همیم.🙂 . ☘زین پس ما و مردانمان و را حفظ می‌کنند. از این پس تمامِ شهر است...😍 🍁"گفتند مادرتان؟ گفتیم: 💚" . ⚘ . ✍نویسنده: .
‍ 🌸شهر را زرق و برق ها دوره کرده اند! رنگ به رنگ، مدل به مدل گویی ها خودشان را گم کرده اند!😔 🌸صدایِ خنده هایی که میانِ بوقِ ماشینها گم می‌شود؛ حواس را پرت می‌کند!! خیلی وقت است در سطحِ شهر، ها آرام و قرار و ندارند!! مدام در پیِ رنگ و لعابِ تازه ای، در کاسه می‌چرخند و مشتاقانه جدیدترین ها را دنبال می‌کنند. هرچه بیشتر، تر... 🌸گاهی تشخیصِ از سخت می‌شود!‌ لباسها، چهره ها، طرز راه رفتن و حتی صحبت کردنشان هم رنگ و بویی از ندارد😕 🌸پدری در آسمانها می بیند و خونِ دل می‌خورد💔 🌸کمی آنطرف تر؛ ایستاده ای متفاوت با همه!! سیاهیِ چادرت از هر رنگ و زرق و برقی خیره کننده تر است! آنقدر خیره کننده که چشم های را می‌زند. 🌸با می‌گذری و انگار نه انگار که طعنه ای در هوا برای تو رها شده است!‌با طمانینه می‌روی، نه صدای خنده ات حواسی را پرت می‌کند و نه رنگ و لعابِ صورتت چشمی را همراه🙂 🌸گویی مردها هم از عبور تو در آرامش اند...زیبایی ات را دست‌مایه جلب نگاه نکرده ای!‌و نگاه ها را به زمین می‌دوزد😌 ☘تمامِ شهر ماتِ توست اما بی هیچ توجهی می‌گذری!‌ حتی راه را برایت باز می‌کنند؛ همانهایی که کارشان بستنِ راهِ عروسکهاست! 🌸در انتهای مسیرت، آنجایی که زمین را به آغوش می‌کشد؛ مردی با خنده نظاره گرِ توست...مردی از جنسِ پدر😍 🌸گویی حضورِ زهرایی ات در میانِ شهر، قلبِ پر حرارتش را آرام کرده است...خندان است وقتی می‌بیند هنوز هم، میانِ این مردم دختری امانتدارِ بانوی آب وآیینه است. 🌸دخترانِ حاج قاسم همگی از جنسِ ما هستند فقط کمی دورتر. سیاهیِ دلربایِ چادرت، دخترانِ حاج قاسم را به تلاطم می‌اندازد...همگی مثل همیم. 🌸زین پس ما و مردانمان و عفاف را حفظ می‌کنند. از این پس تمامِ شهر است... 🌸"گفتند مادرتان؟ گفتیم: 💚" ☆☆ ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲۳ تیر ۱۴۰۰
🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 🍂 غربت، با نام *حسن* خو گرفته است، از کوچه های مدینه تا خاک های داغ ، قدم زدن در سامرا و صحن و سرای ابالقائم همه و همه تداعی گر غریبی صاحب نام است... 🍂 حسن احمدی! پرستوی که او هم نه برای نام بلکه برای عشق، به کوچ کرد؛ همانی که همچون اسم دل نشینش غریب است و دلهایمان با وجود آسمانی اش اشنایی ندارد، اما اینبار قرعه ی قلم به نام او افتاده... 🍂 پای صحبت های همسرش که می نشینی، درِ تازه ای از زندگی به رویت باز میشود. میگوید از همان برخورد اول مهرش به دل همه می نشست. بود و معنای واقعی «اشِداهُ عَلَی الکُفارْ وَ رُحَماءَ بَیْنَهُمْ» 🍂 کمی که میگذرد از خاطراتش با و زهرا میگوید. بازی های پدر دختری، دلسوزی ها و نگرانی هایش و حتی بار آخری که با ریحانه بیرون رفته بود تا مبادا در نبود پدر بی طاقتی کند...! 🍂به اینجا که میرسد هر دم بغض میکند اما زیر لب با زمزمه میگوید:«ما رَأَیْتُ اِلّا جَمیلاٖ» می گوید و می گوید اما به عاشقانه هایشان که میرسد، سکوت میکند؛ چشم هایش خیره به قاب عکس حسن میشود و لبخندی کنج لبش جای میگیرد... مگر برای چیزی گوارا تر از یاد معشوق هست؟! 🍂 میان لبخندهایی که فراق یار مدت هاست تلخش کرده، سفارش همسر را به یاد می آوَرَد: «خیلی مواظب بچه ها و خودت باش. دوست دارم بچه ها را وار و زینب گونه بزرگ کنی» 🍂در آخر هم همچون وهب، قول به عروسش میدهد و راهی دیار عشق میشود. حال بانویی اینجا در این سرزمین منتظر است؛ منتظر ، منتظر سپاهی از یاران مهدیِ فاطمه(س)، تا میان سربازان چشمش روشن به قامت همسرِ رشیدش بشود. 🍂به حق بیقراریِ خانواده های شهدا، اللهم العجل لولیک الفرج🌸 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ مهر ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای روستای حسن آباد 🕊محل شهادت : سوریه