eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حقا که خوش گفت سید شهیدان اهل قلم:« اگر خداوند متاع وجودت را خریدنی یابد در هر کجا که باشی تورا با شهادت برمیگزیند» 🍃شهادت در سوریه قسمتت نبود با اینکه بارها از کودک هشت ماهه ات دل بریدی و رفتی ... حتی وقتی جانت را پیشکش کردی و اطراف با مسلحین میجنگیدی... سرنوشت تو به ختم میشد اما نه در سوریه بلکه جایی در نزدیکی مرز مهران نزد اباعبدلله(ع).... 🍃دل شکسته ات را بردی و چشم هایت با التماس هایی از جنس شهادتت را از امام حسین خواست و همان جا بود که حسینِ فاطمه(س) نوای یاری طلبی را برای مهدیِ غریبِ زمان سرداد و تو لبیک گفتی دعوت اربابِ بی کفن را ... 🍃محجوبیت و مظلومیت چشم هایت هم که دیگر خودش داستانی صدساله دارد ؛ از همان هایی که باید شب هارا تا صبح بنشینی و به این فکر کنی که مگر میشود بنده ای اینگونه خود را به سان خالقش کند ؟ 🍃مگر میشود اینگونه شد که در جنگ با مسلحین در مرز مهران شهادت را یافت؟! حال تو با گرفتن دست های آرام گرفتی و پدرت با شنیدن سخنان سیدخراسانی زمانی که به ایشان گفت سخت است برایم که جا مانده ام و پسرم معنا کرده آیه ی را ؛ آن هنگام بود که جانشین مهدیِ صاحب زمان با همان لبخند دلنشینش فرمود که صبر و تحمل شما نیز خود درجه ای والا نزد خدای بلندمرتبه دارد .... 🍃اما ما چه کنیم که جز گناه چیزی به درگاهش نیاوردیم ؟! چشم به مهر و محبت شما دوخته ایم و یقین داریم شما محال است دست کسی را خالی بگذارید .... ایها الشهید ؛ ادرکنی ✍نویسنده : به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۴ تیر ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۳ خرداد ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۲۴ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مهران 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب ، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است🍂 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش ارباب بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ با معشوق که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید🌹 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۹ ذی الحجه ۱۴۳۷ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد
🍃زمین در آغوش آسمان آرام می‌گیرد آنگاه که در انتهای افق، به یکدیگر می‌رسند🙃 . 🍃به رسم ،گاهی هدیه ای به امانت در آغوش زمین جای می‌گیرد تا چراغی شود برای و در نهایت این آسمان است که امانت خود را باز پس می‌گیرد! از آن امانت هاست!🌹 . 🍃در زمستان ۱۳۶۶ زمین را گرم کرد🙂 در درس عشقبازی آموخت😍. راهی شد تا ثابت کند هیچگاه در تاریخ، _علیه‌السلام تنها نخواهد ماند. فدایی شد و جاودان در تاریخ❣ . 🍃جریانِ خون به ناحق ریخته اش در شریان زمین، نبض تپنده ایست برای ، برای اثبات از باطل. . 🍃گذشتن از برای او،سخت بود اما جاذبه ای که از آسمان اورا به بالا می‌کشید قدرتمند تر از است! . 🍃سهم محمدهادی از پدر، سنگِ مزاریست که مأمن تنهایی اوست و سهم زمین از محمود، نگاهیست که هیچگاه خاموش نمی‌شود.🌹 . 🍃در انتهای افق، آنجا که زمین در آغوش آسمان آرام می گیرد، پس از بیست و چند سال آسمان امانتش را تحویل گرفت... . مردادماهِ ۹۵، به وقت پرواز محمود❣ . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۱۲ دی ۱۳۶۶ . 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱۳۹۵.حماء سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید: کرج .
🍃شهید حاج رضا فرزانه سال ۱۳۴۳ در دنیا آمد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و تا آخر جنگ با سمتهای مختلف به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت. سال ۶۳ کرد و صاحب سه فرزند پسر شد. 🍃شهید فرزانه در مدت هشت سال حضور در جبهه، بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت.با حمله تکفیریها به، خود را برای دفاع از آل الله آماده کرد👊 🍃اگر چه مسئولان رضایت به این سفر ندادند ولی شهید حاج رضا تصمیم خود را گرفته بود. ۱۲ دی ماه سال ۹۴ آغاز سفرش شد و چهل روز بعد، ٢٢ بهمن خبر شهادتش رسید🕊 🍃پیکر مطهرش را دوستان زینبی اش، برای خنثی کردن توطئه تکفیریها مخفی کردند و بدین ترتیب پیکرش هم شد♥️ ✍نویسنده : 🌸به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۲۲ خرداد ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ تشییع پیکر : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
♡ 🍃هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در خلاصه می شود. را ورق زدم فهمیدم مادرش، او را نذر حضرت عباس کرده بود. 🍃حسرت هایش برای نبودن در ، کار دستش داد. بی قراری اش با چهارشنبه های نذر و روضه هیئت بیشتر شد، پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف عمه سادات آرام گرفت. 🍃عشق به شهید در دلش جوانه زد. نام جهادی را انتخاب کرد.شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند. گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش. 🍃دلش در گرفتار شده بود. اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود. 🍃مردانه پای قولش می ماند. با عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش کند. با شهادتش رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست. 🍃مصطفی در صدر قلب ها بود چه در سوریه که از محبتش به او گفت و چه در که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند. 🍃او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، می خواست. در روز شهید شد، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش. تقویم را ورق می زنم.امسال هم چهارشنبه است. سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما بلاتکلیف. ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴ ( ۹ محرم ۱۴۳۷) 📅تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضوان 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🍃در جاده انتظار نشسته ام و روز های هفته را به لحظه های بی تابی قسم دادم تا خبری از یوسف گمگشته دهند اما خبری نشد. غم های عالم بر دلم سنگینی می کند و بغض هایم به پشواز جمعه ای دیگر می رود. خوش به حال آنان که عشق امام زمان وجودشان را لبریز کرد و توانستند روی ماه امامشان را ببینند. 🍃در دست نوشته های هایی که بعد از شهادت اسماعیل خانزاده پیدا شده بود جایی نوشته بود در شب یازدهم ماه رمضان را دیدم. آه که غبطه خوردم حسرت بر دلم نشست یا صاحب الزمان ذکر لبانم شد و از روسیاهی خودم شرمنده شدم... 🍃دیدار یوسف زهرا هم لیاقت میخواهد، مثل اسماعیل باید پاک بود، عاشق بود. پاسدار بود تا امام زمان دعایت کند و عاقبت بخیری ات با شهادت امضا شود... 🍃او رفت و دخترش ماند و یک دنیا دلتنگی که کمی از آن را با آغوش گرفتن سنگ مزار پدر شریک شد اما دخترها بابایی اند و بی تابی های یک دختر را فقط پدر می تواند آرام کند. دلم شکست برای رقیه سه ساله که بی تابی هایش را با خرابه شریک شد و غم سر بریده پدر سبب شد جان دهد. 🍃آن روزها حاج قاسم بود و نرگس های جامانده از شهدا با دیدنش گریه می کردند و آرام میشدند. آه که داغ دلم تازه شد. چقدر جمعه ها دلگیر تر شدند؛ غم نبود سردار، محرومیت از دیدار امام زمان، باتلاق گناه... 🍃آقا اسماعیل، یار باوفای امام زمان، تولدت مبارک. ما که به جای یار، سربار شدیم اما شما دعا کنید برای فرج امام غریب💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۹ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : محمود آباد
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است. 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ عرفه با که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید. 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد
♡نون والقلم♡ 🍃بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمی‌آمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد. 🍃دفتر را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت! نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار. 🍃اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست به نوشتن نمیرفت، نشانی یار را گم کردم و در این وانفسای دنیا غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک (ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک (ع) بلد راه شدند و ندای لبیک سر دادند، ندایی که می‌گفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند! خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند؛ هم یکی! 🍃دیگر از پرورش یافته مکتب علی(ع) و کارنامه قبولی و مهر نمی‌گویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب مشق عشق نمیکند. 🍃حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در خلاصه شود. آری همین است شرط عاشقی است. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار : گلزار شهدای شهر رشت
♡مدافعان حرم، تجسمی عینی اما غریب!♡ 🍃حریمِ حرم را کفتارها محاصره می‌کنند، غرق در خیالِ غارت و سوزاندن. مرور می‌شود، ، مردی میانه میدان تنها و صدایی که در دشت طنین انداز می‌شود: "هَل مِن ناصِرِ یَنصُرُنی...؟"😔 🍃تاریخ تکرار می‌شود اما اینبار، پاسخِ ندایِ امام‌زمان، مدافعانی است که در دل حسرتِ نینوا دارند! قرار نیست تکرار شود... مرور تاریخ متوقف می‌شود! همانجایی که رگ غیرتشان می‌جنبد که مبادا کفتاری به جسارت کند. 🍃می‌روند تا مرهمی شوند بر غربتِ امام زمانمان! سردار غریب* در وصیت نامه اش نوشت، (عج) غریب است، نباید آقا را فراموش کنیم چون ایشان هیچ‌وقت مارا فراموش نمی‌کنند😞 🍃به راستی چقدر، روز و شبمان را به یادِ آقا سپری می‌کنیم؟ سجاد در یاریِ امام زمانش، سر و صورت و هرآنچه که داشت فدا کرد. اما ما، تا به حال به خاطر مولایمان از لذت یک گذشته ایم؟🥺 🍃او سفارش کرده است، اگر درد و دل و مشورتی داریم به مزارش برویم که به لطف خدا حاضر است و ما. 🍃سجادها جان را فدای محبوب می‌کنند. چقدر شبیه آنها بوده ایم؟ ، روسفیدِ عالم🕊 *"سردار غریب" لقبی‌است که به شهید دادند، چون خیلی بودند♡ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ بهمن۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
‍ ☆باذن‌ الله☆ °•تاسوعا در نقطه صفر مرزی.‌.. 🍃چهار سال است که آسمان ایرانشهر تلخ را مرور می‌کند. آن روزهایی که برای تاراج خاک سرزمینمان از جنوب شرق و غرب دندان‌ می‌ساییدند و عمه سادات را نشانه رفته بودند، مردی با نبوغ نظامی و باریزی هوایی در نیروهای مسلح رخ نمایی می‌کرد. 🍃فرمانده‌ای در قامت استاد ، که زادگاهش موطن شهدا است و به برکت وجود چونانی، دارالشهدا، نگین انگشتری تهران نام گرفته‌ است. 🍃این چهارمین بهار است که آن دارالشهدای تهران در روز میلاد حاج احمد مایلی او را در زیست دنیایی، کنار خود حس نمی‌کند و آسمان بهار، بدون درخشش چتربازی او، به زمستان پیوند می‌خورد... 🍃اما من باور دارم وجوه اجتماعی و روحیات و رسم ایثار و جوانمردی در جبهه معرفتِ امثال شهید مایلی‌ها در این سرزمین، نقش آفرین و اثر گذار بوده و هست... 🍃بی‌شک این گوشه از تهران در هیچ مقطعی از تاریخ انقلاب بی‌اثر نبوده است و با سربازان، شهدا، جانبازان و این تکه از شهر، جان گرفته و جان بخشیده است. 📝 پی‌نوشت: سردار شهید حاج احمد مایلی، معروف به حاج احمد متولد ۱۳۳۵/۱/۴ در تهران، محله امام زاده حسن علیه السلام(دارالشهدای تهران) و فرمانده یگان ویژه هوایی صابرین و قرارگاه هوایی قدس نیروی زمینی س.پ.ا.ه پ.ا.س.د.ا.ر.ا.ن انقلاب اسلامی بود که در ۱۳۹۵/۷/۱۹ شب در ایرانشهر با درجه رفیع بازنشسته شد. 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ فروردین ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۹ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : آستان مقرس امامزاده تهران 🕊محل شهادت : ایرانشهر
✨به نام خدای بخشنده✨ 🍂 مرد اگر واقعا اهل عمل باشد، میدان برایش فرقی ندارد! چه دانشگاه باشد چه وسط ترکش و خمپاره در ، تنها به فکر است و عاقبت بخیری ....تنها به دنبال فرصت بهتری است برای ادای دِین به ، برای دفاع، سربلندی و برای ازادی. 🍂 اینجاست که این شوق، مصطفیِ ۲۵ ساله را از زندگی آرام و مرفه اش میکشاند به میدان مین و تانک هایی که هدف اصلیشان شیعه و اعتقاداتش است. 🍂 اینجاست که دستش را میگیرد و مستقیم به سمت آل الله شدن هدایتش میکند، حتی دفاع از پایان نامه اش هم مانع رسیدن به حرم نشد. 🍂او در دانشگاه ایمان ثبت کرد و پایان نامه اش را به دست عمه ی سادات سپرد، به خوبی از آن دفاع کرد و در آخر مُهر رضایت (س) آن را مزین کرد. 🍂 الگو شد برای همه؛ برای برادرش مرتضی که او نیز اسلحه بدست گرفت و راهی سرزمین مقاومت شد...اما آنچه مصطفی را مردِ میدان کرد، آنچه از او شیری ساخته بود در اطراف حرم، مادری است سرزنده و محکم همچون کوه! 🍂 استوار و کسی که با مهلک ترین طوفان ها حتی ترس داغ فرزند هم نلرزید و جانانه ایستاد. ارزش زن در اسلام را معنا کرد و به جهانی یاداور شد که اگر خود به میدان نمیرود، شیرمردانی دارد که آن هارا برای دفاع از تربیت کرده است. 🍂 همچنان برای همه سوال است که مصطفیِ نخبه ی فاطمیون در پیاده روی به ارباب چه گفت؟! چه عهدی بست و چگونه بر به پایان رساندن آن عهد ایستادگی کرد که ۴۰ روز بعد راهی سوریه شد و کامش را شیرین کرد.... ✨۲۵ مهر، سالروز شهادت شهدا مبارک✨ ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ آبان ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت معصومه 🕊محل شهادت : سوریه
🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 🍂 غربت، با نام *حسن* خو گرفته است، از کوچه های مدینه تا خاک های داغ ، قدم زدن در سامرا و صحن و سرای ابالقائم همه و همه تداعی گر غریبی صاحب نام است... 🍂 حسن احمدی! پرستوی که او هم نه برای نام بلکه برای عشق، به کوچ کرد؛ همانی که همچون اسم دل نشینش غریب است و دلهایمان با وجود آسمانی اش اشنایی ندارد، اما اینبار قرعه ی قلم به نام او افتاده... 🍂 پای صحبت های همسرش که می نشینی، درِ تازه ای از زندگی به رویت باز میشود. میگوید از همان برخورد اول مهرش به دل همه می نشست. بود و معنای واقعی «اشِداهُ عَلَی الکُفارْ وَ رُحَماءَ بَیْنَهُمْ» 🍂 کمی که میگذرد از خاطراتش با و زهرا میگوید. بازی های پدر دختری، دلسوزی ها و نگرانی هایش و حتی بار آخری که با ریحانه بیرون رفته بود تا مبادا در نبود پدر بی طاقتی کند...! 🍂به اینجا که میرسد هر دم بغض میکند اما زیر لب با زمزمه میگوید:«ما رَأَیْتُ اِلّا جَمیلاٖ» می گوید و می گوید اما به عاشقانه هایشان که میرسد، سکوت میکند؛ چشم هایش خیره به قاب عکس حسن میشود و لبخندی کنج لبش جای میگیرد... مگر برای چیزی گوارا تر از یاد معشوق هست؟! 🍂 میان لبخندهایی که فراق یار مدت هاست تلخش کرده، سفارش همسر را به یاد می آوَرَد: «خیلی مواظب بچه ها و خودت باش. دوست دارم بچه ها را وار و زینب گونه بزرگ کنی» 🍂در آخر هم همچون وهب، قول به عروسش میدهد و راهی دیار عشق میشود. حال بانویی اینجا در این سرزمین منتظر است؛ منتظر ، منتظر سپاهی از یاران مهدیِ فاطمه(س)، تا میان سربازان چشمش روشن به قامت همسرِ رشیدش بشود. 🍂به حق بیقراریِ خانواده های شهدا، اللهم العجل لولیک الفرج🌸 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ مهر ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای روستای حسن آباد 🕊محل شهادت : سوریه
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🍂چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»! 🍂دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن را از دیگران منع میکردم. 🍂کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود😅 🍂از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی امام حسینِ بچگیمی...» 🍂کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد! 🍂مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش جور میکند... 🍂هادی، تحت نظارت فرمانده اش و با رفاقت عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند» 🍂دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است؟! 🍂اما خدا هارا خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای ؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به ، خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود... 🍂فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم»💔 🍂حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق و مجنونِ ؛ چشم دوخته به گنبد طلایی (س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است. 🍂مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند....💔 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امامزاده عباس 🕊محل شهادت : سوریه
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. 🍃اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. 🍃تازه! اگر مخاطبت شهید حجت الله اصغری شیبانی باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. 🍃باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت دلدادگی و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. 🍃طاهای داستان! رسم دلبری را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. 🍃اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ١ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٣٠ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : شهر ری
🍁 قلب، پُر از بذرهای باوریست که منتظرِ سبز شدن هستند ، به دنبال بهانه ای که پیچک‌وار دور چوبه اعتقاداتمان بپیچند و بالا روند وَ دنیای ما را رنگ ببخشند و دیدمان به را تغییر دهند؛ این یعنی آغاز یک تحول ، و باوری که حاصل بذرهای بهانه‌جوی قلبمان بود ، باور به حقیقت وجود ، به عشق ، به آیه... 🍁 و سرچشمه داستان زندگی بعضی هایمان همین آیات نورانی‌ست.مثل ! که جزو همان بعضی هایی بود که زندگی‌اش به این آیات و نشانه های گره خورده بود. 🍁 از آن لحظه که همسرش از فَرط نگرانی به قرآن پناه برد و به آن توسل جست وَ پنجمین آیه سوره انسان آمد که بشارت نوشیدن نیکان از جامی که محتوایش آمیخته به کافور ، آن ماده سرد، سپید و معطر ، را داده بود ، مثل روز برای همه روشن بود که این آیه بشارت رویدادی مهم را داده. رویدادی مثل شهادت!🕊 🍁 و مگر نه اینکه نیکان همان کسانی‌ هستند که عمرشان ، جان ها وَ مال‌هایشان را در راه خدا و برای رضای او داده‌اند؟!پس حقیقتا موسی که عمر و مالش را وقف این امر کرده بود در زمره نیکان قرار میگرفت و توفیق نوشیدن از آن جام گوارا نصیبش میشد! 🍁 خلاصه وار زندگی‌اش را اگر مرور کنی از آبان شصت و چهاری که متولد شد تا زمانی که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود به دفاع از حریم اهل بیت مبعوث شد ، همه چیز رنگ دیگری داشت! 🍁نفس کشیدنش ، ، ازدواجش و... همه و همه رنگ و بوی را داشت؛ چه خوب مصداق "باید بود تا شهید شد" را در زندگی‌اش به تصویر کشیده بود. 🍁 سرنوشت موسی مثل خیلی‌هایمان عادی رقم خورد ، پیش رفت و به آخر رسید. اما تنها تفاوتمان درک رسالتی‌ بود که بر دوشمان گذاشتند. موسی یک جور درک کرد و ان را به سرانجام نیک رساند ، ما ولی اصلا درک درستی از رسالت نداریم‌! 🍁 و به راستی ، کشور و امنیت رسولان زمان خود بودند... سالگرد مبارک رسول ! ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۲۸ آبان ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قلعه سفید 🕊محل شهادت : سوریه
🍂 هدایت کننده اطرافیانش بوده و همه راوی داستان پرهیزگاری اش هستند .تلاقی خوبی هایش ختم می شود به شناسنامه اش که نام برای دنیا به یادگار مانده است. 🍂 قریب به شش سال زائر ‌ بوده و آنقدر دلش را برداشته و رفته به خدمت خواهر ارباب که بالاخره حاجت روا شده و آخرین بار به جای خودش ، پیکرش به آغوش خانواده بازگشته است. 🍂می گویند نیکی به پدر و مادر خط اول زندگی اش بوده و تا توانسته به انها خدمت کرده .خادم خانواده بوده و مگر تا به حال دعای خیر پدر و مادر بدون اجابت مانده است.. 🍂 از او شاگردهایی به جا مانده که درس و خدمت آموخته اند و حال عده ای با اسم و عده ای با اسم شهید مدافع ، از عمه سادات می کنند... 🍂 به قول برادرش کسی را توان مقابله و مبارزه با او نبود مگر مین که کار خودش را کرد و او را به آرزویش رساند. 🍂آخرین قولی که همسرش در وداع آخر از تن بی جان او گرفت، اشک همه را دراورد و همه دست به دعا شدند تا کند همسرش را و مگر رسم جز دست گیری است؟ 🍂از هادیِ زاهد ِخادم ِ صابر ِ ، دو فرزند به یادگار مانده که دل تنگی های پدر و مادر، با بوییدن و بوسیدن آنها آرام می شود ... ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب
🍂ماشین منفجر شد. بوی می آمد و گوشت که در آتش آب می شد . هوا، هوای بود.جلوتر که رفت فهمید و شهید شده اند 😔 🍂مداح بود. در دلش روضه ی می خواند. پتو را پهن کرد ، بدن و سوخته دوستانش را جمع کرد. بویید و بوسید و ریخت .نمیدانم از دلتنگی هایش گفت یا قول گرفت تا سفارشش را به بکنند . امان از لحظه ای که خواست بلند شود ، روضه ها به کمکش آمدند. ...کمرش شکست😞 🍂چه شد آن روز. اشک و مرهم دل داغدار ها شد. دلش تاب نیاورد. سه روز بعد خودش هم به جمع پیوست🕊 🍂رفت پیش ارباب با همان لبخند همیشگی اش .مراسم اش روضه بود.یکی از لب های خشکیده می خواند یکی از بدن اربا اربا علی اکبر.درون قبر ارام خوابیده بود . حسین بر روی سینه کشیده بود، بر گردن انداخته بود و کسی برایش سینه می زد... از تا زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد ، زینب صدا می زد حسین... عده ای اشک ،گریه می کردند و عده ای خون. آسمان هم گریه می کرد ؛ آرام، آرام 😭 .... خسته ام از خودم، دستم را بگیر، کم آورده ام😞 ✍نویسنده : 💔به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه 📅تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
🍃 چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر پا به عرصه هستی گذاشت. . 🍃پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت. . 🍃 محمدرضا شیفته ی مردانگی و غیرت شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. . 🍃در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد. . 🍃چه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ دارند و آرزوی نوشیدن جام در .... . ✍️نویسنده: . 🌸به مناسبت سالروز شهادت . 📆تـاریخ تـولـد: ۲۶ فروردین۱۳۷۴.تهران . 📆تـاریخ شـهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴.حلب . 📅تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۰ . 🥀مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر .
🍃جایی نوشته بود "چه کسی می‌گوید جاذبه رو به زمین است؟! من کسانی را دیدم رفته‌اند تا بالا‌‌‌ ، تا اوج! فارغ از هر کششی. جاذبه رو به خداست" 🍃خوب که تامل کردم متوجه شدم سخن را نقض کرده! انیشتین در دنیای حرف از جاذبه زمین زده و حالا یکی پیدا شده حرف از جاذبه رو به آسمان می‌زند!بهتر بگویم جاذبه رو به خدا!جاذبه ای که از شوق می‌گوید ، پرواز به سوی آسمان. 🍃دفترم را که ورق زدم دیدم در هر صفحه‌اش از کسانی نوشته شده که فارغ از هر کششی سوی خدا رفته‌اند و به پرواز در عشق معنا بخشیدند. 🍃یکی از همانها بود! به واسطه علاقه‌اش به عماد مغنیه و شال سبزی که همراهش بود از بین این همه اسم نام " سید عماد " را برای خودش برگزید. 🍃از آن روز به بعد او دیگر محمد حسین بشیری نبود! سید عماد بود. متولد بیست و نهمین روز از تیر ماه سال شصت در همدان. 🍃نوزده سالش که بود عضو س.پ.ا.ه پاسداران شد. و این سرآغاز تحقق رویایش بود.زندگی‌اش را روی دور تند گذاشتم جلوتر رفتم؛ به سال نود و پنج. در آن سال دوبار اعزام شد به سوریه برای دفاع از . هر دوبار صحیح و سالم برگشت به آغوش خانواده.اما بار سوم برگشتی در کار نبود. 🍃رویایش رنگ حقیقت گرفت ، هنگامی که تله های انفجاری داعش را خنثی می‌کرد و او به وقت بیست و دومین روز آبان فارغ از هر کششی سوی خدا پرواز کرد. 🍃سالگرد شهادتت مبارک سید عماد! ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد: ۲۹ تیر ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت: ۲۲ ابان ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت: سوریه 🥀مزار: همدان
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه عاشقانه در گوش مردم این شهر میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش دنیایی از حرف های ناگفته با خود دارد. 🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی‌ست که خبر از آورده از اولین های هفت سال پیش. آن موقع که هیاهوی گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد زوزه می‌کشیدند زمان غرش شیران بود. 🍃اولین هایی که رفتند و صدای شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در ، آن زمان که صدای پای به گوش می‌رسید. 🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های دیگر می‌آورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی پیچیده در این حوالی، بوی . 🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند: منزل وصل پس از رد شدن از است وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار. 🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمین‌گیر شدیم کاری بکن، میشنوی چه میگوییم؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🍃چشم های یک دختر هرروز صبح به امید دیدن تکیه گاه زندگی اش باز می شود اما آنانی که یک تصویر کوچک در گوشه ذهنشان از به جا مانده و در دنیای بدون او می خواهند نفس بکشند و زندگی کنند، بزرگی را به جان می خرند. به گمانم غم بزرگتر وقتی است که جاده انتظار مقابل چشم های دختری باشد و فقط خبر مفقود شدن امید زندگیش را بشنود... 🍃شاید دعاهای و خواهرش سبب شد تا بعد از چند سال انتظار پیکر پدرش برگردد و کمی طعم آرامش را بچشند. یک سنگ مزار با نام مامن دلتنگی های زهرا و مادرش شد... 🍃فکر می کرد پایان سختی هاست اما هرکه در این بزم مقرب تراست جام بیشترش می دهند. شاید هرگز در رویاهایش به این باور نرسیده بود که پایان زندگی اش با در یک تابوت و یک پرچم سه رنگ که گوشه ای از آن نام نوشته شده خلاصه شود اما عمر زندگی مشترکش با محمد حسین مرادی هفت سال بیشتر نشد. 🍃دل نگرانی هایش برای شریک زندگی اش که راهی دفاع از حرم شده بود بی دلیل نبود. آخر رفته و همان روزها دخیل بسته بود به حرم تا نامه عاقبت بخیری اش امضاشود. 🍃اصلا خودش رفته بود پرچم حرم را عوض کرده بود. و مگر می شود خواهر کسی را دست خالی از برگرداند. شاید مادر ارباب هم برایش مادری کرده بود که همچون او بازو و مجروح شد و پس از چند روز شهد شهادت نصیبش شد. 🍃حال یک زهرا مانده و یک دنیا ... گاهی با دو رکعت نماز کنار مزار پدر دلش را آرام می کند و گاهی با یک سوره کنار مزار همسرش. آقا محمد حسین شهادتت مبارک باشد. مبارک زهرایت...💔 ♡برایمان دعا کن♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۲٧ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر 🕊محل شهادت : سوریه، حرم بی بی زینب(س)
🍃دخترک با چشمانی خیس، به کادوهای بسته‌بندی‌شده نگاه می‌کرد. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بود و با رج به رج آن خندیده بود، کرده بود از شدت خوشحالی، اشک ریخته بود از شوق و بو کشیده بود را که روی این تارهای بافته نشسته بود. 🍃حالا چند روزی است که این تار بافته‌شده ریش‌ریش شده، از هم رفته و دیگر عطر تن هیچ‌کس از آن به مشام نمی‌رسد! بوی می‌آید، بوی و خاک، صدای هیاهو و زنان و کودکان از این تارهای از هم‌رفته به گوش می‌رسد... 🍃تصویر زخمی بر تارهایش نقش بسته، دخترک صاحب پیکر را می‌شناسد. روزی در او کلمه بابا را هجی کرده بود. او در این هیبتی که درون تصویر متلاشی شده قد کشیده بود... نوازش‌های صاحبش را چشیده، را شنیده و به خاطر سپرده بود. 🍃دختر این‌بار نگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوار می‌دهد و بعد نگاهش نام نشسته در گوشه قاب را هدف می‌گیرد: ! 🍃پدرش در کوت عبدالله چشم باز کرده بود. خلق و خویش آیینه تمام‌نمای بود اینطور دیده بودند و می‌گفتند! برای دفاع از که رفته بود پدرش ناراضی بود، ناغافل رفت! ناغافل هم شد... 🍃دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دور می‌کند. روز تولدش بود، خانواده در تکاپو بودند کادوهایش را زودتر بگیرند و آماده کنند. قرار بود سوپرایز شود. اما قضیه برعکس شد! پدرش کادوی تولدش را زودتر از خویش دریافت کرد و او بود که با خبر پروازش خانواده‌اش را سوپرایز کرد، زودتر از لحظه ، ناغافل! 🍃حالا اما دخترک از بین این همه فقط بغض غافلگیر کردن پدر و رؤیایی که بافته بود به دلش ماند... رؤیایی که رؤیا ماند و تحقق نیافت... ♡سالگرد بهترین بابای دنیا!♡ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🕊محل شهادت : سوریه
♡بسم رب الشهید♡ 🍃 ها کم غم ندارد ، از شب قبلش دلمان پر میکشد به ؛ گوش ها و دلهایمان را به ناله های میسپاریم و چشم هایمان بارانیِ غم (ع) و اصحابش میشود ... 🍃اصلا تا نام شبِ جمعه می آید ، بی اراده انگشت و انگشتر میان لب هایمان جاری میشود ، چشمه گریه هایمان مسیرش را از دیده های سرخی که به خیره شده اند آغاز میکند و ردِ داغ ها شکستگیِ قلبمان را بیشتر میکند . 🍃اینبار هم یکی از همان جمعه های دلهره آور کشورمان شد ؛ ردِ را گرفت و هدفش مجاهدی بود که همچنان طرحِ لبخندش دل های بیقرار است !سال گذشته ، هفتمین روز آذر مزین به پر کشیدن محسن فخری زاده شد. با رفتنش ، روضه های سیزدهم دی تداعی شد و کمرها هر چند شکست اما سرها بالا رفت !غرورها گرفت و اشک هایمان نشان از او داشت . 🍃هفتم آذر سالروز دانشمندِ ایران زمین است اما جایی در کنار این مناسبت باید# ترس رژیم صهیونیستی را در این روز به خاطرها نشاند و در جهان فریاد زد که احدی توان مقابله ی رو در رو با سربازانِ سیدعلی را ندارد ؛ برای آن ها از پا درآمدن بی معناست و تنها راه مقابله خنجرهایی است که از پشت آن هارا میگیرد ، همان رویه ی این روزهای دشمنانی بزدل که از سایه ی عباس های نیز هراس دارند . 🍃محسن فخری زاده با قدم هایی استوار به ی عاشوراییانِ (عج) رسید و دشمن با به شهادت رساندنش ، اورا زنده تر کرد . پذیر بودنِ او را فراموش نمیکنیم ، هر یک به نیتِ شهیدِ مفتخرِ کشور ، جان هایمان را در دست گرفته و پیشکشِ سیدِ خراسانیِ خواهیم کرد ✌️🏻 🍃سربازانِ سیدعلی را به تهدید نکنید ، ما مشتاقانه به سمت خنثی سازیِ هایی که مانع ظهورند قدم برمیداریم و نهایت روسیاهیِ این نصیب چهره های منفورِ غاصبان است ! ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز م.ح.س.ن.ف.خ.ر.ی.ز.ا.د.ه 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۹۹ 📅تاریخ انتشار : ۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید :امامزاده صالح تهران 🕊محل شهادت : آبسرد دماوند
🍃به راستی که این نام برازنده توست. شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی. خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی. آری بودی. 🍃از روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکر لبت شد. تو چقدر خوب رسم وفا را بلد بودی که از هست و نیستت به خاطر اربابت بگذری؟ وفا تا کجا؟! تا آنجا که ماشین زیر پایت خرج سفر سوریه ات شد. تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی... 🍃راستش را بگو! این همه بیقراریت برای چه بود؟ هربار نرفتنت، برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟ نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای . نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! که یادمان دهی حرف تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست! و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت در لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 🍃راستی! شهادت مبارک یادت نرود برات کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی. ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ آذر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار: ٩ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت رضا 🕊محل شهادت : حلب_سوریه
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه در گوش مردم این شهر میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش از حرف های ناگفته با خود دارد. 🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی‌ست که خبر از آورده از اولین های هشت سال پیش. آن موقع که هیاهوی گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد زوزه می‌کشیدند زمان غرش شیران بود. 🍃اولین هایی که رفتند و صدای شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در ، آن زمان که صدای پای به گوش می‌رسید. 🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های دیگر می‌آورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی پیچیده در این حوالی، بوی . 🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند: منزل وصل پس از رد شدن از است وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار. 🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمین‌گیر شدیم کاری بکن، میشنوی چه میگوییم؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه