eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✨شهید بهروز آهندوست 🍃شهید آهندوست سال ۴۷ در خرم آباد دنیا آمد. تحصیلاتش را در شهر ارومیه تا مقطع دبیرستان سپری کرد، سپس به پیشنهاد برادرش به شیخ عبدالحسین در وارد شد. 🍃پدر شهید بهروز، ارتشی بود ولی حال و فضای خانه، سنتی و دینی بود. بچه های خانواده از کودکی توسط مادر، نماز و را می آموختند و از به مسجد و مراسم مذهبی می رفتند. 🍃شهید بهروز از سن نوجوانی مانند دو برادر بزرگترش مومن و معتقد رشد کرد و از طریق بسیج و سپاه به نبرد با حکومت و نظام سلطه و نوکرشان صدام پرداخت. مدتی در حوزه علمیه درس خواند ولی پس از شهادت دو برادر بزرگترش، جاوید و بهزاد، به برگشت و در بخش تخریب خدمت کرد. 🍃عاشق بود و همواره می گفت باید به فرامین امام جامع عمل بپوشانیم. شهید بهروز سالها به مبازه با دشمن ادامه داد، سرانجام تاریخ ۶۵.۱.۹ با انفجار مین به شهادت رسید🕊 🍃خواهر شهید می گوید: مادرم از علیه السلام، تقاضای فرزند پسر کرد. در خواب دید به او می گویند، به تو سه فرزند پسر می دهیم ولی از تو می گیریم. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ اسفند ۱٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ٩ اردیبهشت ۱٣۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : باغ رضوان
‍ 🍃زودتر از سنش بالغ شد، نماز خواندن و گرفتن را از ۷ سالگی شروع کرد، آنچنان زیبا نماز میخواند که قنوت هایش در آسمان هفتم می پیچید و در میان این قنوت ها گاهی چهره اش به وسعت دریاها نمناک و دیده اش تار میشد. 🍃رضا آنقدر در برابر مصیبت صبوری میکرد که دیگر صبر هم به ستوه آمده بود. صوت دلنشینی داشت، هنگامی که را میخواند، میتوانستی حضور فرشتگان را در کنارش حس کنی. 🍃با هر که از راه می رسید، را با شور و حال عجیبی میخواند، گویا دلتنگی امانش را میبرید و تنها راه آرامش روحش این زیارت بود. 🍃هنگامی که فهمید عمه جان زینب«س»در معرض خطر است لحظه ای آرام و قرار نگرفت و داوطلب شد و اذن سربازی بانو را گرفت. 🍃 در ماموریت دوم بود که پا بر بال گذاشت و رفت. او رفت و چند خط وصیت به یادگار گذاشت. «ای همسرم! از اینکه رفیق نیمه راه بوده‌ام، . تو را به همان خدایی می‌سپارم که به طفل صغیر هم می‌دهد. به پسرم بگو: که چرا به این راه رفته‌ام؟ ، زندگی عزتمندانه ایران، ایرانی و مردم بوده است.» ☆روحش شاد و یادش گرامی☆ ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ 📅زمان انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : روستای هریکنده
🍃ای آنانی که بعد ما در این دنیای مادی مانده‌اید را تنها نگذارید و به ندای حسین(ع) زمان خود همان آموزگاری که شهادت را به ما آموخت و شعار هل من ناصر ینصرنی سر داد، پاسخ دهید؛ دنبال بهانه نباشید؛ امامتان را تنها نگذارید. 🍃برادران سپاه جزء بهترین جوانان این مملکت هستند آنان عزم کرده‌اند که را حافظ و نگهبان باشند؛ من آگاهانه شهادت را برگزیدم و هرگز به اجبار به این ماموریت نیامدم. 🍃پس از من جامه سیاه نپوشید و در سوگ من اشک نریزید که قطرات اشک شما دشمن را خوشحال می‌کند به جای اشک ریختن مشت‌های گره‌کرده خود را به دشمن نشان دهید. عزیزان همیشه به یاد محرومان باشید و از برگزاری مراسم‌های پرخرج بپرهیزید، قرآن را با تعمق و تفکر بخوانید و به آن عمل کنید. 🍃فرزندان را علی‌گونه یعنی متقی و صالح پیرو که همان راه خونین حسین است تربیت کنید در این صورت همیشه در نظرتان باشد در دنیا دو جبهه وجود دارد یکی حق و دیگری باطل ما که مسلمانیم چرا در جبهه حق کشته نشویم در سرای آخرت شما را شفاعت خواهیم کرد. پ ن: وصیت نامه شهید حسین شاه حسینی دستجردی 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱٣٢٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٧ اردیبهشت ۱٣۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سنندج 🥀مزار شهید : باغ بهشت همدان
🍃 نشانه ی اصلی حضور تو در میدان های جنگ بود. میدان به میدان؛ پا به پای تمامی رزمندگان قدم به وادی نهادی و جانانه تلاش میکردی تا مبادا ذره ای از خاک وطنت به دست مزدوران بیفتد... 🍃میدانستی این خاک؛ شهیدان زیادی را به چشم خود دیده است تا خود را از دست ندهد. وصیت نامه یاران شهیدت را در کنج قلبت ثبت کردی و تمام خود را کردی تا از قافله ی حسینِ(ع) فاطمه جا نمانی... 🍃خودت نیز بودی که گوش به فرمان خدا باشید و حواستان را جمع ازمایش های دنیوی کنید. گفته بودی دلبسته دنیا شدن پایان خوشی ندارد و باید دل کند از دنیایی که هوا و هوسش کشنده است. راه نجات از انحرافات فکری را پیروی از خط و میدانستی و خودت نیز شاگرد این رهرو بودی... 🍃در اخر هم این بود که خریدارت شد و محشورت کرد با ارباب بی کفنِ . نکند مارا فراموش کنی که این روزها سخت به دعاهایت محتاجیم🤲 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ٢۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شلمچه
🍃ای آنانی که بعد ما در این دنیای مادی مانده‌اید را تنها نگذارید و به ندای حسین(ع) زمان خود همان آموزگاری که شهادت را به ما آموخت و شعار هل من ناصر ینصرنی سر داد، پاسخ دهید؛ دنبال بهانه نباشید؛ امامتان را تنها نگذارید. 🍃برادران سپاه جزء بهترین جوانان این مملکت هستند آنان عزم کرده‌اند که را حافظ و نگهبان باشند؛ من آگاهانه شهادت را برگزیدم و هرگز به اجبار به این ماموریت نیامدم. 🍃پس از من جامه سیاه نپوشید و در سوگ من اشک نریزید که قطرات اشک شما دشمن را خوشحال می‌کند به جای اشک ریختن مشت‌های گره‌کرده خود را به دشمن نشان دهید. عزیزان همیشه به یاد محرومان باشید و از برگزاری مراسم‌های پرخرج بپرهیزید، قرآن را با تعمق و تفکر بخوانید و به آن عمل کنید. 🍃فرزندان را علی‌گونه یعنی متقی و صالح پیرو که همان راه خونین حسین است تربیت کنید در این صورت همیشه در نظرتان باشد در دنیا دو جبهه وجود دارد یکی حق و دیگری باطل ما که مسلمانیم چرا در جبهه حق کشته نشویم در سرای آخرت شما را شفاعت خواهیم کرد. پ ن: وصیت نامه شهید حسین شاه حسینی دستجردی 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱٣٢٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٧ اردیبهشت ۱٣۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سنندج 🥀مزار شهید : باغ بهشت همدان
🍃می گویند عشق حسین سن و سال نمی شناسد. از همان کودکی آرام آرام روح و جسمت را دربر می گیرد. غلامِ حسین می شوی و روزهای محرم... 🍃امیر کاظم زاده از همان کودکی عشق اهل بیت مخصوصا بر دلش جوانه زده بود. با شروع با بچه ها محله را سیاهپوش می کردند. سنج و طبل می خریدند و برای می کردند. 🍃لحظه به لحظه با عشق امام حسین قد کشید و بزرگ شد و با پیوستن به سبزپوشان سپاه راهش را استوار کرد. مدتی بعد به درخواست مادر کرد و حاصل ازدواجش فرزندی شد که نذر حضرت محمد بود و پس از نوشتن نام هایی که امانت سپردند به صفحه های ، طاها قسمتشان شد و نام عزیز دل پدر شد محمد طاها. 🍃عشق به شهادت در دلش هر لحظه می تپید. در تشییع از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند و معتقد بود که در باغ شهادت هنوز هم باز است. مدتی بعد که خبر دفاع از را شنید به عشق اباعبدالله راهی شد. مقصد را نگفت فقط از ماموریتی گفت که ممکن است ۴۵ روز طول بکشد. 🍃مادر با محمد طاها شش ماهه بدرقه کرد پسرش را به امید دیدار دوباره. اما شاید محمد طاها میدانست که اخرین دیدار با پدر است که بیقراری کرد و چشم های پدر هر چند قدم یکبار، فرزند شش ماهه اش را میدید و دل کندن را تمرین می کرد. شاید هم به یاد ارباب بغض می کرد و استوارتر قدم بر میداشت. 🍃مدتی بعد در باغ شهادت باز شد و خودروی پر از مهمات بهانه و تیر عدو سبب خیر تا فرنانده این بار در میان شعله های آتش به باغ آرزویش برسد. سه روز در محاصره در میان شعله های آتش سوخت. از امیر اربا اربا چیزی نمی توان گفت اما مادر هنوز هم منتظر است تا قامت تک پسرش را بعد از خداحافظی آخر ببیند. حال، محمد طاهای شش ماهه مردِ کوچک خانه شده و دلتنگی هایش را با قاب پدر شریک می شود .دست می کشد بر عکس و از حسرت هایش می گوید. از دیدن روی پدر و یک سفر با پدر آن هم به مقصد ... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ خرداد ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : بهشت زهرا سلام الله علیها
🍃آقاجان سلام.. ببخش که مثل همیشه با دیدن تقویم به یادت می افتیم. و شرمنده ذکر را زمزمه می کنیم.شرمنده ایم که تعداد دعاهای عهد قضا شده از دستمان رفته و خیلی وقت است به جای خواندن و اشک و التماس برای آمدنت ، خواب هفت پادشاه را می بینیم و ککمان هم نمی گزد. 🍃ببخش که این روزها از خودمان هم شده ایم و غرق مشکلات زندگی. از شرمندگی پدرهای دست خالی تا آنان که کمر در پسماندهای غذای دیگران خم کرده اند دیگر رمقی برایمان نگذاشته. 🍃حال شاکی از ۸ سال خنجر از پشت خوردن ، به جان هم افتاده ایم . عده ای تلاش می کنند تا نجات یابند از این نفس گیر و عده ای به جای چاره ،قهر را بر آشتی ترجیح داده اند و پشت کرده اند به آینده ای که قرار است با دست خودشان رقم بخورد.. فراموش کرده اند که مسئول اند در برابر حق خودشان و حق دیگران . میگویند راه سیاست و دین باید جدا باشد مگر نه که خدا در می فرماید: « هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه خودشان بخواهند.» 🍃مولا جان دلم گرفته ... عده ای خوردند ، شکستند و مردم خورده اند و هر حرفی ، حکایت همان نمک های بیرون ریخته از نمکدان شکسته است که زخمشان با آن میسوزد.اما کاش کاری کنند تا فردا مرهمی باشد بر زخم های امروز ودیروزشان... 🍃یا صاحب الزمان، دعا کن مردم بیدار شوند از این خواب مصلحتی.... انتخاب کنند و نگذارند باز هم روزهای تلخ سالهای قبل تکرار شود. ... ما ایم از این روزای سخت........ ✍نویسنده : به مناسبت
✦به نام خداوند مردان جنگ 🍃سخت است بخواهی از مرام و مسلک شهدایی بگویی که توفیق درک حضورشان را نداشته‌ای. از همان‌هایی که مرگ در مقابلشان سر تعظیم فرود می‌آورد. با همه این سختی‌ها در دست می‌گیرم تا بگویم از شهیدی دیگر که پرپر شد تا و انقلاب پرپر نشوند. 🍃در سال ۴۲ و در بلندترین شب سال، پسری هم‌نام سلطان غریب خراسان پا به عرصه وجود گذاشت. از همان کودکی برای کمتر شدن فقر خانواده، در کنار پدر و مادر به کشاورزی پرداخت. در ده سالگی به مکتب رفت تا آیه های سراسر نور را بیاموزد. شب‌ها درس می‌خواند و روزها نجاری می‌کرد. 🍃دوران نوجوانی‌اش با روزهای پایانی حکومت طاغوت گره خورده بود و او هم که از سلاله پاکان بود به جمع انقلابیون اضافه شد. حضور در جبهه‌های نبرد را از وظایف هر انسان توانمند می‌دانست، به همین دلیل عزمش را جزم کرد و راهی شد. 🍃وقتی امام(ره) فرمودند باید کنند، با گوش جان امر ایشان را اطاعت کرد و به این سنت با عظمت پیامبر(ص) جامه عمل پوشاند. زیبایی اسلام ناب محمدی را که ببینی، پاک ایزدی رسوخ کرده در قلبت و عروج عاشقانه و عارفانه دوستانت را که ببینی، از همه چیز دل می‌کَنی تا بروی به آنجا که "او" به انتظار نشسته.♥ 🍃 هم همین‌ها را دیده بود، لمس کرده بود و با تمام وجود شیرینی این عشق را چشیده بود که تنها نه روز بعد از ازدواجش بازهم راهی شد. یکسال بعد، خداوند دختری به او عطا کرد که نامش را گذاشتند. چه کسی می‌دانست سرنوشت او نیز همچون سه ساله اباعبدالله رقم می‌خورد؟ 🍃چندی بعد در منطقه ماهوت شیمیایی شد و دو فرزند بعدی‌اش را به دلیل عوارض این بیماری در شش ماهگی از دست داد. اجر مجاهدت های خالصانه‌اش را، خدا در تیرماه سال ۶۶، هنگامی که در حال حمل مهمات بود، با اصابت خمپاره به ماشینشان به او عطا کرد. 🍃در این سفری که از فرش تا عرش بود، دو نفر دیگر که یک‌نفر از آنها کسی بود که باهم پیمان بسته بودند، او را همراهی کردند. و دخترکش، چون سه ساله حسرت یک آغوش دیگر تا ابد بر دلش ماند...😔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱٣۴٢ 📅تاریخ شهادت : ٨ تیر ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۸ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عملیات نصر 🥀مزار شهید : گرگان
🍃مادرانی که طی دوران بارداری مراقبه دارند بر لقمه و هم نشین هستند، در دُر صدف وجودشان پرورش می دهند. پدرانی که با دستان زحمت کشیده لقمه بر دهان کودکانشان می گذارند؛ فرزندانشان بسیار بصیر و‌باهوش هستند. 🍃این چنین فرزندی مگر می تواند بی تفاوت به مصائب جامعه باشد وبه روزمره گی هایش بپردازد؟ ولو در خوشی غرق باشد در حالی که در کنج دیگر کره زمین هم کیشش را سر ببرند و ناموس‌شان را تصاحب کنند؟! 🍃بچه شیعه یعنی پیرو علی(ع) علی، همان که معنقد بود (اگر مرد مسلمانی شنید خلخال از پای زن یهودی باز کرده اند و از این خبر دق کرد، جای تعجب نیست.)* شهید قاسم غریب در بود.نان حلال خورده بود. مرید مولایش امیرالمومنین علی(ع) بود. 🍃در سال ۱۳۷۹ به عضویت سپاه در آمد. طی دوران‌خدمتش در میدان رزم با گروه های انحرافی پژاک و‌منافقین داخلی، مجاهدانه جنگید تا اینکه یک چشم خود را از دست داد و‌۴ ترکش در بدنش جا خوش کرد. او‌نیز مثل بقیه هم رزمانش نتوانست بنشیند و‌نظاره گر ظلم در کشوری مسلمان شود. به خصوص که این‌دشمن مزدورانه علم اسلام بدست گرفته و‌جنایت می کرد! 🍃تو‌گویی نوایی حسینی جوانان مسلمان را به‌خود‌می خواند و‌دوباره طنینی در دنیا پیچید «هَل مِن ناصر یَنصُرُنی؟» شهید قاسم غریب داوطلبانه راهی شده و‌در برابر حرم حضرت زینب سینه سپر کرد. او‌که قبلا چشمش را در راه ظلم ستیزی هدیه کرده بود در دومین حضورش جانش را بر طبق اخلاص نهاده و در ۲۴ رمضان در سال ۱۳۹۴ در ارتفاعات تدمر سوریه، راهی بهشت موعود شد. باشد که با بصیرتمان مدیون خون این عزیزان جان بر کف نباشیم🤲 *خطبه ٢٧ نهج البلاغه ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فرودین ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ تیر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۱ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : روستای سید امیران
‍ ♡بسم الله... 🍃بعضی ها آفریده می‌شوند! آماده پروازند و بالِشان روز به روز بزرگتر و قدرتمند تر می‌شود روحشان بزرگ است و جسم،یارایِ تحمل آن را ندارد... 🍃 از همان‌هاست!! همانهایی که روحشان بی‌تاب است و جسمشان امداد رَس به همنوعان...🌹 🍃شاگرد مکتب است، دانش آموخته و ملبس به لباس بود. در راه ، چاپ و تکثیر و پخش اعلامیه می‌کرد. 🍃با شعله کشیدنِ آتش تجاوز به کشورش راهی جبهه های حق علیه باطل شد. 🍃عملیات وعده گاهش با معشوق بود و لحظه ،تیری را شکافت...😔 🍃جلال بالای تپه رفته بود تا بگوید و عاشقان را به قرار عاشقی دعوت کند که خود شربت نوشید و لحظه اذان،نقطهِ وصل او و شد...🕊 🍃فرازی از وصیت‌نامه شهید: "خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به و بیندیشید" ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ شهریور ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۴ تیر ۱۳۶۱.شلمچه 📅تاریخ انتشار : ۲۴ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
✨بسم ربّ الحسین(ع)... از که می‌خواهم بنویسم؟ از بزرگ مردی کوچک؟! نه بهتر است بگویم از ابَر قهرمانی کوچک. از اویی که در کودکی با نماز و روزه و مأنوس بود و لبخند خریدارانه خدا را به سختی‌هایش ترجیح می‌داد. 🍃عاشق بود و اصرار هایش آخر نتیجه داد و در ۱۱ سالگی توفیق درک حضور در محضر ایشان را یافت. این نوجوان ۱۱ ساله، چه دیده‌ بود و چه می‌دانست که دنیا با رنگ‌های گوناگونش، چشم‌هایش را به مستی نکشانده بود و جبهه را برای زندگی و بندگی برگزیده بود! 🍃سال ۶۱ راهی شد و به همراه برادرش، خدارحم، در عملیات رمضان شرکت کرد. بیست‌ و سوم رمضان سال ۶۱، عملیات رمضان، بهانه عروج آن دو را فراهم کرد. پیکرهای مطهرشان، سال ها مفقود بود، تا سرانجام در مرداد سال ۷۸ درحالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، در پیدا شدند. 🍃کاش می‌توانستم چشم‌های ظفر را از او به امانت بگیرم و با آنها به دنیا و زیبایی‌هایِ کاذبِ کوتاهش بنگرم، شاید که فصلی نو در دفتر زندگی‌ام رقم می‌خورد...   ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد خدا رحم : ۱٣٣٩ 📅تاریخ تولد ظفر : ٢ مرداد ۱٣۴٩ 📅تاریخ شهادت : ٢٣ مرداد ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شلمچه 🥀مزار شهید : لردگان
‍ ♡بسم الله... 🍃بعضی ها آفریده می‌شوند! آماده پروازند و بالِشان روز به روز بزرگتر و قدرتمند تر می‌شود روحشان بزرگ است و جسم،یارایِ تحمل آن را ندارد... 🍃جلال از همان‌هاست!! همانهایی که روحشان بی‌تاب است و جسمشان امداد رَس به همنوعان...🌹 🍃شاگرد مکتب اسلام است، دانش آموخته حوزه و ملبس به لباس بود. در راه خمینی، چاپ و تکثیر و پخش اعلامیه می‌کرد. 🍃با شعله کشیدنِ آتش تجاوز به کشورش راهی جبهه های حق علیه باطل شد. 🍃عملیات وعده گاهش با معشوق بود و لحظه اذان‌ظهر، تیری پهلویش را شکافت...😔 🍃جلال بالای تپه رفته بود تا اذان‌ بگوید و عاشقان را به قرار عاشقی دعوت کند که خود شربت نوشید و لحظه اذان،نقطهِ وصل او و معبودش شد...🕊 🍃فرازی از وصیت‌نامه شهید: "خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و بیندیشید" ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ شهریور ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۴ تیر ۱۳۶۱.شلمچه 📅تاریخ انتشار : ۷ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان
🍃می گویند عشق حسین سن و سال نمی شناسد. از همان کودکی آرام آرام روح و جسمت را دربر می گیرد. غلامِ حسین می شوی و روزهای محرم... 🍃امیر کاظم زاده از همان کودکی عشق اهل بیت مخصوصا بر دلش جوانه زده بود. با شروع با بچه ها محله را سیاهپوش می کردند. سنج و طبل می خریدند و برای عزاداری می کردند. 🍃لحظه به لحظه با عشق امام حسین قد کشید و بزرگ شد و با پیوستن به سبزپوشان س.پاه راهش را استوار کرد. مدتی بعد به درخواست مادر کرد و حاصل ازدواجش فرزندی شد که نذر حضرت محمد بود و پس از نوشتن نام هایی که امانت سپردند به صفحه های ، طاها قسمتشان شد و نام عزیز دل پدر شد . 🍃عشق به شهادت در دلش هر لحظه می تپید. در تشییع از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند و معتقد بود که در باغ شهادت هنوز هم باز است. مدتی بعد که خبر دفاع از را شنید به عشق اباعبدالله راهی شد. مقصد را نگفت فقط از ماموریتی گفت که ممکن است ۴۵ روز طول بکشد. 🍃مادر با محمد طاها شش ماهه بدرقه کرد پسرش را به امید دیدار دوباره. اما شاید محمد طاها میدانست که اخرین دیدار با پدر است که بیقراری کرد و چشم های پدر هر چند قدم یکبار، فرزند شش ماهه اش را میدید و دل کندن را تمرین می کرد. شاید هم به یاد ارباب بغض می کرد و استوارتر قدم بر میداشت. 🍃مدتی بعد در باغ شهادت باز شد و خودروی پر از مهمات بهانه و تیر عدو سبب خیر تا فرنانده این بار در میان شعله های آتش به باغ آرزویش برسد. سه روز در محاصره در میان شعله های آتش سوخت. از امیر اربا اربا چیزی نمی توان گفت اما مادر هنوز هم منتظر است تا قامت تک پسرش را بعد از خداحافظی آخر ببیند. حال، محمد طاهای شش ماهه مردِ کوچک خانه شده و دلتنگی هایش را با قاب پدر شریک می شود .دست می کشد بر عکس و از حسرت هایش می گوید. از دیدن روی پدر و یک سفر با پدر آن هم به مقصد ... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ خرداد ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : بهشت زهرا سلام الله علیها
🍃 «بسم رب الحسین» 🍃 در این راه که پا میگذاری، چشم هایت ناخودآگاه بسته میشود و چشم دل را رهسپار این دیار میکنی. قدم قدم که پیش میروی، متحیرانه در و دیوار این خانه را مینگری؛ خانه ای که خشت خشت آن را سربازان این با عشق بنا کرده اند! 🍃 بهروز عبادی ها، پس از سر از گهواره بیرون آورده اند و های خود را به نمایش درآوردند! ایستادند و ثابت کردند، عشق حسین(ع)، بزرگ و کوچک نمیشناسد؛ از بگیر تا عبدلله پسر کوچک (ع)، همه رجزخوان میان میدان علم برپا میکنند و باید ببینی که چه غوغایی است میان دل هایشان دل هایی مملو از و سرمستی... 🍃 قصه عاشقی اینبار، معطر به نام است! برگ های درخت زندگی اش را که پی در پی رد میکنم، میتوانم صدای خواندنش را در بین الطلوعین بشنوم؛ اصلا صدای که در شهر دمیده میشود، قلبم تصور میکند قامت استوار سرباز خمینی را؛ آخَر لحظه هارا یک به یک سپری میکرد تا اذان شود و زانو بزند مقابل معشوق خویش... 🍃او مجنونِ جبهه ها بود!‌ این چنین شد که نامش برای همیشه میان خاک پر رمز و راز پیچ خورد، قد کشید و آنقدر شاخ و برگ گرفت تا امروز قلب های مارا به احاطه خویش دراورد! 🍃 او ماند، شب های سفره دار زهرای مرضیه(س) بود اما چشم انتظاری مادر بود که نیروهای تفحص را به بالین فرزندش کشاند! این چنین شد که پیکر دردانه اش مهمان خانه اش شد! مادر فدا کرد تازه دامادش را، همانی که شش ماه بود رخت عروسی بر تن کرده بود... 🍃پسرش شد و این روزها چشم های اوست که دل هارا برای خویش به جزیره ی مجنون تبدیل کرده است! او فرمانده شده و این ما هستیم که باید سرباز شدن را بیاموزیم... 🍃سالگرد شهادتت مبارک مجنونِ جبهه! ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ مهر ۱۳۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جزیره مجنون 🥀مزار شهید : همدان ، اسد آباد
🍃قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند از تو‌را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند ..! گویی مسابقه نفس است. 🍃قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک است یا ؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب هوش ندانند. 🍃خوشابه‌حال هر کسی که دلش است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان شده است.. 🍃آنچه ما با کرده‌ایم، تنها بخشی از است که به صلیب کشیده‌ایم." ♡دل نوشته ای از شهید♡ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید: بهشت ثامن.روبروی صحن جمهوری حرم امام رضا
🍃سوز سرمای آن سالهای تبریز از لابه ‌لای پنجره در خانه رخنه میکرد و بچه‌ای که تازه بدنیا آمده بود به خود می‌پیچید. صدای نفس‌های پسرک لپ قرمزی سکوت اتاق را در هم میشکست و مادر سراسیمه او را در آغوش میگرفت، پدر نامش را در گوشهایش زمزمه کرد، محمد رضا. روی طاقچه عکس عموی شهیدش نمایان بود گویی کسی مسیر شهادت را برای یکی دیگر از اعضای این خانواده چراغانی کرده بود. 🍃پدر هر غروب می‌نشست و در باب فرزند فاطمه(س) مداحی می کرد و صدایش قلب طفل‌های خانه را نوازش میکرد. بعدها محمد رضا که های پدر را نقش قلبش کرده بود زمزمه میکرد و دوستانش را برای آماده کردن هییت هایی در همان حوالی فرا میخواند. 🍃 خواندن را هم آموخت و در مسابقات شرکت کرد، او را با مداحی ها و قرآن خواندن هایش میشناختند. سالها بعد در فتنه سال88 خوش درخشید و از حریم انقلاب دفاع کرد. دیگر محمدرضا آنقدر بزرگ شده بود که در سرزمین شام شهادت را جستجو میکرد اما در سرزمینی دیگر منتظر او بودند، جایی حوالی خانه خدا. 🍃در راه مداحی هایش دل همه را می‌سوزاند، مانند پدرش میخواند و خود برای اشک می‌ریخت. آری محمد رضا همراه دوستانش به سفری رفت که به قول خودش (س) پایش را امضا زده بود. حالا دیگر حاج محمد رضا صدایش می‌زدند ، بالهایش را گشود و در آن فاجعه تلخ منا به سوی پروردگار رهسپار شد. ✍نویسنده: 🌸 🌸 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ٢ مهر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جده 🥀مزار شهید : وادی رحمت تبریز
🍃روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند....تکه جگرهای ، خون دل محمد، عطش اباالحسن همه و همه... 🍃اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود... نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند😔 🍃امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه ... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت... 🍃روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما 😭 🍃حتما انتظار دارید بگویم سر روی خاک بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما حسین هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ رقیه سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر اباعبدالله نخواند😓 🍃یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند، بشکن سبوی باده را... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم... ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز (ع)🖤 📅تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱۴۰۰
🍂بسم ربّ الزهرا(س) 🍂پسرک چشمانش را در آغوش گرم پدر باز کرد و برای اولین بار دنیا را در آن نقطه به تماشا نشست. 🍂در کودکی و را آموخت. بزرگتر که شد، با وجود سن کمش، درک درستی از تحرکات جامعه داشت. تحرکاتی که چندی بعد قرار بود انقلابی را رقم بزند که همچون خواری در چشمان بدخواهان این مرز و بوم شود. 🍂عبدالله از ابتدای جنگی که عراق و حامیانش به ما تحمیل کردند در جبهه‌ها حضور داشت. سال۶۰ هم مفتخر به دریافت لباس خادمی س.پ.ا.ه شد. 🍂۸ سالِ جنگ به پایان رسید و عبدالله ماند و یادگاری‌هایی که در گوشه و کنار بدنش، جا خوش کرده‌بودند. 🍂زمزمه رفتن به که در ایران پیچید، حاج عبدالله ۵۱ساله نیز، ندای هل من ناصر امامش را لبیک گفت و بی واهمه عزم رفتن کرد. 🍂۴بار اعزام شد. در ۴ عملیات مهم حضور یافت. در آزادسازی تدمر نیز، نقش اساسی داشت و صدها دیگر که در این کم نمی‌گنجد.. همه اینها باعث شد که او تبدیل به کابوس هرشب دشمنان شود. 🍂سرانجام در پی تصمیم حذف او، در کنار جاده‌ای که قرار بود از آن عبور کند، بمب گذاشتند و او را راهی ملکوت اعلی کردند..🕊 ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
✨از امام عصر(عج) می‌خوام مرا از سربازان و یارانش قرار دهد. 🍃در اردیبهشت سال ۱۳۳۵ نوزادی از سلاله پاک حضرت زهرا(ع) در شهرستان ورامین به دنیا آمد. او از کودکی با آشنا شد و درس ظلم ستیزی و مبارزه با کفر را آموخت. بعدها در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی رفت و در آنجا نیز سربازان را نسبت به ظلم رژیم آگاه می‌ساخت. 🍃در سال ۱۳۵۶ گروهی را بر علیه شاه سازماندهی کرد و در سال ۵۷ در صف مخالفان رژیم در اعتراض به ‌های غاصبانه‌اش نمود و مورد اصابت گلوله ماموران شاه قرار گرفت. 🍃پس از پیروزی به مدت یکسال در عضویت کمیته انقلاب اسلامی بود و با اغاز جنگ تحمیلی به میدان های نبرد شتافت و مردانه از خاک سرزمین خود دفاع کرد. 🍃در آذر ماه سال ۶۲ برادر بزرگوارش در عملیات فتح المبین به مقام رسید. و شهید سید هادی احمدی یکسال بعد از برادرش در محور پاسگاه (گرکنی) بر اثر اصابت ترکش به ناحیه شکم به جمع عاشقان شتافت. 🍃سخن شهید: برادرانم در راه خدا کار بسیار ارزشمندی‌است که فقط خاصان و مقربان درگاه حق توفیق گام نهادن در این عرصه را پیدا می‌کنند. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۵ 📅تاریخ شهادت : ٢ آبان ۱٣۶٣ 📅تاریخ انتشار : ۱ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : میمک 🥀مزار شهید : گلزار شهدای سید فتح الله
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃 که می‌خوانی، وقتی به آیه ی «وَقالَ رَبُکُمْ ٱُدعونی اَسْتَجِبْ لَهُمْ» میرسی، سراسر وجودت و آرامش می‌شود. خیال می‌کنم اصلا از همینجاست که ما با آن بالایی رقم می‌خورد. صدا زدن های ما و جانم گفتن های خدا؛ تنها باید چشم ها را بست و با دل توکل کرد. 🍃حمیدرضا هم از آن بنده هایی بود که بی ترس و نگرانی فرمان اش را به دست بهترین راننده سپرده بود؛ از جاده ی هوی و هوس به خاکی زد و در مسیر مستقیم افتاد. خدا را خواند و آنقدر بر دعا و جهادش پافشاری کرد تا استجابت خدا مستقیم آمد و راه حمیدرضا را در پیش گرفت. 🍃هر چه پیش میروی و زندگی شهدای برایت آشنا تر می‌شود، پی میبری که همه شان غلام عباس بودند؛ اصلا خود عباس بن علی رضایت نامه هایشان را امضا کرده و آن ها را به حریم خواهرش راه داده است. 🍃آخر عباس هم بود و هم ، مگر می‌شود در مکتب ابالفضل باشی و غیرت در وجودت ریشه نداند؟! مگر می‌شود معلمِ لحظه به لحظه ی کشیدنت ابالفضل باشد و تو منشِ جانبازی را نیاموزی؟! 🍃حمیدرضا شاگرد برتر این نیز به مولایش اقتدا کرد و سر بلند، رجز خواند «کُلُنا عَباسَکَ یا زینَبْ» و آنقدر عباس وار جنگید تا نهایت روز این ترکش ها بودند که به سمت حمیدرضا می‌دویدند. 🍃آری! حمیدرضا به خود و خدای خودش قول شهادت داده بود، قول روسفید شدن. اینجا هم مرید ابالفضل بودن خودش را نشان داد، به عهدش وفا کرد و صدای لبیک گفتن هایش، تسکینی شد برای دل مهدیِ . خدایا! ما اینجا تورا می‌خوانیم. باشد که ما هم در این مکتب روسفید شده و شامل استجابت تو باشیم. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ شهریور ١٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ٢ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان
*بسم الله الرحمن الرحیم 🍃محکم و باصلابت، نخستین واژگانی که پس از دیدن قاب عکسش در ذهنم نقش بست. چشم هایی مقتدر که در پستوی آن ها میشد را لمس کرد. چشم هایی که دلت میخواست ساعت ها به آنها خیره شوی و برایت از عشقی که به امام داشت بگویند. 🍃از همان برقی که هنگام دیدن تصویر و شنیدن صدای میان دیدگانش شعله میکشید و گرمای عشقش همه را به حیرت واداشته بود. او برای خدمت به امام امت، اورا موفق ترین کرده بود؛ برای آموختن هم به رفت اما ترک ،رسمِ سربازان این خاک نیست. 🍃مدت ها بعد پس از بازدید موزه حرم ، به فکر نوشتن افتاد و میگفت: "هر وقت نوشتن قرآن تمام شود، عمر من هم تمام میشود" همین هم شد! از ساال ۱۳۴۷ نوشتن قران را آغاز کرد و سال ۱۳۵۸ نوشتن آن به پایان رسید... 🍃شهادت به وی الهام شده بود. میخواست به برود که رو به دوستانش گفت: "من از این ماموریت زنده نمیگردم" رفت و تا آخرین قطره خونش شجاعانه کرد. شهید اشراف در تاریخ دهم آبان سال ۱۳۵۸، به ارزوی همیشگی اش رسید و تا ابد افتخار سرزمینی شد که مملو از شهید اشراف هاست. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢ فروردین ۱٣۱۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ آبان ۱٣۵٨ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : بانه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍁 قلب، پُر از بذرهای باوریست که منتظرِ سبز شدن هستند ، به دنبال بهانه ای که پیچک‌وار دور چوبه اعتقاداتمان بپیچند و بالا روند وَ دنیای ما را رنگ ببخشند و دیدمان به را تغییر دهند؛ این یعنی آغاز یک تحول ، و باوری که حاصل بذرهای بهانه‌جوی قلبمان بود ، باور به حقیقت وجود ، به عشق ، به آیه... 🍁 و سرچشمه داستان زندگی بعضی هایمان همین آیات نورانی‌ست.مثل ! که جزو همان بعضی هایی بود که زندگی‌اش به این آیات و نشانه های گره خورده بود. 🍁 از آن لحظه که همسرش از فَرط نگرانی به قرآن پناه برد و به آن توسل جست وَ پنجمین آیه سوره انسان آمد که بشارت نوشیدن نیکان از جامی که محتوایش آمیخته به کافور ، آن ماده سرد، سپید و معطر ، را داده بود ، مثل روز برای همه روشن بود که این آیه بشارت رویدادی مهم را داده. رویدادی مثل شهادت!🕊 🍁 و مگر نه اینکه نیکان همان کسانی‌ هستند که عمرشان ، جان ها وَ مال‌هایشان را در راه خدا و برای رضای او داده‌اند؟!پس حقیقتا موسی که عمر و مالش را وقف این امر کرده بود در زمره نیکان قرار میگرفت و توفیق نوشیدن از آن جام گوارا نصیبش میشد! 🍁 خلاصه وار زندگی‌اش را اگر مرور کنی از آبان شصت و چهاری که متولد شد تا زمانی که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود به دفاع از حریم اهل بیت مبعوث شد ، همه چیز رنگ دیگری داشت! 🍁نفس کشیدنش ، ، ازدواجش و... همه و همه رنگ و بوی را داشت؛ چه خوب مصداق "باید بود تا شهید شد" را در زندگی‌اش به تصویر کشیده بود. 🍁 سرنوشت موسی مثل خیلی‌هایمان عادی رقم خورد ، پیش رفت و به آخر رسید. اما تنها تفاوتمان درک رسالتی‌ بود که بر دوشمان گذاشتند. موسی یک جور درک کرد و ان را به سرانجام نیک رساند ، ما ولی اصلا درک درستی از رسالت نداریم‌! 🍁 و به راستی ، کشور و امنیت رسولان زمان خود بودند... سالگرد مبارک رسول ! ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۲۸ آبان ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قلعه سفید 🕊محل شهادت : سوریه
* بسم رب الشهید * 🍃شهادت، جاده ایست منتهی به عشق حقیقی و آسمانی که شیفتگان را به این راه میکشاند؛ عشق را میانِ جانشان رسوخ میدهد و آن هارا از درد فراق می گریاند! 🍃علیرضا عاشق ترین بود! همانی که مُهرِ بندگی را بر پیشانی اش زده بود و از همان سن کم دل بیقرار او را بیقرار تر کرده بود! ورد زبانش این بود: "ما باید سعی کنیم خودمان را بسازیم، باید نمازمان را درست بخوانیم و حامی و اسلام و امام باشیم" 🍃گویا خوب فهمیده بود ستون است و اگر دلدادگی ات را در برابر معبود نشان دهی ، اوست که راه زندگی را برایت می گشاید! آن وقت است که سالهای سال پیکرت را نگه میدارد و تورا همنشین سفره ی (س) میکند ! 🍃مادرت نیز چشم بود! دلش راضی شده بود به چند تکه استخوان و چشم به راه دوخته بود تا جگر گوشه اش از راه برسد! نیامدی و نیامدی و دیدار نصیب مادرِ دلتنگت نشد! سرانجام پس از ۳۷ سال پیکر که نه، استخوان هایت به بازگشت و همه در فراق نبود گریستند😢 🍃این ها، مرثیه نیست! روضه و مداحی نیست! افتخار کشور است و ما میبالیم به وجود عاشقان فداکاری چون شما. افتخار ایران♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مرداد ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عین خوش دهلران 🥀مزار شهید : روستای قالهر
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۶۰ 📅تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت : مریوان
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃«زمانی‌که برخی از دوستانم را می‌بینم که با مأنوسند، به حال‌شان غبطه می‌خورم. نه آنکه بخوانند، بلکه با قرآن مأنوسند و دوست و رفیق‌شان قرآن است. 🍃اگر بخواهد باری ببندد، باید در و انجام دهد و الا سپس توأم با مشکلات می‌شود. ممکن است دیدار ما به بیفتد. هرچه بخواهد. "سخنی از شهید" 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ آذر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۴ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : اصفهان 🕊محل شهادت :شلمچه