eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀ناگهان، نور تمام خانه را روشـ✨ــــن میکند!! . 🍀گویی ، همه ے را به آغوش کشیده است...! خورشیدی که پرتوهایش آسمان شب را چون روز روشن کرده و از تلاءلو آن، ماه چون کودکی خجالت زده به آغوش ابر پناه برده است. . 🍀مردم انگشتِ حیرت به دهان پچ پچ میکنند، مگر خورشید شباهنگام نیز می تابد!؟و همگی به دنبال سرچشمه این عظیم از خانه های مسکوت خود روانه کوچه پس کوچه های تاریکِ میشوند. . 🍀چندکوچه آن طرف تر امّا، روح تازه ای به جانِ اهل خانه دمیده شده است. روحی از جنس به جانِ نوزادی از دامان (س). . 🍀لبخند شیرین لبهای پدر، شیرینی عسل را به سخره می گیرد و غرق در چهره آسمانی پسر، زیر لب تسبیح می کند،نوزاد می خندد و قند در دلِ پدر آب میشود و بار دیگر رضا، سر بر سجده رضایتش را به معبود عرضه میدارد. . 🍀چه کسی میداند که خداوند از امشب، شیوه جدیدی از کرامت و بخشش را به عالمیان عرضه کرده است؟؟!! . 🍀کودکی سرشار از جود و کرامت و احسان.مگر فلسفه نامیدنش چیزی جز جود و بخشش اوست؟! . 🍀خداوند راهِ کوتاهی از قلبها به درگاهش گشود!!راهی که انتهایش جز به اجابت ختم نمیشود و چه خوشبخت است آنکه راهِ ورودش به قلب ،نامِ است...!💚 . راه ورود به توست رواست هرکه از این راه میرود. ⚘ . 🍃اسمی گره گشا تر از اسم "جواد" نیست پایان هرچه خواستم از او "نداد" نیست بین تمام صحن و سراها،طلوع صبح جایی به باصفایی "" نیست. . ✍نویسنده: . 🌺به مناسبت تولد (ع) .
🍃بسم رب الحسین به ظهور الحجه🍃 . 🍃امروز خورشـــ☀️ـــید شادمانه ترین طلوعش را خواهد داشت و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت. . 🍃ملائکه از ، را نظاره گرند، در چشمانشان برق شادی پیداست،😍 آخر امروز با همه‌ی روزها فرق دارد. . 🍃طفلی با سیمای نورانی و زیبا از نسل کرار، که پنجم سال سی و هشت هجری قمری را به نام خودش ثبت کرد. . 🍃 شادمان فرزندش را در می‌گیرد. حاضران یک به یک برای تبریک جلو می‌آیند، خانه غرق در شادی است.😄 . 🍃نامش را نهادند، اما شاید کسی نمی‌دانست که روزی قرار است سجاده‌ی علی بن حسین گواه های طولانیِ بسیارش باشد و لقب را به صاحبش بدهد. آسمان پر ستاره شب شاهد خلوت های با معبودش باشد و هلال ماه در آسمان شب بارها او را پرسه زنان در کوچه های ببیند که دل را شاد می‌کند. . 🍃امروز کسی پا به عرصه گذاشته که قرار است دوشادوش تا سرزمین برود و روزی پرده از راز های آن دشت بردارد. کسی که ادامه دهنده راه پدر خواهد بود، آری امروز فرزندی شد که زینت کنندگان و پیام آور است. . ✍نویسنده: .
🍃به نام او به یاد متولد بهارِ بود...خرداد پنجاهُ هفت. هجده سالگی،قامتش سبز پوش شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد. . 🍃همچو شهرتش، بود و نترس...در قلبِ محبانِ علی(ع) جایی ندارد... که اگر باشد زبان،لبیک گوی نمی‌شود!! . 🍃مردی و عاشق خانواده پرافتخار همراه دوست‌داشتنی . 🍃همه را برای زمین گذاشت و راهی شد...! روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ می‌دید. . 🍃ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر شد... . 🍃اولین روز ؛در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان؛حضرت ارباب(ع) تقدیر بر رقم خورده بود. . 🍃وقتِ رفتن به کمین خوردند و هنگام برگرداندن ماشین، پهلویش را به آغوش کشید...و ذکر (ع) در فضا طنین انداز شد... . 🍃خاکِ با عشق جسمِ بی جانش را در آغوش خود ماندگار کرد و بناشد به تاسی از بانوی گمنامِ (س)، چند صباحی مهمانِ غربتِ سرزمینِ شام باشد💔!! . 🍃کیلومتر ها آن سو تر؛ مادری نگران، همسری چشم به راه و پسرکی شش ساله دلتنگِ قهرمانشان بودند...😔 . 🍃یکسال گمنامی‌اش،فرصتی بود تا آیینه خانواده جلا بگیرد... تا امیر علی بیاموزد؛زین پس مردِ مادرش است...به دلِ کوچکش بقبولاند؛ گرچه پدر در آسمانهاست اما مزارِ زمینی‌اش مامن و پناه گاهِ اوست⚘ . 🍃سفارش به کرده بود و عجیب این صبر عجین شده در حالاتِ همسرِ زینبی‌اش بود... وقتی که تابوت را به آغوش گرفت و دست بر کشید... آن هنگام که قبل‌ترها را تصور می‌کرد و علی اصغرِ خندانش را؛ و آن هنگام که راهِ پیش رو را بدونِ مردِ شیردلش تجسم می‌کرد؛ در نگاهش "ما رایتُ الا جمیلا" را می‌دیدی... . 🍃به گفته علی اصغرش، "لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعَبدالله...💔" و همین جمله آرامشی بود بر قلبِ بیتاب و مضطرش. . 🌸میلادت مبارک. . ✍️نویسنده: . 🌺 به مناسبت تولد . 📅تولد : ۳ خرداد ۱۳۵۷. . 📅شهادت : ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴. سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۲ خرداد ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا .
پیشدار حکومت و اولیاست سیپده صبح که نوید می‌دهد، صبح صادق به چشم برهم زدنی خواهد رسید. . ▪️مسلم هوا سپیده دم است که خدا گفت رزق و روزی را در همین زمان برای اهل تقسیم می‌کنم، خواب نمانید تا روزی از دست‌تان نرود؛اما چه بگویم که فاصله نماز تا طلوع آفتاب را با خیال راحت خوابیدند و جا ماندند از رزق . . را به وقت علی خواند و ذکر مستحباتش را گفت و مسلم که سپیده خبر صبح صادق بود فرستاد تا نوید طلوع را بدهد که خودش بود، اما د‌ریغ از مردم و دریغ از ابدی‌شان تخت خوابیدند که حتی صدای مسلم را نشنوند. . ▪️تاریخ به کرّات تکرار می‌شوند، حال که سفیر صبح، نوید بهتر آورده نگذاریم او را ببرند و از بالای به پایین بیندازند...... . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت .
🍃خدا را در دامنه کوه کرد بخاطر بند بند وجودش، شکر کرد بخاطر وجودش در در جهان (ع) می‌دانست کجا ایستاده و رو به کجا قدم برمی‌دارد. سپاس گفت خدا را بخاطر ، ، بند انگشتانش و دندان‌هایش......😔 . 🍂عرفه مجسم است که حسین برای خود می‌خواند و محاسنش با خیس می‌شود حال آنکه می‌داند چند منزل دیگر با خون می‌شود و رگ هایش بریده نه، با ۱۲ ضربه جدا می‌شود، می‌داند ‌هایش شکسته نه، خرد می‌شود، بریده نه، دزدیده می‌شود، می‌داند دندان‌هایش شکسته نه، بلکه با لب‌هایش بهم دوخته می‌شود.....😭 . 🍃آه حسین، درونم است که عطش زیاد می‌کند و تو را می‌خواهد و دنیا آب از من دریغ می‌کند حسرت دیدار نوشته بر یخ، که آب می‌شود. گفتند امسال حق نداریم؛ مولا جان میدانم رویم سیاه است و با هر گناه سیلی زده‌ام به صورتت اما گناه دارم، عزیز دلم به جان مادرت ، رحم کن و یکبار ویژه بیا، بیا تا شاید کور‌‌‌َم توانست رخ ماهت را سیر ببیند.😞 . را می‌خوانم اما سنگین است از خط به خط روضه خود خوانده‌ات.....😭 . ✍نویسنده: .
🍃تو آمدی . تو آمدی و نبض طراوت گرفت . تو آمدی ، ، در آغوش شادمان . تو آمدی و جریان هدایت مشعل به مشعل در قلوبمان جاری شد .❣ . 🍃آری ، تو شدی میزبان عاشقان تویی که آمدنت ، جویبار روشنی شد ، در میان . . 🍃مشق بندگیمان از تو گرفتیم و نفس به نفس و جرعه به جرعه ، غرق در مسیرت شدیم . . 🍃تو شدی مسیر عروج و مامن عطش مومن ، تویی که آمدی و عَلم عشق علی را ، دوباره بر مرز های گستراندی .🙂 . 🍃سرچشمه بودی . آورده اند تنها نگریستن بر سیمای باصفایت ، غم را ز دل مغمومان می‌ربود .🌹 . 🍃تویی که تبسم لبانت بر کاشی به کاشی قلبهایمان ، نقش هدایت می بست و سرنخ موج تشیع ناب را به اندیشه مان میسپرد . ای هادی المسلمین ، ولادتت بر جهانیان مبارک .😍 . به مناسبت میلاد با (ع) . ✍نویسنده : . 📅تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ .
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود است😓 . 🍂غربت میراث . دیروز میان امروز میان خانه فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣 . 🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺 . 🍂چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام می‌کند . 🍂دستان برادر را می‌گیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 . 🍂کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥 . 🍂چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" . 🍂حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟" و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 . 🍂در آستانه حجره، مادر را می‌بیند.با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، و پدرش با لبخند نگاهش می‌کنند. . 🍂زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند😞 . 🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند وماتم را به آغوش می‌کشد😭 زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری،برادرش را خاک کند. . . به مناسبت سالروز شهادت (ع) . ✍نویسنده : . 📅تاریخ انتشار : ۳ مهر ۱۳۹۹ .
☆به نام یار☆ . 🍃گمان کنیم اکنون، سال ۱۱هجری ست. این روزها خورشید فروزان سرد است، آسمان ناله می کند، زمین بی تاب است و جریان شریان درخت، به احترام می ایستد😓 . 🍃این روزها، مدینه دلتنگ است. دلتنگ مردی که از نگاهش، مهر چکه می کرد. مردی که تبسمش، عطر داشت. . 🍃 این روزها، (س)دلتنگ است. دلتنگ پدری که دختر نازدانه اش را، می بویید و می بوسید و اش می داشت. پدری که از عمق جان، کوشید و از هیچ چیز، بهر رواج دریغ نکرد😞 . 🍃 این روزها، (ع) دلتنگ است. دلتنگ که پشت به پشت یکدیگر، به کارزار قدم نهادند و بیرق را برافراشتند. برادری دلسوز، که ذره ذره ی محو تماشایش بودند😔 . 🍃این روز ها رزق جهان، است. بغضی تلخ از فراق رسول مهر. از فراق از فراق . 🍃به هجران، زارى دلهاى خونين   ز حد بگذشت ز اشك و آه مهجوران بيتاب جهانى غوطه زد در آتش و آب* . 🍃و اگر به مهر ۱۳۹۹ هجری خورشیدی هم باز گردیم، عُشّاق اند. اما این دلتنگی و رنج، آن دم معنا می یابد که ره در پیش گیرند و بشوند مرید . بشوند یاور مقبول🌹 . پ.ن:شیخ محمد حزین لاهیجی . 🕊به مناسبت سالروز (ص) . ✍نویسنده : . 📅تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۳۹۹ .
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود است😓 . 🍂غربت میراث . دیروز میان امروز میان خانه فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣 . 🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺 . 🍂چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام می‌کند . 🍂دستان برادر را می‌گیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 . 🍂کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥 . 🍂چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" . 🍂حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟" و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 . 🍂در آستانه حجره، مادر را می‌بیند.با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، و پدرش با لبخند نگاهش می‌کنند. . 🍂زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند😞 . 🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند وماتم را به آغوش می‌کشد😭 زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری،برادرش را خاک کند. . . به مناسبت سالروز شهادت (ع) . ✍نویسنده : . 📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۹ .
🍃روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند.... تکه جگرهای ، خون دل ، عطش اباالحسن همه و همه🖤 . 🍂اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود💔 . 🍃نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند😔 🍂امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه .... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت😞 . 🍃روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما 😭 . 🍂حتما انتظار دارید بگویم سر روی بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر نخواند😓 . 🍃یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند..... بشکن سبوی باده را.... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم...... . ✍نویسنده : . .... .
🍂همه میگن چرا شاد نیستی؟ چی بگم نگفته هم معلومه.... من شیعه‌ام؟ اصلا می‌خوام باشم؟؟؟ خودشون مگه نگفتن توی ما شاد باشید و توی ما غمگین؟ این امت گذاشتند کفن پیغمبرشون خشک بشه بعد به فکر پاره کردن ردای خلافت بیفتن؟؟ ماه ربیع شده اما ما این روزا میدونیم چه بر دل سلاله محمد داره میگذره؟؟؟ کم‌کم داره هیزم جمع میشه برا سوختن، نه ببخشید برا سوزوندن..... بگذرم.. . 🍃هزار و چهارصد سال دونه دونه اومدن تا راه نشون بدن اما دریغ از یک بار، فقط یکبار شیعیان هم شقه شقه شدند و هر کدوم برای خودش دستگاه و دفتری جدا طبق هوای نفس خودشون تدارک دیدند..... همه داغ‌ها از همون حسادت و طمع دراومد از همون مدینه شهر پیغمبر.... کار را ب جایی رسوندن که میون یه لشگر زندونی باشه و دریغ بشن خودشون از نور وجودش.... آنقدر بر و منبر چسبیدند تا مدعی بیاد و بشه دایه دلسوز تر از مادر و همه زندگی مسلمون ها رو به غارت ببره و بشه حاکم.... . 🍂در عزای کدوم امام باید گریه کنم وقتی یکی از یکی غریب تر هست؟؟؟؟ خودمونی نوشتم تا شاید خودم بخورم از اینجا به بعد ادبی می‌نویسم.... . 🍃بمیرم برایت آقا که به بهانه خرید خرما باید اصحاب خاصه‌ات را ببینی و کمی دلگرم شوی و به آنها وصل بدهی، بمیرم برایت آقا که کسی نبود تولد را تبریک بگوید، بمیرم برایت آقاترس جان داشتی و یاری برای کمک نه، بمیرم برایت آقا میان آن لشکر تنها باید مواظب ناموست باشی، بمیرم برایت آقا زهر که اثر می‌کرد کسی نبود پیاله‌ای شیر دستت بدهد‌، بمیرم برایت آقا در همان زندان دفن شدی، بمیرم برایت آقا بمیرم، بمیرم از امتی که میدیدی چه بر سر اجدادت آورده‌اند اما هنوز اصلاحشان را می‌خوردی، بمیرم کاش لااقل ناله‌ات، کاش صدایت، کاش دستت آن موقع بجایی می‌رسید تا مهدی پنج ساله‌ات را تنها به دوش نکشد و تسلیتی از جانب کسی بشوند و اندکی از تنهایی‌اش بکاهد..... . 🍃همه و همه از همان لگد شروع شد که کمر شیعه را شکست تاکنون لاجرعه از غم خورده‌ای؟ تاکنون سیلی محکم خورده‌ای؟ مادرت را سمت خانه برده‌ای؟ گوشواره دانه دانه برده‌ای؟؟؟؟ همه مصیبت‌ها از است، مدینه النبی، مدینه شهر پیغمبر... . ✍نویسنده: . .
🍃بمیرم برایت آقا که به بهانه خرید خرما باید اصحاب خاصه‌ات را ببینی و کمی دلگرم شوی و به آنها وصل بدهی، بمیرم برایت آقا که کسی نبود تولد را تبریک بگوید، بمیرم برایت آقاترس جان داشتی و یاری برای کمک نه، بمیرم برایت آقا میان آن لشکر تنها باید مواظب ناموست باشی، بمیرم برایت آقا زهر که اثر می‌کرد کسی نبود پیاله‌ای شیر دستت بدهد‌، بمیرم برایت آقا در همان زندان دفن شدی، بمیرم برایت آقا بمیرم، بمیرم از امتی که میدیدی چه بر سر اجدادت آورده‌اند اما هنوز اصلاحشان را می‌خوردی، بمیرم کاش لااقل ناله‌ات، کاش صدایت، کاش دستت آن موقع بجایی می‌رسید تا مهدی پنج ساله‌ات را تنها به دوش نکشد و تسلیتی از جانب کسی بشوند و اندکی از تنهایی‌اش بکاهد..... . 🍃همه و همه از همان لگد شروع شد که کمر شیعه را شکست تاکنون لاجرعه از غم خورده‌ای؟ تاکنون سیلی محکم خورده‌ای؟ مادرت را سمت خانه برده‌ای؟ گوشواره دانه دانه برده‌ای؟؟؟؟ همه مصیبت‌ها از است، مدینه النبی، مدینه شهر پیغمبر... . ✍نویسنده: . .
🍃میشنوی حضورش را، عرش و فرش، همه را به هیجان آورده😍 . 🍃آری، ای اهل عالم، میبینیـــــــد، امروز ماه به آغوش آمده و و زمان زِ مطلقش می درخشند. آری، عالمی منور گشته از نورش☺️ . 🍃چه خوش ساعتیست امروز، مگر می شود با حضور ایام به کام نشود، سلطان شهر است که آمده🤩 . 🍃از ذوق عالم چه بگویم که سرد و خاکی زمین با حضور تو ای ، سبز و بهاری گشته و برای گنجشکان، نوید بهاری دیگر آورده🤗 . 🍃امروز، عطر تو را حتی میشود در آن سوی خواب ها و شیرین حس کرد😌 . 🍃 آری، به گمانم این از معجزه ی دلیل آفرینش است. ، مبارکِ جهانِ ‌هستی باشد ای پادشاه دو عالم و غایت خلقت❤️ . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز (ص) . 📅تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۹ .
🌱قلم ، تاروپود کاغذ را می‌پیماید و ولادتت در خوشه های زمستان را به تصویر می‌کشد. . 🌱 عاشقانه ات ، آغازی شد برای پلی دیگر به سوی خدا لابلای لایه های زندگی ات ، ذاکر شدی و قلبت در مسیر روضه های رمضان آرام گرفت. . 🌱زندگی را در کنش و کاوش یافتی . در میانه نبرد ، معنا بخش دلیری و دلاوری شدی و راه و رسم زیستن را به اهل زمین آموختی. . 🌱قلم ، وجودت را تمنا میکند تا بنویسد و بنوازد از شیرینی شهیدانه لحظه هایت ، و ترسیم کند محبتی را که در راه اندوخته بودی. 🌱بعد از بهار زندگانی ات ، اینبار میزبان تو شد و «درعا» آوردگاه تکاپوی جسمت با خون ؛ هنگامی که روحت در ابدیت آرام می‌گرفت. . 🌱دستمان را بگیر و دست آویزمان شو ؛ اهل زمین همچنان به آموزگاران عشق محتاجند ... . ✍نویسنده : . ☀️ به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ۱۲ دی ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت: ۱ تیر ۱۳۹۴ . 📅تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید :بهشت زهرا .
"آنکس تورا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند!..." . 🍃ای شهیدان...♡ شما خوب را فهمیدید و با پرواز بر بلندای آسمان،واژه ایی را آفریدید که بلندای آسمان در برابرش خجالت زده شد... . 🍂شما درس را به ما آموختید وما فرزندان همان انقلابیم،انقلابی که نورِ پروازِ شما چراغ آن را در دلهایمان روشن کرده،نوری که هرگز بی روشنی نمی ماندو راهی که تا همیشه ادامه دارد... . 🍃ای شهیدان...♡ برای فرزندانتان دعا کنید،دعا کنید در این دنیا که دست و پاگیر دلها شده دست و پایمان جایی گیر نکند،که ماهم نوری باشیم در آسمان پر فروغ راه شما...✨ . ✍نویسنده: . 🥀به مناسبت شهادت جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و.. . 📅تاریخ شهادت: ۱۵ دی ۱۳۷۳ . 📅تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۹۹ .
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔 . 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... . 🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺 . 🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای ببرند. . 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞 . 🍃دلش از نامردی مردم گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا" . 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭 . 🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓 . پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤 . ✍نویسنده : . 🥀به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۹ .
🍀ناگهان، نور تمام خانه را روشن میکند!! گویی ، همه ے خورشید را به آغوش کشیده است...! خورشیدی که پرتوهایش آسمان شب را چون روز روشن کرده و از تلاءلو آن، ماه چون کودکی خجالت زده به آغوش ابر پناه برده است. 🍀مردم انگشتِ حیرت به دهان پچ پچ میکنند، مگر خورشید شباهنگام نیز می تابد!؟و همگی به دنبال سرچشمه این عظیم از خانه های مسکوت خود روانه کوچه پس کوچه های تاریکِ میشوند. 🍀چندکوچه آن طرف تر امّا، روح تازه ای به جانِ اهل خانه دمیده شده است. روحی از جنس به جانِ نوزادی از دامان (س). 🍀لبخند شیرین لبهای پدر، شیرینی عسل را به سخره می گیرد و غرق در چهره آسمانی پسر، زیر لب تسبیح می کند، نوزاد می خندد و قند در دلِ پدر آب میشود و بار دیگر رضا، سر بر سجده رضایتش را به معبود عرضه میدارد🤗 🍀چه کسی میداند که خداوند از امشب، شیوه جدیدی از کرامت و بخشش را به عالمیان عرضه کرده است؟! 🍀کودکی سرشار از جود و کرامت و احسان. مگر فلسفه جواد نامیدنش چیزی جز جود و بخشش اوست؟!🙃 🍀خداوند راهِ کوتاهی از قلبها به درگاهش گشود!! راهی که انتهایش جز به اجابت ختم نمیشود و چه خوشبخت است آنکه راهِ ورودش به قلب ،نامِ است...!🌺 🍀باب الجواد، راه ورود به توست. حاجت رواست، هرکه از این راه میرود. ⚘ 🍀اسمی گره گشا تر از اسم "جواد" نیست، پایان هرچه خواستم از او "نداد" نیست، بین تمام صحن و سراها،طلوع صبح، جایی به باصفایی "" نیست. ✍نویسنده: 🌺به مناسبت ولادت 📅تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱۳۹۹
🍃حکایت رشادت تو آن است که حماسه از آن ریشه میدواند و عالم از خورشید درخشانش میگیرد. 🍃اصلا رشادت در تو معنای حقیقی اش را یافت آنگاه که دوشادوش در مقابل باطل قامت راست نمودی و تا آخرین نفس های حیات به پیکارشان پرداختی. 🍃امروز ای شهزاده ی ، می آیی و زمین از عِطر نفس های طاهرت مست میشود و حیاتی بدیع و تازه می یابد .می آیی و سر مشقی برای مردان میشوی . 🍃آری تو علیِ اکبری، چون عظیم هیبتی، هر که دل تنگ رخ احمد شود «در تو تماشای پیمبر کند». ♡میلاد آیینه جمال ، ، بر شما سروران مبارک💫 نویسنده: 📅تاریخ انتشار : ۴ فروردین ۱۴۰۰
‍♡به نام او، به یاد او♡ متولد بهارِ بود، خرداد پنجاهُ هفت. هجده سالگی، قامتش سبز پوش شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد. 🍃همچو شهرتش، بود و نترس. در قلبِ محبانِ علی(ع) ترس جایی ندارد. که اگر باشد زبان، لبیک گوی نمی‌شود!! 🍃مردی و عاشق خانواده پسری پرافتخار، همسری همراه، پدری دوست‌داشتنی. همه را برای زمین گذاشت و راهی شد...! روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ می‌دید. 🍃ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر شد... 🍃اولین روز ، در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان، حضرت ارباب(ع) تقدیر بر رقم خورده بود. 🍃وقتِ رفتن به کمین خوردند و هنگام برگرداندن ماشین، پهلویش گلوله را به آغوش کشید...و ذکر (ع) در فضا طنین انداز شد... 🍃خاکِ تدمر با عشق جسمِ بی جانش را در آغوش خود ماندگار کرد و بناشد به تاسی از بانوی گمنامِ (س)، چند صباحی مهمانِ غربتِ سرزمینِ شام باشد!! 🍃کیلومتر ها آن سو تر، مادری نگران، همسری چشم به راه و پسرکی شش ساله دلتنگِ قهرمانشان بودند...😔 🍃یکسال گمنامی‌اش،فرصتی بود تا آیینه خانواده جلا بگیرد... تا امیر علی بیاموزد، زین پس مردِ مادرش است...به دلِ کوچکش بقبولاند، گرچه پدر در آسمانهاست اما مزارِ زمینی‌اش مامن و پناه گاهِ اوست⚘ 🍃سفارش به کرده بود و عجیب این صبر عجین شده در حالاتِ همسرِ زینبی‌اش بود. وقتی که تابوت را به آغوش گرفت و دست بر کشید. آن هنگام که قبل‌ترها را تصور می‌کرد و علی اصغرِ خندانش را و آن هنگام که راهِ پیش رو را بدونِ مردِ شیردلش تجسم می‌کرد، در نگاهش "ما رایتُ الا جمیلا" را می‌دیدی... 🍃به گفته علی اصغرش، "لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعَبدالله..."و همین جمله آرامشی بود بر قلبِ بیتاب و مضطرش. 🌸شهادتت مبارک. ✍️نویسنده : 🌺 به مناسبت سالروز 📅تولد : ۳ خرداد ۱۳۵۷ 📅شهادت : ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴. سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود است😓 🍃غربت میراث . دیروز میان ، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. 🍃دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، و پدرش با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 😞 🕊به مناسبت سالروز (ع) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
☆به نام یار☆ 🍃گمان کنیم اکنون، سال ۱۱هجری ست. این روزها خورشید فروزان سرد است، آسمان ناله می کند، زمین بی تاب است و جریان شریان درخت، به احترام می ایستد😓 🍃این روزها، مدینه دلتنگ است. دلتنگ مردی که از نگاهش، مهر چکه می کرد. مردی که تبسمش، عطر داشت. 🍃 این روزها، (س)دلتنگ است. دلتنگ پدری که دختر نازدانه اش را، می بویید و می بوسید و اش می داشت. پدری که از عمق جان، کوشید و از هیچ چیز، بهر رواج دریغ نکرد. 🍃 این روزها، (ع) دلتنگ است. دلتنگ که پشت به پشت یکدیگر، به کارزار قدم نهادند و بیرق عدل را برافراشتند. برادری دلسوز، که ذره ذره ی محو تماشایش بودند😔 🍃این روز ها رزق جهان، است. بغضی تلخ از فراق رسول مهر. از فراق از فراق 🍃به هجران، زارى دلهاى خونين   ز حد بگذشت ز اشك و آه مهجوران بيتاب جهانى غوطه زد در آتش و آب* 🍃و اگر به مهر ۱۴۰۰ هجری خورشیدی هم باز گردیم، عُشّاق اند. اما این دلتنگی و رنج، آن دم معنا می یابد که ره رسول در پیش گیرند و بشوند مرید . بشوند یاور مقبول🌹 پ.ن:شیخ محمد حزین لاهیجی 🕊به مناسبت سالروز (ص) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓 🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد! 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... حسین علیه‌السلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟ 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 🕊به مناسبت سالروز (ع) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
🍃روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند....تکه جگرهای ، خون دل محمد، عطش اباالحسن همه و همه... 🍃اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود... نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند😔 🍃امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه ... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت... 🍃روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما 😭 🍃حتما انتظار دارید بگویم سر روی خاک بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما حسین هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ رقیه سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر اباعبدالله نخواند😓 🍃یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند، بشکن سبوی باده را... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم... ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز (ع)🖤 📅تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱۴۰۰
🍃بمیرم برایت آقا که به بهانه خرید خرما باید اصحاب خاصه‌ات را ببینی و کمی دلگرم شوی و به آنها وصل بدهی، بمیرم برایت آقا که کسی نبود تولد را تبریک بگوید، بمیرم برایت آقاترس جان داشتی و یاری برای کمک نه، بمیرم برایت آقا میان آن لشکر تنها باید مواظب ناموست باشی، بمیرم برایت آقا زهر که اثر می‌کرد کسی نبود پیاله‌ای شیر دستت بدهد‌، بمیرم برایت آقا در همان زندان دفن شدی، بمیرم برایت آقا بمیرم، بمیرم از امتی که میدیدی چه بر سر اجدادت آورده‌اند اما هنوز اصلاحشان را می‌خوردی، بمیرم کاش لااقل ناله‌ات، کاش صدایت، کاش دستت آن موقع بجایی می‌رسید تا مهدی پنج ساله‌ات را تنها به دوش نکشد و تسلیتی از جانب کسی بشوند و اندکی از تنهایی‌اش بکاهد..... 🍃همه و همه از همان لگد شروع شد که کمر شیعه را شکست تاکنون لاجرعه از غم خورده‌ای؟ تاکنون سیلی محکم خورده‌ای؟ مادرت را سمت خانه برده‌ای؟ گوشواره دانه دانه برده‌ای؟؟؟؟ همه مصیبت‌ها از است، مدینه النبی، مدینه شهر پیغمبر... ✍نویسنده: سالروز (ع) تسلیت🖤🥀 📅تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۴۰۰
🍃خانه، بوی می‌دهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می‌شود. 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... 🍃حسین برای شفای مادر دعا می‌کند. زهرا با صورت نیلی از رو می‌گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می‌زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «» را زمزمه می‌کند. 🍃طعنه‌های مردم دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می‌کردند و امروز می‌خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن . 🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی می‌داند بر چه گذشته است که تمنا می‌کند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً». 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می‌کند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض می‌کند و با دیدن مسمار دلش می‌شکند. با دست‌هایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می‌سازد و زهرایش را شبانه غسل می‌دهد و کفن می‌کند و به می‌سپارد😭 🍃امان از دل که جز چاه کسی امانت‌دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می‌گریستند، درد تنهایی و درد که بی‌جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤 ✍نویسنده : 🥀به مناسبت 📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰