eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹، واژه‌ای است از ابتدای تاریخ تا انتهای ابدیت. . 🥀، کلمه‌ای است به بلندای چادری خاکی و زمینی شده. . 💚، جایگاهی است که همه‌ی لبه‌های تیز زندگی را سوهان🌱 خواهد کشید و دنیا را ملموس‌تر و قابل تحمل‌تر خواهد کرد. . ، که گاه از بنی اسرائیل هم داغ‌تر شده و 😔 بر دل کسانی زدند که خدا از آنها یاد می‌کند. . ما بجایی رسید که دخت پیامبرش با اهل بیت‌اش، شبانه بر در خانه‌ی و کوبید تا بیدارشان کند. اما ؛ که در کمین لحظه‌هایی است که ما خود را به نزدیک‌تر می‌دانیم😔. . ، استراتژی بدی است ؛ در قبال که هر نفس‌ اش بادی‌ است سهمگین برای شعله ور ساختن آتش🔥 دوزخ. . به جایی رسیدند که با دست بسته زیر پا گل 🥀زندگی‌اش را 😭 می‌دید. . آخ از جهل 😓 و بازی با الفاظ دهن پر کن. . گفتند علی دیر آمدی و ما با بیعت کرده‌ایم، حال آنکه امت باید به دنبال امام معصوم 😢خود باشد. . در آخر امتداد یافت تا به بغض علی😓 تبدیل شد و کار جامعه ِ سکوت شد ، بریدن سر خون خدا😭.. . نگذارید در ِ خانه ولایت بگیرد.😭 💔.💔 . نویسنده : . 🖤به مناسبت 🖤 .
🍃از چه بنویسم در وصف تو؟ . 🍂از تولدت که تنها مولود هستی؟ . 🍃از ایمانت که اولین نفر بودی به دین روی آوردی؟ . 🍂از که را به همسری برگزیدی؟ . 🍃از عدالتت که ذره‌ای بین برادرت و دیگر مردم فرق نگذاشتی؟ . 🍂از قضاوتت که عمر و عثمان دیگر مردم را برای نزد تو می فرستادند؟ . 🍃از که سر در فرو می‌بردی؟ . 🍂از انفاق و که سه شب غذایت را به فقیر و و اسیر دادی؟ . 🍃از کودکی‌ات که در دامان (ص) بزرگ شدی؟ . 🍂از و که را کردی؟ . 🍃از که در خوابیدی؟ . 🍂از که ۲۴ سال برای حفظ اسلام، کردی و در خانه ماندی؟ . 🍃از چه بگویم؟ 🍂چگونه بگویم؟ 🍃اصلاً مگر میشود بگویم؟ 🍂تو وصف ناشدنی هستی... 🍃تو پدر جهانیان هستی... 🍂بی شک، تاریخ همه وجودت را حس کرده است که روز ولادت تو را، روز پدر نامیده است. 🍃سایه‌ات مستدام ای پـــ☀️ــدر . به مناسبت ولادت مولود کعبه، . ✍نویسنده: .
؟ ▪️جهل بهتر است از  ادعای فهم و دانایی. غریب کویر جهل است.جهل امت پسر عمّ‌اش . ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهل؟ نادانی است که لگد بر در خانه می زند و آتش پشت در می‌افروزد و حکایتی می شود میخ در. ‌‌‌‌‌‌‌بعد از ۲۵ سال بیعت آن هم نه از روی فهم بلکه به اجبار که کسی نیست و همه امتحان پس داده اند و مردود، راهی دیار مکافاتشان شده اند. ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهْل؟ جهل مصیبت می آفریند از اول خلقت تا آخر؛ آنگاه که حضرت آدم از جهل خود پنداشت که رنگ دوستی دارد اما حسرتِ آنگاه که شیطان در حسابرسی برایمان خواهد گفت من فقط گفتم و او از جهل اش پنداشت که راست می‌شِنوَد. . ▪️امّت جنگ‌ها و غزوه‌ها مصیبت آفرید. آفرید برای تمام تاریخ که از مناره‌ها بانگ بر می آید. روزی که جایز نبود سکوت اختیار کرده و حکایت میخ ودر و دیوار برای علی شروع شد. . ▪️میخ؛ مسئله لاینحل است. آن شبی هم که علی‌ با دهان سوی می رفت میخ در خانهِ دخترش بر دامن پیراهنش دست گرفت تا مانع شود اما جلوی رفتنش را فقط برای مدتی گرفت. . ▪️میخ در هم آن زمان از جهل بیرون آمده بود و از کرده ۳۰ سال پیش خود خجالت کشیده بود .دامن علی را می گرفت که اندکی از شرم  و سرخی رنگ خونی که سال‌ها با خود داشت کم کند اما دریغ علی دیگر بند دنیا نبود؛ ۳۰ ساله‌ی  در وجودش شعله می‌کشید خود را از میخ آزاد کرد و راه محراب را با وقار در پیش گرفت. . ▪️می‌دانست لحظاتی نخواهد گذشت که این مسیر را بر می گردداما با تفاوت بسیار. تفاوتش ای بودکه بعد از رویش را قرمز کرده بود و با پای خودش بر نخواهد گشت و دست بر شانه و و عباس و تکیه بر دیوار راه تا خانه را کم می کرد. . ▪️دیوار هم از جهل ۳۰ سال پیش خود شرمنده و به علی کمک می کرد تا طاقتش تمام نشود و به منزل برسد و نشوند مثل آن زمان که شاخه یاس‌اش را کنار دیوار دید چشم‌اش نبندد و رو از دیوار رو برنگرداند. . ▪️اما هیچ انسانی پشیمان نشد و آنقدر امّت اسلام در جهل غرق بود که وقتی خبر پرکشیدن علی در کوفه پیچید در همان شهر گفتند مگر علی میخواند که در محراب خورده؟؟؟ . ▪️با جهل از تاریخ تا حال آمده ایم و را  از جهل خویش هرروز می گریانیم. امت جهل که بویی از و پیغمبرش نبرده اید اما مثل چپاول اش را خوب می دانید. از جانب خودم می گویم من از جهل خسته ام  و می خواهم بانگ دم آخرم این باشد. . ✍نویسنده: .
☆به نام حق☆ . 🍃اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ قُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِکَ خدایا ما را از کسانی قرار ده که هایشان به عشقت آویخته اند... * . 🍃تو این چنین بودی، نه؟ یک . سرشار از . در تلاطم دلربایی. و چه زیباست دل ربودن در . از معشوقی که خود عاشقی ست. دل ربودن، در تعظیمی مُعزّانه. . 🍃تو این چنین بودی، نه؟ بی تاب. . بی قرار. و چه زیباست این بی قراری که در دل آویزی به او تجلی می یابد.☺️ . 🍃تو این چنین بودی، نه؟ عبد، عبد، عبد... . 🍃دریغا، که جهان پی در پی بگردد و ما این چنین نشویم! دریغ!😓 . پ.ن: * مناجات المحبّین . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۵۷ . 📅تاریخ شهادت : ۳ فروردین ۱۳۹۴.صلاح الدین عراق . 📅تاریخ انتشار : ۱ شهریور ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : گلزار شهدای یافت آباد تهران .
♡بسم رب عشق♡ . 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند🙂 . 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ . 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او😌 . 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ . 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 . 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند🌹 . 🍃وحالا سی سال گذشت و امروز تولد توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی... . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۹ . 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : نور .
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔 . 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... . 🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺 . 🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای ببرند. . 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞 . 🍃دلش از نامردی مردم گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا" . 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭 . 🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓 . پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤 . ✍نویسنده : . 🥀به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۹ .
☆به نام حق☆ 🍃اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ قُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِکَ خدایا ما را از کسانی قرار ده که هایشان به عشقت آویخته اند... * 🍃تو این چنین بودی، نه؟ یک . سرشار از . در تلاطم دلربایی و چه زیباست دل ربودن در . دل ربودن از معشوقی که خود عاشقی ست. دل ربودن، در تعظیمی مُعزّانه. 🍃تو این چنین بودی، نه؟ بی تاب. . بی قرار. و چه زیباست این بی قراری که در دل آویزی به او تجلی می یابد. 🍃تو این چنین بودی، نه؟ ، عبد، عبد... دریغا، که جهان پی در پی بگردد و ما این چنین نشویم! دریغ!😓 پ.ن: * مناجات المحبّین ✍نویسنده : به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۵۷ 📅تاریخ شهادت : ۳ فروردین ۱۳۹۴.صلاح الدین عراق 📅تاریخ انتشار : ۳ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای یافت آباد تهران
🍃روزی ات که حلال باشد و حاصل تلاش های خالصانه برای زندگی، فرزندت میشود مرید و غلام . پدرت این را خیلی خوب میدانست که از همان اول شیوه ی تربیتی ات را روزی حلال در پیش گرفته بود. 🍃از همان‌ اول مادرت با صوت قرآنش شما را از خواب بیدار میکرد و روزتان را به نام خداوندِ نور مزین میکرد. به همین دلیل بود که میدانستی سخن قرآن را و هنگام تلاوت آیه های خدا میکردی و دلت روانه ی سخنان حکیمانه ی خدا میشد🙃 🍃روحیه ی نیز داشتی و از اغاز جنگ تا پایانش در کنار همرزمانت برای پاسداری از حریم این تلاش کردی و به قول همکارانت پیک جنگ بودی و همیشه خبر از جبهه ها می اوردی. 🍃تمام ویژگی های یک بسیجی را در خود جمع کرده بودی و همیشه صوت دلنشینت همرزمانت را زائر کربلا میکرد. اصلا راه شهادتت هم از گذشت. 🍃آن قدر دلداده ی (س) بودی که تا خبر حمله داعش به آستان حسینی را شنیدی دلت تاب نیاورد و با کوله باری از تجربه ی به جا مانده از دفاع مقدس، روانه ی حرم (ع) شدی :) 🍃آنقدر بیقراری کردی که شهادت نامه ات را امضا کرد و در شب زیارتی در حین انجام عملیات و دفاع از حرمش تورا در آغوش کشید🌹 🍃حتی پس از شهادت هم داستانت متفاوت بود که پیکرت تا صبح میهمان حرم علمدار شد و تو بودی و نجواهایت با (ع). 🍃حال دل هایمان در فراق کربلا، سراسر بلاست و این تو هستی که میتوانی با دعایت ما را راهیِ بهشت زمینیِ خدا کنی :) ♡ مردِ حسینی♡ ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ فروردین ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت آباد اهواز
♡بسم رب عشق♡ 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند. 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او. 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند. 🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : نور
🍃آه می کشم و بغض های پیچک شده درگلویم می شکند. اشک هایم از یکدیگر سبقت می گیرند و صدای هق هق هایم را می شکنند. تقویم را می نگرم، هرروز یک روزیِ روزهای بلاتکلیفی ام می شود🌹 🍃 رزق این روزهایم پرستوهای جا مانده از روزهای هستند. آنانکه که بال هایشان متبرک به خاک های و است و چشم هایشان وصال عاشقان بسیاری را با معشوق دیده است اما حسرت وصال بر دلشان هست. 🍃سوی حرم کوچ می کنند و مهمان خواهر ارباب می شوند. درآسمان بال می گشایند و خود را فدای خواهر می کنند. بال می دهند، جان می دهند و سرانجام وصال نصیبشان می شود🕊 🍃دارم به زیبایشان می نگرم و بال های شکسته ام سنگینی می کند بر تن خسته ام. آه که چه درد بزرگی است دلت هوای داشته باشد و زمینگیر شده باشی. صدای ترک های دلم را می شنوم حال هم دل شکسته ام، هم بال شکسته. 🍃حسرت به دل، به پرستوی به رسیده می نگرم. قصه پرستو ها یکی است. نامش را می نگرم. قارلقی هم با بندگی آغاز کرد زندگی سراسر امتحان را و رو سفید شد با شهادت. گلچین شد و با نگاه خریدارانه خداوند عاقبت بخیر. کاش نگاهی کند به شکسته بالان پر از حسرت پرواز😔 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۶ خرداد ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سامرا 🥀مزار شهید : تهران، بهشت زهرا
♡بسم رب عشق♡ 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند. 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او. 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند. 🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : نور محل شهادت : خانطومان_سوریه
🍃نمی‌دانم از کجا شروع کنم، کدام مقدمه می‌تواند تو را توصیف کند؟ فقط می‌دانم که می‌خواهم آهسته در قصه‌ی زندگی‌ات قدم بزنم و حال خوب آن دوره را تنفس کنم. جاری در مسیر حیاتت را بنوشم و طعم شیرینش را از بر شوم. 🍃اصلاً من خواهان این هستم که راز آن دریای مواج را که در نور ماه غوطه‌ور است کشف کنم. چشم‌هایی که شصت و سه در قاب این دنیا رسم شدند. و صاحبش را صدا زدند! تویی که هیچگاه مجوز گشودن طومار افتخاراتت را ندادی؛ چراکه مرد بودی! گویی عهد بسته بودی که همه از تو فقط یک نام به یاد داشته باشند و طبع شوخ و لب خندان، همین... 🍃حتی رفیقانت هم از تو چند خاطره در میدان بیشتر ندارند، تنها موصل، حلب، و... پیچ و خم وجودت را شناختند و مردانه همراهی‌ات کردند. زمینه را فراهم کردی برای مادرت که دل از تو بکَند و خمسش را بدهد! به قول خودت چون پنج فرزند داشت باید خمسش را می‌داد. 🍃و قرعه به نام تو افتاد و بعد از چهل روز همنشینی با تخت بیمارستان در دوازدهمین روز تابستان آسمانی شدی. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٣ آذر ۱٣۶٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٢ تیر ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : موصل_عراق 🥀مزار شهید : تهران_بهشت زهرا
🍃خانه، بوی می‌دهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می‌شود. 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... 🍃حسین برای شفای مادر دعا می‌کند. زهرا با صورت نیلی از رو می‌گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می‌زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «» را زمزمه می‌کند. 🍃طعنه‌های مردم دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می‌کردند و امروز می‌خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن . 🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی می‌داند بر چه گذشته است که تمنا می‌کند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً». 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می‌کند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض می‌کند و با دیدن مسمار دلش می‌شکند. با دست‌هایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می‌سازد و زهرایش را شبانه غسل می‌دهد و کفن می‌کند و به می‌سپارد😭 🍃امان از دل که جز چاه کسی امانت‌دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می‌گریستند، درد تنهایی و درد که بی‌جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤 ✍نویسنده : 🥀به مناسبت 📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰