🍃دختر، پدری
.
🍂همه جای وجودش #کبود بود اما برای پدرش دم نزد چون سر پدرش را که دید....
#زهرای قافلهِ حسین، همین #سه_ساله است همه تنش کبود بود اما چون لب و دهن پدرش چاک، چاک بود نفس نکشید تا حرف بزند.😔
.
🍃سر پدرش را که دید فهمید بابا کجا مهمانی بوده و وقتی این سر بابا باشد وای که چه بر سر بدنش آمده است
دق مرگ شد اما نه از زجری که کشید، از این #مصیبت که سفری که پدرش رفته بود مقصدش با خودش یکی بود.😞
.
🍂دست های کوچکش را داخل تشت کرد و سر را به دامن گرفت شاید اگر #مولای ما در #گودال کسی را نداشت که سرش را به دامن بگیرد اینجا #خدا خواست دخترش سرش را به دامن بگیرد، شاید #حسین در همین #خرابه جان داده باشد، شاید موقعی جان داده باشد که دخترش با دست های کوچکشاش غبار و خاکستر از روی صورتش بر میداشت و سرش را در آغوش کشید.😭
شاید...
.
🍃نوشتن #دل صاف میخواهد اما حال، دل #خون است...💔
.
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
.
🍁به مناسبت #شهادت_حضرت_رقیه
.
📅تاریخ انتشار: ۱مهر۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #دخترها_باباییاند #شام #گوشواره #موی_سپید
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
.
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
.
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
.
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام میکند
.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
.
🍂کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
.
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
.
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
.
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند.با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
.
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند وماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
📅تاریخ انتشار : ۳ مهر ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
.
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
.
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
.
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام میکند
.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
.
🍂کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
.
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
.
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
.
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند.با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
.
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند وماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍁 دلم تنگ، زبانم قفل و چشم هایم بارانی است.
زندگی نامه اش روضه ای بود ، برای دل گمشده من و تاریخ تولدش، تلنگری برای من که روزهایم بی هدف، شب می شوند.
🍁هم نام #غریب الغربا است . شاید هم #ضامن آهو، ضامن عاقبت بخیری اش شد.
ورزشکار قهرمانی که غیرتش اجازه نداد. بماند و خبر تهدید حرم #عقیله_بنی_هاشم را بشنود.
🍁وقتی ۱۹ ساله بود، سربند یا #علی_بن_ابی_طالب بر پیشانی بست و به #هیئت_فاطمیون پیوست و راهی سوریه شد.
🍁حتی خبر پدرشدنش هم نتوانست، قدم هایش را برای رفتن به #سوریه سست کند.
🍁نمی دانم از #اسارت عمه سادات و بچه های #حسین چقدر دلش به درد آمده بود که می گفت، دعا کنید اسیر نشوم.
🍁اما، خواب #ارباب_بی_کفن، شد تسکین ساعات اسیری اش و با ذکر #یا_زینب و #یا_علی، سرش را از تن جدا کردند و باز هم ماجرای سری که در طبق گذاشتند😭
🍁گویی هنوز هم شمشیرکینه علی، بر دست این اهالی کور دل است😓
🍁ای #شهید خدا کند، فرزندت که بعد از شهادتت، چشم به دنیای بدون پدر گشود. اگر بهانه ات را گرفت؛ کسی عکس #سر_بریده_شده ات را نشانش ندهد.
🍁راستی، چه به حال مادرت آمد وقتی فیلم ذبح کردنت را دید. همان مادری که داغ برادر شهیدش را هم بر دل شکسته اما با ایمانش دارد.
🍁گویی تاریخ از این داغ ها بسیار بر دل دارد.در #کربلا هم، خواهری از روی تَل، شاهد لحظه ای بود که سر حسینش را از تن جدا کردند و #مادری که در #گودال یا بُنَیَّ گفت..
🍁ای شهید، تورا قسم به اسیران عصر عاشورا، سفارشمان را به مادر کن و پیش ارباب کمی دعایمان کن..
دعا کن #حر_زمان شویم
راه را گم کرده ایم...😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مدافع_حرم_رضا_اسماعیلی
.
📅تاریخ تولد : ۲۶ مهر ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۸ بهمن ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار : ۸ بهمن ۱۳۹۹
🥀مزار شهید : بهشت زهرا مشهد
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃ای شهید...
در خاکریز های #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان. برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد😭
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های #علی تاب بیاریم..
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت😞
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو #خوشبخت می شوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️
🌺شهادتت مبارک فرمانده.
🕊به مناسب سالروز #شهادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه
📅تاریخ انتشار : ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
🥀مزار : اصفهان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃ای شهید...
در خاکریز های #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان. برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد😭
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های #علی تاب بیاریم..
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت😞
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو #خوشبخت می شوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️
♡تولدت مبارک فرمانده♡
🌺به مناسب سالروز #تولد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه
📅تاریخ انتشار : ۲۲ تیر ۱۴۰۰
🥀مزار : اصفهان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃چه کرده ای؟ نه تنها آدم ها بلکه #دنیا را به هم ریخته ای....چند روز است نیت می کنم چند خطی از تو بنویسم، دفتر روسیاه می شود و قلم لام تا کام حرفی برای نوشتن ندارد. حتی پای عقربه های ساعت هم برای رسیدن به چنین لحظه ای می لنگد. تو با رفتنت همه را #شرمنده خودشان کردی😔
🍃در #گوگل نامت را جست و جو کردم، آن تصویر معروف دلم را به بازی گرفت. در کودکی مقاتل خواندی و در روزهای جوانی #سرباز ارباب شدی.
🍃چشم های شجاعت در لحظه اسارت، فروغ چشم هایم را گرفت. آن بیابان و آن خیمه ها برایم عصر #عاشورا را تداعی می کند. نمی دانم خارمغیلان در آن بیابان بوده است یا نه اما خداراشکر که خانواده ات طعم اسارت را نچشیدند.
🍃از هر چه بگذرم لب های خشکیده ات #روضه ای است پر از درد، اشک، داغ😭
🍃نمی دانم چه گذشت بر تو از #اسارت تا شهادت اما پیکر جراحت دیده و سر جداشده ات برایم #گودال و زینب مضطر را زنده کرد.
🍃چه شد این چنین شبیه ارباب شدی. چه شد که دل ها را زیر و رو کردی. چه کرده ای که هرگاه به تو می اندیشم #بغض مهمانم می شود و زانوهایم می لرزند🥺
🍃به قول خودت جامعه روز به روز سخت تر شود و #گناه روز به روز پیشرفت می کند و پاک بودن سخت است. تو برای رسیدن به چیزهای خوب تر از خوب هایت گذشتی. برای ما که بین بد و بدتر دست و پا می زنیم دعا کن.
🍃حافظ آیه های نور، تو را قسم به آن #مصحف_شریف، برای شفای دل های مرده ما اندکی یا من اسمه دوا بخوان. درد داریم و درمان گم کرده ایم😔
🍃راستی #شهادتت_مبارک خادم المهدی. دعای فرج بخوان تا برسد فرشته نجات این روزهای #ظلمت.
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی
📅تاریخ تولد : ۲۱ تیر ۱۳۷۰
📅تاریخ شهادت : ۱۸ مرداد ۱۳۹۶.منطقه التنف مرز بین سوریه وعراق
📅تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : نجف آباد اصفهان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #صلوات
♡دختر، پدری♡
🍃همه جای وجودش #کبود بود اما برای پدرش دم نزد چون سر پدرش را که دید.... #زهرای قافلهِ حسین، همین #سه_ساله است همه تنش کبود بود اما چون لب و دهن پدرش چاک، چاک بود نفس نکشید تا حرف بزند😭
🍃سر پدرش را که دید فهمید بابا کجا مهمانی بوده و وقتی این سر بابا باشد وای که چه بر سر بدنش آمده است، دق مرگ شد اما نه از زجری که کشید، از این #مصیبت که سفری که پدرش رفته بود مقصدش با خودش یکی بود.
🍃دست های کوچکش را داخل تشت کرد و سر را به دامن گرفت شاید اگر #مولای ما در #گودال کسی را نداشت که سرش را به دامن بگیرد اینجا خدا خواست دخترش سرش را به دامن بگیرد، شاید #حسین در همین خرابه جان داده باشد، شاید موقعی جان داده باشد که دخترش با دست های کوچکشاش غبار و خاکستر از روی صورتش بر میداشت و سرش را در آغوش کشید😔
شاید...
🍃نوشتن دل صاف میخواهد اما حال، دل #خون است...💔
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🍁به مناسبت سالروز #شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
📅تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
🍃غربت میراث #مادریست. دیروز میان #کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است...
🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
🍃چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در آغوشی برادرانه... #حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند.
🍃دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍃کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
🍃چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍃حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍃در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، #پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍃زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند...
🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی😞
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
📅تاریخ انتشار : ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند. جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓
🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است...
🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!
🍃چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در آغوشی برادرانه... حسین علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند. دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍃کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟
🍃چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍃حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍃در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍃زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند...
🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃هرچه از #مدافعان_حرم خواندم ، شنیدم و دیدم ، بیشتر دلم سوخت. دهه #هفتادی ها و #هشتادی ها، گوی سبقت در دست گرفته، نَفسشان را برای #قربانی به #قتلگاه بردند و خبر شهادتشان شد تلنگر این روزهای سرگردانی.
🍃جمله معروف دهه شصتی ها #نسل_سوخته اند به گوش همه آشنا است اما من می گویم نسل پخته ای بودند. همان ها که دست ما را گرفتند و سوی #هیئت بردند و راه را نشانمان دادند. همان ها که تا خبر دفاع از حرم #عمه_سادات شد پیش قدم شدند و راه را برای کوچکترها آسان کردند.
🍃نادر حمید از همان دهه شصتی های پخته و با غیرت است. در این #محرم که غربتش دل را می شکند به این می اندیشم که #نادر های هیئت، حال اسرا را خوب فهمیدند و برای غریبی آنها در #شام سوختند که وقتی حرف بی حرمتی به حرم ها شد بند پوتین ها را محکم تر کردند و راه افتادند.
🍃شاید هم در روضه #گودال، زینب مضطر را برای حاجتشان قسم دادند که #شهادت نصیبشان شد. اما نمی دانم برای خرابه شام و رقیه چه کردند که دلتنگی های #سه_ساله برای پدر شد سهم دخترانشان😭
🍃 شهید جان! قدر #حسین و روضه هایش را شما فهمیدید و حاجت روا شدید. جامانده ایم از راه شما و از هیئت حسین. اسیر دنیایی شده ایم که ما را #بدهکار وجدانمان کرد. برایمان طلب بخشش کن همانگونه که در وصیتنامه ات نوشتی #يا_مُحْسِنُ_قَدْ_اتاكَ_الْمُسىءُ
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🍃به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_نادر_حمید
📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۲۶ مهر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : اهواز
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍁 دلم تنگ، زبانم قفل و چشم هایم بارانی است.
زندگی نامه اش روضه ای بود ، برای دل گمشده من و تاریخ تولدش، تلنگری برای من که روزهایم بی هدف، شب می شوند.
🍁هم نام #غریب الغربا است. شاید هم ضامن آهو، ضامن عاقبت بخیری اش شد. ورزشکار قهرمانی که غیرتش اجازه نداد، بماند و خبر تهدید حرم #عقیله_بنی_هاشم را بشنود.
🍁وقتی ۱۹ ساله بود، سربند یا #علی_بن_ابی_طالب بر پیشانی بست و به هیئت فاطمیون پیوست و راهی سوریه شد. حتی خبر پدر شدنش هم نتوانست، قدم هایش را برای رفتن به #سوریه سست کند.
🍁نمی دانم از #اسارت عمه سادات و بچه های حسین چقدر دلش به درد آمده بود که می گفت، دعا کنید اسیر نشوم. اما، خواب ارباب بی کفن، شد تسکین ساعات اسیری اش و با ذکر #یا_زینب و یاعلی، سرش را از تن جدا کردند و باز هم ماجرای سری که در طبق گذاشتند. گویی هنوز هم شمشیر کینه علی، بر دست این اهالی کور دل است.
🍁ای #شهید خدا کند، فرزندت که بعد از شهادتت، چشم به دنیای بدون پدر گشود. اگر بهانه ات را گرفت؛ کسی عکس سر بریده شده ات را نشانش ندهد.
🍁راستی، چه به حال #مادرت آمد وقتی فیلم ذبح کردنت را دید. همان مادری که داغ برادر شهیدش را هم بر دل شکسته اما با ایمانش دارد.
🍁گویی تاریخ از این داغ ها بسیار بر دل دارد. در #کربلا هم، خواهری از روی تَل، شاهد لحظه ای بود که سر حسینش را از تن جدا کردند و مادری که در #گودال یا بُنَیَّ گفت..
🍁ای شهید، تورا قسم به اسیران عصر عاشورا، سفارشمان را به مادر کن و پیش ارباب کمی دعایمان کن، دعا کن #حر_زمان شویم، راه را گم کرده ایم...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز #تولد #شهید_مدافع_حرم_رضا_اسماعیلی
📅تاریخ تولد : ۲۶ مهر ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۸ بهمن ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت رضا مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی