eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تو به دنیا امدی و لبخند خدا زمین را نشانه گرفت! میبالید به خلقِ تو؛ میدانست می آید روزی که تو در نزد خودش « » میشوی! 🍃میشوی بهانه برای براورده شدن حاجات بیقراران؛ چتر نگاهت همه را در بر میگیرد و مادرت حظ میکند از بزرگیِ پسرِ فدا شده اش، فخر میورزد و دعایت میکند! تو نیز لبخند میزنی و میدانی دعای مادر، در همه جا این زندگی است! 🍃اصلا، تولد تو سراسر خیر بود برای ایران! برای کشوری که همیشه دغدغه ی امنیتش را داشتی و خود نیز برای امن نگاه داشتنش قدم به جهان گذاشتی! 🍃امروز اما سالروز تولدت است؛ خیره ایم به چهره تو و زیر لب زمزمه میکنیم : « تولدت مبارکمان باشد علی اکبرِ حسین(ع)»💞 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ تیر ۱٣٧٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ آبان ۱٣٩٨ 📅تاریخ انتشار : ٢۶ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : منطقه شوش تهران 🥀مزار شهید : قطعه ۵۰ بهشت زهرا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍂 آدم ها ٬ گاه صدا میشوند ٬ طنین انداز شده و لابه لای خاطره های ریز و درشت زندگی ات پخش میشوند! 🍂 گاه رنگ شده و میپاشند به در و دیوار دل تا ظلماتِ دنیا خانه ی قلبت را تاریک نکند... 🍂 هر چیزی مقدمه ای دارد ٬ برای صاحب دل شدن ٬ کردن و رسیدن به عشق خدای متعال باید اول دل خویش را ذوب نگاه پروردگار کرد. 🍂 نیز ٬ هوای نفس را سدی در برابر خود دید و با سلاح ایمان به جنگ شیطان رفت.📿 🍂 او پیروز میدان بود ٬ راه و روشش الگو برای ما و حضورش در جامعه باعث فخر محبان و عاقبت عاشقان چیزی نیست جز لقاءالله و مرگ برایشان چیزی نیست جز شیرینی وصل یار... 🍂محراب ....قبله گاه مولا امیرالمومنین و پس از ایشان٬ مامنی شده برای دلسوختگان دنیا الی اخرت که نصیب شد‌. 🍂چهارمین ، عالم دانا دعوت حق را لبیک گفت🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۲۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۳ مهر ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مسجد جامع 🥀مزار شهید : تخت فولاد اصفهان
✨به نام خدای بخشنده✨ 🍂 مرد اگر واقعا اهل عمل باشد، میدان برایش فرقی ندارد! چه دانشگاه باشد چه وسط ترکش و خمپاره در ، تنها به فکر است و عاقبت بخیری ....تنها به دنبال فرصت بهتری است برای ادای دِین به ، برای دفاع، سربلندی و برای ازادی. 🍂 اینجاست که این شوق، مصطفیِ ۲۵ ساله را از زندگی آرام و مرفه اش میکشاند به میدان مین و تانک هایی که هدف اصلیشان شیعه و اعتقاداتش است. 🍂 اینجاست که دستش را میگیرد و مستقیم به سمت آل الله شدن هدایتش میکند، حتی دفاع از پایان نامه اش هم مانع رسیدن به حرم نشد. 🍂او در دانشگاه ایمان ثبت کرد و پایان نامه اش را به دست عمه ی سادات سپرد، به خوبی از آن دفاع کرد و در آخر مُهر رضایت (س) آن را مزین کرد. 🍂 الگو شد برای همه؛ برای برادرش مرتضی که او نیز اسلحه بدست گرفت و راهی سرزمین مقاومت شد...اما آنچه مصطفی را مردِ میدان کرد، آنچه از او شیری ساخته بود در اطراف حرم، مادری است سرزنده و محکم همچون کوه! 🍂 استوار و کسی که با مهلک ترین طوفان ها حتی ترس داغ فرزند هم نلرزید و جانانه ایستاد. ارزش زن در اسلام را معنا کرد و به جهانی یاداور شد که اگر خود به میدان نمیرود، شیرمردانی دارد که آن هارا برای دفاع از تربیت کرده است. 🍂 همچنان برای همه سوال است که مصطفیِ نخبه ی فاطمیون در پیاده روی به ارباب چه گفت؟! چه عهدی بست و چگونه بر به پایان رساندن آن عهد ایستادگی کرد که ۴۰ روز بعد راهی سوریه شد و کامش را شیرین کرد.... ✨۲۵ مهر، سالروز شهادت شهدا مبارک✨ ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ آبان ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت معصومه 🕊محل شهادت : سوریه
🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 🍂 غربت، با نام *حسن* خو گرفته است، از کوچه های مدینه تا خاک های داغ ، قدم زدن در سامرا و صحن و سرای ابالقائم همه و همه تداعی گر غریبی صاحب نام است... 🍂 حسن احمدی! پرستوی که او هم نه برای نام بلکه برای عشق، به کوچ کرد؛ همانی که همچون اسم دل نشینش غریب است و دلهایمان با وجود آسمانی اش اشنایی ندارد، اما اینبار قرعه ی قلم به نام او افتاده... 🍂 پای صحبت های همسرش که می نشینی، درِ تازه ای از زندگی به رویت باز میشود. میگوید از همان برخورد اول مهرش به دل همه می نشست. بود و معنای واقعی «اشِداهُ عَلَی الکُفارْ وَ رُحَماءَ بَیْنَهُمْ» 🍂 کمی که میگذرد از خاطراتش با و زهرا میگوید. بازی های پدر دختری، دلسوزی ها و نگرانی هایش و حتی بار آخری که با ریحانه بیرون رفته بود تا مبادا در نبود پدر بی طاقتی کند...! 🍂به اینجا که میرسد هر دم بغض میکند اما زیر لب با زمزمه میگوید:«ما رَأَیْتُ اِلّا جَمیلاٖ» می گوید و می گوید اما به عاشقانه هایشان که میرسد، سکوت میکند؛ چشم هایش خیره به قاب عکس حسن میشود و لبخندی کنج لبش جای میگیرد... مگر برای چیزی گوارا تر از یاد معشوق هست؟! 🍂 میان لبخندهایی که فراق یار مدت هاست تلخش کرده، سفارش همسر را به یاد می آوَرَد: «خیلی مواظب بچه ها و خودت باش. دوست دارم بچه ها را وار و زینب گونه بزرگ کنی» 🍂در آخر هم همچون وهب، قول به عروسش میدهد و راهی دیار عشق میشود. حال بانویی اینجا در این سرزمین منتظر است؛ منتظر ، منتظر سپاهی از یاران مهدیِ فاطمه(س)، تا میان سربازان چشمش روشن به قامت همسرِ رشیدش بشود. 🍂به حق بیقراریِ خانواده های شهدا، اللهم العجل لولیک الفرج🌸 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ مهر ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای روستای حسن آباد 🕊محل شهادت : سوریه
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🍂چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»! 🍂دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن را از دیگران منع میکردم. 🍂کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود😅 🍂از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی امام حسینِ بچگیمی...» 🍂کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد! 🍂مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش جور میکند... 🍂هادی، تحت نظارت فرمانده اش و با رفاقت عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند» 🍂دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است؟! 🍂اما خدا هارا خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای ؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به ، خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود... 🍂فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم»💔 🍂حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق و مجنونِ ؛ چشم دوخته به گنبد طلایی (س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است. 🍂مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند....💔 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امامزاده عباس 🕊محل شهادت : سوریه
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. 🍃اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. 🍃تازه! اگر مخاطبت شهید حجت الله اصغری شیبانی باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. 🍃باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت دلدادگی و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. 🍃طاهای داستان! رسم دلبری را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. 🍃اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ١ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٣٠ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : شهر ری
☆بسم رب الشهید☆ 🍃وصیت نامه اش را که مرور میکنم، زنجیره ی متناسبی از کلماتِ ملتی قهرمان، پیش چشمانم به نمایش در می آیند؛ ، خمینیِ بت شکن، انقلاب، آزادگی... 🍃 در راهی قرار گرفته بود که سرآغازش با *اسلام* بود، میانِ راه *خمینیِ بت شکن* فرستاده ی خدا شد و با *انقلاب* در برابر ظالمان، * * به تنِ خسته ی مردم نشست و این شروع حماسه آفرینی های جوانانِ ایران بود. 🍃روح الله یوسف زاده! از همان جوان های با غیرتی که تا پای جان ماند، کرد و با خونِ خود در راه خدا معامله کرد! برپاخواست و به همه ثابت کرد که خون جاری شده در رگ های یک ایرانی، در برابر زر و زور و تزویر آرام نمیگیرد،‌ میجوشد و از جوشش آن، جوانانی قد بلند میکنند که هر کدامشان روح الله ها و ها میشوند؛ جوانانی که شاید قد اسلحه شان از خودشان بلندتر باشد اما کسی توان رسیدن به بلندای را ندارد‌. 🍃کتاب زندگی هایشان را که ورق میزنی، دلت از جنس آن ها میخواهد؛ کافیست چندخطی از وصیت روح الله را بخوانی، آنجاست که راز و رمز جهاد برایت اشکار میشود. «خواهرانم! حجاب زینب وار خود را حفظ کرده که شما مشت محکمی است بر دهان شرق و غرب و سیاهی چادرت ضامن سرخی خون من است» این بند، وجودم را هر دم شعله ور تر میکند، روح الله برای بانوانِ سرزمینش حکم جهاد بریده است و در این جنگ تن به تن، چه سلاحی بهتر از سیاهیِ که با آن سفیدی کاخ سفید را به لرزه درآوریم؟! 🍃آری روح الله! تو رفتی و به جایگاه و مقصد همیشگی ات رسیدی؛ اما من مانده ام! مانده ام تا تو بمانی! تا یاد تو همیشه جاودان باشد و سیاهی چادرم، آرامش بشود برای بیقراری های دل (عج). روح الله دعایم کن! روسفید شدن راه درازی در پیش دارد...💔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ فروردین ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۳۰ مهر ۱۳۶۲ 📅تاریخ انتشار : ۱ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مازندران 🕊محل شهادت : مریوان
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃مدافع عمه ی شدن ، کار هر کسی نیست؛ به قولی قلبت را بو میکنند و اگر بوی بدهد، همانجا رهایت میکنند تا زمانی که تنها تعلقت در دنیا عشقی باشد که بهرِ داغ چشم هایت را گریان میکند! به راستی چشمِ گریان سجاد بود که اورا میان چشم ها آورد؛ گریان بر مصیبت اباعبدلله و خندان در شادی های اهل بیت؛ اصلا معیارش برای زندگی همین بود.لبخند دلنشینش را از پیامبرش آموخته بود صبر را از بانوی و ارامش خواستنی اش را از چشمهای پر از توکل حسین(ع) میان میدان... 🍃از این ها اگر بگذریم، رمزی که هنگام خواندن زندگی نامه های شهدا دست گیرت میشود، نماز است، آن هم اول وقت! همین است که نشان میدهد اولویت است و لبخند رضایت خالقِ عالم به جهانی می ارزد؛ لبخندی که خدا موقع بستن سید سجاد میزد و عاشقانه به بندگی کردنِ او خیره میشد، مخصوصا آن دم دمای صبح که دست به وضو برمیداشت و در آن به مناجات با خدایش مشغول میشد. 🍃سجاد سید بود و خوب میدانست که چه باید کرد برای اینکه سرباز واقعی فرزندانِ مادرمان زهرا(س) شود. برای همین بود که جستجوگرانه منتظر هر فرصتی بود تا خدمت کند و بعد، چشم هایش را میبست تا کسی از او تشکر نکند؛ این چنین شد که خدا چشم هایش را به روی وجه خودش باز کرد ، مگر نه اینکه گویند شهید نظر میکند به ؛ در آخر هم به پاس تمامیِ هایش از او با شهادت تقدیر کرد... 🍃پای صحبت های همسرش که مینشینی میگوید: "نزدیک به چهارسال بودیم. سید سجاد هیچ وقت دست خالی به منزل مان نمی آمد. همیشه یک شاخه گل برایم می آورد. طوری که حتی اگر یادش می رفت یک شاخه گل بخرد، از باغچه حیاط منزل مان می چید. به همین خاطر از موقع شهادتش تا به حال، هیچ وقت دست خالی به مزارش نرفتم و نمی روم... حداقل یه بسته شکلات هم که شده برایش می برم و روی سنگ مزارش می گذارم. به جبران شیرین ترین لحظاتی که در این یازده سال برایم ساخت و روزهایی که با گل به دیدنم می آمد." 🍃باشد که منتقم خونِ ارباب ظهور کند و اینبار هم سید سجاد با دست پر به دیدار همسر عاشقش بیاید ... شهیدِ صبورِ ایران❤️ ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ تیر ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۹ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای دینان، اصفهان