🌿آن شب،شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. #نماز مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .😥
.
🌿آن شب دل یک بسیجی حوالی #حرم حضرت عشق میچرخید و حاجتش را میخواست.🕊
.
🌿با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از #زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست #ضامن_آهو باز میشود.💚
.
🌿میدانست که #علی_بن_موسی_الرضا ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی میشود.
.
🌿شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.🎒
.
🌿او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد.
.
#ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.»
به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، #امام_رضا را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد #بانوی_صبر حاجتت را گرفتی.📿
.
🌿همرزمت میگفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر #آسمانی شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در #زمین بگیرد ، حتی گفته بودید شربت #شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان #آقا شده است.😊
.
🌿همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. #لبخند به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی #طاها مرد خانه شد.☺️
.
🌿در عجبم چطور از #همسرت دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های #امیر_علی گذشتی؟😭
.
🌿به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای #معشوق بتپد ، کاش #قلب ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.❤
.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مصطفی_عارفی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵. تدمر سوریه
.
زمان انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت رضا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #طراحی #دل_نوشته
🌿آن شب،شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. #نماز مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .😥
.
🌿آن شب دل یک بسیجی حوالی #حرم حضرت عشق میچرخید و حاجتش را میخواست.🕊
.
🌿با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از #زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست #ضامن_آهو باز میشود.💚
.
🌿میدانست که #علی_بن_موسی_الرضا ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی میشود.
.
🌿شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.🎒
.
🌿او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد.
.
#ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.»
به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، #امام_رضا را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد #بانوی_صبر حاجتت را گرفتی.📿
.
🌿همرزمت میگفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر #آسمانی شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در #زمین بگیرد ، حتی گفته بودید شربت #شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان #آقا شده است.😊
.
🌿همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. #لبخند به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی #طاها مرد خانه شد.☺️
.
🌿در عجبم چطور از #همسرت دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های #امیر_علی گذشتی؟😭
.
🌿به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای #معشوق بتپد ، کاش #قلب ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.❤
.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز تولد #شهید_مصطفی_عارفی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ تدمر سوریه
.
📅تاریخ انتشار: ۱۴ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت رضا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #طراحی #دل_نوشته
🍃به شوق نور در ظلمت قدم بردار که رمز زندگانی همین شوق و #امید است، آدمی به شوق رسیدن، راه میپیماید و این حکایت آنانی است که قلب هایشان آکنده از مهر و عطوفت خداوندیست، درخت امید در وجودشان ریشه دوانده و طالب نوری در این تاریکی هستند پس به همین دلیل سرسختانه به سمت نور پرواز میکنند.
🍃غل و زنجیر ها را باز میکنند و رها میشوند در آسمان، در #آغوش_خدا!
و ما که در این ظلمات پرواز آنها را نظاره گریم گرفتار تناقضی عجیب شده ایم اینگونه که هجرشان برایمان بس سخت و طاقت فرساست وَ لحظه #پرواز و خدایی شدنشان حسرت برانگیز و به همان اندازه مسرت بخش.
🍃و حالا سالگرد پرواز یکی از همان #مهاجرین را شاهد هستیم! مرتضی بصیری پور، مهاجری که در بهار ابدی شد و به هنگامه شهادت #موسیبنجعفر در دل خاک آرام گرفت. و قصه تناقض زمینیان بار دیگر تکرار شد...
🍃حسرتی در دل هایشان مهمان شد برای نفس او که چگونه در مسلخ #عشق قربانیاش کرد و حج را به جا آورد. حسرت دل کندن از زمین و زمان!
از طاهای #سه_ساله که بعد ها جمله "بابا نان داد" برایش کمی عجیب و غریب شد.
🍃آخر #بابا در خاطرات او نبود که نان بدهد، نبود که آب به دستش بدهد بابا در تابوت خوابیده بود. فارغ از همهمه اطرافش، #طاها تصویر مشخصی هم از بابا نداشت، در رویای سه سالگی بابا پیش #خدا رفت و برای همیشه سنگ مزارش مأمنی شد برای او که #مردانه با پدر درد و دل کند. و اکنون سه سال است که طاها دلگویه هایش را بر سر مزار پدرش میگوید.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مرتضی_بصیری_پور
📅تاریخ تولد : ۱٣۶۵
📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩٧
📅تاریخ انتشار : ٢۰ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مزار شهدای بیرجند
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃خیال میکنند هر چه بیشتر بنویسی، #قلم راحت تر کلمات را بر زبان جاری میکند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است.
🍃اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ #حسین، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ میکنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر میشوی و شگفت زده، که خیال میکنی جوهر کافی برای وصف #مردانگی هایشان در جهان نیست.
🍃تازه! اگر مخاطبت شهید حجت الله اصغری شیبانی باشد که دیگر مات میمانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت میشوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، #شهامت را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی.
🍃باید بنویسی و بگویی که او مرید #اباعبدللّه بود؛ در هیئات پایه ثابت دلدادگی و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان میکرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم #طاها؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم #افسر_جنگ_نرم شود و هم با این نامِ #جهادی گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام میخرد.
🍃طاهای #جهادگر داستان! رسم دلبری را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا #بین_الحرمین میرفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های #حرم که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان #مدافع شود.
🍃اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش #علمدارِ حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز #تاسوعا با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانیاش رفت.
✍️نویسنده : #اسما_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حجت_اصغری_شربیانی
📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٧
📅تاریخ شهادت : ١ آبان ١٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٣٠ مهر ١۴٠٠
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : شهر ری
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی