eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 ♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ . 🌿 حکایت مردانیست چون ...⚘ آفریده می‌شوند برای پایبندی به . 🌿 هزار و اندی سال پیش؛آن هنگام که تیرِ دشمن ؛قامتِ خونِ خدا را نشانه می‌گرفت، سعید نامی ؛ با جان از امامش حفاظت کرد. 🌿 سعید بن عبدالله، روی دستان امامِ زمانش جان سپرد در حالی که بدنش آماجِ تیرهای دشمن شده بود.😔 . 🌿 هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد؛ تا بعدها سپر امام زمانش باشد... 🕊 . 🌿 شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار؛ باشد...! که واپسین لحظات اخر از سَروَرش پرسید: "آیا من وفا کردم؟" . 🌿 هدفش،رضای خدا بود...به طوری که حقوق تدریسش را برمی‌گرداند تا فقط برای رضای خدا کار کرده باشد🙂 . محاسبه می‌کرد...شاید برای آنکه دست و پایِ نفسِ سرکش؛ بال و پرِ پریدنش را نبندد!! . بود و رُک! 🌿 هیچ گاه بالابودن درجه نظامی‌اش باعث نشد احترام به رفیق بزرگتر را فراموش کند🙂 نه او را به نام کوچک می‌خواند و نه جلوتر از او حرکت می‌کرد🙃 . چشمانش را حفظ می‌کرد 🌿 می‌خواست با آنها؛صورت آسمانی امامش را ببیند. . 🌿 نقطه وصلش را کنار یافته بود❤ روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت🕊 . 🌿 کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله ،از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب،لبانش را به لبخند آذین بسته باشد😍 . سعید را کربلای آسمانی کرد🕊 . 🌿 آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." . میلادت مبارک؛وفادار به عهد🎂 . ✍نویسنده : . به مناسبت تولد . 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۹۹ . مزار : ساری .
♡به نام او که جایگاهش قلب من است♡ . 🍃دل بشر که به سخن در می آید، دیگر نمی توان محصورش کرد. سرشت پاک بشر که لب به شکوِه می گشاید، دیگر نمی توان جلودارش بود. . 🍃بی تابی هایش آخر چنان جان گداز می شود، که های زمین و آسمان از فغانش در هم می پیچند. فریاد می‌کشد که آهای اهل زمین! تا چه ؟ تا به ؟🥺 . 🍃ناله می‌زند که آهای بی خبران! چه نشسته اید و در مغروق گشته اید که نمی دانید مردی ، در کنج عالم ، غم در جان دارد و چشمان ملیحش، برایتان از نم لبریز می شوند😔 . 🍃شیون می‌کند که آهای غرق شدگان! مگر شما نبسته بودید؟ مگر شعر و شعارتان، و ایمان و مولایمان نبود؟ مگر نبودید؟ پس چه شد؟😓 . 🍃"اَلعَجَل" هایتان، تا چه اندازه از عمر لحظه های سرد و این جهان کاست؟ "اَلغَوث" هایتان، را کجا به ساحت عمل آوردید؟ "اَلعَفو" هایتان، بندهای کدام لغزش و را از وجودتان گسست؟😞 . 🍃آه می‌کشد که آهای ! چه نشسته اید که همین نشستن، روزی دچارتان خواهد کرد. پس برخیزید‌. برخیزید و شبنم اشک را از مژگانش برچینید. . 🍃پ.ن: آری! باید برخواست. باید برخیزیم. برخیزیم و با هرآنچه در طاقت مان است، زمین و را برای آمدنش مهیا کنیم❤️ . ✍️نویسنده : . .
♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ 🍃حکایت مردانیست چون ... آفریده می‌شوند برای پایبندی به هزار و اندی سال پیش؛ آن هنگام که تیرِ دشمن، قامتِ خونِ خدا را نشانه می‌گرفت، سعید نامی، با جان از امامش حفاظت کرد. سعید بن عبدالله، روی دستان امامِ زمانش جان سپرد در حالی که بدنش آماجِ تیرهای دشمن شده بود.😔 🍃هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد، تا بعدها سپر امام زمانش باشد...سعید کمالی. شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار، باشد...! که واپسین لحظات اخر از سَروَرش پرسید: "آیا من وفا کردم؟" هدفش، رضای خدا بود...به طوری که حقوق تدریسش را برمی‌گرداند تا فقط برای رضای خدا کار کرده باشد🌺 🍃محاسبه می‌کرد...شاید برای آنکه دست و پایِ نفسِ سرکش؛ بال و پرِ پریدنش را نبندد!! بود و رُک! هیچ گاه بالابودن درجه نظامی‌اش باعث نشد احترام به رفیق بزرگتر را فراموش کند. نه او را به نام کوچک می‌خواند و نه جلوتر از او حرکت می‌کرد💕 🍃چشمانش را حفظ می‌کرد می‌خواست با آنها؛ صورت آسمانی امامش را ببیند. نقطه وصلش را کنار یافته بود. روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت🕊 🍃کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله، از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب، لبانش را به لبخند آذین بسته باشد. سعید را کربلای آسمانی کرد... 🍃آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." ؛ وفادار به عهد🥀 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : ساری
🍃وحی بر نازل شد که رسالتت را تمام کن.مردم را صدا کرد که هرکس جلوتر رفته بازگردد و هرکس عقب است خود را برساند.همه جمع شدند، دست رفیق و یار با وفایش را در دست گرفت و گفت: ... 🍃همه گفتند ، کردند اما عده ای در دلهایشان کینه علی جوانه زد. بعد از پیامبر انکار کردند آنچه را دیده و شنیده بودند .دست بیعتشان شد شمشیر ظلم . 🍃از ظلم هایی که به (ع) و فاطمه(س) کردند بگذریم اما ، داغ بزرگی شد بر دلمان که روز به روز تازه تر می شود و غمش سنگین است وسنگین.آنان به امام زمانشان کردند. 🍃حال، ما مانده ایم در دنیایی که چشم هایمان از دیدن امام زمانمان ناتوان است و دل هایمان دست کمی از چشم هایمان ندارد.می ترسم از روزی که باید در مقابل یاری جواب پس بدهم و دستانم خالی باشد و زبانم سنگین شود از عهدهایی که باید جامه ی عمل می پوشید اما..... 🍃کاش کسی بود همه را جمع می کرد و از مهدی می گفت.شاید همه بیعت می کردند اما ۳۱۳ یارباوفا می ماندند پای با امام زمانشان و تمام می شد سایه سنگین . 🍃آقاجان،صدای پای به گوش می رسد.ما که شرمنده ایم اما بخاطر لب تشنه بیا.... .. ✍نویسنده :
♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ 🍃حکایت مردانیست چون ... آفریده می‌شوند برای پایبندی به هزار و اندی سال پیش؛ آن هنگام که تیرِ دشمن، قامتِ خونِ خدا را نشانه می‌گرفت، سعید نامی، با جان از امامش حفاظت کرد. سعید بن عبدالله، روی دستان امامِ زمانش جان سپرد در حالی که بدنش آماجِ تیرهای دشمن شده بود. 🍃هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد، تا بعدها سپر امام زمانش باشد...سعید کمالی. شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار، باشد...! که واپسین لحظات اخر از سَروَرش پرسید: "آیا من وفا کردم؟" هدفش، رضای خدا بود...به طوری که حقوق تدریسش را برمی‌گرداند تا فقط برای رضای خدا کار کرده باشد🌺 🍃محاسبه می‌کرد...شاید برای آنکه دست و پایِ نفسِ سرکش؛ بال و پرِ پریدنش را نبندد!! بود و رُک!هیچ گاه بالابودن درجه نظامی‌اش باعث نشد احترام به رفیق بزرگتر را فراموش کند. نه او را به نام کوچک می‌خواند و نه جلوتر از او حرکت می‌کرد💕 🍃چشمانش را حفظ می‌کرد می‌خواست با آنها؛ صورت آسمانی امامش را ببیند. نقطه وصلش را کنار یافته بود. روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت. 🍃کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله، از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب، لبانش را به لبخند آذین بسته باشد. سعید را کربلای آسمانی کرد... 🍃آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." ؛ وفادار به عهد🥀 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : ساری
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃"ارزش و انسان به اختیاری بودن آن است، همین امتیاز است که انسان را به مقام والا می رساند و مسجود می سازد. برای به رسیدن زمان و مکان مشخصی وجود ندارد و انسان برای خدا در هر لحظه و هر مکانی که می تواند باید این کار را انجام دهد." 🍃راست میگفتی؛ برای به خدا رسیدنِ تو زمان و مکان محدودیتی نداشت، فرقی نمیکرد کردستان باشی و درگیر جنگ با ها، یا ارتش باشی و در حال آموزش. هر جا که بودی بوی خدارا استشمام و بر سر و پیمان هایت استواری میکردی. 🍃کم کم حس کردی، ها سکوهای بلندی برای پرتاب به سوی خدا هستند؛ پادگان ارتش را رها کردی و به سمت جنوب پر کشیدی؛ مجروح میشدی اما نمیگذاشتی منطقه خالی از حضورت باشد. آنچنان جانانه به پای این خاک میکردی که برای بدست آوردنِ سر تو تعیین کرده بودند؛ از بس بودی و بی باک... 🍃جسارتت را هم خدا خریدار شد و منطقه ی عین خوش همان سکوی پرتاب تو شد، تورا به پرتاب کرد و همانکه دستت به دست خدا رسید، شهید نامیده شدی💚 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ آبان ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : گلزار شهدای رهنان
🍃بسم ربّ الزهرا (س)🍃 🍃دفتر زندگی‌ اش را باز می‌کنم. با لبخندی که شکوفه‌ های سال ۳۹ شیراز به رویش پاشیدند، می‌شود. اهل نیز بار دیگر پسری از سلاله غیور را در آغوش کشیدند. 🍃چند جلوتر می‌روم؛ آن روز که مردم، خورشید پرفروغ را در در معرض خاموشی دیدند، بستند ابرهای تیره و استبداد را کنار زنند تا بار دیگر گرمای زندگی‌ بخش اسلام را با و دل بچشند. علی‌ اصغر هم از همان بود. روح زلالش دنبال رهایی حق از بند جور بود که او را وارد مسیری از جنس کرد. 🍃و باز به هم چند صفحه‌ای جلو می‌روم؛ می‌رسم به آنجا که باز مردمانی جان بر کف بودند که نهال نو پای را آبیاری کنند و تیرهایی شوند که این نهال را گرفته‌ بودند. 🍃عشق، علی‌اصغر را به وعده‌گاه کشاند. آنجا که زیبایی همان تیرهایی بودند که آنها را به وصلی مهمان می‌کردند. و او که خود نظر کرده مولایش بود، نجواهایش را در جا گذاشت و به ملاقات پروردگارش شتافت و آخرین صفحه دفتر زوال‌ پذیر دنیایش به مهر «به فیض نائل آمد» مزیّن گشت. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١٣٣٩ 📅تاریخ شهادت : ٢١ آبان ١٣۶١ 📅تاریخ انتشار : ٢٠ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : نامشخص