eitaa logo
عمو روحانی 🇵🇸
699 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
858 ویدیو
91 فایل
کانالی پر از ایده های فرهنگی و مطالب آموزشی برای طلاب ، معلمان و مربیان گرامی تربیت مربی کودک ایده های نو و جذاب آموزش اجرای استیج کار کودک شعر و کاردستی و ... 09372359441 موسسه عشاق المهدی (عج) مدیر @Mahdi_akbari1414
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر می خواهید کودک مستقلی داشته باشید برای تلاش او احترام قائل شوید. وقتی تلاش کودک مورد احترام قرار گیرد، کودک جرأت خود را متمرکز می کند تا کار خودش را به پایان برساند. ❌ چقدر طولش میدی تا بند کفشتو ببندی. ✅ میبینم که داری خوب تلاشتو میکنی تا با دقت بند کفشتو ببندی. @amorohani
شناسی رنگ بدنم کدومه @amorohani
من میوه ام، من میوه ام  مفیدم و خوشمزه ام خدا چــه خوب آفریدم   برای شـما پروریدم من بچه ها رو دوست دارم   نشاط براشون میارم آخ نخور منو نـشسته  میکروب رویم نشسته @amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . مادرمان من تحصیل نکرده ولی علاقه بسیار شدیدی به اهل بیت داشت . یه روز میاد خونه همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت : من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : ارسالی از 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 @amorohani 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
﷽ 💢قرار شبانه 💢 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا از پس پرده ی غیبت نظر دارد 🔔 بياد مولا به رسم هر شب 🔔 🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،✨ 🌸 وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،✨ 🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،✨ 🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ✨ 🌸وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ✨ 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ ✨ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،✨ 🌸 وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،✨ 🌸 وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ✨ 🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،✨ 🌸اُولِي الاْمْرِالَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،✨ 🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم✨ 🌸فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا✨ 🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛✨ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ✨ 🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ✨ 🌸وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛✨ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛✨ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ✨ 🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ✨ 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،✨ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛✨ 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،✨ 🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸 و برای سلامتی محبوب 🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى. @amorohani
: نمازِ تپلی بابا با کمک چند کارگر اسباب و اثاثیه را توی حیاط می گذاشت. ساناز دست تپلی را گرفته و دورِ حوض کوچک و آبیِ وسطِ حیاط می‌چرخید. چند تا ماهیِ قرمز و لپ گلی توی آبِ حوض دنبال هم می‌کردند. ساناز خانه ی جدید را خیلی دوست داشت. خانه ی جدید یک حیاط و یک ایوانِ کوچک داشت.بابا توی ایوان نشست و شربتی که مامان برایش آورده بود، از توی سینی برداشت؛ ساناز کنار بابا نشست و گفت:« بابا می‌شود اول وسایل اتاق من را بچینید؟» بابا لبخندی زد، شربت را سر کشید و گفت:« بله دختر گلم، چرا نشود؟» ساناز دستانش را با شادی به هم زد و گفت:« آخ جون، ممنون بابا جون» مامان فرش کوچکی گوشه ی حیاط زیر درخت خرمالو پهن کرد. جعبه ی اسباب بازی ها را کنار فرش گذاشت ؛ ساناز را صدا زد و گفت:« ساناز جان با تپلی بیایید روی این فرش بنشینید و بازی کنید تا ما وسایل را جا به جا کنیم.» ساناز از مامان تشکر کرد، روی فرش نشست ؛ تپلی هم کنارش به درخت تکیه داد. اسباب بازی ها را دور خودشان چید و مشغول بازی شد. مامان و بابا یکی یکی جعبه ها را به داخل خانه می ‌بردند و در جای مناسب می‌گذاشتند. کارشان که تمام شد مامان ساناز را صدا زد و گفت:«ساناز بیا عصرانه بخور» ساناز دست تپلی را گرفت و برای خوردن عصرانه به آشپز خانه رفت. بابا داشت قفسه ای را به دیوار می‌بست؛ مامان لقمه ی نان و حلوا را به ساناز داد و رو به باباگفت:«خداراشکر این جا مسجد نزدیک است از این به بعد می توانیم برای نماز به مسجد برویم.»بابا پیچ را محکم کرد و گفت:« بله خدا را شکر» ساناز عصرانه اش را خورد و به حیاط برگشت، تپلی را روی پایش نشاند و مشغول بازی شد. بابا صبحِ روزِ بعد از ساناز ، تپلی و مامان خداحافظی کردو رفت. مامان باقی کارهای اسباب کشی را انجام داد. ساناز هم به او کمک کرد و قفسه ی اسباب بازی های خود را توی کمد چید. ظهر شد ، مامان به اتاق ساناز رفت و گفت:« خسته نباشی دختر مهربانم ، من می خواهم برای نماز به مسجدبروم، شما هم آماده شو تا برویم» ساناز با لب و لوچه ی آویزان گفت:« مامان من نمیایم! من و تپلی می‌خواهیم باهم بازی کنیم.» مامان کمی جلوتر آمد و گفت:« اگر شما نیایید من هم نمی توانم بروم.» ساناز که دلش می خواست در اتاق جدیدش بازی کند، گفت:« من و تپلی توی خانه می مانیم » مامان چیزی نگفت و از اتاق خارج شد . ساناز چند دقیقه بعد از اتاق بیرون آمد. مامان را دید که سجاده پهن کرده و نماز می خواند. ساناز روسریِ مامان را روی سرش انداخت و کنار مامان ایستاد. به مامان نگاه کرد، همراه مامان خم و راست شد ونماز خواند. بعد از نماز مامان پیشانی ساناز را بوسید ،سجاده ها را جمع کرد و گفت:« قبول باشد دختر قشنگم» ساناز بعد از نماز با آجر هایش خانه می ساخت ، تپلی نشسته و اورا نگاه می‌کرد. با صدای زنگِ در ساناز از جا پرید و به حیاط دوید . مادربزرگ را که پشت در دید، توی بغلش پرید؛ گفت:« سلام مادربزرگ بیایید اتاق جدیدم را که برایتان گفتم نشانتان بدهم ، ببینید حیاط ما چقدر بزرگ است. » دست مادربزرگ را کشید و او را به داخل خانه برد. مادربزرگ کمی نشست و شربتی خورد . بعد هم به اتاق ساناز رفت وگفت:« به به، چه اتاق قشنگی » رو به ساناز کرد و ادامه داد:« بخاطر اتاق جدیدت برایت هدیه ای آورده ام» ساناز بالا و پایین پرید و گفت:« آخ جون هدیه» مامان با ظرف میوه از راه رسید. ساناز سبد میوه را از مامان گرفت و گفت:« مامان سبد را به من بده ،شما مهمان من هستید، بفرمایید بنشینید» مادربزرگ و مامان خندیدند و کنار تپلی نشستند. ادامه دارد.... 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 @amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 🍀 🍀 امروز برابر است با : ✨ 5 مرداد 1399 ه.ش ✨ 5 ذی الحجه 1441 ه.ق ✨ 26 جولای 2020 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای صاحب جلال و بزرگواری 🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 مَن تَرَکَ الجِهادَ اَلبَسَهُ اللهُ ذُلّاً وَ فَقراً فی معیشَتِهِ وَ مَحقاً فی دینِهِ هرکس از شرکت در جهاد شانه خالی کند خداوند لباس فقر ومذلت در معیشت واز دست دادن دین وایمان را برتن او خواهد پوشاند. 📚 ثواب الاعمال ، ص ۴۲۱ @amorohani
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم @amorohani
بچه سالم كنجكاو و پرانرژي در مسير رشد تلاش ميكند قوانين شما را بشكند و قرانين خود را بيازمايد تا توانايي هاي خود را بشناسد و خلاقيت خود را پرورش دهد و اعتماد بنفسش را افزايش دهد.👆 🌸 @amorohani
صبح به مامان سلام میدم همین که چشمم وا میشه اونم واسه بوسیدنم هرجانشسته پا میشه مهمونمون هر کی باشه مامان بزرگ یا عمه جون در وا بشه میگم سلام خوشحال وخیلی مهربون به آسمون سلام میدم ستاره چشمک میزن تو دنیاهرچی خوبیه با یک سلام مال منه 🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️ @amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🕊🕊🌹🌹 را... را.... مملو از آرزوهای خودت و آرزوهای و آرزوهای و کوچکت را، در دست بگذاری و کنی تا.... باشی برای ما نشینان عادات سخیف داغ بی و بی و بی و بی را بر دل تاریخ می گذاری... تا ما را از این منجلاب بیرون بکشی... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ @amorohani
﷽ 💢قرار شبانه 💢 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا از پس پرده ی غیبت نظر دارد 🔔 بياد مولا به رسم هر شب 🔔 🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،✨ 🌸 وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،✨ 🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،✨ 🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ✨ 🌸وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ✨ 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ ✨ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،✨ 🌸 وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،✨ 🌸 وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ✨ 🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،✨ 🌸اُولِي الاْمْرِالَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،✨ 🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم✨ 🌸فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا✨ 🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛✨ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ✨ 🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ✨ 🌸وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛✨ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛✨ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ✨ 🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ✨ 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،✨ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛✨ 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،✨ 🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸 و برای سلامتی محبوب 🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى. @amorohani
: درخت رنگ پریده🌳 زینب خودش را در بغل بابا جا کرد و گفت:«حوصله ام سر رفته» بابا پیشانی زینب را بوسید و گفت :« الان کار دارم بعد باهم بازی می‌کنیم» زینب گفت:« پس من الان چه کار کنم؟» از بغل بابا پایین آمد، بابا مشغول کار با رایانه اش شد. همان طور که چشمش به رایانه بود گفت:« میتوانی بروی نقاشی بکشی دخترم» زینب دستی روی گلهای دامنش کشید و گفت:« بعدش با من بازی می کنید؟» بابا لبخندی زد و گفت:« بله بازی می کنم عزیزم» زینب بالا و پایین پرید و گفت:« آخ جون،ممنون باباجون» بعد هم به اتاقش رفت، مدادرنگی ها و دفترش را روی میز گذاشت. اول یک دخترکوچولو کشید که توی یک جنگل زیبا بازی می کرد. یک آهوی مهربان بالای دفترش کشید و درختی که یک بلبل روی شاخه اش آواز می خواند. چند تا گل رنگارنگ هم زیردرخت کشید. حالا وقت رنگ امیزی بود. به مداد رنگی ها گفت:« آماده باشید که نقاشی قشنگم را رنگ کنیم» با مداد قرمز قلب وسط نقاشی و لباس دخترکوچولو را رنگ کرد. گل ها را با صورتی و آبی و نارنجی زیباتر کرد. آهوی نقاشی اش را با نارنجی رنگ کرد. در آسمان نقاشی دو ابر آبی هم گذاشت. حالا نوبت درخت و چمن بود، می‌خواست مداد سبز را بردارد، اما خبری از مداد سبز نبود، توی کشو را گشت، روی زمین نگاه کرد اما مداد سبز را پیدا نکرد. روی صندلی نشست و با چشمان پر اشک به نقاشی اش خیره شد. چاره ای نبود نقاشی اش را به اتاق بابا برد، سرش را پایین انداخت و گفت:« بابایی نقاشی ام تمام شد» بابا دستی بر سر زینب کشید و گفت:« آفرین دخترم حالا چرا ناراحتی؟ نقاشی ات را ببینم» زینب نقاشی را به بابا داد، بابا نگاهی به نقاشی کرد و گفت:« خیلی زیبا کشیدی، فقط چرا رنگ درخت و چمن هایت پریده؟» زینب از حرف بابا خنده اش گرفت و گفت:« مداد سبزم را پیدا نکردم» بابا اشک های زینب را پاک کرد و گفت:« غصه نخور عزیزم برو و مداد زرد و آبی ات را بیاور» زینب با چشمان گرد به بابا نگاه کرد و گفت:« درخت که زرد و آبی نیست» بابا خندید و گفت :« آفرین دخترم ولی من فکر دیگری دارم » زینب به اتاقش دوید و مداد زرد و آبی اش را آورد. بابا گفت:« درخت و چمن را اول با مداد زرد رنگ کن» زینب ابرویش را بالا دادو مشغول رنگ کردن درخت و چمن با مداد زرد شد. بعد بابا مداد آبی را به دستش داد و گفت:« حالا روی رنگ زرد را با مداد سبز رنگ کن» زینب مداد را گرفت و با رنگ آبی روی زرد کشید سرش را بالا گرفت و گفت:« وای بابا درختم سبز شد» بابا خندید و زینب را بوسید. نقاشی را از زینب گرفت و گفت:« برویم بازی؟» 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 @amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت و نوازش تان را به صورت جسمانی به كودك نشان دهید مثلا او را در آغوش بگیرید، صورت او را ببوسید و ... این کار باعث ایجاد احساس نزدیکی و صمیمیتی ناب بین شما و فرزندتان میشود. Join@amorohani