📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_نوح (ع)
#قسمت_چهاردهم
🔷 سام؛ وصى حضرت نوح عليهالسلام
از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه فرمود: حضرت نوح عليهالسلام بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال(117) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت سام واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالِم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعد باشد قرار نمىدهم.
سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره بخت باشد.
حضرت نوح عليهالسلام اين فرمان را اجرا كرد، و سام را وصى خود ساخت. همچنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبرى به نام هود عليهالسلام بشارت داد و وصيت كرد وقتى هود عليهالسلام ظهور كرد، از او پيروى كنند، نيز وصيت نمود هر سال يك بار وصيتنامه را بگشايند و بخوانند و همان روز را روز عيد خود قرار دهند. (118)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_چهاردهم
بتشكنى ابراهيم و استدلال او
ابراهيم از راههاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليهالسلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمىخواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند.
ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بتپرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت:
وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛
به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم.(202)
ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(203) شهر را خلوت مىكردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر مىرفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليهالسلام را نيز دعوت كردند كه با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شركت كند، ولى ابراهيم عليهالسلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(204)
ابراهيم عليهالسلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مىديد مردم، غرق در فساد و هوسبازى و بتپرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است.
وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمههاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافههاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاهها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بتها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو.
وقتى كه آن بت پاسخ نمىداد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت مىزد و دست و پاى آن بت را مىشكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را مىكرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعههاى بتهاى شكسته پر شد.
ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد.
مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانههايشان باز گردند.
گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروههاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهتزدگى فرو رفتند، فريادها و نعرههايشان برخاست، هركسى سخن مىگفت...
در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه 58 تا 67 سوره انبياء) بشنويم:
ابراهيم همه بتها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
(هنگامى كه آنها منظره بتها را ديدند) گفتند: شنيدهايم نوجوانى از بتها سخن مىگفت: كه به او ابراهيم مىگويند.
جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد.
(هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كردهاى، اى ابراهيم؟
ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن مىگويد!
بتپرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو مىدانى كه بتها سخن نمىگويند.
(اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آنها) گفت: آيا غير از خدا
چيزى را پرستش مىكنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مىرساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان).
افّ بر شما و بر آن چه جز خدا مىپرستيد! آيا انديشه نمىكنيد (و عقل نداريد).(205)
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_ابراهیم(ع)
#قسمت_چهاردهم
پايان عمر اسماعيل عليهالسلام در مكه
حضرت اسماعيل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى مىكرد، و به عنوان پيامبر و راهنماى مردم مىزيست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقيقت كليد دارى و مقام توليت حج بر عهده او بود.
ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و اسماعيل در كنار كعبه داراى خانهاى بود و همانجا زندگى مىكرد. تا اين كه روزى همسرش پيشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعيل عليهالسلام پيشنهاد او را پذيرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آويزان نمود، سپس همسرش پيشنهاد كرد كه شايسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعيل اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، از اين رو آويختن پرده بر كعبه از آن عصر تا كنون سنت است كه هر سال در روز عيد قربان تعويض مىشود.
هزينه زندگى اسماعيل، از صيد و دامدارى تأمين مىشد، و پردهاى كه نخستين بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.
سالها گذشت از ابراهيم عليهالسلام خبرى نشد، اسماعيل نگران پدر بود، در انتظار او به سر مىبرد، از فراق پدر اندوهگين و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئيل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطين به او خبر داد و به او تسليت گفت و به اسماعيل عرض كرد: بايد صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگويى كه موجب خشم خدا گردد.
در ضمن جبرئيل به اسماعيل گفت: تو نيز از دنيا رحلت خواهى كرد، اسماعيل 137 و به قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنيا رفت و پيكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعيل (كنار كعبه) به خاك سپردند.
اسماعيل مىخواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئيل اين بشارت را به اسماعيل داد، از اين رو اسماعيل در روزهاى آخر عمر يكى از فرزندان خود را طلبيد، و دايع نبوت را به او سپرد، وصيتهاى خود را به او نمود.(266) با توجه به اين كه اسماعيل عليهالسلام زودتر از اسحاق عليهالسلام از دنيا رفت.
خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعيل ياد كرده و او را به عنوان پيامبر صالح، متعهد، صادق الوعد، نيك سرشت و نيك روش، و شريك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر ياد كرده است و در آيه 86 سوره انعام پس از شمارش جمعى از پيامبران از نسل ابراهيم عليهالسلام مىفرمايد:
وَ اسماعِيلَ وَاليَسَعَ و يُونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِينَ؛
و اسماعيل، يسع، يونس و لوط، و همه را بر جهانيان برترى داديم.
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_لوط(ع)
#قسمت_چهاردهم
درس عبرت
قرآن در آيه 83 سوره هود، پس از بيان عذاب سخت قوم لوط مىفرمايد:
وَ ما مِن الظّالمينَ مِن اُمَّتِكَ بِبَعيدٍ؛
اى محمد اينگونه عذابها بر ظالمان از امت تو دور نيست.(300)
و در سوره قمر (كه از آيه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آيه 40 مىخوانيم:
وَ لَقَد سَيَّرنا القُرآنز للذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرِ؛
ما قرآن را با بيان آسان و روشن براى يادآورى و تذكر (غافلان) قرار داديم، آيا پندگيرندهاى هست؟
از دو آيه فوق و از آيات ديگر به روشنى در مىيابيم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط، درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و انديشيدن درباره عواقب گناه و عذاب الهى در دنيا و آخرت است.
آيه نخست (83 - هود) صريحاً اعلام مىدارد اين گونه عذابها براى ستمگران در هر امتى دور نيست، يعنى اگر ما در هر بُدى ستم كنيم، و راه طغيان و ظلم را بپيماييم سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود.
پس بايد عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقيقى آلودگىهاى گناهان سابق را شست.
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_چهاردهم
جبران فورى يوسف از لغزش خود
مردان بزرگ اگر لغزش نمودند بى درنگ با توبه و انابه جبران مىكنند، يوسف عليهالسلام نيز بى درنگ اقدام به جبران كرد.
طبق روايت ديگرى، يوسف از اين پيشآمد خيلى متأثر و گريان شد. آن قدر گريه كرد كه زندانيان از گريه او ناراحت شدند. به او گفتند: حال كه از گريه دست بر نمىدارى، يك روز گريه كن و يك روز گريه نكن. يوسف تقاضاى آنان را قبول كرد، ولى در آن روزى كه گريه نمىكرد، ناراحتيش بيشتر بود.
آرى، يوسف عليهالسلام چون ساير مردم از خدا بى خبر نيست كه خم به ابرو نياورند و بگويند كارى است كه شده و ديگر در فكر آن نباشند، يوسف از اين كه ترك اولى كرده است، سخت ناراحت است، آن قدر گريه مىكند كه ديوارهاى زندان از گريه او به گريه مىافتد.
به روايت شعيب عقرقوقى، امام صادق عليهالسلام فرمود: پس از آن كه اين مدت (هفت سال) به پايان رسيد، خداوند دعاى فرج را به يوسف آموخت، يوسف عليهالسلام در زندان، صورتش را روى خاك مىگذاشت و اين دعا را مىخواند:
اَلّلهُمَّ اءنْ كانَت ذُنُوبى قَد اَخلَقَت وَجهى عندكَ فاِنِّى اَتَوجَّهُ اليكَ بِوُجوهِ آبائِىَ الصّالِحينَ ابراهيمَ و اسماعيلَ و اسحاقَ و يَعقُوبَ؛
خداوندا! اگر گناهان من، صورت مرا نزد تو كهنه كرده (پيش تو روسياه هستم)، اينك به توبه به سوى تو روى مىآورم به حق چهرههاى تابناك پدران صالح و پاكم ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب.
خداوند به يوسف لطف كرد و به آهها و دعاها و گريهها و توكل او توجه نموده و راه آزادى او را از زندان ترتيب داد به طورى كه وقتى از زندان آزاد شد، روز به روز بر عزت و شكوه او افزوده شد تا عزيز و فرمانرواى مصر گرديد.(347) از اين به بعد مىخوانيد كه چگونه و با چه ترتيبى، يوسف زندانى، پله به پله اوج مىگيرد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_چهاردهم 🦋
💠بعثت موسى عليهالسلام در كنار كوه طور💠
🌿 موسى عليهالسلام اثاث زندگى و گوسفندان خود و عصاى اهدايى شعيب را برداشت و همراه خانوادهاش، مدين را به مقصد مصر، ترك كرد و قدم در راه گذاشت، راهى كه لازم بود با پيمودن آن در طى هشت شبانهروز، به مصر برسد.
🌻موسى عليهالسلام در مسير، راه را گم كرد، و شايد گم كردن راه از اين رو بود كه او براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام، از بيراهه مىرفت.
🌿موسى در اين وقت در جانب راست غربى كوه طور بود، ابرهاى تيره سراسر آسمان را فراگرفته بود و رعد و برق شديدى از هر سو شنيده و ديده مىشد، از سوى ديگر درد زايمان به سراغ همسرش آمده بود،
🌻موسى عليهالسلام در آن شرايط سخت و در هواى تاريك، حيران و سرگردان بود. ناگهان نورى در كوه طور مشاهده كرد. گمان برد در آن جا آتشى وجود دارد، به خانواده خود گفت:
🌿همين جا بمانيد تا من به جانب كوه طور بروم، شايد اندكى آتش براى گرم كردن شما بياورم.
🌻وقتى كه به نزديك آن نور رسيد، ديد آتش عظيمى از آسمان تا درخت بزرگى كه در آن جا بود، امتداد يافته است، موسى عليهالسلام با ديدن آن منظره ترسيد و نگران شد، زيرا آتشِ بدون دودى را ديد كه از درون درخت سبزى شعلهور بود و لحظه به لحظه شعلهورتر مىشد
🌻.(468) اندكى نزديك شد، ولى همان لحظه از ترس آن، چند قدم بازگشت. اما نياز او و خانوادهاش به آتش او را از بازگشتن منصرف ساخت. نزديك شد تا اندكى از آتش را بردارد، ناگهان از ساحل راست وادى، در آن سرزمين بلند و پربركت از ميان يك درخت ندا داده شد:
🌱يا مُوسى اءِنِّى اَنَا اللهُ رَبِّ العَالَمينَ؛ 🌱
اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان.
عصاى خود را بيفكن.
🌵وقتى كه موسى عليهالسلام عصاى خود را افكند، مشاهده كرد كه عصا چون مارى با سرعت به حركت در آمد، ترسيد و به عقب بازگشت، حتى پشت پسر خود را نگاه نكرد، به او گفته شد: برگرد و نترس تو در امان هستى، اكنون دستت را در گريبانت فرو بر، هنگامى كه خارج مىشود، سفيد و درخشنده است! و اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون، و اطرافيان او است كه آنها قوم فاسقى هستند.(469)
🌴به اين ترتيب موسى عليهالسلام به قمام پيامبرى رسيد و نخستين نداى وحى را شنيد كه با دو معجزه (اژدها شدن عصا و يد بيضاء) همراه برد(470) و مأمور شد كه براى دعوت فرعون به توحيد، حركت كند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋عذاب قانونشكنان و تماشاچيان🦋
🌻يكى از داستانهاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آيه 163 تا آيه 165 بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينهها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است:
🌿عصر پيامبرى حضرت داوود عليهالسلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مىكردند، خداوند آنها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مىكردند كنار دريا ظاهر مىشدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مىرفتند.
🌻دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچهها و جدولهايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهىها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچهها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آنها كنند و همين نقشه عملى شد.
🌿با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مىگرديد(594) و ثروت سرشارى را از اين راه به دست مىآوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند.
🌻در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مىكردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آنها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مىكردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مىگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛
🌿چرا قومى را كه خدا هلاكشان مىكند يا عذاب بر آنها نازل مىكند، پند مىدهيد؟(595)
🌻نهىكنندگان در پاسخ مىگفتند: ما اين قوم را پند مىدهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفهاش را انجام نداده و معذور نيست؟)
🌿كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر مىكردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آنها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آنها باشيم.
🌻پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينهها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد مىشد و نه كسى از شهر بيرون مىآمد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قريه آمدند و از ديوار بالا رفتند، ناگاه ديدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزينهها مسخ شدهاند، و همه آنها بعد از سه روز هلاك شدند.
🌿امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: هم آنان كه اين حيله را كردند و هم آنان كه در برابر اين قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات يافتند. آرى اين است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را مىبينند ولى تماشا كرده و بى تفاوت مىمانند.
🌻نكته قابل توجه در اين داستان اين كه: در ميان حيوانات، ميمون و بوزينه به حيله گرى و بى ارادگى و تقليد كوركورانه و متابعت بدون قيد و شرط، معروف است، و هيچ ملتى استعمارزده و ذليل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقليد بى قيد و شرط، در حقيقت آنچه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به اين سيه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و ميمون صفتى آنها بود، گروهى همچون ميمون (كه گاهى حيله مىكند) از راه حيله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى مىكنند و گروهى ديگر باز همچون ميمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آنها فرمود:
كُونوا قِرَدَة خاسِئينَ؛
بشويد بوزينگان خوارشده.(596)
🌿امام سجاد عليهالسلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از ديوار قلعه ايله بالا رفتند ديدن همه اهل قريه از زن و مرد، ميمون شدهاند. اهالى روستاهاى خويشان و دوستان خود را مىشناختند، نزد آنها رفته و از تك تك آنها مىپرسيدند آيا تو فلانى نيست؟ او گريه مىكرد و با سرش اشاره مىنمود و مىگفت: آرى، همانم. آنها سه روز همين گونه ماندند، روز سوم طوفان شديدى برخاست همه آنها را به دريا افكند و به اين ترتيب همه آنها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسيد.(597)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋شكايت پيرزن از باد🦋
🔰 خداوند سليمان عليهالسلام را بر همه موجودات مسخر كرده بود. روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام باد را طلبيد و شكايت پيرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن بود، به حركت در آورم و سرنشينان آن را نجات دهم. در بين راه، به اين پيرزن كه بر پشت بام بود برخوردم، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست. (من چنين قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنين اتفاقى افتاد ).
🔰حضرت سليمان عليهالسلام از قضاوت در اين مورد درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم؟.
🌿خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيرزن آسيب رسيده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه به وسيله باد از غرق شدن نجات يافتهاند بگير و به آن پيرزن بده، زيرا به هيچ كس در پيشگاه من نبايد ستم شود.(634)
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_چهاردهم
🦋مبلغين اعزامى عيسى عليهالسلام در شهر انطاكيه🦋
🌱دو نفر از ناحيه حضرت عيسى عليهالسلام مأمور تبليغات در يكى از شهرهاى روم به نام انطاكيه شدند.(793) ولى آن دو مأمور به راه صحيح تبليغى آشنا نبودند. و طولى نكشيد نه تنها احدى به آنها گرايش پيدا نكرد، بلكه مردم از آنان دورى كردند و به دستور پادشاه روم، آنها را دستگير كرده و در بتكدهاى زندانى نمودند.
🌱حضرت عيسى عليهالسلام از نتيجه نگرفتن تبليغ آن دو نفر و زندانى شدن آنها باخبر شد.
🌱وصى خاص خود شمعون الصفا را كه مبلغى پخته و آشنايى بود، براى نجات آن دو نفر و دعوت مردم انطاكيه به راه سعادت و اجتناب از بتپرستى، به شهر انطاكيه اعزام كرد.
او با كمال متانت و روشنبينى با روش جالبى وارد شهر شد و در آغاز چنين اعلام كرد:
🌱من در اين شهر غريب هستم، تصميم گرفتهام خداى شاه را پرستش كنم در اين صورت من با روش شاه موافقم و با او هم مرام هستم.
همين گفتار موجب شد كه او را نزد شاه راه دادند.
🌱شاه، فوق العاده او را تحسين كرد و از روش او خرسند شد و دستور داد كه او را با احترام خاصى در بتكده گردش دهند.
شمعون به عنوان ديدار و گردش در عبادتگاه عمومى اهل شهر، وارد بتكده شد.
🌱هنگام گردش، آن دو نفر زندانى را ديد، آنها خواستند اظهار ارادت و رفاقت كنند، او با اشاره به آنها خاطرنشان كرد كه هيچگونه تظاهر به دوستى و رفاقت با من نكنيد.
🌱شمعون حدود يك سال به بتكده آمد و شد مىكرد و در ظاهر از بتها پرستش مىنمود و در ضمن اين مدت، شالوده دوستى و رفاقت خود را با شاه، پىريزى كرد و بر اثر دورانديشى و روش خاص و جالب خود؛ مقام والا و احترام شايانى نزد پادشاه كسب كرد.
🌱مدتها گذشت، روزى در جلسه خصوصى به پادشاه روم چنين گفت:
🌱من در اين مدتى كه به بتكده آمد و شد داشتم، دو نفر زندانى را مشاهده كردم. اينك با كسب اجازه مىخواهم بپرسم كه علت زندانى شدن آنان چيست؟
🌱 پادشاه: اين دو نفر، سفره فتنه را در اين شهر پهن كرده بودند و ادعا مىكردند كه خدايى جز اين بتها كه آفريدگار جهانيان هستند، وجود دارد. از اين رو براى رفع اين اخلال گرىها دستور حبس آنها را دادم.
🌱شمعون: آنها چگونه ادعاى خدايى غير از بتها مىكردند؟ دليل آنها چه بود؟ اگر صلاح مىدانيد، دستور احضار آنها را بفرماييد، خيلى مايلم به مذاكرات آنها گوش دهم.
🌱پادشاه: بسيار خوب! براى اين كه شما هم از روش آنها با خبر گرديد، فرمان احضار آنها را مىدهم.
به اين ترتيب با اجازه و فرمان شاه، آن دو نفر را در مجلس حاضر كردند.
شمعون در حضور پادشاه با آنها بحث و گفتگو را از اين جا شروع كرد:
🌱عجبا! مگر در جهان غير از خدايانى كه در بتكده هستند، خداى ديگرى وجود دارد؟
🌱 زندانيان: آرى ما معتقد به خداى آسمان و زمين هستيم. خدايى كه در فصل بهار، صحراها را سرسبز و خرم مينمايد و در فصل پاييز، اين خرمى و شادابى را از آنها مىگيرد، خدايى كه خورشيد جهانتاب و ستارگان چشمك زن را آفريده است.
🌱مردم دل آگاه و دانشمند هيچ ادعايى را بى دليل نمىپذيرند و هرگز بدون رهبرى استدلال زير بار ادعا نمىروند، از اين رو شمعون از آنها دليل خواست و چنين اظهار داشت:
🌱اين گفتار پى در پى را كنار بگذاريد، ادعاى بى دليل چون كلوخ به سنگ زدن است. آيا شما در ادعاى خود دليلى داريد؟
🌱 زندانيان: آرى، اگر ما از خداى خود بخواهيم كور مادرزاد را بينا مىكند و شخص زمينگير را لباس تندرستى مىپوشاند.
🌱شمعون به پادشاه گفت: دستور دهيد كورى را حاضر كنند. به دستور شاه كور مادرزادى را به مجلس آوردند، آن گاه شمعون به آن دو نفر گفت:
اگر شما در ادعاى خود راست مىگوييد، از خداى خود بخواهيد تا اين كور، بينا شود.
🌱آن دو نفر بى درنگ به سجده افتادند و از خداى خود، بينايى كور را خواستند (خود شمعون در دل آمين مىگفت) هنوز دعا پايان نيافته بود كه چشمان آن كور باز شد و خداوند دو چشم بينا به او عنايت فرمود.
🌱شمعون: عجيب نيست اگر شما اين كار بزرگ را كرديد، خدايان ما هم كور مادرزاد را شفا مىدهند. (شاه آهسته به شمعون گفت: خدايان ما هيچ نفع و ضررى نمىتوانند به كسى برسانند. هرگز قادر به شفاى كور نيستند.) به دستور شمعون كورى را حاضر كردند. شمعون دعا كرد، كور شفا يافت. آن گاه به آن دو نفر رو كرد و گفت: حُجَّةٌ بِحُجَّةٍ؛ دليل به دليل خداى شما يك نفر كور را شفا داد، خدايان ما هم چنين كردند.
زندانيان: خدايان ما زمينگير را شفا مىدهد!
📌ادامه داستان در پیام بعدی……
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_چهاردهم
هست بسم اللّه الرحمن الرحیم * رهنما سوی صراط مستقیم
با توکل بر خدای مُستعان * قصّه ادریس را سازم بیان
💥محل ولادت او را برخی سرزمین بابل و برخی شهر «منف» که پایتخت مصر قدیم بوده ذکر کرده اند. این پیامبر الهی 830 سال پس از هبوط حضرت آدم در یونان یا (مصر) متولد گشت. پدر او «یارد» و مادرش «بره» نام داشت.
ادریس جدّ پدری نوح علیه السلام می باشد. نام ادریس در تورات «اخنوخ» نوشته شد و دلیل نامیدنش به این نام، به این علت است که بسیار دانا و بسیار به فراگیری علوم مختلف و دروس حکمت الهی علاقه داشت و کثرت اشتغال وی به درس و کتابها ذکر شده است. و اولین کسی است که با قلم نوشتن آغاز کرد، چنانچه در تاریخ گفته اند؛ ادریس نخستین کسی است که خط نوشت و جامه بدوخت و علم خیاطی را تعلیم کرد زیرا قبل از او، مردم با پوست حیوانات خود را می پوشاندند.
⚡️وی از علم نجوم و حساب، اطلاعاتی کامل و مفید داشت. بزرگی و مرتبت او به خاطر رسالت و نبوت از جانب پروردگار بود و دیگر اینکه او تا آسمان ششم عروج پیدا کرد. ادریس مردی بود بلند قامت با سینه ای سترگ، هنگام راه رفتن گام هایش را کوتاه برمی داشت و پیوسته به بزرگی و دانایی خداوند می اندیشید. همیشه با گروهی کوچک از اقوام خود در گوشه ای به عبادت خدا مشغول می شد. او مردم زمان خود را به پرستش خدا دعوت می کرد. از میان هزار نفری که دعوتش را پذیرفتند، هفت نفر را انتخاب کرد. آنان ابتدا به شیوه خود، خدا را عبادت می کردند. آنها دستها را بر روی خاک می گذاشتند و دعا می کردند، اما نتیجه ای حاصل نمی شد. تا اینکه به فرمان ادریس دستها را به سوی آسمان بلند کردند و دعا کردند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_چهاردهم
✨ جزء ۱۹ سوره مبارکه نمل آیه ۸۸
💠وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ۚ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ ۚ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ《۸۸》
💎و در آن هنگام کوهها را بنگری و جامد و ساکن تصور کنی در صورتی که مانند ابر (تند سیر) در حرکتند. صنع خداست که هر چیزی را در کمال اتقان و استحکام ساخته، که علم کامل او به افعال همه شما خلایق محیط است.
آیا کوهها حرکت میکنند؟
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈