eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
415 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
📚🕙📚 (ع) 🔷 سام؛ وصى حضرت نوح عليه‏السلام‏ از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمود: حضرت نوح عليه‏السلام بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال‏(117) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت سام واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالِم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعد باشد قرار نمى‏دهم. سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره بخت باشد. حضرت نوح عليه‏السلام اين فرمان را اجرا كرد، و سام را وصى خود ساخت. همچنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبرى به نام هود عليه‏السلام بشارت داد و وصيت كرد وقتى هود عليه‏السلام ظهور كرد، از او پيروى كنند، نيز وصيت نمود هر سال يك بار وصيتنامه را بگشايند و بخوانند و همان روز را روز عيد خود قرار دهند. (118) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) بت‏شكنى ابراهيم و استدلال او ابراهيم از راه‏هاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليه‏السلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمى‏خواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند. ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بت‏پرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت: وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛ به خدا سوگند در غياب شما نقشه‏اى براى نابودى بتهايتان مى‏كشم.(202) ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(203) شهر را خلوت مى‏كردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر مى‏رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليه‏السلام را نيز دعوت كردند كه با آن‏ها به خارج از شهر برود و در جشن آن‏ها شركت كند، ولى ابراهيم عليه‏السلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(204) ابراهيم عليه‏السلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مى‏ديد مردم، غرق در فساد و هوسبازى و بت‏پرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است. وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمه‏هاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافه‏هاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاه‏ها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بت‏ها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو. وقتى كه آن بت پاسخ نمى‏داد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت مى‏زد و دست و پاى آن بت را مى‏شكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را مى‏كرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعه‏هاى بتهاى شكسته پر شد. ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد. مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانه‏هايشان باز گردند. گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروه‏هاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهت‏زدگى فرو رفتند، فريادها و نعره‏هايشان برخاست، هركسى سخن مى‏گفت... در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه 58 تا 67 سوره انبياء) بشنويم: ابراهيم همه بت‏ها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند). (هنگامى كه آن‏ها منظره بت‏ها را ديدند) گفتند: شنيده‏ايم نوجوانى از بتها سخن مى‏گفت: كه به او ابراهيم مى‏گويند. جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد. (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده‏اى، اى ابراهيم؟ ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن مى‏گويد! بت‏پرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد. سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو مى‏دانى كه بتها سخن نمى‏گويند. (اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آن‏ها) گفت: آيا غير از خدا چيزى را پرستش مى‏كنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى‏رساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان). افّ بر شما و بر آن چه جز خدا مى‏پرستيد! آيا انديشه نمى‏كنيد (و عقل نداريد).(205) 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) پايان عمر اسماعيل عليه‏السلام در مكه‏ حضرت اسماعيل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى مى‏كرد، و به عنوان پيامبر و راهنماى مردم مى‏زيست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقيقت كليد دارى و مقام توليت حج بر عهده او بود. ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و اسماعيل در كنار كعبه داراى خانه‏اى بود و همانجا زندگى مى‏كرد. تا اين كه روزى همسرش پيشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعيل عليه‏السلام پيشنهاد او را پذيرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آويزان نمود، سپس همسرش پيشنهاد كرد كه شايسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعيل اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، از اين رو آويختن پرده بر كعبه از آن عصر تا كنون سنت است كه هر سال در روز عيد قربان تعويض مى‏شود. هزينه زندگى اسماعيل، از صيد و دامدارى تأمين مى‏شد، و پرده‏اى كه نخستين بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود. سال‏ها گذشت از ابراهيم عليه‏السلام خبرى نشد، اسماعيل نگران پدر بود، در انتظار او به سر مى‏برد، از فراق پدر اندوهگين و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئيل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطين به او خبر داد و به او تسليت گفت و به اسماعيل عرض كرد: بايد صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگويى كه موجب خشم خدا گردد. در ضمن جبرئيل به اسماعيل گفت: تو نيز از دنيا رحلت خواهى كرد، اسماعيل 137 و به قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنيا رفت و پيكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعيل (كنار كعبه) به خاك سپردند. اسماعيل مى‏خواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئيل اين بشارت را به اسماعيل داد، از اين رو اسماعيل در روزهاى آخر عمر يكى از فرزندان خود را طلبيد، و دايع نبوت را به او سپرد، وصيت‏هاى خود را به او نمود.(266) با توجه به اين كه اسماعيل عليه‏السلام زودتر از اسحاق عليه‏السلام از دنيا رفت. خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعيل ياد كرده و او را به عنوان پيامبر صالح، متعهد، صادق الوعد، نيك سرشت و نيك روش، و شريك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر ياد كرده است و در آيه 86 سوره انعام پس از شمارش جمعى از پيامبران از نسل ابراهيم عليه‏السلام مى‏فرمايد: وَ اسماعِيلَ وَاليَسَعَ و يُونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِينَ؛ و اسماعيل، يسع، يونس و لوط، و همه را بر جهانيان برترى داديم. ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) درس عبرت‏ قرآن در آيه 83 سوره هود، پس از بيان عذاب سخت قوم لوط مى‏فرمايد: وَ ما مِن الظّالمينَ مِن اُمَّتِكَ بِبَعيدٍ؛ اى محمد اينگونه عذاب‏ها بر ظالمان از امت تو دور نيست.(300) و در سوره قمر (كه از آيه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آيه 40 مى‏خوانيم: وَ لَقَد سَيَّرنا القُرآنز للذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرِ؛ ما قرآن را با بيان آسان و روشن براى يادآورى و تذكر (غافلان) قرار داديم، آيا پندگيرنده‏اى هست؟ از دو آيه فوق و از آيات ديگر به روشنى در مى‏يابيم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط، درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و انديشيدن درباره عواقب گناه و عذاب الهى در دنيا و آخرت است.  آيه نخست (83 - هود) صريحاً اعلام مى‏دارد اين گونه عذاب‏ها براى ستمگران در هر امتى دور نيست، يعنى اگر ما در هر بُدى ستم كنيم، و راه طغيان و ظلم را بپيماييم سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود. پس بايد عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقيقى آلودگى‏هاى گناهان سابق را شست. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) جبران فورى يوسف از لغزش خود مردان بزرگ اگر لغزش نمودند بى درنگ با توبه و انابه جبران مى‏كنند، يوسف عليه‏السلام نيز بى درنگ اقدام به جبران كرد. طبق روايت ديگرى، يوسف از اين پيشآمد خيلى متأثر و گريان شد. آن قدر گريه كرد كه زندانيان از گريه او ناراحت شدند. به او گفتند: حال كه از گريه دست بر نمى‏دارى، يك روز گريه كن و يك روز گريه نكن. يوسف تقاضاى آنان را قبول كرد، ولى در آن روزى كه گريه نمى‏كرد، ناراحتيش بيشتر بود. آرى، يوسف عليه‏السلام چون ساير مردم از خدا بى خبر نيست كه خم به ابرو نياورند و بگويند كارى است كه شده و ديگر در فكر آن نباشند، يوسف از اين كه ترك اولى كرده است، سخت ناراحت است، آن قدر گريه مى‏كند كه ديوارهاى زندان از گريه او به گريه مى‏افتد. به روايت شعيب عقرقوقى، امام صادق عليه‏السلام فرمود: پس از آن كه اين مدت (هفت سال) به پايان رسيد، خداوند دعاى فرج را به يوسف آموخت، يوسف عليه‏السلام در زندان، صورتش را روى خاك مى‏گذاشت و اين دعا را مى‏خواند: اَلّلهُمَّ اءنْ كانَت ذُنُوبى قَد اَخلَقَت وَجهى عندكَ فاِنِّى اَتَوجَّهُ اليكَ بِوُجوهِ آبائِىَ الصّالِحينَ ابراهيمَ و اسماعيلَ و اسحاقَ و يَعقُوبَ؛ خداوندا! اگر گناهان من، صورت مرا نزد تو كهنه كرده (پيش تو روسياه هستم)، اينك به توبه به سوى تو روى مى‏آورم به حق چهره‏هاى تابناك پدران صالح و پاكم ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب. خداوند به يوسف لطف كرد و به آه‏ها و دعاها و گريه‏ها و توكل او توجه نموده و راه آزادى او را از زندان ترتيب داد به طورى كه وقتى از زندان آزاد شد، روز به روز بر عزت و شكوه او افزوده شد تا عزيز و فرمانرواى مصر گرديد.(347) از اين به بعد مى‏خوانيد كه چگونه و با چه ترتيبى، يوسف زندانى، پله به پله اوج مى‏گيرد. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 💠بعثت موسى عليه‏السلام در كنار كوه طور💠 🌿 موسى عليه‏السلام اثاث زندگى و گوسفندان خود و عصاى اهدايى شعيب را برداشت و همراه خانواده‏اش، مدين را به مقصد مصر، ترك كرد و قدم در راه گذاشت، راهى كه لازم بود با پيمودن آن در طى هشت شبانه‏روز، به مصر برسد. 🌻موسى عليه‏السلام در مسير، راه را گم كرد، و شايد گم كردن راه از اين رو بود كه او براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام، از بيراهه مى‏رفت. 🌿موسى در اين وقت در جانب راست غربى كوه طور بود، ابرهاى تيره سراسر آسمان را فراگرفته بود و رعد و برق شديدى از هر سو شنيده و ديده مى‏شد، از سوى ديگر درد زايمان به سراغ همسرش آمده بود، 🌻موسى عليه‏السلام در آن شرايط سخت و در هواى تاريك، حيران و سرگردان بود. ناگهان نورى در كوه طور مشاهده كرد. گمان برد در آن جا آتشى وجود دارد، به خانواده خود گفت: 🌿همين جا بمانيد تا من به جانب كوه طور بروم، شايد اندكى آتش براى گرم كردن شما بياورم. 🌻وقتى كه به نزديك آن نور رسيد، ديد آتش عظيمى از آسمان تا درخت بزرگى كه در آن جا بود، امتداد يافته است، موسى عليه‏السلام با ديدن آن منظره ترسيد و نگران شد، زيرا آتشِ بدون دودى را ديد كه از درون درخت سبزى شعله‏ور بود و لحظه به لحظه شعله‏ورتر مى‏شد 🌻.(468) اندكى نزديك شد، ولى همان لحظه از ترس آن، چند قدم بازگشت. اما نياز او و خانواده‏اش به آتش او را از بازگشتن منصرف ساخت. نزديك شد تا اندكى از آتش را بردارد، ناگهان از ساحل راست وادى، در آن سرزمين بلند و پربركت از ميان يك درخت ندا داده شد: 🌱يا مُوسى اءِنِّى اَنَا اللهُ رَبِّ العَالَمينَ؛ 🌱 اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان. عصاى خود را بيفكن. 🌵وقتى كه موسى عليه‏السلام عصاى خود را افكند، مشاهده كرد كه عصا چون مارى با سرعت به حركت در آمد، ترسيد و به عقب بازگشت، حتى پشت پسر خود را نگاه نكرد، به او گفته شد: برگرد و نترس تو در امان هستى، اكنون دستت را در گريبانت فرو بر، هنگامى كه خارج مى‏شود، سفيد و درخشنده است! و اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون، و اطرافيان او است كه آن‏ها قوم فاسقى هستند.(469) 🌴به اين ترتيب موسى عليه‏السلام به قمام پيامبرى رسيد و نخستين نداى وحى را شنيد كه با دو معجزه (اژدها شدن عصا و يد بيضاء) همراه برد(470) و مأمور شد كه براى دعوت فرعون به توحيد، حركت كند. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋عذاب قانون‏شكنان و تماشاچيان‏🦋 🌻يكى از داستان‏هاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آيه 163 تا آيه 165 بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينه‏ها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است: 🌿عصر پيامبرى حضرت داوود عليه‏السلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مى‏كردند، خداوند آن‏ها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آن‏ها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مى‏كردند كنار دريا ظاهر مى‏شدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مى‏رفتند. 🌻دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچه‏ها و جدول‏هايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهى‏ها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آن‏ها را روز شنبه در آن حوضچه‏ها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آن‏ها كنند و همين نقشه عملى شد. 🌿با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مى‏گرديد(594) و ثروت سرشارى را از اين راه به دست مى‏آوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند. 🌻در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مى‏كردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آن‏ها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آن‏ها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مى‏كردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مى‏گفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛ 🌿چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى‏كند يا عذاب بر آن‏ها نازل مى‏كند، پند مى‏دهيد؟(595) 🌻نهى‏كنندگان در پاسخ مى‏گفتند: ما اين قوم را پند مى‏دهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفه‏اش را انجام نداده و معذور نيست؟) 🌿كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر مى‏كردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آن‏ها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آن‏ها باشيم. 🌻پس از رفتن آن‏ها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينه‏ها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد مى‏شد و نه كسى از شهر بيرون مى‏آمد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قريه آمدند و از ديوار بالا رفتند، ناگاه ديدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزينه‏ها مسخ شده‏اند، و همه آن‏ها بعد از سه روز هلاك شدند. 🌿امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: هم آنان كه اين حيله را كردند و هم آنان كه در برابر اين قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات يافتند. آرى اين است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را مى‏بينند ولى تماشا كرده و بى تفاوت مى‏مانند. 🌻نكته قابل توجه در اين داستان اين كه: در ميان حيوانات، ميمون و بوزينه به حيله گرى و بى ارادگى و تقليد كوركورانه و متابعت بدون قيد و شرط، معروف است، و هيچ ملتى استعمارزده و ذليل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقليد بى قيد و شرط، در حقيقت آن‏چه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به اين سيه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و ميمون صفتى آن‏ها بود، گروهى همچون ميمون (كه گاهى حيله مى‏كند) از راه حيله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى مى‏كنند و گروهى ديگر باز همچون ميمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آن‏ها فرمود: كُونوا قِرَدَة خاسِئينَ؛ بشويد بوزينگان خوارشده.(596) 🌿امام سجاد عليه‏السلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از ديوار قلعه ايله بالا رفتند ديدن همه اهل قريه از زن و مرد، ميمون شده‏اند. اهالى روستاهاى خويشان و دوستان خود را مى‏شناختند، نزد آن‏ها رفته و از تك تك آن‏ها مى‏پرسيدند آيا تو فلانى نيست؟ او گريه مى‏كرد و با سرش اشاره مى‏نمود و مى‏گفت: آرى، همانم. آن‏ها سه روز همين گونه ماندند، روز سوم طوفان شديدى برخاست همه آن‏ها را به دريا افكند و به اين ترتيب همه آن‏ها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسيد.(597) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋شكايت پيرزن از باد🦋 🔰 خداوند سليمان عليه‏السلام را بر همه موجودات مسخر كرده بود. روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد. 🌿حضرت سليمان عليه‏السلام باد را طلبيد و شكايت پيرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن بود، به حركت در آورم و سرنشينان آن را نجات دهم. در بين راه، به اين پيرزن كه بر پشت بام بود برخوردم، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست. (من چنين قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنين اتفاقى افتاد ). 🔰حضرت سليمان عليه‏السلام از قضاوت در اين مورد درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم؟. 🌿خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيرزن آسيب رسيده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه به وسيله باد از غرق شدن نجات يافته‏اند بگير و به آن پيرزن بده، زيرا به هيچ كس در پيشگاه من نبايد ستم شود.(634) اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋مبلغين اعزامى عيسى عليه‏السلام در شهر انطاكيه‏🦋 🌱دو نفر از ناحيه حضرت عيسى عليه‏السلام مأمور تبليغات در يكى از شهرهاى روم به نام انطاكيه شدند.(793) ولى آن دو مأمور به راه صحيح تبليغى آشنا نبودند. و طولى نكشيد نه تنها احدى به آن‏ها گرايش پيدا نكرد، بلكه مردم از آنان دورى كردند و به دستور پادشاه روم، آن‏ها را دستگير كرده و در بتكده‏اى زندانى نمودند. 🌱حضرت عيسى عليه‏السلام از نتيجه نگرفتن تبليغ آن دو نفر و زندانى شدن آن‏ها باخبر شد. 🌱وصى خاص خود شمعون الصفا را كه مبلغى پخته و آشنايى بود، براى نجات آن دو نفر و دعوت مردم انطاكيه به راه سعادت و اجتناب از بت‏پرستى، به شهر انطاكيه اعزام كرد. او با كمال متانت و روشن‏بينى با روش جالبى وارد شهر شد و در آغاز چنين اعلام كرد: 🌱من در اين شهر غريب هستم، تصميم گرفته‏ام خداى شاه را پرستش كنم در اين صورت من با روش شاه موافقم و با او هم مرام هستم. همين گفتار موجب شد كه او را نزد شاه راه دادند. 🌱شاه، فوق العاده او را تحسين كرد و از روش او خرسند شد و دستور داد كه او را با احترام خاصى در بتكده گردش دهند. شمعون به عنوان ديدار و گردش در عبادتگاه عمومى اهل شهر، وارد بتكده شد. 🌱هنگام گردش، آن دو نفر زندانى را ديد، آن‏ها خواستند اظهار ارادت و رفاقت كنند، او با اشاره به آن‏ها خاطرنشان كرد كه هيچگونه تظاهر به دوستى و رفاقت با من نكنيد. 🌱شمعون حدود يك سال به بتكده آمد و شد مى‏كرد و در ظاهر از بت‏ها پرستش مى‏نمود و در ضمن اين مدت، شالوده دوستى و رفاقت خود را با شاه، پى‏ريزى كرد و بر اثر دورانديشى و روش خاص و جالب خود؛ مقام والا و احترام شايانى نزد پادشاه كسب كرد. 🌱مدت‏ها گذشت، روزى در جلسه خصوصى به پادشاه روم چنين گفت: 🌱من در اين مدتى كه به بتكده آمد و شد داشتم، دو نفر زندانى را مشاهده كردم. اينك با كسب اجازه مى‏خواهم بپرسم كه علت زندانى شدن آنان چيست؟ 🌱 پادشاه: اين دو نفر، سفره فتنه را در اين شهر پهن كرده بودند و ادعا مى‏كردند كه خدايى جز اين بتها كه آفريدگار جهانيان هستند، وجود دارد. از اين رو براى رفع اين اخلال گرى‏ها دستور حبس آن‏ها را دادم. 🌱شمعون: آن‏ها چگونه ادعاى خدايى غير از بت‏ها مى‏كردند؟ دليل آن‏ها چه بود؟ اگر صلاح مى‏دانيد، دستور احضار آن‏ها را بفرماييد، خيلى مايلم به مذاكرات آن‏ها گوش دهم. 🌱پادشاه: بسيار خوب! براى اين كه شما هم از روش آن‏ها با خبر گرديد، فرمان احضار آن‏ها را مى‏دهم. به اين ترتيب با اجازه و فرمان شاه، آن دو نفر را در مجلس حاضر كردند. شمعون در حضور پادشاه با آن‏ها بحث و گفتگو را از اين جا شروع كرد: 🌱عجبا! مگر در جهان غير از خدايانى كه در بتكده هستند، خداى ديگرى وجود دارد؟ 🌱 زندانيان: آرى ما معتقد به خداى آسمان و زمين هستيم. خدايى كه در فصل بهار، صحراها را سرسبز و خرم مينمايد و در فصل پاييز، اين خرمى و شادابى را از آن‏ها مى‏گيرد، خدايى كه خورشيد جهانتاب و ستارگان چشمك زن را آفريده است. 🌱مردم دل آگاه و دانشمند هيچ ادعايى را بى دليل نمى‏پذيرند و هرگز بدون رهبرى استدلال زير بار ادعا نمى‏روند، از اين رو شمعون از آن‏ها دليل خواست و چنين اظهار داشت: 🌱اين گفتار پى در پى را كنار بگذاريد، ادعاى بى دليل چون كلوخ به سنگ زدن است. آيا شما در ادعاى خود دليلى داريد؟ 🌱 زندانيان: آرى، اگر ما از خداى خود بخواهيم كور مادرزاد را بينا مى‏كند و شخص زمينگير را لباس تندرستى مى‏پوشاند. 🌱شمعون به پادشاه گفت: دستور دهيد كورى را حاضر كنند. به دستور شاه كور مادرزادى را به مجلس آوردند، آن گاه شمعون به آن دو نفر گفت: اگر شما در ادعاى خود راست مى‏گوييد، از خداى خود بخواهيد تا اين كور، بينا شود. 🌱آن دو نفر بى درنگ به سجده افتادند و از خداى خود، بينايى كور را خواستند (خود شمعون در دل آمين مى‏گفت) هنوز دعا پايان نيافته بود كه چشمان آن كور باز شد و خداوند دو چشم بينا به او عنايت فرمود. 🌱شمعون: عجيب نيست اگر شما اين كار بزرگ را كرديد، خدايان ما هم كور مادرزاد را شفا مى‏دهند. (شاه آهسته به شمعون گفت: خدايان ما هيچ نفع و ضررى نمى‏توانند به كسى برسانند. هرگز قادر به شفاى كور نيستند.) به دستور شمعون كورى را حاضر كردند. شمعون دعا كرد، كور شفا يافت. آن گاه به آن دو نفر رو كرد و گفت: حُجَّةٌ بِحُجَّةٍ؛ دليل به دليل خداى شما يك نفر كور را شفا داد، خدايان ما هم چنين كردند. زندانيان: خدايان ما زمين‏گير را شفا مى‏دهد! 📌ادامه داستان در پیام بعدی…… 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
هست بسم اللّه الرحمن الرحیم * رهنما سوی صراط مستقیم با توکل بر خدای مُستعان * قصّه ادریس را سازم بیان 💥محل ولادت او را برخی سرزمین بابل و برخی شهر «منف» که پایتخت مصر قدیم بوده ذکر کرده اند. این پیامبر الهی 830 سال پس از هبوط حضرت آدم در یونان یا (مصر) متولد گشت. پدر او «یارد» و مادرش «بره» نام داشت. ادریس جدّ پدری نوح علیه السلام می باشد. نام ادریس در تورات «اخنوخ» نوشته شد و دلیل نامیدنش به این نام، به این علت است که بسیار دانا و بسیار به فراگیری علوم مختلف و دروس حکمت الهی علاقه داشت و کثرت اشتغال وی به درس و کتابها ذکر شده است. و اولین کسی است که با قلم نوشتن آغاز کرد، چنانچه در تاریخ گفته اند؛ ادریس نخستین کسی است که خط نوشت و جامه بدوخت و علم خیاطی را تعلیم کرد زیرا قبل از او، مردم با پوست حیوانات خود را می پوشاندند. ⚡️وی از علم نجوم و حساب، اطلاعاتی کامل و مفید داشت. بزرگی و مرتبت او به خاطر رسالت و نبوت از جانب پروردگار بود و دیگر اینکه او تا آسمان ششم عروج پیدا کرد. ادریس مردی بود بلند قامت با سینه ای سترگ، هنگام راه رفتن گام هایش را کوتاه برمی داشت و پیوسته به بزرگی و دانایی خداوند می اندیشید. همیشه با گروهی کوچک از اقوام خود در گوشه ای به عبادت خدا مشغول می شد. او مردم زمان خود را به پرستش خدا دعوت می کرد. از میان هزار نفری که دعوتش را پذیرفتند، هفت نفر را انتخاب کرد. آنان ابتدا به شیوه خود، خدا را عبادت می کردند. آنها دستها را بر روی خاک می گذاشتند و دعا می کردند، اما نتیجه ای حاصل نمی شد. تا اینکه به فرمان ادریس دستها را به سوی آسمان بلند کردند و دعا کردند. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•. ✨ جزء ۱۹ سوره مبارکه نمل آیه ۸۸ 💠وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ۚ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ ۚ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ《۸۸》 💎و در آن هنگام کوهها را بنگری و جامد و ساکن تصور کنی در صورتی که مانند ابر (تند سیر) در حرکتند. صنع خداست که هر چیزی را در کمال اتقان و استحکام ساخته، که علم کامل او به افعال همه شما خلایق محیط است. آیا کوهها حرکت میکنند؟ ✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾ 🆔اکنون شما هم به کانال ✨«» ✨بپيونديد: 👉@amozeshtajvidhefzquran👈