فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨ذوالفقاری، رئیس ستاد مرکزی #اربعین:
▪️جمعیت زوار در عراق بالا است و زیر ساخت ها و امکانات عراق پاسخگو نیست
▪️زائرانی که حرکت نکرده اند تامل کنند تا شرایط مرزها به حالت عادی برگردد.
@andaki_tamol
30.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نطق طوفانی و افشاگرایانه زرآبادی (نماینده قزوین) در مجلس در انتقاد از شوآفهای رسانهای #وزیر_ارتباطات
🔹آقای جهرمی!
از افشای چه چیز میترسید؟
دغدغهی شما چاههای اقتصادی و دیجیتالی جدیدی است که میخواهید مهرههای خود را بر سر آنها قرار دهید
با کدام مدرک تحصیلی جذب وزارت اطلاعات شدید؟
از انتصابات فامیلی و گروهی خود در شرکتهای دولتی زیرمجموعهتان توضیح بدهید.
رایتل با ۳ هزار میلیارد سرمایهگذاری را دچار ۱۷۰۰ میلیارد زیان انباشته کردید.
حق الناس آن هزار میلیاردی است که...
مگر هنوز به مکالمات تلفنی دسترسی دارید؟
@andaki_tamol
#فانوس ، دستیار هوشمند #اربعین
💢شاید خیلی از ما دوست داشته باشیم در #سفر_اربعین، خادم #سید_الشهدا باشیم اما نمی دونیم چطوری‼️
👈با اپلیکیشن #فانوس ، توانایی خودت رو ثبت کن و به زائرین خدمت رسانی کن 👌 (پزشکی؟ آشپزی؟...؟)
✅نمایش مکان همسفران ✅اطلاعات موکب ها
✅پیداکردن گمشدگان ✅زبان عربی ✅و ...
📲 بصورت رایگان از کافه بازار دانلودش کن👇http://cafebazaar.ir/app/?id=com.fanoosapp.fanoos&ref=share
@andaki_tamol
🔰 سرلشکر سلامی: هیچ یک از گزینههای روی میز آمریکا عملی نیست
🔻فرمانده کل سپاه: وقتی به گزینههای روی میز آمریکاییها نگاه میکنیم میبینیم که هیچ یک از این گزینههای روی میز را نمی توانند عملی کنند.
🔻دوستان آمریکا که سعودیها و اسرائیلیها هستند از آمریکا دلسرد شدهاند. آنها میدانند که در روزهای سختشان #آمریکا توان حمایت از آنها را نخواهد داشت.
🔻آمریکاییها به یک چرخهای رسیدهاند که هر چه هزینه می کنند کم ترنتیجه میگیرند و این یعنی زوال آنها.
@andaki_tamol
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حواشی جالب دیدار دیروز نخبگان با رهبر انقلاب
🔺از شوخی ترکی رهبری تا درخواست یک نخبه برای توجه بیشتر رهبر انقلاب به تیم ملوان بندرانزلی!
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_37 اون سخنران میگفت: _مولای ما امیرالمومنین با اون عظمت و حکومتش کیسه بر دوش میگذاشت و به فق
#پارت_38
علی اون روز فقط دو کلاس داشت و زود برگشت خونه،وارد خونه شدم و بلند با صدای عصبی میگفتم:
_شما بچه مذهبی ها همتون همینید،کافیه یه پستی بیاد دستتون پدر مملکتو در میارید،شما یه مشت روباه تو پوست میشید و با پنبه سر مردمو میبرد،.....
_(علی اومد جلوم و با لبخند لب زد)چیه،چی شده؟
_(صدام بالا بود)میخواستی چی بشه،اون آخوندی که من فکر میکردم بهتر از خودش نیست یه میلیارد اختلاس کرده،همه تون دزدید فقط کافیه یه چیزی دستتون بیاد..
علی که خشم و عصبانیتم رو دید تصمیم گرفت حرفی نزنه،رفت و کمی آب خنک آورد و تعارف کرد بهم
منکه میخواستم عصبانیتم رو سر یکی خالی کنم با دست محکم زدم زیر لیوان و انداختمش زمین و شکست
به صورت علی نگاه نکردم فقط دیدم همونجا وایساده و بعد ار چند لحظه به طرف اتاق قدم برداشت
تو دلم جنجالی به پا شد:
_عصبانی بودی علی چه کار کرد،چرا این کارو کردی
_همشون مثل همن،دزدن فردا هم علی میشه یکی مثل خودشون
_نه،مگه علی پولدار نیست پس چرا مثل پولدارا زندگی نمیکنه و به فکر دل فقراست
_ادا در میاره،فعلا سر کار نیست
_خیلی بی انصافی که اینطور فکر میکنی.....
حدود یک ساعتی تو فکر بودم و این دل اون دل میکردم اما سرانجام خاطره مهربونی،به فکر فقرا بودن و....پیروز میدون شد و تصمیم گرفتم برم و از دلش در بیارم،واقعا حق علی این نبود که اینجور برخورد کنم
پا شدم و با استرسی که تو کل بدنم بود و بهم میگفت علی تلافی کارتو در میاره و روتو زمین میزنه به سمت اتاق رفتم،در زدم درو باز کرد
شرمگین نگاهش کردم اما کاری که انجام داد شوکه ام کرد
ادامه دارد....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_38 علی اون روز فقط دو کلاس داشت و زود برگشت خونه،وارد خونه شدم و بلند با صدای عصبی میگفتم: _
#پارت_39
محکم بغلم کرد و گفت ببخشی ناراحتت کردم
کارش هم مات و مبهوتم کرد و هم خیلی شرمندم،آخه اون کاری نکرده بود که عذرخواهی کنه
در جوابش گفتم:
_نه علی جان من شرمندتم تو که کاری نکردی
از هم جداشدیم و رفتیم تو اتاق روی تخته خواب نشستیم،علی ازم جریان رو پرسید،منم همه چیزو گفتم
_(خیلی ناراحت شد و اخماش تو هم رفت)اگه واقعا همینجور باشه خدا لعنتش کنه،هم پول رو برده و هم آبرو رو
_علی من کاری به تو ندارم،دوستمی و دوست دارم،ولی جان خودت دیگه دم از اینا نزن ، یه مشت دزدن
جوابم فقط سکوت بود ، پا شدم رفتم و علی نمیدونم تو چه فکری بود،زدم بیرون تا با ماشین یه چرخی بخورم هوا عوض کنم،به سمت رخش سیاهم قدم برداشتم
سوار شدم و شروع به حرکت کردم،تو فکر خودم هر لحظه بیشتر از مذهبی ها بدم می اومد و این مسئله رو وقتی اون آخوند پورشه سوار رو دیدم دیگه هرچی بد و بیراه بود بهشون گفتم،که آخه دم از دین و دیانت میزنید با این ماشین میاید بیرون....
بعد از یکی دوساعت چرخ زدن رفتم خونه،حسین هم دیگه اومده بود و خودش و علی میگفتن و میخندیدن،با دیدن من خندشون قطع شد
_سلام عمو امین،کجا بودی؟
جوابشو ندادم و رفتم به اتاقم تا بخوابم،بعد از نیم ساعت خوابم برد...
با صدای زنگ گوشی بلند شدم،نگاه کردم دیدم زهرا ست،آیکن سبز رو کشیدم:
_الو
_سلام داداش
_سلام
_کجایی من کاری برام پیش اومده یه ساعت دیگه میرسم تهران،خواستم بیای دنبالم
_باشه الآن میام ترمینال
_ممنون،خدافظ
پا شدم رفتم آبی به دست و صورتم زدم،سوار ماشینم شدم و حرکت کردم به سمت ترمینال
بعد از حدود ۴۵ دقیقه رسیدم و منتظر زهرا بودم،تو این بین چند تا آخوند هم دیدم که با زن و بچشون تو اتوبوس سوار میشدن،تو دلم بهشون با دلخوری میگفتم:
_آره جوون خودتون اینطور پیش ما هستین خدا میدونه تو چند کشور خونه دارید....
ادامه دارد...
✍ط،تقوی
@andaki_tamol