هدایت شده از بارانیها
اولین روزهایی که کلاس های باران شروع شد و با هم قرار گذاشتیم دخترانمان را راه و رسم مادر مسلمان انقلابی بودن بیاموزیم، فکر نمی کردیم که روزی خودمان شاهد مادر شدن شان باشیم.
حالا با توفیق خداوند متعال دخترانمان در کنار ما مادر می شوند.
زینب سادات مرتضوی عزیز، از اولین بارانی ها بود،
دانشگاه رفت، ازدواج کرد،سه هفته پیش پایان نامه ارشدش رو دفاع کرد و حالا امروز پسر نازش را در بغل گرفت.
حالا او مادر شده،
خانم حاجی وثوق عزیز ما مادربزرگ
و نرگس جان خاله شده
همه ما حس میکنیم مادربزرگ و خاله شدیم.
به همه تبریک می گوییم که یک سرباز به سربازان آقا امام زمان عج اضافه شد.
آقا محمد حسین، خوش آمدی...
قدم به چشم ما گذاشتی... 🌻
•| فادیا اندیشه - داستانسرا |•
اولین روزهایی که کلاس های باران شروع شد و با هم قرار گذاشتیم دخترانمان را راه و رسم مادر مسلمان انق
همهی ما حس میکنیم مادربزرگ و خاله شدیم... 🥰😍
#باران
نوشتن یک تمنای درونیست!
قلم را در دست میچرخانی و شروع میشود؛
گاهی چشم میکشی برای رسیدن به قلهای در ذهن و واژهها زنجیره میشوند برای فتح آن.
گاهی بیقله قلم میزنی و عصای سفیدت میشوند کلمات!
حتی گاهی متن، قلهای ندارد و مینشیند بر دل.
در تمام این حالات و احتمالات، تو آرام میگیری؛
حال و حالتت رو به راه میشود؛
میتوانی نفس تازه کنی میان حرف، حرف متون؛
خالی میشوی از اضطراب و این در میان دنیای پر دود و درد یعنی موهبت الهی!
به گمانم آدمها گاهی بسیار تشنهی این موهبت هستند اما قلم در دست نمیگیرند و غافلند از نیازشان.
آدمها گاهی بسیار غافلند؛ بسیار غافل؛ و این، تنفس را برایشان سخت میکند...
✍🏻فاء.اندیشه
#نوشتن
#تنفس
#نوشته_های_سحرگاهی 👀😁
@andisheh_ir1
.
هر پاره از دل من و از غصه قصهای
هر سطری از خصال تو وَز رحمت آیتی
#حافظ
🍃🤍
@andisheh_ir1
.
پیراهن چهارخانهای تن ریزهاش را به آغوش کشیده؛
موهای بوری دارد؛
کمی شیطنت میجوشد در چشمان روشنش؛
دختر بچه را میگویم!
تا چند دقیقه قبل، میچرخید دور تا دور صحن گوهرشاد
مثل بچگیهای خودمان، با مهرها بازی میکرد؛
دنیای خودش را داشت؛
حالا بچه را گذاشتند داخل کالسکه
بالش را بستهاند انگار
غر میزند و پریشان است؛
به گمانم گاهی روح انسانها در این دنیا، میشود مثل دختربچهی بور قصهی ما؛ آشفته، کلافه، بیقرار!
🕊️📿
#حرم_نوشت
#گوهرشاد
@andisheh_ir1
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
تصور کن
خدا با این همه عظمتش
دوسِت داره
@ir_tavabin
شاید خوشبختی همون عطر چای تازه دم ایرانیه، کنار اونی که با هم چالش دارین
ولی تو بدترین حالتها هم
میخوای کنارش بمونی
و میخواد کنارت بمونه
و اولویت زندگی هم هستین...
همین :)
@andisheh_ir1
آهای مردم شهر!
برای قلب انسانها حرمت قائل شوید
سفت و سخت نپیچید آن زنجیرهای آهنین را به دور قلبها!
مخصوصا قلب انسانهایی از جنس مروارید صورتی و لطافت باران!
آنها که ریحانه هستند و سکینهی جان!
این روزها هوای این جنس را بیشتر داشته باشید
چراکه فراموش کردند که هستند و که باید باشند!
فراموش کردند که دختر بودن چه رنگی دارد!
جنس رفتارهای دخترانه را نمیدانند!
مردم شهر! باور کنید این روزها الگوی تمام برای دخترانمان را گم کردیم!
دخترانی که این روزها در دنیایم حس میکنم، سربلندی را در موفقیتهای مردانه میدانند، یا حداقل جنس موفقیتهای مخصوص به خود را فراموش کردند؛ یادشان نمیآید که شاید در ابعادی با مردها متفاوتند! کیمیای پاک کردن کدورتها را دارند و مهارتش را نه! مهربانند اما سخت محبت میکنند! به یاد نمیآورند که با در آغوش کشیدن و بوییدن عطر نوزاد، پر میکشند؛ چشمانشان به روی لذت مادر شدن بسته شده!
این انسانهای از جنس عطر باران، این روزها درگیر چرخدندههای سخت و خشن دنیا شدهاند؛ آنطور که نباید!
کاش کسی بیاید و یک بسته پر از گلهای با طراوت را بپاشد در روزهای دخترانمان تا به یاد بیاورند که سختی مقاومت دختر، با خشونت همراه نیست؛ سختی دختران به هنرمندانهترین شکل ممکن، با لطافت عجین شده است. عجبا که این جنس از انسانها، مجموعهای از زیباترین پارادوکسها هستند. اما باید تاسف خورد که دختر امروز، دختر بودن را نمیشناسد و میجنگد برای مردانه مستقل شدن!
پس شاید فلسفهی روز دختر، با جشنهای شاد و لطیف و موسیقی ملایم، همین باشد که فشار این جنگ مردانه را از شانههایش کم کنیم. به دخترمان یاد بدهیم که دنیا، رینگ بوکس مبارزهی تو با پسر نیست! قرار بر مقایسه نیست! اصلا اینجا قیاس جایز نیست! دستهای پر از زخمش را مرهم بگذاریم و روانهاش کنیم به دنیای پیچیدهی دخترانهاش؛ دنیای به شدت مهم، که در آن حرف از دختر بودن به معنای لطافتی بیخاصیت نیست؛ دختر بودن را تنها برای یتیم نماندن عروسکها نمیخواهند و هیچ دختری حتی در ناخودآگاهش حسرت پسر بودن را نمیخورد!
✍🏻فاء.اندیشه
@andisheh_ir1
دو روز مانده تا عید
و من دلم برای آن خوشحالی از عمق جان صبح غدیر پر میکشد!
اصلا بچه شیعهها را اینطور مُهرِ مِهر علی زدهاند بر قلب؛ هوای ولایت امیرالمومنین که بلند شود؛ تاب نداشته باشند؛ ذکر نام مبارکش بگویند و دهان شیرین کنند :)
علی... علی... علی ولی اللّٰـه!
باشد که شیرینی عشق او و اولادش، تیغ بکشد بر تاریکی دنیا . . .
پ.ن: خدایا!
ما آقامونو دوست داریم.. نه تو دنیا، نه تو آخرت؛
جدا نکن ذرهها رو از این خورشید :)
#اشهد_ان_عليا_ولي_الله 🫀
@andisheh_ir1
سلام :)
نگاه کردم به کانال؛
دیدم خیلی وقته داره خاک میخوره!
پس طبق معمول گذشته، دست بردم تو جعبهی شانس یادداشتهای گوشی تا ببینم چیزی پیدا میشه برای کانال یا نه!
و خب نتیجه این شد که متن نوشته شده در مسیر اربعین رو براتون میزام؛
تا زمانی که با چشم خود ندیده بودم، به اندازهی یک ترفند رسانهای قبولش داشتم؛ آن مهمان نوازی اعجاب انگیزی که بارها درمورد مردم عراق برای زائران امام حسین علیه السلام شنیده بودم.
اما این بار، خود میهمان ام عبدالله شدم.
زنی عراقی، که گرمای قلبش از لهجهی غلیظ عربیاش سرازیر میشود در رگهایم!
با زور Google translate و فارسی و انگلیسی و عربیِ دست و پا شکسته، با هم تعامل کردیم؛ دو دختر دارد و سه پسر، عروس دار و خانوادهای گرم! زائران را روی چشمهایش میچرخاند!
خودش، دخترانش و عروس هایش، همه در خدمت زوار اباعبدالله...
همسر امعبدالله در تصادف از دنیا رفته؛ این را جدیدا متوجه شدم. با این وجود هرچه دارد در خدمت زواری که برای چند ساعتی میهمان خانهاش شدهاند، به میدان آورده.
از زحمتهای میهمانداری که گفتیم، ناراحت شد؛ به چشمهایش اشاره کرد، یعنی روی چشمش جای دارند آن تنهای خستهای که قدمهای تاول زدهشان به عشق اباعبدالله پیش میروند. میگوید تمام کارهایی که میکند، در برابر عظمت حضرت زینب سلام الله، هیچ است...
آه که چه معجونی شدهاست، میهمان نوازیای که با عشق حسین علیه السلام تلفیق شده باشد...
✍🏻فاء.اندیشه
#اربعین
#کربلا
@andisheh_ir1