eitaa logo
•|‌ فادیا اندیشه - داستان‌سرا |•
41 دنبال‌کننده
18 عکس
5 ویدیو
1 فایل
روانشناسی خوانده‌ام با زلف گره خورده به ادبیات.. 🌱 .🌙. نگارش «نیمه شب تهرانپارس» به پایان رسید. .✍🏻. «هبوط» و «خون و خبر» در حال نگارش.. @fadiaandisheh
مشاهده در ایتا
دانلود
مباحثه تمام شده بود. خواستم از دانشگاه راه حرم را دنبال کنم اما نمی‌دانم چه شد؛ همراه زینب به سمت ایستگاه مترو رفتم. در راه، از اوضاع جامعه می‌گفتیم؛ از فاصله‌ای که به یکباره ده‌ها برابر شد. از شکافی که در فضای غبارآلود این روزهای کشورم خودنمایی می‌کند و قوت می‌گیرد. از اینکه چقدر از آن خواهرها و رفقای کم‌حجابم فاصله گرفته‌ام. از اینکه بعضی‌ها نگاه سنگینی دارند بر چادرم. از اینکه... بماند! خواستم نظر پدرم را راجع به موضوعی مربوط به احوالات شهریور ۱۴۰۱ میهن بگویم؛ از نصیحت‌های پدرانه‌اش که مبادا دخترم آزاری ببیند. مبادا حرکتی کند که چادر از سر... برای پسر اگر اتفاقی بیفتد قابل تحمل است؛ دختر اما... زبان باز کردم: اون روز داشتم با با.... می‌خواستم بگویم: اون روز داشتم با بابام حرف می‌زدم. بابام گفتن این روزها سنجیده عمل کنم. احساسی عمل نکنم. اگر خدایی نکرده حرمتت رو بشکنن... اما سرخی خونی، به یادم آمد؛ یادآوری‌اش سیلی محکمی به دهانم زد که «فاطمه! ساکت شو!» تازه یادم آمد پدر زینب چندسال پیش برای دفاع از حرمت «زن»، برای تداوم «زندگی» تک‌تک هم‌میهنانم و برای «آزادی» ایرانم از تجزیه و غارت، با ذکر یا زینب (س) به سوریه رفت. شکر خدا که مقابل زینب حرفی از پدر نزدم... ❤️ ✍🏻فاء اندیشه @andisheh_ir1
تکامل... تقابل! نمی‌دانم شاید این دنیا، دنیای نداشتن‌هاست دنیای حسرت‌ها دنیای کامل نبودن و انسانهای هزار رنگ این دنیا، هر کدام به نحوی به دنبال تکامل؛ همه به دنبال قله‌‌های مختلفی که سراب هستند و هربار که به سمت‌شان می‌دوی، در چند قدم آن‌طرفتر خودنمایی می‌کنند. گاهی باید نشست روبه‌روی خود نمرات کارنامه را بلند بلند خواند لبخند زد؛ به تمام نقص‌ها به تمام نداشتن‌ها به تمام «از این هم می‌توان بهتر بود» ها به تمام «از این هم باید بهتر بود» ها. گاهی باید مقابل افکاری که صفحه بلورین آرامش را می‌خراشد ایستاد. مگر چند سال فرصت زندگی داریم؟! مسائلی مهمتر برای فکر کردن وجود دارند؛ بگذر و بگذار رفیق! فردا منتظر است... 🌸🍃 فاء.اندیشه @andisheh_ir1
امشب به لحظه‌ای از زندگی فکر‌ کردم که اولین تار موی سفید را میان موهای خرمایی‌ رنگم ببینم. نمی‌دانم آن روز اتفاق می‌افتد یا نه اما خودم را نصیحت کردم که طوری زندگی کن که در اولین برخورد با تار موی سفیدت، حسرت نخوری! با افتخار بگویی این عمر را برای خدا صرف کردم، برای راه حق. این روزها که کشور در فتنه و التهاب است جوری قدم بردار که اگر عمرت به نوه، نتیجه و این میوه‌ها رسید، سرت را بالا بگیری و از مجاهدت‌ها بگویی. اندیشه! مدام به آن لحظه‌ی برخورد با تار موی سفید بیندیش! در همین لحظه که دارم این متن را می‌نویسم، در اتوبوس، خانمی کنارم نشسته که مشغول صحبت با تلفن همراه است؛ از یک فست فودی آمار خوراکش را می‌گیرد که در فلان مدل غذا قارچ و پنیر هم دارد یا خیر! بنده خدا چند دقیقه را برای تاکید به اردتش نسبت به قارچ و پنیر صرف کرد! با خود فکر‌می‌کنم کجای ماجرا ایستاده‌ام؟! قارچ و پنیر زندگی من چیست؟! برای کدام مسئله‌ی پیش پا افتاده و بی‌اهمیت در حال جان (عمر) دادن هستم؟ ________________.🍁. ✍🏻فاء.اندیشه @andisheh_ir1