امام صادق علیهالسلام فرمودند:
هرکس درشب جمعه سوره جمعه رابخواند؛کفاره گناهان مابین دوجمعه خواهدبود.
مباحثه تمام شده بود.
خواستم از دانشگاه راه حرم را دنبال کنم
اما
نمیدانم چه شد؛
همراه زینب به سمت ایستگاه مترو رفتم.
در راه، از اوضاع جامعه میگفتیم؛
از فاصلهای که به یکباره دهها برابر شد.
از شکافی که در فضای غبارآلود این روزهای کشورم خودنمایی میکند و قوت میگیرد.
از اینکه چقدر از آن خواهرها و رفقای کمحجابم فاصله گرفتهام.
از اینکه بعضیها نگاه سنگینی دارند بر چادرم.
از اینکه...
بماند!
خواستم نظر پدرم را راجع به موضوعی مربوط به احوالات شهریور ۱۴۰۱ میهن بگویم؛
از نصیحتهای پدرانهاش که مبادا دخترم آزاری ببیند.
مبادا حرکتی کند که چادر از سر...
برای پسر اگر اتفاقی بیفتد قابل تحمل است؛
دختر اما...
زبان باز کردم: اون روز داشتم با با....
میخواستم بگویم: اون روز داشتم با بابام حرف میزدم. بابام گفتن این روزها سنجیده عمل کنم. احساسی عمل نکنم. اگر خدایی نکرده حرمتت رو بشکنن...
اما
سرخی خونی، به یادم آمد؛
یادآوریاش سیلی محکمی به دهانم زد که «فاطمه! ساکت شو!»
تازه یادم آمد پدر زینب چندسال پیش برای دفاع از حرمت «زن»، برای تداوم «زندگی» تکتک هممیهنانم و برای «آزادی» ایرانم از تجزیه و غارت، با ذکر یا زینب (س) به سوریه رفت.
شکر خدا که مقابل زینب حرفی از پدر نزدم...
#زینب_بابا
#میهن
#زن
#زندگی
#آزادی
#شهید ❤️
✍🏻فاء اندیشه
@andisheh_ir1
پ.ن: این اتفاق امروز برای من افتاد.
پ.ن۲: چند وقتی بود که جدی ننشستم پای نوشتن برای همین احتمالا یکم افت دارم. معذرت ☺️
پ.ن۳: اگر نظری دارین میتونید به این حساب کاربری بفرستید
@ftmandisheh
شب شما بخیر
.
🌙
.
دیروز تو مترو داشتم این کتاب رو میخوندم
اولش کتاب رو جوری دستم میگرفتم که عنوان و تصویر جلد رو کسی نبینه!
آخرهای مسیر که رسیدم گفتم بیخیال بابا!
کتاب رو صاف گذاشتم روی کیفم که در منظر عموم قرار بگیره 😂
اتفاقی هم نیفتاد 😅😁
@andisheh_ir1