eitaa logo
.🍁. اندیشه
40 دنبال‌کننده
95 عکس
29 ویدیو
7 فایل
مومن به قدرت کلمات 🍂 پناهنده به بلاد قلم🍂 شاید روزی نویسنده... . 💌 . #رمان #رمان_مجازی به قلم فاء.اندیشه ارتباط با ادمین 👇🏼 @ftmandisheh
مشاهده در ایتا
دانلود
آیه با شوق من را مخاطب قرار داد: بیا دیگه! یک عکس بگیریم برای استوری؛ تو رو هم تگ میکنم که اولین قدم پیشرفت پیجت رو برداری. همانطور که از پله‌ها بالا می‌رفتم، نگاهم ماند روی مهدیه. با نقاب چادر، جلو صورتش را گرفت؛ حالا فقط چشم‌هایش پیدا بود. سینی چای به دست وارد قاب عکاسی آیه شدم. نگاهی به لبخند مبینای داخل قاب انداختم؛ بعد از مدت‌ها لبخند می‌زد. لبخند واقعی! آیه عکس را ذخیره کرد: یکم روش کار کنم. استوری می‌کنم. مهدیه سینی چای را از من گرفت و به آیه تعارف کرد: فقط اگر خواستی جایی بذاری، لطفاً من رو با استیکری چیزی بپوشون. آیه با تعجب پرسید: برای چی؟ خب اگه تو هم پیج داری بده تا تگت کنم. _ممنونم از لطفت عزیز! ولی خب دنبال‌کننده‌هام نمی‌دونن پیج رو یک دختر مدیریت می‌کنه. آیه با تعجب پرسید: یعنی چی؟ برای چی؟ سینی را روی سکو گذاشتم و با خنده گفتم: این مهدیه خانمِ ما گمنام فعالیت می‌کنه! مهدیه به شوخی من خندید: آره دیگه! آسایش در گمنامی‌ست. _ ماشاالله هزار ماشاالله با این چهره خواستنی‌ت اگه عکس خودت رو بذاری خیلی لایک و فالور جذب می‌کنی! با شناختی که از مهدیه داشتم مطمئن بودم از صحبت آیه ناراحت شده. منتظر جواب جدی و تند مهدیه بودم که مهدیه برعکس انتظار من لبخند زد: دوست ندارم دیگران جذب ظاهری بشن که خودم درش دخالت نداشتم. ترجیحم اینه که با عقایدم دیگران رو جذب کنم. آیه طوری که انگار حرف خودش را در میان جملات مهدیه پیدا کرده باشد ذوق زد: همین دیگه! منم برای همین دارم تو این زمینه فعالیت می‌کنم؛ جذب به عقیده‌‌ام. مهدیه مثل همیشه با طمأنینه پرسید: راستش من نمی‌دونم شما دقیقا تو کدوم زمینه فعالیت می‌کنی عزیز! حس کردم بحث‌ دارد جدی می‌شود و ممکن است سمت تنش بروند‌؛ دخالت کردم.
احساس کردم بحث‌ جدی شده. دوست نداشتم سمت تنش بروند؛ دخالت کردم: آیه تو کار حجاب استایل و بلاگر حجابه. موفق هم هست خدا رو شکر. شما هم تو زمینه خودت موفقی الحمدلله. خب بیاین بحث رو عوض کنیم دیگه من خسته شدم. مهدیه خندید: الان بحث ناب دیگه‌ای داری؟ همین بحث خوبه دیگه! تو هم مشارکت کن؛ میدونی که من تشنه بحث‌های اجتماعی‌ام. مردمک چشم‌هایم را بالا بردم و به شوخی گفتم: بله در جریانم! آیه جرعه‌ای از چای داخل استکان را نوشید: خب مهدیه جون! شما تو چه زمینه‌ای فعالیت می‌کنی؟ با لبخند جواب داد: تولید محتوا. البته تنها نیستم. با شوق پریدم میان حرفش: مهدیه با داداشش همکاری می‌کنه. یک عالمه ادیت‌های درجه یک میزنه. که اکثرا سیاسی اجتماعیه. مهدیه نگاهش را به سمتم کشید؛ با لبخند، از تعریفم تشکر کرد. رفتارهای مهدیه چقدر پخته بود. گاهی با خودم فکر می‌کردم هادی حق داشت که با دیدن مهدیه و برخوردهای لطیف اما حساب شده‌اش، دل بدهد به این دختر! برای چند ثانیه در فکر احساسات هادی بودم. دوباره بحث شروع شد؛ مهدیه دست روی شانه آیه گذاشت: خب پس شما حجاب استایلی! آیه لبخند زد و با حرکت سر حرف مهدیه را تایید کرد. مهدیه گوشی‌اش را از داخل کوله سرمه‌ای رنگ بیرون آورد: میتونم آیدی پیجت رو داشته باشم؟ مهدیه آدرس صفحه را گرفت و مشغول گشت و گذار در صفحه شد. آیه با هیجان نگاهم کرد: اگر یک عکس خوب بگیری و با رعایت اون ترفند‌هایی که بهت گفتم فعالیت کنی، قطعا تو یه مدت کوتاه، فالورت چندبرابر میشه. حاضرم شرط‌ببندم.
ای در رگانم خون وطن... 🥲❤️
.🍁. اندیشه
نیمه شب تهرانپارس قسمت اول :
می‌خوام شروع کنم از اول بخونمش 🥲🤍
چند روز پیش یکی از بچه‌ها این پیام رو بهم داد :) (از کسی که پیام رو فرستاده اجازه گرفتم 😄)
به قول آقا سید مرتضی 🙂✨
هدایت شده از رسولارت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ------------- بسم اللّٰه غبار گرفته فضا را! به اسم آزادی رعب انداختند در دلها. به نام زن، چادر کشیدند. به نام زندگی، نفس بریدند. هوای این روزهای سرزمینم، بوی دود و باروت می‌دهد اما هنوز امید هست در سینه‌ها تا صدای موذن بلند می‌شود از مسجد نیمه سوخته! هنوز مردم کشورم شانه به شانه قامت نماز می‌بندند؛ گویی نجوای «اهدنا الصراط المستقیم» بلند می‌شود برای طلب نجات و «سبحان ربی العظیم و بحمده» برای یادآوری عظمت پروردگار عطا کننده حیات. سجده می‌کنیم بر بزرگی‌اش و هنگام سجده؛ نزدیک‌ترین حالت بنده به رب‌اش چیزی در ذهنم زمزمه می‌کند؛ «انَّ معی ربی» متن : فادیا اندیشه ------------- ------------- @rasoullart
از وقتی اینستا قطع شده احساس میکنم کلا ارتباط نداریم با هم 🥲💔
چطورید ملت؟