eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
282 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
335 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد باد آن روزگاران یاد باد ⬅️⬅️ تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت. موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " . من نقش اون بازرس رو داشتم و حمیدرضا معلم کلاس بود و هم مدیر مدرسه بود. ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم. مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی برگزار کنیم. با چند تا کائوچوی سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد. حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی. ✅ تصاویری از اون تئاتر در پاییز 1365 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهید شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66 ✍️✍️ راوی: زبان آذری غلیظی داشت متولد بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت: برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود. بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد. چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود . تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به اومده بودن فرق میکرد. اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت. خیلی زود هم خودمونی شد. چون بچه محل فرمانده ما بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت. موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " . من نقش اون بازرس رو داشتم و حمیدرضا معلم کلاس بود و هم مدیر مدرسه بود. ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم. مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی برگزار کنیم. با چند تا کائوچوی سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد. حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی. پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو. من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند. من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه. پشت پرده که رفتم شروع کردم با بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم. گفت باشه سعیم رو میکنم. پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد. تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده. آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود. من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده. شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند. نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد . و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن. یاد همه اون روزهای خوب بخیر فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
یادش بخیر و یادت بخیر از رفیق خوب و با صف و دوست داشتنی هر وقت این عکس رو میبینم هم خنده ام میگیره و هم گریه... گریه برای اینکه ما از این قافله جاموندیم ..نه اینکه اون ها ما رو نبردند؟؟؟؟!!!!!! ...نه...شاید ما نخواستیم با اون ها بریم در هرصورت اونا زانو به زانوی ارباب عالم امام حسین(ع) نشسته اند .. و خنده برای اینکه یاد حرکات و سکنات این عزیز میفتم من و مثل من توی تخریب بچه تهرون بودیم و کلی ادعا داشتیم و شهید نصرت خواه ته ته ته ته آذربایجان بود...انگار همین الان از اتوبوس پیاده شده... نمیشه توصیف کرد این جوون بیست ساله چقدر صاف و زلال بود... غیرتی شدن در اوج بود اما زود رفیق میشد ..توی کارهای عملگی گردان ما توی صف اول بود و سخت ترین کارها رو به عهده میگرفت و توی اوج سختی و مشقت کار ، بمب روحیه بود یهویی یه جمله غلیظ ترکی فارسی میگفت و قهقهه بچه ها بلند میشد و آخرش هم میگفت ما ترکیم دیجججججه... یادش بخیر و یادش بخیر... عید سال 66 ایام ولادت امام حسین علیه السلام بود و ما در کنار این شهید چقدر شاد بودیم به قایق میگفت ... گایخ به کوچیک میگفت ...خوچیک به قاشق میگفت...گاشیخ چقدر نازنین بود..میگفت بیا با من کار کن لهجه ام عوض بشه..من هم به شوخی میگفتن داداش میخواهی من ترک بشم یادت بخیر که چقدر خوب و نازنین بودی و کسی باورش نمیشد که تو هم هوس رفتن کردی.. رفتی و پیکرت سال ها همنشین بود ایکاش فرصتی میشد سر مزارت در گلزار شهدا میومدیم ترک و فارس و لر و بلوچ وووووووو همه برای خدا و دفع خطر از دین کنار هم جمع بودند و عاشقانه همدیگر رو دوست داشتند و عاشقانه از همدیگر میگذشتند چقدر حسرت اون روزها اذیت کننده است میشد تا جوان بودیم به مقصد که نه به مقصود برسیم اما نشد و حالا روزگار میگذاریم خدا به ما رحم کنه.. ❎ (دلتنگ رفقای شهید: جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
🔹 وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ 🌷و از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى مكن 🔸Do not follow that of which you have no knowledge ‌ 📖سوره اسراء، آیه 36
هدایت شده از تحلیل و تبیین
🎤 | آثار شهید آوینی؛ سفری در اندیشه و هنر انقلاب اسلامی 📚 گزارش بخش «کتاب» رسانه KHAMENEI.IR از مهم‌ترین آثار شهید آوینی 🗓 انتشار به مناسبت بیستم فروردین‌ماه، سالروز شهادت هنرمند متفکر شهید سیدمرتضی آوینی 🔹 از شهید آوینی در بازه زمانی حدودا ده سال کتاب‌هایی منتشر شده است که تنها دو کتاب «فردایی دیگر» و جلد اول «آیینه جادو» در زمان حیات و زیر نظر خود وی چاپ شدند. مابقی آثار منتشره به سلیقه و انتخاب ناشران و دسته‌بندی مقالات هم بر همین اساس بوده است. سه کتاب «گنجینه‌های آسمانی»، «حقیقت» و «نسیم حیات» گفتار متن برنامه‌های تلویزیونی و مستندهای او از جمله مجموعه «روایت فتح» هستند. 🔹 «توسعه و مبانی تمدن غرب» را میتوان مهمترین اثر و بهترین پیشنهاد برای شروع و آشنایی با تفکر آوینی دانست. آوینی در این مجموعه مقالات به نوعی بنیان‌های فکری و خاستگاه اندیشه خود و دغدغه‌هایش را توضیح داده است. 🔹 کتاب «آغازی بر یک پایان» را میتوان در زمره آثار تحلیلی و نظری آوینی به شمار آورد. مقالات او در این کتاب ناظر بر ماهیت انقلاب اسلامی و حکومت دینی است. او وقوع انقلاب را آغاز رستاخیر معنوی بشر و بازگشت به معنویت قلمداد کرده و با بیان نگاهش در مورد رهبری امام خمینی(ره) و مبانی اعتقادی و سیاسی نظام ولایت فقیه را تبیین میکند. 🔍 متن کامل گزارش را از اینجا بخوانید👇 khl.ink/f/59953
هدایت شده از تحلیل و تبیین
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 شهید آوینی از روزهای سخت والفجر ۱۰ 💬جدال رزمندگان با کوه و برف و بذر حیاتی که در دل دانه‌های برف است 🔄بازنشر بخشی از مستند روایت فتح به مناسبت ۲۰ فروردین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی 🎤 @khameneiothers
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔹️«به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالباً با من است...» ✍ دست‌نوشته‌ی رهبر انقلاب در صفحه‌ی اول قرآنی که به خانواده‌ی شهید آوینی اهدا کردند. 🗓 بازنشر به مناسبت ۲۰ فروردین سالگرد شهادت شهید آوینی 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راوی راه آسمان ✏️ رهبر انقلاب: مشتری همیشگی بودم ➕ تصاویری از حضور رهبر انقلاب در مراسم تشييع پيكر شهيد سیدمرتضی آوینی 🗓 بازنشر به مناسبت ۲۰ فروردین سالگرد شهادت شهید آوینی 💻 Farsi.Khamenei.ir