eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 یک روایت واقعی عملیات کربلای یک 10 تیرماه 65 ✍️✍️✍️ راوی: شب دهم تیرماه عمليات کربلای یک، اونشب من با و دونفر از برای پاکسازی میدان مین دوم جلوی خاکریز دشمن مأموريت داشتیم، قبل از حرکت پشت خاکریز، شهید سیدمحمد (فرمانده تخریب لشگر10) بسيار نگران بازنشدن دشمن بود برای همين چهار نفری دستهامون رو کف دست راست سید محمد گذاشتیم و عهد کردیم چنانچه تا شروع عملیات سیم خاردارها باز نشد روی سیم خاردار ها بخوابیم ویا توی بدویم و به هر صورت نیروهارا از موانع رد کنیم بعد ازین پیمان بود که سید محمد آرام گرفت و ما جلوی گردان حرکت کردیم. پشت که رسیدیم متوجه نیروهای عراقی شدیم که در میدان مین مشغول کار بودند، بخاطر همین یه مدت کوتاه پشت میدان خوابیدیم تا اینکه نیروهای عراقى کارشان تمام شد و رفتند ما برای پاکسازی آغاز بکار کردیم. با کشیدن مسیری رو برای عبور نیروها با مشخص کردیم و نیروهای رزمنده رو با توکل برخدا ازمعبر عبور دادیم . عملیات شروع شده بود و دشمن با انواع سلاح و ادواتش روی معبر آتیش میریخت. یکی از رزمنده ها به خاطر آتش زیاد دشمن کنار من توی معبر زمین گیر شد. و هرکاری کردم که از معبر رد بشه و با بقیه رزمنده ها با دشمن درگیر بشه نشد. یکی از نیروهای دشمن که متوجه ما شده بود به طرف ما تیراندازی کرد و گلوله به بازوی راست اون رزمنده اصابت کرد. چاره ای نبود چپیه ام رو باز کردم ودور بازوش بستم تا جلوی خونریزی رو بگیرم. دشمن با خمپاره معبر رو زیر آتیش گرفته بود و ما مجبور بودیم جابجا بشیم. خونریزی زیاد بود و اون مجروح تشنه شده بود و به این خاطر آب قمقه خودش و من رو تا تهش سرکشید. زیر بغلش رو گرفتم تا به خاکریز خودی برسونم و تحوبل بچه های امداد بدهم. همین طور که داخل عقب میومدیم در بین میدان مین اول و دوم دیدم یه شهید روی زمین افتاده. خوب که نگاه کردم دیدم پیکر مطهر است که پایش قطع شده بود . بخودم اومدم و دیدم لودر و بلدوزرهای خودی به طرف میدان مین درحرکت هستند. مجروح را پشت خاکریز تحویل آمبولانس دادم و بلافاصله به طرف بلدوزرها دویدم وآنها رابه طرف معبر خودمان که جهت عبور دستگاههای مهندسی گشاد کرده بودیم هدایت کردم. ابتدای راننده بلدوزر دلهره داشت و ایستاد. به شهید تابش گفتم تو برو بالای بلدوزر من توی میدان مین حرکت میکنم اگر بازهم حرکت نکرد خودمون دستگیره های حرکت بلدوزر رو به عقب میکشیم و بلدوزر به سمت جلو حرکت میکنه تا از ميدان رد بشه . خوشبختانه با حرکت شهید تابش وجذبه ای که داشت راننده راه افتاد و دستگاههای مهندسی را برای زدن خاکریز و جانپناه برای رزمندگان به سلامت از عبور دادیم. میدان مین زیر بارش توپ و خمپاره بود و نیاز بود مدام معبر بوسیله ترمیم بشه . تا نزدیکی های صبح مشغول آماده کردن معبر جهت تردد خودروها و وسایل نفلیه پشتیبانی بوديم . هوا روشن شده بود که اومد دنبالمون و به عقب برگشتیم. از اینکه به تکلیفمون عمل کرده بودیم احساس رضایت میکردیم خدا رو شکر که هم معبر باز شد و هم رزمندگان و نیروهای پشتیبانی از آن به سلامت عبور کردند. . اونایی که برای از مرز به کربلا مشرف میشن از اون معبر به سلامت عبور میکنند. خدایی یاد اونهایی که برای باز نگهداشتن اون معبر تا به امروز از پا افتادن هم باشید. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
قبل از تقریبا نیروی کامل گرفته بود و دسته ها تشکیل شده بود و آموزش بچه ها هم در جریان بود. عزاداری شب های چهارشنبه و دعای توسل رونق داشت من و خوننده های گردان بودیم وبین خودمون تقسیم کرده بودیم که چه کسی نوحه بخونه ،یا دعا و روضه بخونه. خیلی هوای هم رو داشتیم و سعی نمیکردیم توی مداحی رقابت کنیم هر دو رفیق بودیم یه شب من داشتم توی چادر نوحه میخوندم و یادم نمیاد که بلندگو بود.و شهید تابش میونداری میکرد و بچه ها خیلی پرشور سینه میزدند. که توی عملیات شهید شد،قدش ازهمه بلندتر بود وهی وسط نوحه آه میکشید و سرصدا میکرد چند بار هم دستش خورد به فانوس وسط چادر به اشاره کردم که مسعود کنترلش کن تابش بهش تذکر داد اما اون گوش نکرد داشت جلسه بهم میخورد به مسعود گفتم کار خودمه تو واحد بخون من میرم سر وقتش. شهید تابش واحد رو شروع کرد و من در کنار قرارگرفتم وگفتم برادربگذار با هم سینه بزنیم،اون نازنین مودب و عزیز و دوست داشتنی قبول کرد. خدایی مثل بارون ازچشمهاش اشک میومد حقش شهادت بود 🌹 🌹🌹 @alvaresinchannl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔶 ساعات پایانی دوشنبه 9 تیر ماه 1365 با توکل برخدا را با رمز بزرگ پرچمدار صحنه کربلا آغاز نمایید خدا یار شما @alvaresinchannel
🍂 🍂 خورشید مجنون ۸ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 حدود ساعت هفت صبح، عده ای از فرماندهان همچون برادر مرتضی قربانی خود را به قرارگاه رساندند. احمد غلام پور به من گفت: "ما اینجا هستیم. خودم کنار علی هاشمی می‌مانم شما باید به جاده خندق بروید و آنجا را حفظ کنید. الان سیف الله حیدرپور فرمانده تیپ ۴۸ فتح تنهاست. می ترسم تماس هم قطع شود. شما آن منطقه را اداره کنید و آنجا را محکم نگه دارید." زمانی که می خواستم حرکت کنم علی هاشمی را بغل کردم. علی به من گفت: از جاده همت به شط‌علی و از آنجا از جاده امام حسن به خندق بروید. الان جاده بدر - جاده ای که جزیره شمالی را به پد خندق وصل می‌کرد- برای تردد شما امن نیست. ماشین من جیپ کره‌ای بود و روی آن بیسیم نصب شده بود. هنگام حرکت همه برادران قرارگاه را دیدم. به همه بچه ها سفارش علی هاشمی و غلام پور را کردم و در آخر به علی و غلام پور گفتم: «قرارگاه خاتم ۳ را در شرق سیل بند شرقی هور آماده کرده ایم همه جور امکانات هم دارد. یک قرارگاه فرعی هم در پد مهمات، چند کیلومتر عقب تر در همین منطقه، یعنی روی جاده شهید همت داریم. اگر وضع بدتر از این شد، به آنجا بروید.» لحظاتی بعد حرکت کردم اما دلم در قرارگاه مانده بود. نگران بودم اما نه برای خودم؛ بیشتر دلهره ام برای احمد غلام پور و علی هاشمی بود. غلام پور فرمانده قرارگاه کربلا بود و علی هاشمی فرمانده سپاه ششم. دلم آرام نمی گرفت. ارتش عراق هردوی آنها را خوب می‌شناخت. ماندن این دو فرمانده بزرگ در قرارگاه تاکتیکی آن هم با این اوضاع بحرانی و خراب اصلا صلاح نبود. در قرارگاه سپاه ششم برادران فداکاری چون سردار قنبری، هوشنگ جووند، فضل الله صرامی، و دلاوران دیگری داشتیم که همه آنها دوستان من و علی بودند، اما باز هم دلم آرام نداشت. به دلم بد افتاده بود که ممکن است حادثه ای رخ بدهد. آن قدر نگران غلام پور و علی بودم که از برادران قرارگاه کسی را با خودم نبردم و فقط به یک نفر آن هم به عنوان راننده و بی سیم چی اکتفا کردم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت     
سردار شهید علی هاشمی در کنار سردار احمد غلامپور
•بسم رب الشهدا والصدیقین• 🔸مراسم سالروز آزادسازی مهران در عملیات کربلای۱ ۱۳۶۵ 🗓زمان: شنبه دهم تیرماه ۱۴۰۲ ، ساعت ۲۰:۳۰ 📍مکان: یادمان شهدای قلاویزان اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مستند کوتاه "ساعت ده شب" روایتی متفاوت از آزادسازی مهران 🔸مستند "ساعت ده شب" به روایت خواهر یک رزمنده مفقود در عملیات کربلای یک می پردازد. 🔸این مستند حاصل یک ماه پژوهش خادمین شهدا، بررسی ناب ترین تصاویر آرشیوی و بیش از 3000 کیلومتر سفر در مناطق جنگی می باشد. 🔸تصویربردار: علی زرین تدوینگر: محمد جواهریان با روایتگری حاج حسین یکتا تهیه شده در مرکز رسانه نور ⬇️دریافت نسخه باکیفیت 🎞 مرکز چندرسانه ستاد مرکزی راهیان نور کشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ورود شهید آوینی و دوربین «روایت فتح» به شهر مهران بلافاصله پس از آزادی آن توسط رزمندگان جبهه حق ♦️گفتاری فوق العاده زیبا از این واقعه و پیوند آن با تکالیف اسلامی توسط شهید آوینی 👇 @ravayatefathavini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷لحظه اعلام خبر آزادسازی مهران از پشت بیسیم و ورود رزمندگان جبهه حق به سرزمین های اسلامی ♦️شهید آوینی: «کربلا، ما را نیز در خیل کربلائیان بپذر، ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه دیار قدس شویم.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» 👇 @ravayatefathavini
رهبر معظم انقلاب: اگر پیام شهدا را درست بشنویم گرایش به شرق و غرب از بین ما میرود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی‌بیان سلیقه‌ای 🔺همزمان که مقامات سوئد توهین و قرآن‌سوزی را آزادی عقیده می‌دانند و برای آن مجوز صادر می‌کنند، دانشگاه استوکهلمِ سوئد به‌دلیل اینکه دانشجوی ایرانیِ این دانشگاه، پایان‌نامه‌اش را به شهید قاسم سلیمانی تقدیم کرده، به او توهین کرده و اجازه دفاع نمی‌دهد . 🔺 در غرب آزادی‌بیان دارید اما تا جاییکه غربی ها بگویند و صلاح بدانند!! ✅ کانال 💯 https://eitaa.com/joinchat/1781727232C57b3ed8c49
🚨 دهه هشتادی! آماده باش ‏آقا میفرماید قضیه‌ی فلسطین کلید رمزآلود فرج امت اسلامی است. یعنی فرج امت اسلامی توی فلسطینه؛ یعنی فرجی در راه است. دهه هشتادی! آماده باش. ‏یعنی یه خبری در راه است. ‏آقا میفرماید این دهه هشتادی‌ها انقلاب رو، این مملکت رو به اوج میرسونن. ‏یعنی اوج نشین‌ها اومدند، پس دشمن باید اینا رو درّه نشین کنه، ‏بالا نشین‌ها اومدند، دشمن باید اینا رو پایین نشین کنه، ‏کارِ دشمن تمومْ‌کن‌ها اومدند، دشمن باید کارشون رو تموم کنه. ‏وسط نداریم بچه‌ها. حاجاقا جمله‌ی قشنگی گفت: ‏«چرا آتیش سنگینه؟ به خاطر این که دعوا سنگینه. ‏چرا آتیش سنگینه؟ برای این که فتح بزرگ در راه است.» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا 🌐 https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
🍂 ده شهید یک خاکریز ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ در عملیات بیت المقدس در موقعیتی قرار گرفته بودیم که اگر یک خاکریز در آنجا ساخته می‌شد در پناه آن می‌توانستیم خاکریزهای دیگری بزنیم و کلاً در آن منطقه تثبیت شویم. عراقی‌ها در سیصد تا چهارصد متری ما بودند و گلوله مثل باران سمت ما می‌آمد. راننده بلدوزر می‌خواست اولین خاکریز را بزند که هنوز دو بیل خاک نریخته شهید شد. راننده بعدی رفت کار قبلی را ادامه داد و پنج دقیقه بعد او را هم شهید کردند. هشت نفر دیگر هم رفتند سراغ بلدوزر و هر کدام پنج دقیقه، ده دقیقه یا حداکثر یک ربع کار کردند و شهید شدند. آخرین نفر مسئول ترابری بود که خاکریز را تمام کرد و شهید شد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 شهادت عملیات کربلای یک شهادت 10 تیرماه 65 ✍️✍️✍️راوی: از گلهای بود کمترهم ازش یاد میشه . صفای عجیبی داشت اما ظاهرش نشون نمیداد. ولی در باطن و خفا ارتباط عمیقی با خدا داشت. غلامحسین میون لشگر10 یه نمک دیگری داشت. حدود یکی دو ماه قبل از عملیات با یه عده از بچه های تخریب به منطقه عملیاتی رفتیم و در خط مستقر شدیم. لحظه ورود به منطقه عملیاتی مهران با حالت تضرع و با دیدگانی اشک الود به من گفت: چند بار جور شد که برم (شهید شم) ولی آمادگیش رو نداشتم . اما این دفعه آماده ام .. با اطمینان گفت که من توی این عملیات شهید میشم... و رفت و شهید شد. روحش شاد باشه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت : شب عملیات کربلای یک... هنگام باز کردن معبر در محل شهادت : مهران 9 تیرماه 1365 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ☑️ شهید موسی انصاری ✍️✍️✍️ راوی: چندروزی مانده بودبه که اعزام انفرادی گرفته و به آمدم بعد از چند روز با یه مینی بوس به سمت مهران اومدیم و در کنار رودخانه کنجان چم در شیار کوهی مستقر شدیم یکی دو روز بود که اومده بودیم حالم ناخوش شد روز دوم به دستور فرمانده تخریب و توسط معاون ایشون تیم بندی شدیم و بنده در تیم که قرار بود معبر عملیات رو بزنه قرار گرفتم اما این توفیق به خاطر مریضی و ناخوشی از من سلب شد و شهید اربابیان یکی دیگه از بچه ها رو جایگزین من کرد. به شهید اربابیان اعتراض کردم اما ایشون با مهربانی گفت: که ماموریت های دیگری هم داریم و از شما استفاده خواهیم کرد با یه تعداد از ، طرح عملیات و اطلاعات عملیات ماموریت پیدا کردیم تا بعد از شکستن خط توسط رزمندگان ، معبر رو برای عبور لودر و بلدوزرها عریض کنیم ساعات پایانی روز 9 تیر ماه سال 65 (ع) شروع شد و رزمنذگان از که درمیدان مین باز نمودند عبور کرده و خط دشمن شکسته شد. بچه های گردان ها درحال پیشروی به سمت دشمن بودند که ماموریت ما آغاز شد قرار براین بود که معبر به پهنای عبور لودر و بولدوزرها از مین و موانع پاکسازی شود وقتی به معبر رسیدیم از دستگاههای مهندسی پیاده و مشغول خنثی کردن مین ها شدیم. منورهای دشمن همه جا را مثل روز روشن کرده بود و توپخانه ما به شدت مواضع دشمن رو میکوبید و بعضی از کمین های دشمن که هنوز سرکوب نشده بودند روی معبر آتش میریختند. هر چند متر که معبر پاکسازی میشد لودر و بلدوزرها هم پشت سر ما وارد معبر میشدند. هنوز به آخر نرسیده بودیم که با پیکر چند شهید مواجه شدیم که در حال سوختن بودن . بالای سر پیکرهای سوخته که رسیدیم زیر نور منور چشمم به یکی از شهدا خیره شد بله اون بود که دقایقی قبل در حال زدن معبر به شهادت رسیده بود. یادم اومد که در تقسیم بندی اولیه قرار بود من با شهید انصاری هم تیم باشم. فرصت گریه و زاری کنار حاج موسی رو نداشتیم اما با قلبی محزون و دلی شکسته پیکر سوخته او و دیگر شهدا رو کنار معبر کشیدیم تا زیر چرخ ها و شنی ها بلدوزر صدمه نبینند و به پاکسازی میدان مین ادامه دادیم. هر چه جلو تر میرفتیم آتش تیر بارها و آرپی جی های دشمن رو هم روی معبر احساس میکردیم. با مدد الهی دستگاههای مهندسی سالم به خط درگیری رسیدند و مشغول احداث خاکریز و جانپناه برای رزمندگان شدند. خط خیلی نابسامان بود میشد فهمید فرماندهی اینجا نیست که بچه ها رو هدایت کند. بعضی از راننده های لودر بلدوزرها نیاز به روحیه داشتند چون خدایی در فاصله چند متری با دشمن و حتی یه جاهایی جلو تر از رزمنده ها مشغول زدن خاکریز بودند. روحیه دادن به راننده ها هم وظیفه دیگری برای ما شده بود. حال من خیلی بد بود احساس کردم 40 درجه تب دارم و بایستی عقب میرفتم و مداوا میشدم اما نیاز بود توی خط بمونم و کمک به راهنمایی و سازماندهی بچه های درگیر با دشمن بکنم. دوشکاهای دشمن ول کن نبودند و بدون توقف آتیش میریختند . نزدیکی های صبح کمین های دشمن پاکسازی شدند و یک مقدار خط آرام شد و بچه های رزمنده پشت خاکریزها پناه گرفتند. من هم خودم رو به بهداری رسوندم و اونجا بستری کردند و بعد هم به تهران انتقال دادند و تشخیص این بود که حسبه روده گرفتم. یاد همه ی اون روزهای خوب و دوستان خوب و شهدایی که خوب رفتند بخیر. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 📝یه کاری کنید برای غدیر همه بفهمند امیرالمومنین به امامت رسیده... به خدا اگه می‌دونستید در روز غدیر چقدر ثواب داره عَلَم علی رو بالا بردن! ۶ روز تا جشن بزرگ ولایت عهدی مولا امیرالمومنین علیه السلام ❤️ نشر دهید به نیت ظهور و به عشق مولا امیرالمومنین💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆مهران ، امامزاده سیدحسن ، عملیات کربلای یک امام خميني: مهران را هم خدا آزاد کرد... 🌷سالروز عملیات کربلای یک آزاد سازی مهران گرامی باد... 🔹 🔴 @qods_iraa
خواننده اُپرایی که فرمانده میدان‌های نبرد شد! سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. قاری و حافظ قرآن بود اما در عین حال فعالیت‌های هنری مختلفی داشت. کارش را با اُپرا آغاز کرد، اما به توصیه پدر هنر را به خدمت انقلاب آورد. در رادیو و تلویزیون برنامه‌ های مانند "ایران در جنگ" ، "رویدادهای جبهه" و "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" را کارگردانی کرد . گاهی هم دست به قلم می‌شد و شعر می‌سرود. معروف‌ترین اثر او هم شعر معروف «روح منی خمینی، بت‌شکنی خمینی» است که خیلی‌ها شاعر آن را نمی‌شناسند. ساخت سرود (شعر، آهنگ، تنظیم) از جمله سرودهای «اتحاد»، «مادر من کو تفنگم»، «بسیج»، «مسجد»، «هجرت» از دیگر آثار اوست... او که مسئولیت معاون عملیاتی گردان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها لشکر۱۰ سیدالشهداء را برعهده داشت سرانجام پس از چند اعزام و مجروحیت‌های شدید در ۱۰ تیر سال ۱۳۶۶ در ماووت عراق به لقاءالله پیوست و به بیان دیگر آخرین هنرش نیز شهادتش بود که: "شهادت هنر مردان خداست " 💠 @bank_aks
مزار باصفای شهید حمیدرضا نظام در گلزار بهشت زهرا (س) تهران قطعه ۲۹ ، ردیف ۱۵۲ ، شماره ۱۴ 💠 @bank_aks
خواهرم ؛ غنچه نهفته در برگ را نچینند از بی‌حجابی است اگر عُمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش... 💠 @bank_aks
🍂 🍂 خورشید مجنون ۱۰ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸    از همان ابتدای حرکت با پد خندق که برادر حیدرپور در آنجا مستقر بود، تماس گرفتم و او از آتش شدیدی خبر داد. از آنجا که می‌دانستم دشمن بی سیم های ما را شنود می‌کند به ایشان گفتم: «اصلا نگران نباشید، خودم دارم می آیم. دو گردان نیرو از لشکر ۸ نجف هم به طرف شما می آیند!» ساعت حدود هشت به پد خندق رسیدم. وارد جاده خندق شدم. در ابتدای جاده خندق سراغ فرمانده تیپ برادر حیدرپور را گرفتم. قرارگاه تاکتیکی کوچکی در ابتدای جاده خندق راه اندازی شده بود. چشمم به سنگری افتاد. حدود دو در سه متر که سقف آن را با چوب پلیت و یک ردیف گونی پر از خاک پوشانده بودند. حیدرپور به همراه سه، چهار، نفر و دو سه دستگاه بی سیم در آنجا بود. آتش دشمن سنگین بود و مرتب اطراف جاده را می‌زد. تک گلوله هایی هم روی جاده اصابت می‌کرد. گلوله های توپ‌های دشمن که در کناره های جاده داخل نیزار به زمین می خوردند و منفجر می شدند، آب، گل ولای و نی را به هوا و اطراف پرتاب می‌کردند. تا از ماشین پیاده شدم و به طرف سنگر رفتم سر و صورت و لباسم پر شد از لجن های کف هور . حیدرپور از سنگر بیرون آمد و مرا به داخل کشید و با ناراحتی گفت اصلاً شرایط خوبی نداریم. او آخرین وضعیت جادۀ خندق و دژ یا محراب را برایم توضیح داد تا این ساعت دشمن هنوز روی جاده خندق نیامده بود. کمین‌های اطراف مستقر بودند و مقاومت می کردند. چند روز پیش از این یک دسته تانک (چهار دستگاه تانک و دو نقربر) را برای تقویت خط وتقویت روحیه نیروهای مستقر روی پد و جاده خندق به تیپ ۲۸ فتح مامور کرده بودیم. سراغ تانک ها را گرفتم. حیدرپور گفت: یک دستگاه تانک خراب شد. راننده یک دستگاه دیگر هم دستپاچه شده و تانکش در کنار جاده گیر کرده است! تانک ها و تنفربرها را برای اینً می‌خواستیم تا اگر دشمن در مقطع ای از جاده بالا آمد با تیربار تانک و حتی در صورت لزوم توپ تانک سرکوب شود. مرتب با نیروهای مستقر در دژ یا محراب در تماس بودیم. دژ یک سنگر بزرگ و محکم بود که صد نفر گنجایش داشت. این دژ نقطه قوت پد خندق بود و دشمن جرئت نزدیک شدن به آن را نداشت. به نفربرها و تانک‌ها گفته شد روی جاده حرکتی داشته باشند و در صورتی که قایق‌های دشمن را داخل هور یعنی چپ و راست جاده مشاهده کردند بدون فوت وقت با تیربار تانک آنها را از بین ببرند. حدود ساعت نه ونیم با غلام پور و علی هاشمی تماس گرفتم و آخرین وضعیت جاده و در خندق را برایشان گزارش کردم ما آن روز با کد و رمز صحبت نمی کردیم، بلکه از یک نوع زبان زرگری استفاده می‌کردیم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت