همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
(امام خمینی ره)
خدایی #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا سلام الله علیها دارالشفاست
حس وحال گلزار شهدای تهران عصرهای پنجشنبه وشب های جمعه قابل وصف نیست
باید توی این سرزمین قرار بگیری تا حالش رو ببری
#سی_هزار_شهید در یک جا آرمیده و محل نزول رحمت الهی است
حال و هوای جبهه رو اونجا میتونی استشمام کنی
همه هستند
مگر نه اینکه شهیدان زنده هستند .. یعنی اینکه ما پیش زنده ها میریم.
از لحظه ای که وارد حریم شهدا میشی انگار آغوش باز میکنند و تو رو در آغوش میکشند.
اصلا طول زمان تا وقتی که میونشون هستی معنی نداره
مخلص کلام اینکه #اقیانوس_رحمت_خدای تعالی در چند دقیقه ای ماست و یه عده دارند از تشنگی تلف میشند.
اوج لذت شبهای جمعه گلزار شهدای تهران موقع نماز مغرب و عشاست.چون همه از گوشه و کنار جمع میشوند و در یک صف به نماز می ایستند.
و بعد از نماز و تا پاسی از شب ، شب های دوکوهه قابل تکرار است.
هر #شب_جمعه قطعه ی شهدا
جای #جامانده_های جنگ شده
دل دنیاگرفته ی ماهم
بهردیدار یار تنگ شده
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹@alvaresinchannel
#عید_غدیر_مبارک
#دو_سید_در_یک_قاب
دو تا پسر عمو و هر دو هم #شهید
یکی #شهید_دفاع_مقدس و دیگری #شهید_مدافع_حرم
#شهید_سید_جمال_قریشی شهادت تیرماه 1365 مهران
مسوول تبلیغات گردان علی اکبر(ع) لشگر10
#شهید_حاج_سید_احمد_قریشی شهادت مرداد 1400
فرمانده ستاد لشگر فاطمیون
@alvaresinchannel
#شب_عروسی_شهید_محمود_بهرامی دیماه 1362
محمود بهرامی دو ماه بعد در #عملیات_خیبر خلعت شهادت پوشید
محمود بهرامی شب عروسی اش همسنگرانش رو با لباس جبهه دعوت کرده بود.
از راست به چپ
#شهید_علی_مرآتی
#شهید_محمود_بهرامی
#شهید_مصطفی_مبینی
@alvaresinchannel
#به_بهانه_ی_عید_سعید_غدیر
#صیغه_عقد_اخوت
یکی از سنت هایی که در جبهه مورد توجه بود سنت #صیغه_عهد_اخوت و یا برادری بود.روایت زیر عقد اخوت و برادری رزمندگان با هم در حرم امام هشتم(ع) به روایت حاج جعفر طهماسبی است..
🟢 روزی که با مصطفی دداش شدم
✅زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم #امام_هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت #جامعه_کبیره میخوندم که بوی #عطر_تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت . دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه. خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .اما دیدم نه التماس دعا داره...
گفتم مصطفی خلوت ما رو با امام رضا(ع) به هم نزن
گفت : بیا اینجا توی حرم امام رضا(ع) #با_هم_دادش بشیم .
اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما #شهید_حسن_مهوش_محمدی هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و #شهید_مصطفی_مبینی با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن..
وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى .
با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی.
و بعد گفت #بگو_قبلت و من هم گفتم و باز خوند:
اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت،
شهدا به قولشون عمل میکنند..
مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله
✅ #شهید_مصطفی_مبینی در عملیات بدر و در شرق دجله در تاریخ 26 اسفند 1363 به جمع بهشتیان پیوست.
@alvaresinchannel
🍂 خورشید مجنون ۱۳
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 ما همچنان حدود صد نفر نیرو داخل در خندق و پشت آن داشتیم که مقاومت می کردند. حیدرپور مرتب به من فشار می آورد و می پرسید چه کار باید بکنم؟ در آن لحظات تصمیم گیری واقعاً برایم سخت بود. از طرفی نگران غلام پور و علی هاشمی بودم که نزدیک پانزده دقیقه میشد تماسم با آنها قطع شده بود و از طرفی وضع خودمان هم روی خندق و چپ و راست خندق تا منطقه ترابه که بچه های تیپ بدر و ۵۱ حجت (عج) در آن مستقر بودند، اصلا خوب نبود. نیاز به تماس با غلام پور یا علی هاشمی داشتم اما بی سیم جواب نمیداد. یک مرتبه کسی در قرارگاه تاکتیکی خودمان به من گفت: "برادر غلام پور حرکت کرده است، اما علی هنوز اینجاست! نمی دانم چرا علی هاشمی جوابم را نمی داد. احتمالاً در محوطه قرارگاه بود.
حدود ساعت دوازده و نیم یا کمی بیشتر صدایی از بیسیم شنیده شد که می گفت: «چند کبوتر در لانه نشسته اند.!.
منظورش را خوب متوجه نشدم. از بچه های مخابرات بود. از نیروهای مهدی نریمی، صدای او را شناختم مجدداً گفت: «با آنجایی که کار داری کبوترها نشسته اند.»
یک باره همه چیز را فهمیدم. احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد! معنی حرفش این بود که چند هلی کوپتر دشمن در قرارگاه تاکتیکی ما فرود آمده اند! با خودم گفتم: "خدایا، چه اتفاقی افتاده؟"
کسی در آن اطراف به من گفت: هلی کوپترهای زیادی در آسمان منطقه بین خندق و جزیره دیده شدهاند که به طرف شرق میروند. یعنی اینکه دشمن به طرف جادۀ همت و قرارگاه رفته است در آن دقایق واقعا نمی دانستم باید چه کار کنم. حیدرپور هم مرتب می گفت: "بالاخره بگو چه کار کنم ؟!" خودم هم نیاز داشتم یکی از فرماندهان به من دستور بدهد که چه کاری انجام بدهم. همین طور که از طریق بی سیم غلام پور را صدا میزدم یک نفر با بی سیم به من گفت: "الان رسیده است به بلال!"
منظورش این بود که غلام پور به دکل بلال رسیده است. بلال محل دکل مخابرات در چهارراه هست. یعنی تقاطع جاده شهید همت با سیل بد شرقی هور بود. به حیدرپور گفتم: "تکلیف ما این است که تا هر مان که لازم باشد، اینجا بمانیم. شما همین جا باشید تا من برگردم!"
بعد از آن همه بمباران و آتش توپخانه جیپ ما سالم مانده بود. راننده آن را در جای امنی قرار داده بود. سریع به طرف دکل بلال حرکت کردم. حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید تا ابتدا به شط علی و بعد به چهارراه شهید همت برسم. در چهارراه شهید همت یکی از تانکهای تیپ ۷۲ محرم مستقر بود؛ یک تانک هم در پایین جاده قرار داشت. یک خودرو احتمالاً . جیپ استیشن برروی جاده، مقابل تانک پارک شده بود که برادران کریم هویزه و ابوالقاسم امیرجانی در آن نشسته بودند. سراغ غلام پور را گرفتم. گفتند: ،"در سنگر دکل نشسته است!"
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
🍂 لباس رزم
مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند.
تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها
بپوشند تا از همان شب اول شروع کنیم. یعنی دوستانی که در استانداری و لشکر بودند، گفتند: «الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.»
ایشان گفت: «از همین حالا شروع
میکنیم.» برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم و با شما بیایم؟»
گفت:« خوب است. بد نیست»
گفتم:«پس یک دست لباس هم به من
بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند،
پوشیدم که البته لباس خیلی گشاد بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمیخورد.
چند روزی که گذشت، یکدست لباس
درجهداری برایم آوردند که اتفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. بعد از این که چند ماه آنجا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله میکردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد.
به هر حال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. من یک کلاشینکف دارم که شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود.
کلاشینکف مخصوصی است که برخلاف
کلاشینکفهای دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. همان شب اول رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی کنم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○بسم رب النور○
□ شهید محمد بروجردی در
خرداد ماه ۱۳۶۲ ...
#استوری
#روایت_نور
#ما_متحدیم
🌐 باشگاه خبرنگاران راهیان نور کشور
جهاد رسانهای شهید رهبر
🆔 @Rahianenoor_press
📊 #اینفوگرافی | #مرصاد
🔻اینفوگرافی معرفی یادمان شهدای مرصاد
#راهیان_نور_غرب_کشور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📩 زنده نگهداشتن غدیر، به یک معنا زنده نگهداشتن اسلام است
✏️ رهبر انقلاب: مسئلهی امامت و مسئلهی ولایت و زنده نگهداشتن غدیر، به یک معنا زنده نگهداشتن اسلام است. مسئله فقط مسئلهی شیعه و معتقدین به ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیست. اگر ما مردم شیعه و مدعی پیروی از امیرالمؤمنین حقیقت غدیر را درست تبیین کنیم، هم خودمان درک کنیم، هم به دیگران معرفی کنیم، خود مسئلهی غدیر میتواند وحدتآفرین باشد. بحث اعتقاد قلبی و اتصال یک نحلهی دینی و مذهبی به یک اصل اعتقادی، یک بحث است؛ شناخت مسئله، بحث دیگری است. اسلام عالیترین مسئله در باب تشکیل جامعهی اسلامی و نظام اسلامی و دنیای اسلامی را در مسئلهی غدیر متجلی کرده است. ۱۳۹۱/۰۸/۱۰
💗 ۱روز تا #عید_غدیر
📲راهنمای شرکت در پویش روایت #مهمونی_غدیر👇
Farsi.khamenei.ir/ghadir1402
چطور عید غدیر را به برادران دینی خود تبریک و تهنیت بگوییم؟
قال الامام الرضا علیه السلام: فَإِذَا لَقِيَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ
📌امام رضا علیه السلام: زمانی که مومن برادرش را (در روز غدیر) ملاقات کرد؛ می گوید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ
(یعنی: حمد و ستایش برای خداوندی است که ما را از چنگ زنندگان به ولایت امیرالمومنین و ائمه (علیهم السلام) قرار داد.)
💐اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الأَْئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ💐
@anjoman_raviyan_fath_alborz
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الأَْئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
شهید آوینی:
قدرت از آن مردمی است که بر محور ولایت اجتماع کردهاند.
#کتاب گنجینه آسمانی
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂 بافتنی دانش آموزی
کبری لاریزاده
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 آن زمان دانش آموزان در هفته یک روز طرح کاد (کارورزی) داشتند. روزها کارهای مختلفی مانند خیاطی، بافندگی و ... یادشان میدادند. من هم تصمیم گرفتم از مهارتی که یاد میگیرند استفاده کنم. از مسجد حجازی یک گونی کاموا آوردم و بین بچهها تقسیم کردم. هر کس هر چیزی را که بلد بود میبافت. شال، دستکش، جوراب و حتی ژاکتهای خوبی میبافتند.
برایشان زمان تعیین میکردم، ولی آنقدر ذوق و علاقه داشتند که زودتر تحویل میدادند تا چیز دیگری ببافند. حتی گاهی مادرها هم در این کار کمک میکردند.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
🍂 خورشید مجنون ۱۴
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 تا سنگر دکل حدود صدو پنجاه متر فاصله بود. به طرف سنگر دکل رفتم. در ابتدای جاده دکل مسئول بهداری. سیدهانی را دیدم. فقط از او پرسیدم ه غلام پور را دیده ای؟؟ اين سؤال بدون مقدمه و احوال پرسی بود و برای آنها نامنتظره، چون تا به حال پیش نیامده بود برادرانی مثل کریم هویزه که در آن زمان رئیس ستاد تیپ ۸۵ موسی بن جعفر (ع) بود و امیرجانی یا سیدهانی را ببینم و با آنها احوال پرسی نکنم. میخواستم به طرف دکل حرکت کنم که هواپیمای دشمن تانک خودی و جیپ استیشنی را که کریم هویزه و امیرجانی داخل آن بودند هدف قرار داد. به سنگر دکل رسیدم. غلام پور پای تلفن و بی سیم بود. اصلا حال خوبی نداشت. در این چند سال هیچ وقت حال غلام پور را به این بدی ندیده بودم. طوری نگاه می کرد که هرکس او را میدید از دیدن چهره اش گریه اش می گرفت. دلم شکست جرئت نداشتم سراغ علی را از او بگیرم. از پاسخ او می ترسیدم. بالاخره با ترس و نگرانی پرسیدم "حاج احمد، علی چه شد؟" سخت جوابم را داد:" علی آنجا ماند. نمیدانم چه شد. هرچه اصرار کردم نیامد. ابتدا آمد و بنا شد با هم عقب تر بیاییم، اما بعد پشیمان شد و گفت شما بروید من بعد از شما حرکت میکنم.
غلام پور حال خوبی نداشت. در حال صحبت بودیم که یک نفر وارد سنگر شد و گفت "هویزه و امیرجانی شهید شدند؟"
من و حاج احمد بهت زده به هم
نگاه کردیم.
غلامپور پرسید:"خندق چه شد؟"
هنوز در دژ مقاومت داریم. اما با این وضع یعنی سقوط جزایر و جاده سیدالشهدا و احتمالاً جاده بدر، کار خندق هم تمام است.
- حیدرپور چه شد؟
- به حیدرپور گفته ام همان جا باشد تا برگردم. از احمد غلام پور پرسیدم:"من برای کسب تکلیف آمده ام! بالاخره چه کارکنم؟» برای غلام پور سخت بود به من بگوید عقب نشینی کنید. احمد را که با آن حال دیدم واقعاً به حالش گریه ام گرفت. غلام پور مرد بزرگ و فرمانده لایقی بود. آن روز برای ایشان در جایگاه فرمانده قرارگاه کربلا روز سختی بود. چند نفر از برادران چون حاج نعیم الهایی کنار ایشان بودند. به بچه ها سپردم مواظب حاج احمد باشند. موقع حرکت باز از حاج احمد پرسیدم: «بالاخره چه کار کنم؟» احساس کردم دلش نمی آید و زبانش نمی چرخد که بگوید عقب نشینی کنید. گفت: "شما خودت فرمانده هستی! تصمیم بگیر." سوار ماشین شدم و حرکت کردم. از آنجا که تانک و خودرویی روی چهارراه همت در حال سوختن، بودند از دکل بلال به صورت میان بر به طرف سیل بند شرقی هور رفتم. با سرعت به طرف شط علی و از آنجا به طرف خندق رفتم.
حدود ساعت سه بعداز ظهر به پد خندق رسیدم. روی جاده نزدیک پد خندق آتش شدید بود. جیپ و همین طور خودمان از گل ولای پوشیده شده بودیم، اما گلوله و ترکش نمی خوردیم. به حیدرپور رسیدم. نگاهی به من کرد و گفت: «دلت نیامد ما تنها بگذاری
بعد پرسید: «بالاخره چه شد؟» او را کنار کشیدم و آهسته گفتم آن طرف کار تمام شده است! اینجا هم دیگر نمی شود ماند! یعنی نمی شود مقاومت کرد الان وظیفه داریم نیروها را سالم از منطقه خارج کنیم. قطعاً دشمن طی امروز بعد از ظهر تا فردا جاده های چپ و راست خندق را می بندد آن وقت نیروها حتماً شهید یا اسیر می شوند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
سرزمین عاشقی
نماهنگ زیبایی از
لحظات ثبت شده بر دلهای عاشقان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مرحله_پنجم_کربلای_1
#لشگر_ده_ سیدالشهداء_علیه_السلام
از آنجا که ارتفاعات مرزی# قلاویزان به ویژه #قله_223 در تثبیت #عملیات_کربلای 1 و مناطق آزاد شده نقش حساس و استراتژیکی داشت لذا فرماندهان بر آن شدند تا با تصرف کامل ارتفاعات قلاویزان و قله 223 بر منطقه عملیاتی کربلای 1 (منطقه عمومی مهران) و #دشت_زرباطیه و #بدره عراق اشراف کامل یافته و تثبیت عملیات نمایند. لذا این مرحله در سحرگاه 16/4/65 با حمله هماهنگ لشکرهای 10 #سید_الشهداء(ع) و 27 #حضرت_رسول آغاز شد. گردان #حضرت_علی_اکبر (ع) از لشکر 10 سید الشهداء با سرعت عمل و عبور از استحکامات و موانع دشمن و دو یال چپ ارتفاع 223 آخرین ارتفاعات قلاویزان را به تصرف در آوردند. گردانهای#قمر_بنی_هاشم(ع) و #زهیر از لشکر 10 سید الشهداء (ع) باقیمانده یالهای 223 در غرب این قله را تصرف کردند. در جریان این عملیات قرارگاه تاکتیکی تیپ 24 مکانیزه لشکر 10 دشمن منهدم و تعدادی از عناصر آن از جمله #فرمانده_تیپ به اسارت در آمد.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌹✨
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچی_شهید
#مهدی_کاشی نفر سوم از سمت چپ
شهادت عملیات کربلای1
17 تیرماه 65 #قلاویزان
#شهید_مهدی_کاشی درسال 1346 درتهران متولد شد .
قبل ازتولد مادرش درخواب می بیند که صاحب فرزند شده و ملائک نوزاد را ازدست او گرفته و می برند.
مادرش می گوید : گفتم کجا می برید
گفتند : می بریم برای او اسم انتخاب کنیم .
گفتم خودم برای او اسم انتخاب کرده ام ، اسم او وحید است .
ولی آنها گفتند که نام او #مهدی است .
بعد او را می برند و در وان شیری می شویند و درداخل پارچه ی سفیدی می پیچند .
چند روزبعد به دنیا می آید و مادرش نیزنامش را مهدی می گذارد .
#سلام_بر_روزی_که_به_دنیا_آمدی
و
#سلام_بر_روزی_که_تو_را_به_معراج_بردند.
🌹✨ @alvaresinchannel