🤲 نماز شب چه جوری بود⁉️
خودم نمیخواستم برم،چون میترسیدم.خیلی هم.
میترسیدم برم،ولی کم بیارم.ضایع بشم.
خودم رو باخودم روبه رو کنند،اونوقت دیگه ادامۀ زندگی برام سخت بشه.
مگه میشه آدم درون خودش رو توی آینه ببینه،ولی بتونه همون روش و منشِ زندگی رو ادامه بده؟
واسۀ این بود که اصلا فکر رفتنش رو نکرده بودم.
وقتی بهم زنگ زدن که باید برم حج عمره،جاخوردم. خنده ام گرفت.
-ولی من ثبت نام نکرده بودم.توی نوبت نبودم.
*نیازی به ثبت نام و نوبتی نیست.
-ولی من اصلا پول ندارم.
*نیازی به پول نیست.
-ولی من بدون همسرم جایی نمیرم.
*اتفاقا ایشون هم باید بیاد.
و آخرش،به زور و اجبار،منِ ترسو را بردند.
آخرین روزهای شهریور۱۳۸۵بود که سوار بر هواپیما،عازم شدیم.
بیخود نبود شوکه شدم.
جاخوردم.
اصلا باورم نمیشد به اونجا راهم بدهند.
آن شب،بیخوابی زده بود به سرم.
ساعت نزدیک۲بامداد بود.
تنها راه افتادم چرخی در مسجد النبی(ص)بزنم.تعجب کردم.
سابقه نداشت درهای مسجد باز باشند.
ظاهرا داشتند مسجد را تطهیر میکردند.
وارد که شدم،چهار پنج نفر بیشتر را ندیدم که مشغول کارخود بودند.
یکراست رفتم کنار مرقد پیامبر(ص).
باعشق زیارتش که کردم،ناگهان چشمم به فاصلۀ میان منبر تا مرقد پیامبر و آن فرش سبز افتاد.
همانجا که میگویند اگر دو رکعت نماز آنجا بخوانی،انگاری در خودبهشت نماز خوانده ای.
روزها آنقدر آنجا شلوغ بود که نمیشد نماز خواند.
ولی حالا،فقط من بودم و یک عرب.
الله اکبر.یعنی این منم که اینجا ایستاده ام؟
ناگهان یاد چیز جالبی افتادم.
اینجا چی حال میده؟
نمازشب.
شاید بعد از جنگ تا امروز،یکی دوبار بیشتر نماز شب نخوانده بودم!
مُهر را گذاشتم
نیت کردم
الله اکبر...
بسم الله را که گفتم،جا خوردم.
ای وای
چقدر بد
یعنی این منم
درسته چندسالی نخوندم
ولی مگر میشود؟!
مثلا با آن اُنس داشتم.
ای وای
نمازشب چه جوری بود؟!
و نمازشب یادم رفت.
به سادگی تمام.
من،حمید داودآبادی
رزمندۀ اسلام که ادعای ایمان و تقوا و جهاد و...داشتم.
به سادگی تمام
نمازشب را آن هم در جوار پیامبر اسلام،فراموش کردم.
نشستم و شروع کردم به زار زدن
چقدر خودم را باختم
چقدر خدا را راحت فراموش کردم
پس حمیدِ زمان جبهه،کو؟!
به چی خودم را باختم؟!
که نمازشب را که با آن پرواز میکردم،به سادگی فراموشم شد و چسبیدم به دنیا و دنیاییان.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
خداوندا
قدرت ایمان عطایم کن
عشق و محبت تو را بیش از پیش درک کنم
و به سادگی تو را و گذشتۀ خود را نبازم و فراموشم نشود
سبحان ربی الاعلی و بحمده
و این بود خاطرۀ من از سفر عمره
(حمید داودآبادی)
بسم رب الشهدا و الصدیقین
مراسم شب خاطره و گرامیداشت
شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران
سخنران و روایتگر : امیر سرتیپ نجفی (فرمانده لشکر ۲۳ تکاور ارتش جمهوری اسلامی ایران)
قاری : دکتر حجت الله جعفری
ذاکر اهل بیت : کربلایی محمد عطاالهی
مجری : کربلایی مجید کرمی
زمان : سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲
ساعت : ۱۹:۰۰
مکان : معراج شهدای استان البرز
منتظر قدوم شما بزرگواران در این برنامه هستیم
کانال اطلاع رسانی برنامه های معراج شهدای استان البرز
https://eitaa.com/joinchat/3470197049Ced828f0f53
🌷 اول بهمن ماه سال ۱۳۶۵
سالروز شهادت
🇮🇷 امیر لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
فرمانده با صلابت و با شهامت
محبوب و دلسوخته
جانباز شهید سردار حاج یدالله کلهر،جانشین فرمانده لشکر۱۰
✍️خـدایـا شاهد باش كه از تمام مظاهر مادی دنیا بریدم تا بیشتر به تو نزدیك شویم و به تو بپیوندیم.
خدایا شاهد باش به عشق تو در مسیر تو حركت كردیم و اینك فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.
ا▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
🌴 #تمام_دارايى_فرمانده
🔹روزهای آخر، رفتارش خیلی فرق کرده بود. کارهای عجیب و غریبی می کرد. غمگین و بیقرار بود. زمین با همه وسعتش برای حاجی تنگ می نمود. یک روز بی مقدمه وارد آسایشگاه شد و رفت سراغ کمد شخصی اش.
🔸....به آرامی در کمد را باز کرد. تمام وسایلش را چید روی زمین و گفت: بچه ها ! هر کس هر چه می خواهد بردارد برای یادگاری! گرمکن ورزشی، ساعت مچی، تقویم ، انگشتر عقیق ، مهر و سجاده کوچک، تمام دارائی حاجی بود. بچه ها با دیدن این صحنه بغض کردند و....
▪️او كه چمدانی پر از شکوفه های یاس تقوا همراه داشت و برای ملاقات و ضیافت با شکوه عشق لحظه شماری می کرد، عاقبت در شلمچه کارت سبز دعوت در میهمانی کروبیان را دریافت کرد. و در ١دی٦٥ در عملیات کربلای٥ در منطقه شلمچه در حالی که برای شرکت در جلسه عازم پشت جبهه بود، تذکره عبور و معراج به عالم ملکوت را گرفت و از شرکت در جلسه زمینیان باز ماند و بر اثر اصابت ترکش به سرش بشهادت رسید
🌴 دوران #جنگ_تحمیلی
🕊🕊 #لحظه_عروج
#امیر_لشگر_سیدالشهداء_علیه_السلام
🔹سردار جانباز #حاج_یدالله_کلهر
🌷 #شهادت اول بهمن سال 1365
🌴 #شلمچه
🌷 جانباز شهید #حاج_یدالله_کلهر
💠 قائم مقام لشکر ده سیدالشهدا(ع)
💠 #علمدار_رشید_لشکر
🌴 ۱ بهمن ۱۳۶۵ - سالروز شهادت
سردار شجاع سپاه اسلام
قائم مقام لشکر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام -#شهید_حاج_یدالله_کلهر
▫️متولد روستای باباسلمان شهریار(۱۳۳۳)-
گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان با نبود امکانات کافی
اعزام به خدمت در سال ۱۳۵۳
روی آوردن به کار آزاد
ویژگی مهم و بارز او، کمک به همنوعان
احساس مسئولیت در برابر فقر و تنگدستی مردم
پیوستن به صف مبارزین انقلابی و مورد هدف قرار گرفتن اصابت گلوله
نقش ویژه در ایجاد پایگاه های مردمی در مساجد و آگاهی بخشیدن به مردم در شهر خودش
عضویت در سپاه تازه تأسیس کرج در سال ۱۳۵۸
ازدواج در سال ۱۳۵۹
جانشین عملیات سپاه کرج به خاطر شایستگی هایش
سرپرستی نخستین گروه اعزامی از سپاه کرج به کردستان
شرکت در آزادسازی شهر سنندج
انتصاب به عنوان فرماندهی عملیات شهر تکاب
بازگشتن به کرج و سازماندهی تعدادی از نیروهای رسمی و بسیجی جهت اعزام به جنوب و تشکیل جبهه فیاضیه در آبادان
مسئولیت فرماندهی محور فیاضیه
فرمانده یک گردان در عملیات #طریق_القدس
انتصاب به جانشینی #تیپ_المهدی به دلیل نبوغ و رشادت های فراوان
شرکت در عملیات #فتح_المبین ، #بیت_المقدس و #رمضان به عنوان مسئول محور در #لشکر۲۷
جانشین تیپ #نبی_اکرم (ص) در عملیات #والفجر_مقدماتی
#شهادت : ۱ بهمن ۱۳۶۵ ، #کربلای_پنج
آخرین سمت: قائم مقام #لشکر_۱۰_سید_الشهدا
🌹خاطره اى از فرمانده شهيد يدالله كلهر👇👇
عمليات شده بود و در حين عمليات "سيد مير رضي " شهيد شده بودو
یدالله كلهر كه با او بسيار صميمي بود، از شدت ناراحتي و غم از دست دادن نزديكترين يارش ، در خط مقدم ، داخل نفربر نشسته بود و گريه مي كرد . يكي از دوستان مي گفت: هر چه تلاش كرديم او را آرام كنيم ، نتوانستيم .
تصميم گرفتيم تنهايش بگذاريم . بلكه آرام شود . ولي هر چه سعي كرديم آرام نمي گرفت .
حاج آقا ميثمي آمد و احوال او را ديد . داخل نفربر شد و در گوش كلهر چيزي گفت .
شهيد كلهر كه تا آن لحظه با شدت گريه مي كرد ، ناگهان آرام شد .
سر بلند كرد و لبخند زد . شهید ميثمي رفت.
از كلهر پرسيديم چه شد كه اين طور آرام شدي ؟
گفت : حاج آقا ميثمي همان حرفي را به من زد كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت زهرا سلام الله عليها گفته بود .
گفت : " تو اولين كسي هستي كه به مير رضي ملحق مي شوي "
باورمان نمي شد اما زمان طولاني لازم نبود تا ببينيم كه اين حرف تا چه حد حقيقت داشته است . حاج يدالله كلهر در ادامه عمليات ، اولين نفر از مسئولين بود كه به شهادت رسيد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روزی_که_یدالله_لشگر_به_هم_ریخت
حاج یدالله را خبر کردند که بیاید پای وانت...
حاجی وقتی آمد با پیکر غرق بخون یار دیرینه اش شهید حسین میررضی روبرو شد، غم فراق، همه وجودش را فرا گرفت... آنطرف تر کمی قدم زد تا حزن و اندوه خود را پنهان کند..... اگر حاج یدالله می شکست لشگر زمین گیر میشد.
. . . از جمع جدا شد، راه خود را گرفت و رفت پشت خاکریز و درون نفربر
نشست. غم از دست دادن یار نزدیک و صمیمی اش او را بی تاب کرده بود
عقده های فروخورده اش ترکید و های های زد زیر گریه💦💦
رفقا و دوستان جلودارش نبودند.سیل اشک او را امان نمیداد تا اینکه شهید عبدالله میثمی،نماینده امام در قرارگاه خاتم برای آرام کردن او می آید کنار وی و درگوشش قدری صحبت میکند.کلهر بلافاصله گریهاش قطع میشود و تبسمی بر لبانش می نشیند😊پس از اینکه شهیدمیثمی میرود،دوستان از ماجرا سوال میکنند.شهیدکلهر میکوید:ایشان در گوش من همان حرفی را زد که پیامبر بحضرت زهرا(س) فرمود
🌷...و دیری نپایید که پیش بینی شهیدمیثمی محقق شد وعلمدار لشگر۱۰ درمرحله بعدی عملیات کربلای ۵،بدوستان شهیدش پیوست🕊
زوج عملیاتی کربلای پنج ...
خیلیها از آن دو به زوج عملیاتی
تعبیر میکردند، میگفتند معلوم نبود
چه کسی فرمانده است، چه کسی جانشین!
#فرازی ازوصیت نامه شهید:
✍️..با سلام و درود بر محمد(ص) و امام زمان(عج) ونائب بر حقش امام خمینی، رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان؛ رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله میباشد حرکت خود را ادامه دهیم.
#شهید زمانی که وارد جنگ میشود در اکثر عملیاتها با مسئولیت بالا و هدایت نیرو وفرماندهی محور وارد عمل میگردید..
#سردار_حاج_علی_فضلی
#فرمانده_لشکر۱۰سیدالشهدا
#شهید_سردار_حاجیدالله_کلهر
#جانشین_لشکر۱۰_سیدالشهدا
🌴 تحمل بخاطر خدا...
چهار نفر بودیم که بعد از عملیات والفجر هشت به دیدار حضرت آقا رفتیم.
عصب دست حاج یدالله کلهر توی عملیات قطع شده بود.
حضرت آقا شناخت عجیبی از حاج یدالله داشتند و با ایشان نشر و حشر عجیبی داشتند.
آقا فرمود حاج یدالله ما چطور است؟
حاج یدالله گفت الحمدلله!با آن کنار آمده ام!
آقا فرمودند: من اوضاع تو را درک میکنم زیرا از وقتی که عصب دست من قطع شد تا زمان زیادی درد دست نمی گذاشت بخوابم و هر شب چندین بار با درد از خواب بیدار می شدم.
حاج یدالله آروم گفت : آقا من هم همینطور.
شهید کلهر چون با خدا معامله کرده بود تا زمانی که حضرت آقا اشاره به درد دست خودشان نکرده بودند ایشان هم صحبتی نکرد و تا زمان شهادتش دیگر ما ندیدیم از درد دستش صحبت کند..
شهید حاج یدالله کلهر
روای: سردار حاج علی فضلی
---------------------------
🔰 گوشه ای از حضور در جبهههای جنگ تحمیلی شهید کلهر؛
شهید کلهر در عملیات «طریق القدس» با عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و در تشکیل «تیپ المهدی» نقش اساسی داشت.
فرماندهان که به توانمندی نظامی و لیاقت کلهر ایمان داشتند و از استعداد او در ایفای مسوولیتهای مختلف آگاه بودند، او را بهعنوان جانشین فرماندهی «تیپ المهدی» انتخاب کردند.
این سرباز رشید اسلام در عملیات فتح المبین، بیت المقدس و رمضان به عنوان فرمانده لشکر ۲۷، مسوول محور و در والفجر مقدماتی، جانشین تیپ نبی اکرم(ص) مشغول به خدمت شد.
شهید کلهر در ۱۳۶۱ خورشیدی یک دوره فشرده تخریب و مربیگری را در پادگان امام حسین(ع) گذراند و در اردیبهشت ۱۳۶۳ خورشیدی به سوریه و لبنان رفت و جبهههای مختلف لبنان از جمله بلندیهای جولان را بازدید کرد و مجدداً به جبهه های جنگ اعزام شد و در عملیات «والفجر ۸» به عنوان فرمانده به ایفای نقش پرداخت که در این عملیات بهسختی مجروح و حدود یک سال در بیمارستان بستری شد اما هنوز بهبود نیافته بود که به جبهه بازگشت و در عملیات «کربلای ۴» و «کربلای ۵» شرکت کرد.
شهید یدالله کلهر🌷
شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱
عملیات کربلای پنج، شلمچه
29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 #شلمچه
عملیات کربلای ۵
🎥 #فیلم | تصاویری از آخرین روزهای حیات زمینی
علمدار و قائم مقام لشگر ۱۰ سید الشهدا(ع)
🌷 سردار شهید حاج یدالله کلهر
🎞 در کنار رزمندگان گردان حضرت علی اکبر(ع)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
اول بهمن ماه سال ۱۳۶۵
سالروز شهادت
ا🇮🇷 امیر لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
فرمانده با صلابت و با شهامت
محبوب و دلسوخته
جانباز شهید سردار حاج یدالله کلهر، جانشین لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) -در دوران فرماندهی سردار علی فضلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼 راهکاری برای شهادت...
#تخریبچی_عارف
#شهید_حسن_جدی
شهادت:#عملیات_بیت_المقدس2
1 بهمن ماه 1366
مزار: بهشت زهرا (س) -قطعه 40 ردیف 41 شماره17
💠 آخرین ورق زندگی #تخریبچی_شهید_حسن_جدی
🌿 #عملیات_بیت_المقدس_2
بخوانیم و بسوزیم. که ما ماندیم و آنها رفتند.
و رفتن حقشان بود.
نه حق ما.........
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
📄 بخوانیم دلنوشته حسن را.....
✍️ اکنون آخرین فرصت های دنیاست،
آخرین لحظات است.
شاید که آخرین روز عمرمانیز باشد.
وامشب باهمه شبهای دیگرفرق دارد.
امشب آسمانها خون خواهندگریه کرد.
ستارگان باهمه فروغ و روشنایی شان مرواریدهای خونین راخواهندبرچید.
امشب شب حمله شب ازخودگذشتن ،شب هدیه دادن.
خداوندا هدیه اینجانب رابپذیر.
امشب شب معراج،
شب پرواز،
شب دیداربامهدی(عج)،
شب ایمان شب فداکاری،
شب ایثار،
شبی که گل های محمدی برچیده خواهندشد.
شب جویبارهای خون الله ،الله،الله.
⚪️همه وسایلشان را آماده کرده اند و آماده رزم می باشند و گروه گروه و دسته دسته به محل های ازپیش تعیین شده حرکت میکنند و هرگروه ماموریت خاص خود را آماده انجام دادن هستند.
ماهم از#گردان_تخریب ماموریت به مهندسی یافته ایم تامعبرمیان میدانهای مین بزنیم و یا احیانا معبر را گشادکنیم.
آرامشی عجیب سراسرقلبها رافراگرفته است،
گویی که آرامتر از این ممکن نیست.
همانا یادخدا قلبها را آرام میکند.
سبحان الله، الله اکبر، لااله الا الله.
گهگاهی درمیان اینهمه هیاهو یادخانه می افتم،
یادخانواده عزیزم،یاد مادر ،مادری که همیشه برایم زحمت می کشید و من هرگز جبران زحمت هایش رانتوانستم بکنم.
وقتی که به یادرنج های زندگی اش می افتم ابرهای قلبم شروع به باریدن میکند.که همه دریاهای قلبم راپرمیکند.نه،نه،هرگز ازیادم نمی روی مادر.
ای پدر،ای خواهر،ای برادرم حتی هحرت ازاین دنیای فانی هم نمیتواند فاصله بین من وشما عزیزان ایجادکند .
اما با وجود این همه درد و رنج ها و این همه گرفتاری ها وقتی که به اسلام فکری می کنم می بینم که درد اسلام بالاتر از اینهاست.
بنابراین بار دیگرعاجزانه از شماعزیزانم و همه فامیل های عزیزم میخواهم که در شهادت من گریه نکنید.وغمگین نشوید. گریه برای اسلام باشد.گریه برای گرفتاری مسلمین باشد.و می گویم که اگر برای من اشک بریزید. قلبم را شکسته خواهیدکرد.
🌷حسن جدی 1/11/66
🕊🕊 شهادت: عملیات بیت المقدس 2...شهادت 1/11/66
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🌺🍃🍃حسن مرد خدا بود
#تخریبچی_شهید_حسن_جدی
#عملیات_بیت_المقدس_2
شهادت 1 بهمن 1366
توی #گردان_تخریب بالاتفاق بچه ها اهل معنویت بودند اما بعضی ها یه سر و گردن از بقیه بلند تر بودند. شهید #حسن_جدی یکی از اونها بود.
بعضی ها به اشتباه اهل معنویت وآخرت بودن رو با گوشه گیری و دوری از اجتماعات اشتباهی میگیرند. شهید حسن جدی الگوی تمام وکمال یک رزمنده تخریبچی عارف بود.
حسن #دائم_الذکر بود یک آن از یاد خدا غافل نبود و این گره خوردن با خدا رو هرکس که کنارش بود احسای میکرد
حسن #دائم_الوضو بود.
حسن همیشه عطر زده و خوش بود بود
حسن همیشه منظم ومرتب بود
حسن مبادی آداب بود
حسن میان بچه ها بود
حسن اهل نیمه شب بود
حسن اهل تبسم بود
و در یک کلام #حسن_مرد_خدا بود
هروقت مراسمی توی گردان بود برای برپایی هرچه باشکوه تر مراسمات کمک میکرد
اگر مسابقه ورزشی بود سعی میکرد زودتر از همه اعلام آمادگی کنه.
اگر مسابقه حفظ سوره های قرآن بود اسم حسن هم توی لیست بود
برای نظافت چادر و شستن ظروف به قول بچه های جبهه(شهردارچادر) اسم حسن همیشه اول لوح بود
در آموزش های تخریب هم حسن از بهترین و سخت کوش ترین ها بود.
و در عملیات هم حسن شیر بود.
روز عملیات نصر4 از نزدیک نترسی و دلاوری حسن رو دیدم. دشمن با گلوله های کاتیوشا خط مقدم رو زیر آتش گرفته بود. از شدت انفجارهای پشت سر هم همه کلافه بودند و سینه ها به زمین چسبیده بود یکعده شهید شده بودند و مجروحان هم کمک میخواستند.کسی جرات از زمین کندن را نداشت منتظر یک نفر بودن که سینه از خاک بلند کند. حسن از جا کنده شد و تجهیزات خود را رها کرد و به سمت مجروحین دوید و دیگران هم پشت سر او جلو رفتند.
حسن اهل شهادت بود و ما اهل ماندن...
و حسن شهید شد و ما اسیر..
اسیر دنیا
خدا به ما رحم کند.
خدا از تقصیرات این حقیر بگذرد من با حسن خیلی شوخی میکردم و او هم به من محبت داشت من میخواستم با این کارها حسن رو از آسمون واز ملکوت روی زمین بکشم اما حسن اصلا اهل زمین نبود. اگر روی زمین بود توی آسمون سیر میکرد... یادش بخیر...خیلی عزیز بود.
(راوی: جعفرطهماسبی)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
📷 عکسی که در چنین روزی به ثبت رسید:. ۱ بهمن ۱۳۶۶
🔰ماجرای این عکس چیست؟👆
زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور(کردستان) صورت می گیرد.
در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند
همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان میکنند وبه عقب برمیگردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه میمونند تا حتما دوستانشونو برگردونن.
روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف وسرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن.
سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن. که اونجا این عکس و چندتا عکس دیگه بیادگار می مونه
سمت راست:
شهید حجت مقدم🌷
وسط: آقا عطا
سمت چپ:
شهید مالک اوزم چلویی🌷
شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱
عملیات بیت المقدس۲
⚪️ دوران جنگ تحمیلی
هدیه بروح تمامی شهدای کربلای ۵ و بیت المقدس ۲ صلوات
۱ بهمن ۱۳۳۸ -- سالروز تولد
محمدرضا دستواره
جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
(لشگر پایتخت)
ا🚩🌱🌷🌱🌷🌱🚩
#بخوانید 👇👇
💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم!
🌷شهیددستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان میگوید:
🌴سیدمحمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال ۳۸ در محلۀ علیآباد تهران یا همان "گود" بدنیا آمدم.تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم.روز چهارم آبان ۵۷ درحال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند
🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق آشوب زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع،نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج احمد متوسلیان آشنا شدم
🌸 همانطور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه میشد.حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود،چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهیگری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوقام را بگیرم
🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهیگری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او بمن آموخته. این حرف شعار نیست. والله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #ابراهیم_هادی
.: رفیق هیئت نرفته :.
وقتی لات و لوت های محله رو با خودت میبری هیئت!😅
▫️دفتر دوم مجموعه #شهیدانه_زیستن
به موضوع اخلاق اجتماعی در سیره شهدا میپردازد.
این مجموعه در روز های دوشنبه هر هفته منتشر خواهد شد.
⬇️دریافت نسخه باکیفیت
🎞 کاری از مرکز چندرسانه ستاد مرکزی راهیان نور کشور
🌸 " مجروح بامزه "
خيلی شوخ بود. هر وقت بود، خنده هم بود. هر جايی بود در هر حالتی دست بردار نبود.
خمپاره كه منفجرشد تركش خورد و گفت: «بچه ها ناراحت نباشيد ، من می روم عقب، امام تنها نباشد!! »
امدادگرها كه میگذاشتندش روی برانكارد،
از خنده روده بر شده بودند
🌸 اصطلاحات جبهه
در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
۱- اهل دل: به طعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند.
۲-احمدجاسم ده بالا عروسی دارد:
توپخانه دشمن مزدور دوباره کار می کند.
فراوانی نسبت جاسم به دنبال اسامی نیروهای بعثی باعث شده بود تا رزمندگان ما، همه اسرایی را که عملیات و مواقع پیشروی می گرفتند، به همین نام بخوانند، که فی الواقع جسیم و هیکل مند هم بودند. تشبیه گلوله باران دشمن به عروسی در ده، از یک طرف کنایه از رغبت تمام دشمن به تجاوز بود که در حال وجد و از خود بیخودی بروز می داد. و از طرف دیگر تحقیر و ناچیز شمردن این پایکوبی و تنزل آن در محدودیت یک ده را به همراه داشت.
۳-عملیات دشمن:
مگسهای فراوان و پشه های لجوجی که به هیچ قیمتی دست بردار نبودند؛ خصوصاً در مناطق جنوب و فصل گرما. هر کجا سرو کله شان پیدا می شد، بچه ها بشوخی می گفتند: نیروهای اطلاعات عملیات دشمن آمدند، مواظب باشید؛ که تشبیهی بود تحقیر آمیز و موجب تخفیف این مزاحمت و تحمل بیشتر و ضمناً انبساط خاطر برادران
۴-امانتی را رد کن برود:
با دست بزن به پشت (یا) روی پای بغل دستی خودت.
وقتی نیروی جدیدی به جمع برادران وارد می شد و طبعاً تا مدتها می خواست احساس غریبی کند، بچه ها برایش نقشه می کشیدند. به این ترتیب که صبر می کردند تا به بهانه ای مثل غذا خوردن یا جلسه قرآن و امثال آن دور هم جمع بشوند، آنوقت یکی از برادران شروع میکرد و با دست روی پا یا کمر کسی که کنارش نشسته بود می زد و می گفت: امانتی را رد کن برود. و او روی پای نفر بعد از خودش می زد و همین طور ادامه پیدا می کرد تابه نفر مورد نظر برسد؛ آنجا بود که با لبخندی او هم به مجموعه دوستان می پیوست.
۵-آمپر جبهه:
چیزی که با آن اخلاص و اتصال با خدا را در جبهه اندازه گیری می کنند. وقتی توجه و توسل به ائمه علیهم به اوج خود – نقطه جوش و خروش – می رسید، می گفتند: آمپر جبهه به ۱۰۰ رسیده است. «آمپر چسبید به صد» هم می گفتند، خصوصاً بعد از زیارت عاشورا که در حال برگشتن به چادرهای اجتماعی خود بودند.
۶- آمپول معنویت:
فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند، بسترشان را کنار او بیندازند و خلاصه مریض او باشند.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
منبع: کتاب: «فرهنگ جبهه»
سید مهدی فهیمی
🌗 نماز شب با طعم طالبی-
📄 آنچه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس :
اوایل سال 65 در پایگاهی بنام شهید شاكری كه در حاشیه رود كارون نزدیك خرمشهر، قرار داشت، آموزش های ویژه غواصی ما شروع شد كه به اقرار همه همرزمان ، روزهای آموزش غواصی شهید شاكری ، از بهترین و پرخاطره ترین روزهای جبهه بود.
شوخی ظریفی متداول بود كه بچه ها، وقتی به هم می رسیدند، عنوان می كردند كه بابا این نماز شب هم عجب عطشی میاره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتی شبیه به این را تكرار می كرد: پیف پپف ،بوی ریا بلند شد... و متعاقب آن خنده و...
شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امكان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه شب ، یكدیگر را بیدار كرده ، به نرمی از نردبانی كه قبلا قطعه كامیونی شاید بوده ، پایین آمدیم ، وضو گرفتیم و ذكر گویان به داخل سالن اجتماعات یا همان حسینیه ، وارد شدیم ...سالنی بزرگ بود كه شاید به منظور انبار، ساخته شده بود ، ابتدای درب ورودی حسینیه، چادری برزنتی نصب شده بود كه حكم "كفش كن" را داشت . یخدانی كه معمولا برای نگهداری یخ از آن استفاده می شد هم در همان چادر قرار داشت...
وقتی وارد شدیم ، رایحه مسحور كننده ی میوه ای به نام طالبی ، نظرمان را به سمت یخدان معطوف كرد. به حمید گفتم : عجب بویی میده لامصب!! ... درب یخدان را باز كردیم و متوجه وجود تعداد زیادی طالبی سرد شده ، شدیم... وقتی به خود آمدیم كه تعداد زیادی از طالبی ها، با دست پاره شده بودند و به شیوه ای كاملا مرگبار، خورده شده بودند. حمید گفت: بریم دیگه جا ندارم .-گفتم : نماز شب؟ گفت: من با این دل پر توان خم و راست شدن اونم یازده ركعت رو ندارم...یادمان رفت آثار جرم را محو كنیم.
برگشتیم، به آرامی بر پشت بام ... و ادامه خواب را اجرا كردیم.
صبح، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند كه به یخدان طالبی پاتك زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور كه شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پا شدیم، اصلنم عطش نداریم...
گفتیم و انگار بلا گفتیم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از یك دادگاه فرمایشی (به طنز) ما دو نفر محكوم به نخوردن طالبی و حضور در هنگام صرف سایر رفقا در مجلس طالبی خوردن شدیم!!!
وقتی هوا گرم شده بود و خورشید وسط آسمون ، خود نمایی می كرد، طالبی های سرد، تقسیم شد و ما دو نفر، فقط شاهد خوردن دیگران بودیم و تقریبا همه با ولع می خوردند و از اینكه خیلی می چسبه ، تعریف می كردند...(به قول ما مشهدی ها جیزك می دادن)
راوی: عماد سماوات