🍂
🍂 خورشید مجنون ۵
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در قسمت غرب هور دشمن کمتر دیده میشد اما تردد خودروها تا حدودی مشخص بود شکافهایی که در لجمنه دشمن در جزیره مجنون مشاهده کردم همه چیز را برای شروع عملیات عراقیها آماده دیدم از بچهها پرسیدم این شکاف را قبلاً دیدهاید برایشان تازگی داشت!
مشخص بود. با شکافهایی که در لجمن دشمن در جزیره جنوبی مشاهده کردم، همه چیز را برای شروع عملیات عراقیها آماده دیدم. از بچه ها پرسیدم این شکاف ها را قبلاً دیده اید؟
برایشان تازگی داشت! یعنی دشمن با مهارت در سیل بند اول خود شکاف ایجاد کرده و پشت شکافها را با فاصله ای از سیل بند خاکریز زده بود تا شکاف ها از مقابل معلوم نباشند و دیده نشوند؛ البته از رنگ خاکریزهای پشت شکافها میشد فهمید تازه اند. یک ساعت بالای دکل ماندم. برایم کاملاً آشکار شد که دشمن آماده عملیات است.
با حسرت به جزایر خیبر و غرب هور و همین طور جاده های سیدالشهدا، بدر، امام حسن، همت، قمربنی هاشم و جاده جديدالاحداث شهيد شفیع زاده معروف به جاده توپخانه که جاده شهید همت را به جاده سیدالشهدا وصل میکرد نگاه کردم. در این چند سال ما در منطقه کارهای زیادی انجام داده و برای حفظ منطقه تلاش بسیاری کرده بودیم و از همه مهم تر شهید و مجروح داده بودیم. با تهاجم دشمن به منطقه همه زحمات این سالها از دست میرفت. از ناراحتی قلبم به درد آمد. منطقه عقبه نداشت و همه چیز متکی به چند جاده بود که این جاده ها هم با یک بمباران سنگین بسته می شدند. در آن ساعت مانند تاجری بودم که همه سرمایه خود را در حال غرق شدن میدید. خون بسیاری از شهدا در اینجا ریخته شده بود که هر یک از آنها به همۀ کشور عراق می ارزید. شش هفت سال از عمرم را در این منطقه گذرانده بودم. از دکل که پایین آمدم با تلفن به نیروهای مستقر در منطقه آماده باش صد درصد دادم. به قرارگاه برگشتم. حدود ساعت دوی بعد از ظهر یا کمی بیشتر بود که تلفنی با علی هاشمی و احمد غلام پور صحبت کردم. به هردوی آنها گفتم: «دشمن تا چهل و هشت ساعت آینده عملیات خود را شروع خواهد کرد!» برادر غلام پور گفت: «تا الان هر وقت سؤال میشد، شما جواب میدادی که هنوز زمان عملیات دشمن معلوم نیست! الان چه شده؟» چیزی که از آن بالا دیدم نشان دهنده همین است که گفتم. دشمن طی چهل و هشت ساعت آینده اقدام میکند! فرمانده توپخانه را خواستم به او گفتم: «میخواهم نیم ساعت مانده به غروب، آتش خوبی روی مواضع دشمن اجرا کنید.»
به ادوات نیز دستور داده شد همزمان با توپخانه مواضع در دسترس دشمن به خصوص در پشت خط اول و روی سه ضلع جزیره جنوبی و مقابل در خندق و چپ و راست آن را زیر آتش بگیرند غروب آن روز آتش خوبی روی دشمن که انتظارش را نداشت اجرا شد. بچه های دیده بان خبر دادند که آتش ما تلفات خوبی به دشمن وارد کرده است و آتش سوزیهای زیادی پشت خطوط اول و دوم دشمن و در عمق دیده می شود. این تلفات بیشتر به خاطر تجمع نیروی دشمن شامل خودرو و نفرات بود.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 بازنشر مداحی فوق العاده نوستالوژیک «کربلا کربلا ما داریم میاییم» به مناسبت ۷ تیر و سالروز شهادت دکتر بهشتی و یارانش
♦️شهید آوینی: «کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
📸امروز ۷ تیر ، سالگرد بمباران شیمیایی منطقه سردشت توسط صدام دست نشانده غربی ها
🔹اولین شهری که در جهان بمباران شیمیایی شد.
🔹۸ هزار نفر مجروح و بیش از ۱۱۰ تن از هموطنان به شهادت رسیدند.
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
#شهدای_عرفه
۱۸ سال پیش در چنین روزی فاتح خرمشهر به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.
#شهید_احمد_کاظمی
#حاج_احمد_نوشت
«نشر حداکثری »
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتابپیوندید👇.
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
🌸وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده
خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
هدایت شده از آلبوم خاطرات
🔷 و سلام بر آن که خود را قربانی کرد تا ما قربانی نشویم...
#خادم_مثل_قاسم
@khademin_alborz
هدایت شده از آلبوم خاطرات
🔷 تصویری از اولین و آخرین حضور مقام معظم رهبری در مراسم معنوی حج در سال ۱۳۵۸، جالب اینکه حضور ایشان در مقابل خانه خدا با حضور انقلابیون در مقابل خانه شیطان در تهران (سفارت آمریکا) و تصرف آن همزمان شد و خبر این اقدام انقلابیون در آن لحظه به ایشان و جناب هاشمی رفسنجانی داده شد.
🔸رهبر معظم انقلاب: «تا به ياد دارم از سال های دور جوانی هرگز دل خود را از آتش اين اشتياق رها نيافتهام. هيچ رئيس كاروانی از ترس ساواک شاه، نمی توانست و جرأت نمی كرد نام مرا در فهرست حاجی های خود، چه رسد به عنوان روحانی كاروان بگذارد.
🔸بله، حتی در آن دوران سخت هم دلم از اميد زيارت كعبه و بوسه زدن بر جای پای پيامبر (ص) در مكه و مدينه خالی نمانده بود و اين اميد، اگرچه با حج ده روزه سال ۵۸ كه به فضل شهيد محلاتی قسمتم شد برآورده گشت، اما آتش آن شوق سوزندهتر و مشتعلتر شد.
🔸در سال های رياست جمهوری چشم اميد به پس از آن دوران دوخته بودم اما امروز...؟ شور و اشتياقی بی سكون و اميدی تقريبا فرو مرده تنها تسلا به خواندن اینگونه سفرنامهها يا شنيدن آنها است كه خود بازافزاينده شوق نيز هست.»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
هدایت شده از آلبوم خاطرات
🔷 قربانیان راه حق، شهیدان حاج احمد متوسلیان و حاج همت در مراسم معنوی حج
🔸در دل این کاخ های شیشه ای، همچو همت کو شهادت پیشه ای؟
🔸ما اسیر بورس بازی گشته ایم، مَسخِ دنیایِ مجازی گشته ایم!
🔸ما شبی در وادی تَن گُم شدیم، مَحو و ماتِ فتنه گندم شدیم.
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
هدایت شده از آلبوم خاطرات
🔷 دلم نیامد که این تصویر قربانی جبهه مقاومت در مراسم حج، شهید حاج «عماد مغنیه» فرمانده شاخه نظامی حزب الله لبنان را برای شما ارسال نکنم.
♦️رهبر معظم انقلاب: «صهیونیست های خونخوار و جنایتکار بدانند که خون مطهر شهیدانی همچون عماد مغنیه، صدها عماد مغنیه می آفریند و مقاومت در برابر ظلم و فساد و طغیان را دو چندان می کند. مردانی چون این شهید بزرگوار زندگی و آسایش و بهره مندی های مادی خود را در راه دفاع از مظلوم و مبارزه با ظلم و استکبار فدا کردند. رضوان خدا بر او و بر همه مجاهدان راه حق باد.»
♦️شهید حاج قاسم سلیمانی: «حاج رضوان مثل شمشیر فرود میآمد و مثل شبح ناپدید میشد.»
♦️سید حسن نصرالله: «خون حاج عماد مغنیه موجودیت اسرائیل را نابود می کند.»
🔸نقل است که این چریک استثنایی خاورمیانه، هیچ گاه از دری که وارد میشد، بیرون نمی رفت و به طور مرتب اتومبیل شخصیاش را تغییر داده و هیچ گاه قراری را با تلفن یا موبایل هماهنگ نمی کرد.
🔸دستگاههای اطلاعاتی بیش از 40 کشور عربی و غربی در پی به دست آوردن نشانی از وی بودند و در این راه دهها میلیون دلار هزینه کردند. وی علاوه بر عربی و فارسی به زبان فرانسه نیز تسلط داشت.
🔸دشمنانش او را روباه، ساحر، معما، شبح، استراتژیست، مغز متفکر نظامی و شخصیت شماره دو حزبالله لقب داده بودند.
🔸سرانجام حاج عماد پس از ۳۰ سال زندگی فوق سری و مخفیانه در ۲۳ بهمن سال ۱۳۸۶ و در حالی که دو دقیقه قبل، از حاج قاسم سلیمانی در خانه امن خود در دمشق جدا شده بود، توسط جاسوس های موساد شناسایی و به کاروان عاشورا پیوست.
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
🍂
🍂 خورشید مجنون ۶
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 شب علی هاشمی نزد من آمد و چند ساعتی ماند. علی پرسید: - حاجی، واقعاً
قضیه جدی است؟
- متأسفانه بله! علی قدری با من شوخی کرد گفت: «نمی خواهی به خانه سربزنی؟»
با این وضع نمی توانم. روز بعد تقریباً از حدود ظهر تحرک دشمن در پشت خطوط اول و دوم در جزیره جنوبی و در عمق زیاد شد. این اخبار را برادران اطلاعات قرارگاه و یگانهای مستقر در خط به ما دادند. تحرک دشمن، ترددهایی در پشت خطوط و سیل بندها بود که شامل کل منطقه میشد؛ یعنی از کساره و الصخره در شمال خندق تا خندق به طرف جنوب و کلاً غرب و جنوب جزاير خيبر. من آن روز هم که روز جمعه و سوم تیرماه بود به توپخانه و ادوات دستور دادم آتشباری جانانه ای همزمان با غروب آفتاب علیه دشمن داشته باشند. هوا هنوز روشن بود. قبل از اجرای آتش علی هاشمی به قرارگاه آمد. با برادران اطلاعات - عملیات جلسه ای داشتیم. علی از اجرای آتش ما در روز گذشته راضی بود و گفت: «دشمن انتظار این آتش را نداشت و قطعاً تلفات خوبی به او وارد شده است.»
به علی گفتم: «امروز هم نزدیک غروب آتش باری داریم و علی تایید کرد. آن روز هم آتش نسبتاً خوبی روی دشمن اجرا شد. آن شب علی با بسیاری از برادران مسئول تماس تلفنی برقرار کرد و گفت: «ما منتظر تک دشمن هستیم!»
احمد غلام پور اعلام کرد: «خودم به منطقه می آیم.»
در آن چند ساعت از جمعه شب همه بچه های قرارگاه تاکتیکی در سنگر فرماندهی و سنگر عملیات دور هم جمع شدند. بعضی ها با هم شوخی میکردند. جلسه ای با مسئولان محورها داشتیم. نیمه شب همه به مناطق و قرارگاه های خود رفتند علی هاشمی ماند.
آن شب خوابمان نمی برد. علی هرچه به ذهنش خطور میکرد تلفنی به فرماندهان یگانهای در خط میگفت و توصیه های لازم را به همه میکرد. به پدافند هوایی چندین بار تذکر داده شد که مواظب هلی کوپترهای دشمن باشند. من حتی این تذکر را به پدافند دادم که احتمال دارد دشمن در قرارگاه هلی برن داشته باشد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت
#شهید_هاشمی
🍂
🍂 خورشید مجنون ۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در سنگر مخابرات دراز کشیده بودم. در حالتی بین خواب و بیداری بودم که یک باره زمین به شدت لرزید و صدای وحشتناک و مهیب انفجاری شنیده شد. لرزش زمین ادامه داشت. آتش، پرحجم و انبوه به نظر میرسید. علی در سنگر فرماندهی بود. وارد سنگر مخابرات شد. ساعت سه بامداد بود. علی گفت: «حاجی، از خط مقدم چه خبر؟» هنوز تماس نداشتهاند؟
بچه های مخابرات و عملیات - اطلاعات همه آماده و پای کار بودند. آتش دشمن خیلی سنگین بود به محوطه قرارگاه رفتم. زمین زیر پایم بی وقفه از شدت انفجارها می لرزید. به بالای سنگر رفتم. انفجارها در تاریکی شب مانند رعد و برق بود. خیلی زود همه جا را دود و غبار گرفت و دیگر چیزی دیده نمی شد. از آنجا که زمین منطقه باتلاقی بود، سنگرهایی که بر روی آن ساخته شده بودند گویی حرکت میکردند و جابه جا میشدند! محوطه و اطراف قرارگاه به شدت کوبیده میشد. ترکش بود که به این سو و آن سو می خورد. به اتاق مخابرات برگشتم. یگانهای مستقر در منطقه یکی پس از دیگری با قرارگاه تماس میگرفتند و از شدت آتش در بین دو جزیره و داخل جزیره شمالی میگفتند. کسی از پیشروی دشمن چیزی نمیگفت. آتش دشمن با شدت هرچه تمام تر ادامه داشت و حدود یک ونیم تا دو ساعت طول کشید. بیشتر یگانها می گفتند نیروهایشان شیمیایی شده اند؛ به خصوص نیروهای توپخانه و پشت خطوط، که عمدتاً در داخل جزیره شمالی بودند.
تماس تلفنی با بعضی از یگانها قطع شده بود و مجبور شدیم از بی سیم استفاده کنیم. توپخانه یگانهای خودی تقریباً خاموش شده بود. اخبار ناگواری از جلو به ما می رسید؛ بیشتر خدمه توپها بر اثر مواد شیمیایی دشمن شهید یا مصدوم شده بودند. توپخانه قرارگاه روی جاده شهید شفیع زاده هنوز تا حدودی فعالیت داشت. در بعضی از یگانهای مستقر در ضلع غربی جزیره شمالی، به خصوص پدهای ۱ و ۲ ، ادوات خودی هنوز فعال بودند و مختصر آتشی داشتیم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت
#شهید_هاشمی
#خبر| #راهیان_نور_غرب
پخش مستند برفراز قلاویزان باموضوع (عملیات کربلای یک و آزادسازی مهران)
شنبه ۱۰ تیرماه همزمان با سالروز آزادسازی مهران
ساعت ۱۰:۳۰ صبح
شبکه سه سیما
🎞مرکز چندرسانه ستاد مرکزی راهیان نور کشور
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌹
#قرارگاه_لشگر10
#عملیات_کربلای_یک
#جلسه_فرماندهان_عملیات_با_فرمانده_سپاه
7 تیر ماه 65
#فرمانده_سپاه اومده بود تا در جریان طرح مانور فرماندهان #لشگر_10 برای انجام ماموریتشون قرار بگیره.فرماندهان گردان ها و واحدهای پشتیبانی کننده رزم یکی یکی گزارش هاشون رو دادند و نوبت به #فرمانده_تخریب_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی رسد.میله نقشه رو دستش گرفت و چنان مسلط بر همه ی جوانب کار گزارش داد که همه رو حیرت زده کرد.
گفت: با توکل بر خدا ما آمادگی کامل برای عملیات داریم. راه کار ها و معبر ها به نحو احسن پیش بینی شده.
#بچه های تخریب شناسایی خوبی کردند و اطلاع کامل از آرایش میدون های مین دشمن دارند.
تیم های با تجربه ای رو سازماندهی کردیم تا با زدن معبرها نیروها رو با امنیت کامل از معبرها عبور دهند. و بعد از عبور نیروهای رزمنده از معبر و درگیری با دشمن ، #بچه_های_تخریب برای عبور دادن دستگاههای مهندسی از میدان مین معبر ها رو عریض میکنند تا خدای نکرده بلدوزرها آسیب نبینند.
همه چیز به لطف خدا به خوبی انجام شد و #مهران_آزاد_شد و....
#قلب_امام_شاد_شد
✨🌷 @alvaresinchannel
🍂
🍂 خورشید مجنون ۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 حدود ساعت پنج و نیم صبح شنبه مخابرات داخل جزیره مجنون تماس گرفت. این ایستگاه مخابراتی در مرکز جزیره شمالی در حقیقت مخابرات سپاه ششم و قرارگاه تاکتیکی بود و کارش برقراری ارتباط بین یگان ها با قرارگاه تاکتیکی و با بیرون بود؛ هم بیسیم داشت هم ماکس مخابراتی که به وسیله اف ایکس ارتباط تلفنی برقرار میکرد. یک کابل چندرشته ای تلفن هم از بیرون جزیره به این مرکز وصل شده بود. بچه های مخابرات در این مرکز مصدوم شیمیایی شده بودند. کسی که با من تماس گرفت جانباز و نابینا بود. او به رغم اینکه قبلاً چشمهای خود را از دست داده بود اما جبهه را رها نکرده و همچنان خدمت میکرد. نامش مرادی بود. خیلی هم طبع شوخی داشت و گاهی جوک میگفت. با من تماس گرفت و گفت «حاجی بچه ها همه کور شده اند و
جایی را نمی بینند دارند به در و دیوار میخورند! حالا چه کار کنم؟» در آن لحظه نمی دانستم باید بخندم یا گریه کنم! گفتم: «خونسرد باش! سعی کن با یگانهای مجاور تماس بگیری تا کسی به کمکتان بیاید. اگر وضع بچه ها بد است آنها را از منطقه تخلیه کنید.»
دشمن هم زمان با اجرای آتش شدید، از گلولههای شیمیایی یا حتی شاید از بمباران هوایی شیمیایی هم استفاده میکرد. یگانها از همه جای منطقه اعلام میکردند که نیروهایشان شیمیایی شده اند. برای من و علی هاشمی لحظات سخت و دردناکی بود. ساعت حدود شش صبح احمد غلام پور به قرارگاه آمد. بیشتر نگران شدم. همه ما غلام پور را دوست داشتیم و راضی نبودیم ایشان به منطقه ای که اینگونه زیر آتش دشمن قرار داشت بیاید. برادر گرجی زاده، رئیس ستاد سپاه ششم نیز به قرارگاه آمد. جلسۀ کوتاهی داشتیم. بعد من دست گرجی زاده را گرفتم و از سنگر بیرون رفتیم. در محوطه قرارگاه آتش دشمن کمی سبک تر شده بود. همه جا از دود و غبار ناشی از انفجار تیره و تار بود. چند روز گذشته درخواستهایی از سپاه داشتم که تأمین نشده بود. در یک جلسه که حدود یک هفته پیش در همین قرارگاه داشتیم با برادران سپاه ششم چون گرجی زاده و مسئول پشتیبانی، محمد علی شکیبا، قدری تندی کردم و حتی کار به مشاجره کوتاهی هم کشید. مشاجره و بحث ما درباره کار بود و تأمین نیازهای منطقه. در لحظاتی که با گرجی زاده در محوطه قرارگاه قدم میزدم او را در آغوش گرفتم و روی همدیگر را بوسیدیم. ناراحتی چند روز پیش برطرف شد. در همان حال گفتم: «آن اصرارها و حرفهای آن روز برای این بود که این طور وضعی را پیش بینی میکردم. الان خودت داری میبینی چه جهنمی برپا شده است.
- راست میگویی واقعاً همین طور است. اما ما توان برآورده کردن همه نیازهای منطقه را نداشتیم و نداریم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت
#شهید_هاشمی
✅ معبری که باز شد... و مهران آزاد شد
دوشنبه 9/4/65 ساعت 22.30 پس از اعلام رمز #یا_ابوالفضل_العباس (ع) رزمندگان #لشکر_10_سیدالشهداء (ع) ، گردانهای المهدی(ع) به فرماندهی سردار شهید مسعود(صمد)یکتا در سمت راست جاده آسفالتی مهران به دهلران و گردان حضرت علی اصغر در سمت چپ جاده آسفالتی به عنوان خط شکن عملیات خود را آغاز کردند و گردانهای حضرت علی اکبر (ع) ، حضرت حمزه سید الشهداء (ع) و گردان زرهی که به عنوان نیروی احتیاط در خط حضور داشتند در ساعت 5 صبح 10 تیرماه وارد عملیات شده و با هماهنگی سایر گردانها با عبور از رودخانه گاوی و موانع و استحکامات دشمن،منطقه وسیعی رااز دست دشمن آزاد نمودند و تا نزدیکی روستای امام زاده سید حسن پیشروی کردند
@alvaresinchannel
✅ 1️⃣معبری که باز شد... و مهران آزاد شد
🟢روایت زیر شرح بازگشایی معبری است که معراج حماسه سازان عملیات کربلای 1 شد.
برادر محمد رضا جعفری، از بچه های تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام است که شب عملیات کربلای 1 به همراه تعدادی از رزمندگان #تخریبچی وظیفه بازگشایی این معبر را داشتند...این حماسه را روایت میکند.
متاسفانه روایت های ناصحیحی از اتفاقات این معبر در جاهایی نقل شده مبنی بر بازنشدن معبر و خوابیدن فرمانده گروهان(شهید حسن خاکباز) روی مین و سیم خاردارها و عبور رزمندگان خط شکن از روی او و در نهایت شهادت فرمانده و تعدادی از رزمندگان ، که این روایت سعی دارد حقایق آن شب عاشورایی را در معبری که منجر به آزادی شهر مهران شد بازگو کند.
و این مطالبه مقام معظم رهبری از خادمان عرصه ایثار و شهادت است که فرمودند : "«فراموشی» و «تحریف» دو آسیب و خطر بزرگی است که در کمین هر حادثه بزرگ تاریخی قرار دارد و نخبگان، فرزانگان و دست اندرکاران عرصه دفاع مقدس، با شناساندن دقیق این ذخیره و گنجینهی فرهنگی، اجازه ندهند این حماسه دستخوش فراموشی و تحریف شود."
با تعدادی از #بچه_های_تخریب مامور شدیم به گردان المهدی(ع) لشگر10 به عنوان تخریبچی و وارد معبر در #شب_عملیات_کربلای_1 شدیم ...
🔷..شهید صمد فرمانده گردان المهدی(ع) خیلی عجله داشت و اصرار میکرد که نیرو وارد معبر بشه. من هم میگفتم هنوز کار تموم نشده. به شهید صمد گفتم من میرم تا آخر میدون مین ، اگر معبر تموم شده بود شما نیرو ها رو حرکت بده. دولا دولا روی طناب سفید معبر میرفتم تا رسیدم به حاج موسی انصاری. او مشغول چک کردن زمین و کشیدن طناب معبر بود وبه فاصله چند مترجلوتر هم علیپور مشغول خنثی کردن مینها بود. از موسی سوال کردم چقدر مونده معبر تموم بشه ؟ گفت حدود 20 متر دیگه. از موسی رد شدم وخودم رو به علیپور رسوندم و گفتم بجنب داره دیر میشه. علیپور گفت یک ربع دیگه مونده تا پشت سیم خاردار آخر میدون مین برسیم.من برگشتم سر معبر و به صمد گفتم یک ربع دیگه کار تموم میشه وبچه ها میتونند از معبر رد بشند وبه دشمن حمله کنند.
هنوز با صمد حرفمون تموم نشده بود که از سمت چپ ما که محور قلاویزان بود و فاصله زیادی با ما داشت درگیری شروع شد و گلوله ها منور وتیرهای رسام ، همه آسمون تاریک رو پرکرد.
صمد گفت درگیری شروع شد. دیگه وقت صبرکردن نیست. من دیدم اصرار میکنه گفتم دنبال من با فاصله و با احتیاط نیروها رو بیار. خودم جلو جلو آمدم پیش علیپور. و گفتم چقدر دیگه مونده؟؟ با دستش اشاره به روبرو کرد که سیاهی سیم خاردارهای آخر میدون مین پیدا بود. مسیر رو با هم چک کردیم و حاج موسی هم طناب معبر رو به سیم خاردار توپی چسبوند. و من هم سیم خاردار قطع کن رو از حاج موسی گرفتم و شروع کردم به قطع کردن سیم خاردارها.
ادامه دارد 👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
@alvaresinchannel