لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
و أنا ليه معاك حكايات
هدایت شده از زیرزمین فراموش شده من
هرگزَم نَقشِ تو از لوحِ دِل و جان نَرود
هًرگز از یاد مَن آن سَرو خَرامان نَرود
_حافظ
هدایت شده از رومینا !'
پارت نخست
صدای نزدیک شدن مترو به گوشش رسید
روی صندلی انتظار نشسته بود و گذاشته بود هندزفری اختیار روح و روانش را به دست بگیرد
در حال و هوای خودش بود که تلفنش زنگ خورد
_الو مزاحم چکار داری؟ زود بگو برو گمشو میخوام آهنگ گوش کنم
_اولا سلام رومینا خانوم. دوما ، کدوم احمقی دوازده نصفه شب تو مترو خلوت منتظر میشینه؟؟
_کارت همین بود؟؟ الان هیچکی دور و برم نیست قشنگگ میتونم فوشت بدم
_فقط خواستم بپرسم واسه فردا حاضری؟؟
_فردا؟؟چخبره فردا مگه؟؟
_فردا افتتاحیه مدرسست
_اوه اون؟؟ نگرانش نباش یکاریش میکنم
فعلا باید برم
دستش به سمت گزینه پخش آهنگ رفت ولی در همان هنگام در سکوی روبرو پسری وارد شد و روبرو ی او روی صندلی انتظار نشست
قدی بلند داشت و موهای خرمایی اش تا بالای گوشش کوتاه بود
از آن پسرهایی بود که هر دختری حاضر بود برایش جان بدهد
ولی رومینا متفاوت بود
هیچ پسری توجهش را جلب نمیکرد
البته اینکه او عجیب و غریب ترین دختر مدرسه بود و پسر ها اغلب به تمسخر میگرفتندش هم بی تاثیر نبود
اما این بار جریان فرق میکرد
او دوست داشت تا آخر عمر روی همان صندلی و مقابل آن پسر بنشیند
ولی افسوس که صدای نزدیک شدن مترو سکوت را شکست
حال مترو مقابل آن دو قرار میگرفت و آن دیدار آخرین دیدارش میشد
مترو به راه افتاد و رفت
ولی بدون وجود مسافر
هیچکدام سوار مترو نشده بودند
و این آخرین خط متروی روز بود
🏛@Rominachanell
🏛@anotherlove