eitaa logo
انصار ولایت ۳۱۳
170 دنبال‌کننده
954 عکس
87 ویدیو
5 فایل
شهـ🌷ـید محمد علی صمدی: خواهـ🌸ـران گرامی! حجـ❤️ـاب شما برتر از خـ🌹ـون شهیدان است! و دشـ😈ـمن پیـ…ـش از آنـکه از خـون شهـ💗ـید به هـراس آید، از حجـ🌺ـاب کوبنــده تو وحشت دارد! جهت تبادل و ارتباط: @Ammare_Halab لینک کانال شهیدخلیلی: @shahidalikhalily
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:عاشقانه مذهبی 👤نویسنده:ریحانه غیبی 🇮🇷 @ansar_velayat_313 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قال امیرالمؤمنین (ع) : "جانبو الاشرار و جالسو الاخیار" «از بدان دوری کن و با نیکان همنشین شو» الهی به امید خودت!🙏 بسم ألّله... جلوی آینه می ایستم و دکمه های پیرهن سفید رنگم رو به ترتیب میبندم؛از بالا به پایین.دستی به موهام میکشم و مرتبشون میکنم.کمی از عطر مشهد رو به مچ دستم میزنم و کیفم رو از روی صندلی بر میدارم.از اتاق خارج میشم.به طرف آشپزخونه میرم و به مامانم میگم:مامان چیزی نمیخوای برات از بیرون بخرم؟ _کجا میری؟ _هیئت،پیش بچه ها.چیزی تا محرم نمونده. _نه مادر،خدا پشت و پناهت. _پس خداحافظ...راسی شاید دیر بیام.برا نهار منتظرم نمونید. _باشه. از خونه خارج میشم.قصددارم کمی قدم بزنم.به هیئت میرسم و وارد میشم.صدای امیرعلی تو فضا میپیچه:به به!ببین کی اومد. _سلام به رفیق های گلم. _و علیکم السلام برادر.چرا دیر کردی؟خیلی وقته منتظرتیم. _ببخشید.پیاده اومدم. _عیب نداره.حالا بیا بشین.داریم برنامه هایی که میخوایم برای محرم اجراکنیم رو مرور میکنیم. _اومدم. تاعصر باهم تو هیئت بودیم.به طرف خونه حرکت کردم.روزها در پی هم میگذشتند.بالاخره ماه نوکری رسید. اول محرم؛مراسم زیارت عاشورا و سینه زنی برگزار کرده بودیم.بین مهمونای آشنا،پسر جوونی رو دیدم که غریبه به نظر میرسید.تا حالا اونو تو محله کوچیکمون ندیده بودم.قیافه جذابی داشت.یه فنجون چایی و دو حبه قند برداشتم و به طرفش رفتم... ادامه دارد... 🌷 t.me/ansar_velayat_313 🌷 sapp.ir/ansar_velayat_313 🌷 eitta.ir/ansar_velayat_313
😍 1⃣ ⭕️علی خلیلی در سال 1371 در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. 💢علی خلیلی از سن نوجوانی با موسسه فرهنگی و دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه فرهنگی شد. ⭕️او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد. 💢 او پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام باقر(ع) شد. ⭕️پ.ن: گفتنی است یکی دیگر از مربیان مجموعه فرهنگی و دینی بهشت به نام "حسین صحرایی" نیز به درجه رفیع شهادت نائل شده است. 😔 🌺🍃 🌸 @ansar_velayat_313
° (ع)☀️📖 ° 🍃🌸🍃🌸🍃 (ع)_از_حوادث_آینده ✅ پیشگویى (حضرت علی ع) از حوادث آینده ✍️حقایق پنهان براى اهل 👀 آشکار، 🌞 و راه براى اشتباه کنندگان نمایان☀️ شد، و پرده از چهره برداشت، و آن براى صاحب فراست🤔 ظاهر گشت. ⁉️ چه شده که شما را پیکرهایى بى جان، و جانهایى بى پیکر، و بى صلاح، و بى سود، و 🙄 خواب،😴 و غایب، و 👁کور، و 👂 کر، و لال 😶مشاهده مى کنم؟! 🍂🎃 بر محور خود به پا شده . 🍂و با 🌿 همه جا پراکنده گردیده. 🍂شما را با خود وزن مى کند. 🍂و با همه دست 🖐خود بر سر👴تان مى کوبد . 🍂🍂 🇺🇸این از خارج است، و بر سکّوى 🏆 ایستاده🕴 👈آن زمان از شما جز به مانند باقیمانده ته دیگ، یا به مثل خرده دانه اى که در ته بقچه مانده چیزى باقى نماند. دارد... 📚بخشی از خطبه 107 نهج البلاغه باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @ansar_velayat_313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:عاشقانه مذهبی 👤نویسنده:زهرابانو 🇮🇷 @ansar_velayat_313 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مقدمه: در این شهر پر از آشوب دلم پیش کسی گیر است که پابندم شود وقتی بداند عاشقش هستم در دنیایی که پر از بی رحمی هاست چقدر دلنشین است دوست داشتن کسی که بوی خدا می دهد. دوست داشتنی از جنس پر پرواز پرنده ای که مقصدش خداست.. همان قدر نرم و نازک.. و همان قدر شکننده.. به نام تو آغاز می کنم که نامت آرامش دل هاست با آرامش موزاییک های خیابان را طی می کرد و به محل قرارشان نزدیک تر می شد. دلش گرفته بود اما لبخند بر لب داشت. لبخندی که انس عجیبی با لب هایش داشت. در شیشه ای را هل داد و وارد فضای گرم کافه تریا شد. بوی عطر و دود و قهوه ترکیب قشنگی شده بود. طندلی کوچک همیشگی اش را اختیار کرد و نشست. دیر کرده بود. هی به ساعتش نگاه می کرد و با نوک‌کفشش روی زمین ضربه می زد. بالاخره رسید و با قدم های تند سمت او آمد. با خنده همان طور که آدامسش را در دهنش جا به جا می کرد گفت: سلام خانم خانما چطور مطوری؟ _ علیک سلام کجایی معلوم هست؟ این جا کجاست من و آوردی به نظرت جای من این جاست؟ مقنعه اش را عقب تر داد و گفت: اوه گیر نده تروخدا یک امروز رو امل بازی در نیار لیلی. _ شهرزاد؟ از لحن تذکرانه اش جا خورد و گفت: خیلخب بابا عصبی. آوردمت این جا که دیگه سرت از کتابخونه و دانشگاه بیرون بیاد. _ زود حرفت و بزن کلاس دارم. _ اوه حالا یکم دیر برسی چی میشه؟ با جدیت چادرش را به دست گرفت و گفت: من مثل تو بیخیال نیستم کلاسم برام مهم تره. سپس برخواست و به سرعت از کافه خارج شد. شهرزاد به دنبالش دوید و صدایش زد. _ لیلی؟ لیلی صبر کن. لیلی برگشت سمت او و با عصبانیت گفت: هزار بار گفتم اسمم و تو خیابون جار نزن. _ چت شده تو امروز؟ مرتضی چیزی گفته؟ _میشه بس کنی شهرزاد؟ من اصلا با اون حرف می زنم که بخواد ناراحتم کنه؟ _ بهتر بابا اون پسره اصلا لیاقت تو رو نداره. لیلی آرام شد و دلش بی هوا برایش تنگ شد. چادرش را بالا کشید و گقت: شهرزاد چی می خواستی بگی؟ _ دیروز مرتضی رو دیدم با یک دختره داشت حرف می زد. سال بالایی بود جلو دانشگاه گل می گفتن و گل می شنیدن. — خب که چی؟ به من چه؟ _ دختره رو ‌می شناسم عمرا اگه به خاطر خودش رفته باشه جلو. چشمش دنبال پول مرتضی است. _ خب اینا رو چرا به من میگی؟ _ خواستم بدونی اون آقا مرتضی که برای شما نامه فدایت شوم می نویسه چشم و گوشش جای دیگه می جنبه. هه خیر سرش بچه هیئتیه. لیلی بی تفاوت تر از همیشه گفت: برای من هیچی مهم نیست شهرزاد. خدافظ. وقتی لیلی دور شد، شهرزاد پایش را روی زمین کوبید و گفت: اه این دفعه هم نشد. 🍃 🌹 @ansar_velayat_313
موضوع: که درجهت ازدواج هست 😉 اول اینکه این اشنایی ها،شاید از هر پنج تا،دوتاش به ختم بشه،که یکیش هم موفق و دومی هم تق و لقه😕 ینی دوطرف میرن تو ،زیر یک سقف،تازه میبینن چقد باهم تفاوت دارن. دقت کنید: دارند،اما نه تفاوت های خوب و سازنده،بلکه تفاوت های مشکل ساز برای زندگیشون پس مواظب صحبت هایی که باید تو انجام بدید،باشید که صحبت های مفید انجام بدید😊 موفق و عاقبت بخیر باشید منتظر ادامه مطلب ما باشید😉😉🌹 دارد.... @ansar_velayat_313
🔶 همسر ایده آل 🔷 ، یک پدیده اجتماعى مهم است که در امر آن نباید ‏انگارى شود؛ زیرا انتخاب شریک و هم‏رازى براى زندگى مطرح است. پس، باید با چشمى باز و کافى اقدام نمود. 🔻امتیازات همسر ایده‌‏آل‏ : یکى از مهم‏ترین پسران و دختران، انتخاب همسر ایده ‏آل است و در پى جواب این سؤال که: کدام همسر با چه امتیازاتى ایده‏ آل خواهد بود؟ در هر و مرامى براى این منظور امتیازات و ملاک‏ هاى خاصّى وجود دارد و اما در ، که دینی جهانى و براى سعادت تمام انسان‏ها، (مرد و زن) در تمام زندگى برنامه دارد؛ @ansar_velayat_313