eitaa logo
انصار الشهدا
91 دنبال‌کننده
932 عکس
301 ویدیو
23 فایل
بالهایم هوس با تو پریدن دارد بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد ... تاریخ تأسیس ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ کانال انصارالشهدا در پیامرسانهای سروش وایتا sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
مشاهده در ایتا
دانلود
انصار الشهدا
#شهید #غلام_علی_جندقی معروف به #رجبی در سال ۱۳۳۳ در محله خیابان آذربایجان تهران در خانواده ای مذهبی
📚 یک خاطره از خطیب ارجمند ، حاج مهدی توکلی: صفات برجسته و ویژه ای داشتند که نتیجه ی اخلاص ایشان بود . با وجودی که اهل ذوق واهل فن در ذکر مصیبت اهل بیت (ع) بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. یادم می آید یکبار در منزل یکی از دوستان با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن کرد اما چون مداح دیگری در آن مجلس جلوه کرده بود سعی کرد خودش جلوه نکند . به خاطر همین به چند بیت اکتفا و دعا کرد. با وجودیکه با آمادگی کامل به آن مجلس آمده بود . بعد از جلسه صاحب خانه از آقا غلامعلی گلایه کرد که چرا بیشتر و بهتر از فلانی نخواندی ؟! ایشان گفتند: بلکه . مجلس تمام شده بود. می‌خواست خودش را برساند به هیئت دیگری. با یک شورلت آمده بودند دنبالش. چیزی را بهانه کرد و نشست پشت موتور گازی یکی از بچه‌های بسیج. خاطره از خطیب ارجمند ،حاج شیخ حسین انصاریان: زمین صبحگاه دوکوهه چند دقیقه ای بود با دعای کمیل آقا غلامعلی صفا می کرد . به آقا غلامعلی خبر دادند که حاج صادق آهنگران آمده تا برای ادامه ی دعا با ایشان همکاری کند . آقا غلامعلی قبول کرد . حاج صادق کنار آقا غلامعلی نشست . دوربین های صدا و سیما مستقر و آماده ضبط شدند . آقا غلامعلی بلندگو را مقابل حاج صادق گذاشت و رفته رفته در میان جمع پنهان شد .حاج صادق بعد از چند دقیقه به دنبالش گشت ولی خبری از آقا غلامعلی نبود تا ادامه دعا را بخواند .بعد از مراسم از او پرسیدم : کجا رفتی ؟ با شوخی جواب داد : به دوربین ها بگو چرا آمدند؟! یا جای من است یا جای دوربین! ‌ 🌹 sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
📚 🔹 با با ! به حبیب گفتم: وضع خط خوب نیست، گردان را ببر جلو. آهسته گفت: بچه‌ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند...! امکان برگرداندن آن‌ها به عقب نبود و بچه‌ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند….. حبیب گفت: اگه می‌تونی یکی از بچه‌های مجروح را ببر. گفتم: صبر کن با بقیه بفرستشون عقب. حبیب اصرار کرد؛ سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند. گفتم: باشه. دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد، ترکشی به سینه‌اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می‌داد. سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد. تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم. گفتم: برادر اسمت چیه؟ جواب نداد، نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می‌گوید. فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده، کُپ کرده[خیلی ترسیده] برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مؤدب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟ گفت: می‌خواندم! نگاهش کردم، از زخمش خون می‌زد بیرون… گفتم: ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه! گفت: حالا همین نماز را می‌خونیم تا بعد ببینیم چی می‌شه و ساکت شد. گفتم: نماز عصر را هم خوندی؟ گفت: بله. گفتم: خب صبر می‌کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می‌کردی، آن وقت نماز می‌خوندی! گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا... گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می‌گردی پیش دوستات.. با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست و إلّا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی‌خونه! درِ اورژانس پیادش کردم و گفتم: باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش. گفتم: خودش می‌تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه‌ای آن‌جا بودم بعد خواستم بروم؛ رفتم پست اورژانس پرسیدم: حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: شهید شد، با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت….. تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای خوب گوش کن چه می‌گویم! من می‌خواهم به تو پبشنهاد یک معامله‌ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب و و و و هایم را بدهم به تو؛ و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ ، با و خوانده‌ای از تو بگیرم! آیا تو حاضر به چنین معامله‌ای هستی؟! 🔺خاطرات «سردار » 🔸منبع: azadeganirankhabar.ir sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa