eitaa logo
انصار الشهدا
86 دنبال‌کننده
950 عکس
313 ویدیو
23 فایل
بالهایم هوس با تو پریدن دارد بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد ... تاریخ تأسیس ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ کانال انصارالشهدا در پیامرسانهای سروش وایتا sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
مشاهده در ایتا
دانلود
انصار الشهدا
شهید #مدافع_حرم #شهید_سیدمصطفی_حسینی تیپ فاطمیون
📚 یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى؟ زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت؟ باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده... سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب رو دیده بودشهیدشد. شهید تیپ فاطمیون sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
انصار الشهدا
(قسمت اول) 🔴 گاهی یک گناه، یک نافرمانی از ولی امر و فرمانده، #شهادتت را ۳۰ سال عقب می اندازد! شهادت
👆👆👆(قسمت دوم) گفتم: آن روز می خواستم کتمان کنم ولی وقتی دیدم تو آن قدر محکم و با اطمینان حرف می زنی فهمیدم که باید حتما خبری باشد.  گفت: خب حالا چه می خواهی بگویی؟ گفتم: هیچی، من فقط می خواهم بدانم تو از کجا فهمیده ای.  گفت: دیگر کاری به این کارها نداشته باش. فقط بدان که شهید نمی شوی.  گفتم: تو را به خدا به من بگو. باور کن چند روزی است که این مطلب ذهنم را به خود مشغول کرده است.  گفت: چرا قسم می دهی نمی شود بگویم.  گفتم: حالا که قسم داده ام تو را به خدا بگو.  مکثی کرد و با تردید گفت: خیلی خوب حالا که این قدر اصرار می کنی می گویم ولی باید قول بدهی که زود نروی و به همه بگویی. لااقل تا موقعی که ما زنده ایم.  گفتم: هرچه تو بگویی.  گفت: من و حسین یوسف الهی توی قرارگاه شهید کازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم. نصف شب حسین مرا از خواب بیدار کرد و گفت: محمدرضا! حسین الان سر پست خوابش برده و کسی نیست که جزر و مد آب را اندازه بگیرد. همین الان بلند شو برو سراغش.  من هم چون مطمئن بودم حسین دروغ نمی گوید و بی حساب حرفی نمی زند بلند شدم که بیایم اینجا.  وقتی که خواستم راه بیفتم دوباره آمد و گفت: محمدرضا به حسین بگو تو شهید نمی شوی.  حالا فهمیدی که چرا این قدر با اطمینان صحبت می کردم.  وقتی اسم حسین یوسف الهی را شنیدم دیگر همه چیز دستگیرم شد. دیگر همه چیز دستگیرم شد .او را خوب می شناختم. باور کردم که دیگر شهید نمی‌شوم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 قائم مقام واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله سپاه پاسداران توسل عجیبی به حضرت زینب سلام الله علیها داشت. و فرمانده گردان خط شکن و نیروی زبده اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله در همان عملیات والفجر ۸، بهمن و اسفند ۶۴ به شهادت می رسند. حسین بادپا می ماند و حسین بادپا! تا اینکه حاج حسین برای دفاع از حرم (س) راهی سوریه می شود، آنجا هم بارها زخمی می شود اما شهید نمی شود! حتی خواب شهید کاظمی را دیده بود و خواسته بود برای شهادتش دعا کند اما شهید فقط نگاهش کرده و خندیده بود. حسین بادپا به مزار شهید کاظمی و دیدار پدر و مادر شهید می رود و از مادر شهید می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند، مادر هم دستانش را به آسمان بلند می کند ودعا می کند، و سرانجام قفل شهادت حسین بادپا شکسته می شود و کمتر از یکماه بعد ۹۴/۱/۳۱ در سوریه به شهادت میرسد. پیکرش مدتی در اسارت تکفیریها می ماند، اما بعد از یکماه به وطن بازمیگردد. شهید حاج وصیت کرده بود کنار شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود. شاید ذخیره ای بود برای این روزها و دفاع از حرم حضرت بی بی زینب (س). مزار دو دوست کنار هم با فاصله بیش از ۳۰ سال اگر به سفر کردید، زیارت قبور شهدا را از دست ندهید. شادی ارواح طیبه شهید یوسف الهی، شهید کاظمی، و شهید بادپا صلوات sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
انصار الشهدا
اواخر ماه رجب آقا روح الله پرچم سلام الله علیها و قسمتی از کاشی حرم را آورد برای ما، تا ما هم تبرک و توسلی داشته باشیم. تعدادی عکس از داشتم، سالهای گذشته از یکی از موکبها گرفته بودم، تا به نیابت از شهدا پیاده روی کنیم. عمود ۸۲۸ موکب (عج) روی عکسها نوشته بود: اربعینی ها؛ یادمان باشد ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون شهیدانیم. به ذهنم رسید عکسهای شهدا رو روی پرچم و دور کاشی حرم بچینم و عکس بگیرم. شهدایی که دور حرم حضرت زینب (س) رو گرفتند و نگذاشتند دست نامحرم و ناپاکی به حرم برسه. یک کاغذ سفید هم گذاشتم با یک علامت سؤال. این کاغذ سفید و این علامت سؤال رو گذاشتم بیاد و برای شهدای آینده. شاید عکس خودم باشه و شاید عکس شما، ان شاءالله. اگر زرنگ باشیم. حرم حضرت بی بی پادگان تربیت سربازان حضرت صاحب الزمان (عج) و ان شاءالله تحقق ظهور ان شاءالله مسیر حرمت خانم جان تا ، مسیر هر ساله و فرزندان و میشه. خدایا ما را برای سربازی حضرت ولی عصر (عج) و ظهور حضرت تربیت کن. خدایا رو قسمت و رزق همه ی عاشقان شهادت، و آنرا آخرین پله زندگی ما قرار بده. در پناه حضرت حق، سلامت و عاقبت به شهادت باشید. ان شاءالله 🌷🌹
🔻 چهار نکته در مورد سفر بی‌بازگشت احمدمتوسلیان ۱- بعد از در سوم خرداد۶۱ و تحقیر رژیم بعثی عراق، رژیم صهیونیستی در تاریخ ۱۵خرداد به حمله و بخش‌هایی از خاک آن کشور را اشغال و سوریه را نیز تهدید به جنگ می‌نماید. پس از بررسی‌های لازم توسط وزارت خارجه و هماهنگی لازم برای کمک به قوای لبنان و سوریه در مقابله با ارتش اسرائیل و طرح موضوع در جلسه با حضور سران نظام، قوای ایرانی از تاریخ ۲۱خرداد۶۱ در سه نوبت به اعزام می‌شوند. اما پس از پی بردن به نیت اسرائیل در حمله به (برهم زدن تمرکز ایران از جنگ تحمیلی و فرصت دادن به ارتش عراق برای بازسازی) و عدم وجود اراده لازم در سران سوریه برای جنگ با ، امام عزیز دستور بازگشت نیروها را صادر می‌کنند. لذا طرح این‌ مساله که اعزام تیپ۲۷ به فرماندهی ، احیانا بدون اطلاع یا اجازه امام انجام شده، یک بحث انحرافی‌ست. ۲- حاج‌احمد معتقد بود سرنوشت‌اش در این سفر رقم خواهد خورد. وی شب قبل از اعزام به سوریه در منزل خودشان با حضور ۴ نفر از دوستانش -از جمله سردار برقی و سردار جهروتی‌زاده- به آن‌ها می‌گوید: " قبل از عملیات من در این فکر بودم که نکند در عملیات شکست بخوریم. شب با ناراحتی از سنگر فرماندهی بیرون زدم و برای گرفتن وضو به سمت منبع آب رفتم. در حالی که داشتم دست‌هایم را می‌شستم، یک مرتبه دستی به سر شانه‌هایم زد. برگشتم دیدم یک برادر پاسدار با لباس فرم بود. به من گفت: برادر احمد؛ شما خدا و اهل‌بیت را فراموش کرده‌ای؟ شک نکن در این عملیات پیروز هستید. یک عملیات دیگر دارید که در آن را آزاد می‌کنید. بعد از آن برای کمک به شیعیان لبنان به آن‌جا می‌روید و آن پایان کار توست و دیگر برنمی‌گردی." روایت سردار احمد حمزه‌ای از شب آخر حضور حاج‌احمد در سوریه (۱۳تیرماه) نیز گواه همین مطلب است: "آن شب توی حرم (سلام الله علیها)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان صبح، یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این حاج‌احمد، حاج‌احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح که دیدیم حاجی با نگاهی متعجب و حیرت‌زده آمد طرف‌مان و گفت: شما هم او را دیدید؟ گفتیم: چه کسی را می‌گویید؟ حاجی انگار فهمید ما فرد مورد اشاره‌‌ی او را ندیده‌ایم. گفت: همان برادر سپاهی را می‌گویم. با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب این‌طور منقلب و آشفته‌اید؟ حاجی گفت: از سر شب دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچّه‌هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای دست از سرم بر نمی‌داشت. سرانجام به جدّه‌ی سادات متوسّل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: برادر احمد؛ بی‌تابی نکن، به پایان انتظارت، مدت زیادی نمانده!" ۳- از برکات حضور نیروهای ایران به فرماندهی حاج‌احمد، شکل‌گیری هسته اولیه لبنان و آموزش نیروهای لبنانی‌ست. در حقیقت بنیانگذاری حزب الله در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۱ در جلسه‌ای در بعلبک لبنان با حضور حجت‌الاسلام شهید سیدعباس موسوی -اولین دبیرکل حزب‌الله- و سران گروه‌های شیعی صورت گرفت و نام حزب‌الله را حاج احمد متوسلیان در این جلسه به این شهید عزیز پیشنهاد نمود و مصوب گردید. حاج‌احمد بعد از دستور امام برای بازگشت نیروهای عملیاتی از سوریه و باقی‌ماندن تعدادی از نیروها برای کار مستشاری، گروهی را مأمور می‌کند تا در پادگانی واقع در دره بقاع لبنان مستقر شوند و کار آموزش نیروهای لبنانی را انجام دهند. خود شهید جزو نفراتی‌ست که در اولین دوره آموزش نظامی سپاه در سوریه شرکت کرده است. ۴- نحوه همراهی حاج‌احمد با آقای -کاردار سفارت ایران در لبنان- نیز قابل توجه است. حاج‌احمد اساسا قرار نبوده که در سوریه یا لبنان بماند. آقای موسوی از درخواست می‌کند با توجه به محاصره سفارت ایران در بیروت توسط فالانژها، همراه او به بیروت برود و وضعیت را بررسی نماید تا وقتی به تهران برمی‌گردد، گزارشی هم درباره اوضاع بیروت به مسئولین بدهد. از این‌رو صبح روز ۱۴تیرماه۶۱، حاج‌احمد همراه با سیدمحسن موسوی، و ، با ماشين پلاك سياسی سفارت و اكيپ‌های حفاظت ديپلماتيك لبنان، از پادگان زبدانی سوریه عازم بیروت می‌شوند و در نزدیکی بیروت به‌دست نیروهای فالانژ به اسارت در می‌آیند. 🇮🇷 توقع به‌حق جامعه ایرانی این است که سیستم دیپلماسی، امنیتی‌ و اطلاعاتی کشور با اقدامات همه جانبه، پرونده این چهار عزیز را به نتیجه برسانند. جواد تاجیک