┄═﷽═┄
💠 آزمايش سرنوشت ساز
🔹ازامام محمدباقرعلیه السلام نقل شده كه فرمود:
دربني اسرائيل عابدي بودكه به هركاري دست مي زدزيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملابسته شده بود،تامدتي هسمرش مخارج اوراتامين مي كردتااين كه اموال همسرش نيزتمام گشت وچون سخت درمانده شدند
عابدكلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بودبرداشته به بازاررفت كه بافروش آن غذايي تهيه كندولي چون كسي ازوي نخريدكناردريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد
درآنجاصيادي راديدكه ماهي فاسدي راصيدكرده است به اوگفت :اين ماهي رابه من بفروش و درعوض اين كلاف رابگيركه به دردام تومي خورد .
صيادپذيرفت كلاف راگرفت وماهي رابه اوداد،عابدبه خانه آمدوآن رابه همسرش دادكه طبخ نمايد وقتي همسراوشكم ماهي راشكافت درآن مرواريدبزرگي رايافت ،عابدآن رابه بازاربردوبه 20هزاردرهم فروخت ،
هنگامي كه پولهابابه خانه آوردسائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيدتاخداوندبرشماترحم نمايد .
عابدده هزاردرهم ازپول مرواريدرابه سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت مارايكباره ازدست دادي ؟
طولي نكشيدكه سائل بازگشت وآن ده هزاردرهم راپس داده گفت :خودشماآن رامصرف كنيدگوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوندمرافرستاده بودشماراآزمايش كندكه شماچگونه شكرگزارنعمت مي باشيدواكنون خداوندسپاسگذاري شماراپسنديد .
/رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی
تهیه آثار اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/276759056Cf6df0d9671
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
💠سلیمان دیلمی از پدرش روایت میکند که با امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که فلانی در عبادت و دینداری و فضیلت چنین و چنان است. فرمود عقلش چگونه است عرض کردم که نمیدانم پس فرمود که ثواب باندازۀ عقل است مردی از بنی اسرائیل در یکی از جزایر دریا عبادت خدا میکرد.
جزیره سبز و خرم و پر از درخت و آب ظاهر بود فرشتۀ از فرشتگان بر وی گذر کرد. عرض کرد پروردگارا ثواب عبادت این بنده ات بردن بنما. خداوند ثواب آنرا باو نشان داد. فرشته آنرا کم شمرد. خداوند باو وحی کرد که با عابد مصاحبت کند. پس فرشته در صورت انسانی نزد عابد آمد عابد از او پرسید تو کیستی. گفت من مردی عابدم مکان و خدا پرستی ترا شنیدم. نزد تو آمدم تا با تو در اینجا خدا را عبادت کنم. آن روز را با او گذراند.
چون صبح شد. فرشته باو گفت که این جای تو چای پاکیزه ایست که سزاوار نیست مگر به عبادت: عابد گفت: اینجا را یک عیب است. فرشته گفت آن عیب چیست؟ عابد گفت. برای پروردگار ما حیوانی نیست اگر او را
بک الاغی بود آنرا در اینجا میچرانیدیم زیرا که این علفها اینجا ضایع میشود. فرشته گفت برای پروردگار تو الاغی نیست. عابد گفت: اگر برایش الاغی بود مثل این علفها ضایع نمیگردید. پس خداوند بفرشته وحی کرد همانا باندازه عقل او او را ثواب میدهیم.
#داستان
تهیه آثار اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/276759056Cf6df0d9671
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
#داستان
💠نوبت را رعایت کنید!
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه السلام آب خواست، حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال، حسین علیه السلام از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله شیر را به حسن علیه السلام داد.
حضرت فاطمه سلام الله علیها که این منظره را تماشا میکرد عرض کرد:
- یا رسول الله! گویا حسن را بیشتر دوست داری؟
پاسخ دادند:
- چنین نیست، علت دفاع من از حسن علیه السلام حق تقدم اوست، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج۴۳، ص۲۸۳.
📚 داستان های بحارالانوار
تهیه آثار اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/276759056Cf6df0d9671
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
#داستان
✍️مایه گزاردن از آبرو
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر خود خانه نشین و زمین گیر بودند. نمی توانستند به جایی بروند. حتی نمی توانستند از خانه بیرون بروند. اگر گاهی یک کار اضطراری پیش میآمد، ایشان را به دوش میگرفتند و میبردند.
یک آقایی آمد و به ایشان گفت: من گرفتاری و مشکل مالی دارم. مشکل داشت آدم آبرومندی بود ایشان هم او را میشناخت. خود ایشان وضع مالی آن چنانی نداشت، ولی میدانست نزد شخصی آبرو دارد. هر چه بگوید او میپذیرد. به شخص گرفتار میگوید: شما این جا بنشین، من مشکل را حل میکنم.
به شخص دیگری میگوید: ممکن است مرا به دوش بگیرید و نزد فلان آقا در بازار ببرید؟ آقا را به دوش میگیرند و به کاروان سرایی میبرند. دم در کاروان سرا به منشی او میگوید: به حاجی فلان بگویید بیاید. آن شخص وقتی قیافه آقای زاهد را میبیند فکر میکند گدای مستمندی است. میگوید: حاجی وقت ندارد. میگوید: تو برو بگو مرتضی زاهد با تو کار دارد. تا میگوید: آن آقا میآید و بعد از درخواست مرحوم زاهد مبلغ سنگینی به آقای زاهد میدهد و ایشان را دوباره به منزل بر میگردانند و آقای زاهد پول را در اختیار شخص نیازمند قرار میدهد.
📚 داستان های سمت خدا
#زاهد #فقر #پول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
#حکایت
💠❤️ داستانک
شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد.
استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!»
استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟»
شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.»
استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟»
شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.»
استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟»
شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!»
استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!»
شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!»
استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
تهیه آثار اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/276759056Cf6df0d9671
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
#حکایت
✍️مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جادهای رها کرد و از آنجا دور شد.
🔸پیرمرد ساعتها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفسهای آخرش را میکشید.
🔹رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را بهسمت دیگری میچرخاندند و بیاعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را میرفتند.
🔸شخصی از آن جاده عبور میکرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.
🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت:
این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو میرسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد میشود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک میکنی؟
🔸آن شخص به رهگذر گفت:
من به او کمک نمیکنم، من دارم به خودم کمک میکنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک میکنم.
#مرگ
#پیرمرد #داستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
✍️قاضی درستکار
در زمان مهدی عباسی، (عاتبه بن یزید) قاضی بغداد بود. روزی هنگام ظهر عاتبه با دفتر دیوان قضاوت بر مهدی وارد شد و از او خواست که دفتر را از او بگیرد و استعفای او را بپذیرد. پرسید: سبب استعفا چیست؟ قاضی گفت: دو نفر برای حل مشکلی نزد من امدند و هر کدام دلیل و شاهدی اوردند که محتاج به تامل و اندیشه بود. انها را رد کردم تا شاید بروند اشتی کنند و نزاع بر طرف شود.
یکی از انان متوجه شده بود که من به رطب علاقه دارم؛ لذا مقداری رطب عالی تهیه و به خادم هم پول قابل توجهی داده بود که ان را به من برساند. تا چشمم به رطب افتاد، به خادم گفتم: به صاحبش برگردان! امروز دوباره ان دو نفر برای قضاوت امدند. دیدم در نظر من صاحب رطب مقدم و محبت من به او بیشتر است.
این است داستان من که هنوز هدیه را قبول نکرده، ان گونه تمایل به صاحب رطب دارم. بعد از قبول هدیه چه خواهد شد؟ من می ترسم فریب هدیه ها را بخورم و نتیجه اش فساد در میان مردم باشد؛ لذا مرا معاف دار!)
مجله مبلغان مهر و آبان 1385، شماره 83
#حکایت #داستان #حدیث #پند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
✍#داستان کوتاه
*پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی میافتاد میگفت: خيراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه از درد به خود میپيچيد،از رفتار وزير عصبی شد، او را به زندان انداخت،
۱سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله ای گرفتار شد كه بنابر اعتقادات خود، هر سال ۱نفر را كه دينش با آنها مختلف بود،سر میبرند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد وقتی ديدند اسير، يكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور آزادی وزير را داد وقتی وزير ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت:خيراست!
پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام میكردند.*
در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست..)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
(کودک طمعکار !) #حکایتی_زیبا
نام کتاب: #عبرتهای_ماندگار
🔸روزی یکی از علمای قدیم به نام «شبلی» به مسجدی رفت تا دو رکعت نماز گزارد و قدری استراحت کند. کودکانی در مسجد مشغول تحصیل بودند و اتفاقاً وقت غذا خوردن آنها فرا رسیده بود.
دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند، یکی از آنها ثروتمندزاده و دیگری فرزند مرد فقیری بود.
🔹دو زنبیل گذارده بودند و از آن غذا میخوردند. در زنبیل ثروتمندزاده نان و حلوا بود و در زنبیل فرزند فقیر تنها نان وجود داشت. وقتی فرزند مرد ثروتمند شروع به خوردن نان و حلوا کرد، فقیرزاده از او درخواست حلوا کرد.
امّا او گفت: اگر به تو حلوا دهم سگ من خواهی شد؟؟!
کودک فقیر در جواب گفت: میشوم.
ثروتمندزاده به او گفت: عوعوی سگ کن تا به تو حلوا دهم!!
آن بیچاره صدای سگ میداد و حلوا میگرفت.
🔸شبلی به آنها نگاه میکرد و میگریست. 😔
مریدان او گفتند: "چرا گریه میکنید؟"
در جواب گفت: "نگاه کنید طمعکاری و بی قناعتی با انسان چه میکند؟ چه میشد اگر آن فقیرزاده به نان تنهای خود قناعت میکرد و به حلوای آن کودک طمع نمی ورزید تا او را سگ خود نگرداند."
👈امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: نتیجه طمع، ذلّت دنیا و بدبختی آخرت است.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#داستان
انتقام، گرچه آرام کننده اسـت! امّا اولاً ناپایدار اسـت، ثانیاً آرامش کاذب ایجاد می کند، رابعاً کار انسان هاي ضعیف اسـت،خامسا بـه خدا واگذار نمیشود. بهتر اسـت بخشنده باشی. امّا اگر خواستی انتقام بگیری بـه خدا واگذار کن بـه یک نمونه تاریخی توجه کنید:
نقل شده، مرحوم شاه آبادی «ره» گاهی بـه کسانی کـه بـه او بی احترامی و یا توهین می کردند بـه آرامی پاسخ می داد ودر واقع توهین ان ها رابا توهین پاسخ می داد.
البته بدون اینکه طرف مقابل صدای ان مرحوم را بشنود. فرزند مرحوم شاه آبادی علت را از پدر پرسید کـه شـما با این مقام معنوی چرا چنین می کنی؟ گفت:پسرم من از روزی کـه انتقام خدا رابا چشم خود دیدم، بنا را گذاشتم کـه چنین کنم. ماجرا از این قرار بود کـه روزی بـه حمّام «عمومی» رفته بودم. وارد خزینه شدم.
آب سرریز شد و کمی بـه سر روی یکی از افسران پهلوی «شاه ایران» پاشیده شد. وی بـه شدت بر افروخته و بـه من توهین کرد. من کـه در جمع حاضران نخواستم و شاید نتوانستم پاسخ او را بدهم. بـه آرامی گفتم واگذارت می کنم بـه خدا. از حمّام بیرون شدم و بـه منزل آمدم.
ساعتی بعد فردی بـه منزل ما مراجعه کرد و تقاضای کرد کـه بـه درب حمام بروم. علت را پرسیدم. گفت خود خواهی دید. ان افسر را دیدم کـه بـه هنگام بالا آمدن از پله هاي حمام نقش بر زمین شده و زبانش بند آمده! گویی لال از مادر زاده شده!
با ایما و اشاره از من طلب عفو می کرد. دعا کردم و از خدا خواستم او را ببخشد. تا دعای من خاتمه یافت. زبان در کام او بـه حرکت درآمد و بـه دست و پای من افتاد. از ان روز وقتی کسی توهینی و یا اساعه ادبی بـه من می کند. دیگر او را بـه خدا واگذار نمیکنم. خودم بـه آرامی پاسخش را میدهم تا خدا انتقام نگیرد کـه منتقم بزرگی اسـت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج