#روایت_اولین_اربعین
🔻خاطرهای از مخاطبان
🔹چادر؛ یادآور اربعین
🔸مدتی بود که به دنبال راهحلی میگشتم تا بتوانم مراقب اعمالم باشم.
تا این که با کلمه《تقوا》آشنا شدم (تقوا به معنای خود مراقبتی). دیدم انگار مشکل از ضعف افکار من نیست. این عمل من است که بیتقواست و برنامههایم را به هم میریزد و مرا ناامید میکند.
🔸ایّام اربعین نزدیک بود و از چه کسی کمک میتوانستم بگیرم بهتر از امام حسین(ع)!
در درگاهش التماس میکردم تا مرا هم به این مسیر زندگیساز راه بدهد و بالاخره نگاهش شامل احوالم شد و من هم عازم کربلا شدم.
🔸در مسیر #پیاده_روی دیدم محیط تا چه اندازه میتواند بر ما اثر بگذارد.
مردمی را میدیدم که از دور و نزدیک آمده بودند و هر کدامشان با هم تفاوتهای بسیاری داشتند، اما در یک وجه با هم یکسان بودند، آن هم اینکه خود را سرباز امام حسین میدانستند و این مسیر را میدان جنگ؛ میان عادات نفسانیشان و حسینوار زیستن.
🔸انگار همه در این مسیر مراقب خودشان و حتی دیگران هم بودند تا در بزنگاههای مهم به خودشان بیایند و یکدیگر را به صبر و تقوا دعوت کنند. این در نظرم بسیار شیرین آمد و با خودمگفتم چگونه میتوانم این ویژگی را با خودم به شهرم ببرم. حیران بودم و میدانستم فقط جوابش را باید از خود آقا بگیرم. مسیرم را سپردم دست آقا...
🔸از سرزمین عشق جدا شدم و به خاک وطن بازگشتم.
خیلی عجیب بود، احساس میکردم نمیتوانم از چادرم جدا شوم. هیچوقت فکر نمیکردم یک چادر ساده بتواند اینقدر مراقبم باشد تا با نفس خودم مبارزه کنم. اما این چادر، یادآور و هدیه مسیر حسین(ع)، برای من چنان نشانهای شده که هر وقت در لحظههای حساس چشمم به آن میافتد، یادآور این است که آقا حواسش به من هست و کار خود را کرده...
چادر؛ جاماندهای از مسیر اربعین در زندگی من است...
روایت #ارسالی از: فاطمه خیاط خلقی
🆔 @ArbaeenIR
📌 www.arbaeen.ir