حوزه هنری استان مرکزی
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 سلام آقا
سهیل سر ناسازگاری داشت. بیتاب چیزی بود و زبان گفتنش را نداشت. تمام حواسم به این بود که وسیلهای جا نگذارم. خسته بودم؛ ولی مثل روزهای دیگر اذیت نمیشدم. کار میکردم و در چشمانم اشک حلقه میزد. سهیل که بهانه میگرفت، دستی به سر و رویش میکشیدم و میگفتم: مامانجان تحمل کن. دو روز دیگه آروم میشی. به ایستگاه راهآهن که رفتیم کمی ترس برم داشت. اگر سهیل اذیت کند چه کار کنم؟ در قطار که دستم بهجایی بند نیست. ولی نشستن سهیل روی فرشهای حرم و دست کشیدنش بر پنجره فولاد، پاهایم را برای رفتن قوی میکرد. دلم نمیآمد، جواب رد به دعوتنامه آقا بدهم. از وقتی سهیل به دنیا آمده بود تا شاه عبدالعظیم هم نرفته بودیم.
همهچیز برای سهیل تازگی داشت. در کوپه ساکت نشست و فقط کنجکاوی میکرد. با رسیدن شب اذیتهایش شروع شد. حوصلهاش سر رفت و بهانه میگرفت و داد میزد. از بقیه مسافران خجالت میکشیدم. دوست داشتم بخوابم تا وقتی که رسیدیم خسته نباشم و یک دل سیر زیارت کنم. سهیل را محکم در بغلم گرفتم و نگذاشتم تکان بخورد تا شاید اینطوری دست از تقلا بکشد. کمکم خوابش برد. در تاریکی قطار آرام اشکهایم آمد: یعنی واقعاً فردا دستم به ضریح آقا میرسد؟ بالاخره به حرم رسیدیم. قدم به صحن سقاخانه گذاشتیم. دیدم سهیلم دست روی سینه گذاشت و گفت: سلام آقا. من اومدم. همه کاروان اشک ریختند. انگار واقعاً یک بچه سندرومداونی با قلبش آقا را حس کرده.
*
اول تلویزیون را روشن کردم. مجری پیام تسلیت را داشت میخواند. قلبم لرزید و رو به چپ قبله ایستادم و گفتم: سلام آقا خادمت اومد.همون که دستای سهیل منو به تو رسوند.
◾️روایتی از زبان مهرنوش یعقوبی، اراک
#سید_شهیدان_خدمت
توی صحن جامع رضوی ایستاده بود و سر در گم این ور و آن ور را نگاه میکرد. حس کنجکاویام گل کرد و رفتم طرفش.
-پدر جان دنبال چیزی میگردی
-امام رضا کجاست؟
-امام رضا که همین جاست. اوناها! گنبدشم اونجاست.
-اون طلاییه؟
-آره. پدرجان مگه باراولته که میای مشهد؟
-آره. خیلی ساله آرزو دارم بیام؛ اما نتونستم. چند نفر از اهالی محل اومدن دنبالم و با اونا اومدیم مشهد. میگن متولی حرم دعوتمون کرده.
تا صدای نقارهخانه بلند شد، پیرمرد چشمش به گنبد بود و راه افتاد به سمت حرم.
#زیارت_اولی
#سید_محرومان
#سید_شهیدان_خدمت
◾️پایان انتظار
پشت چراغقرمز چهارراه ولیعصر ایستاده بودیم. خیره به شمارشگر نگاه میکردم تا تمام شود. بهتزده از خبر عصر یکشنبه بودم. علی تا شروع به صحبت کرد، حواسم کمی جمع شد:
-خوش به حال مسافرای شیراز. دیگه مسیر اصفهان شیراز یک سوم شده.
-چطور؟
-مگه خبر نداری؟ همین چندوقت پیش آزادراه اصفهان شیراز بعد 20 سال به دست رئیسی افتتاح شد. اسمش هم گذاشتن شاهچراغ.
اشارهای به ساختمان جدید به بیمارستان ولیعصر کردم و گفتم: وقتش نرسیده که از شاهچراغ به ولیعصر برسن؟ هیجده ساله مردم منتظرن این بیمارستان ولیعصر اراک افتتاح بشه!
-ظاهراً قرار بود بعد از تبریز بیاد اراک ولی ...
دوباره به فکر رفتم که چراغ سبز شد.
#سید_شهیدان_خدمت
◾️شکر پنیر
سر و صدایی شده بود توی مسجد. از بلندگو اعلام کردند هر که تا حالا زیارت امام رضا نرفته برای ثبت نام بیاد. همهمه شد توی مسجد. هر کسی چیزی می پرسید. خادم مسجد دوباره توضیح داد این طرح آستان قدس رضوییه. اونا دعوت کردند هر کی تا حالا نرفته پابوس امام رضا(ع) بسم الله بیاد. اسم و تلفنشو رو بده. فقط اونایی که تا حالا نرفتن ...
سریع سجادهام رو جمع کردم. داشتم کفشهایم را پا میکردم که کبری خانم رو دیدم. سجادهاش را زده بود زیر بغل تا گفتم قبول باشه. بغضش ترکید و جوابم را داد و اشکاش سرازیر شد .
- چی شده کبری خانم؟ حالت خوبه چرا گریه میکنی؟
اشکهایش را با گوشه چادرش پاک کرد و گفت: هیچی نیست مادر. اسم امام رضا که میآد. این جوری میشم.
- ایشالا زودتر بری زیارت تازه کنی.
- ای دختر جون تا الان که سعادت نداشتم حالا هم که دست و پاشو ندارم.
- نرفتید زیارت؟ واقعا ؟ خوب الان برید ثبت نام کنید.
- نه پول دارم نه سوادشو. با این پا درد کجا برم.
- پول نمیخواد کبری خانم. صبر کن برم به خادم بگم.
- چی بگی دختر جون! بالاخره باید یه پولی همرام باشه. با این حقوق کمیته ... الله اکبر.
به حرفش گوش ندادم و رفتم طرف خادم که داشت اسامی را مینوشت.
برگشتم سمت کبری خانم. گوشهای کز کرده بود. گفتم: اسمت رو دادم. شماره خودمم دادم. نگران نباش همه چی جور میشه.
همینطور اشک میریخت و دونههای تسبیح دور دستش رو یکی یکی رد میکرد. بغلش کردم گفتم: خبرت میکنم کی حرکته. خدا بزرگه برا ما هم دعا کن.
- پیر شی دخترم. خدا خیرت بده.
داستان کبری خانم را برای احمد گفتم. دست کرد تو جیبش و یک دسته پول گذاشت رو میز گفت: کمه بیشتر ندارم.هنوز کرایه خونه رو ندادم. بده بهش دست خالی نره.
نماز که تموم شد رفتم صف اول کنار کبری خانم. یه روسری سفید نو سرش بود. اشکی از گوشه چشمهایش سرازیر شد و بغلم کرد. از کنار سجادهاش یه بسته کوچیک شکرپنیر داد دستم و گفت: بیا تبرکه. بردم حرم به نیت خودت. ببر برا بچه هات.
بغض کرده و مبهوت چشمم به تلویزیون است. مدام خبرها را چک میکنم. مجری تلویزیون از خدمات آقای رئیسی میگه از آستان قدس رضوی تا به حال: «اون زمان زیارت اولیهای زیادی به مشهد رفتن و میرن» یاد کبری خانم افتادم. یاد شکر پنیر متبرک ...
✏️ روایت شکر پنیر به قلم مریم طالبی
#زیارت_اولی
#سید_محرومان
#سید_شهیدان_خدمت
◾️شاعر: علی احدی
اوج غرور عالم امكان شهادت است
والاترين مقام هر انسان شهادت است
گفتم به قصد روزي اهل و عيال؟ گفت
مردن، ولو به دكه و دكان، شهادت است
وقتي كه جهد بر سر نان جز جهاد نيست..!
وقتي كه حل مسئله ي نان شهادت است..!
وقتي براي شاه نجف، كشته شد شهيد
مردن براي شاه خراسان شهادت است
وقتي شروع كار تو با ذكر يا علي ست
بي شك و شبهه نقطه ي پايان، شهادت است
حرف دلم تمام، كه در جسم شيعيان
اصلا هدف ز داشتن جان شهادت است
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
#سید_شهیدان_خدمت
یک ساعتی میشد که در میدان مرجعیت منتظر سید ابراهیم و همراهانش بودم، غرق بودم در جایِ خالی او!
غرق بودم که دستی به شانهام خورد، از خیال رها شدم و به حال برگشتم.
_ دیدی خانم، دیدی چیشد؟!
چشمهایش پر از اشک بود. با بغض ادامه داد:
_ قدرش و ندونستیم، قدرِ خوبیهاشو، قدر خدمتاشو، قدر مهربونیاشو.
بغضش ترکید و با گریه گفت:
_ آقای رئیسی خیلی مظلوم بود، قدر مردونگیشو ندونستیم!
چشمهایم چون آسمان قم شروع به باریدن کرد، همان زمان ماشینی که تابوت شهدا رویش بود از جلویم عبور کرد. مردم به سر زنان میدویدن، گریه میکردن، یا حسینع میگفتن!
در دل اضافه کردم:
آره سید ابراهیم ما قدرتو ندونستیم، عمری شما دنبال حل کردن کارهای مردم میدویدی، حالا ماییم که دنبال تابوت تو میدویم و چه تلخ است این جای خالی شما و لبخندی که همیشه قابِ صورتتان بود!
محدثه اسماعیلی
🚩احیاگر
یکی نبود بهش بگه: آخه مادرجان شما با این پادردت چرا اومدی اینجا. حالا که اومدی اون دوتا پرچمو برای چی با خودت آوردی. حداقل همون نزدیک حرم میموندی نه اینکه راه بیفتی بیای تا جمکران! وقتی از علت آمدنش پرسیدیم، خیلی مقتدر جواب داد: ما احیاگر خون رئیسیها و رجاییها هستیم. ما برابر جهان ایستادهایم. هر چه ظالم گوید که ما میشکنیم؛ اما شکسته خواهد شد. همان طور که رهبر ما فرمود که خرمشهر را خدا آزاد کرد. با این خونهای پر بها غزهها را آزاد میکنیم.
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#روایت_قم
#سید_شهیدان_خدمت
طاقت ندارم غم به روی غم ببینم
یک لاله از باغ وطن را کم ببینم
هی اضطراب رفتن و داغ جگر سوز
هی کشورم را غرق در ماتم ببینم
نامحرمان با چنگ خونین در کمین اند
ای کاش در هر گوشه ات محرم ببینم
یاران مخلص را چه زود از دست دادیم
اما نباید قامتت را خم ببینم
بد خواه تو هرکس که باشد ریشه کن باد
تا ریشه های خاک را محکم ببینم
بر بام دنیا پرچمت را ایستاده
امید و لبخند تورا باهم ببینم
◾️شاعر مریم عرب
#سید_شهیدان_خدمت
◾️غلامرضا باکستانی
از سمت راهروی قبر آقای بروجردی آمدم به سمت حیاط مسجد اعظم. مردم پشت در ورودی چوبی که به سمت ضریح راه داشت ایستاده بودند. چندباری از بین شیشههای رنگی در داخل را نگاه کردم ببینم کی شهدا میآیند. چند دقیقه منتظر بودم که یک نفر دست و پا شکسته گفت: تشییع سید رئیسی اینجا؟
من که اول متوجه نشدم چه میگوید، نگاهی بهش کردم تا به حرفهاش بیشتر دقت کنم. یک مرد میانسال بود با رنگ پوست تیره و ریشهای به غایت مشکی. سرتا پا هم لباس سفیدی پوشیده بود. گفتم: چی؟
سعی کرد دوباره سوالش را بپرسد. گفتم آره. انگار کسی را پیدا کرده بود تا به سوالاتش جواب دهد. عربی و فارسی و انگلیسی رو با هم قاطی کردم تا جوابش را بدهم.
-نماز جنازه اینجا؟
-لا فقط طهران. اینجا اول طواف بعد تشییع الی جمکران.
-تدفین طهران؟
-لا طهران فقط نماز. تدفین مشهد و تبریز.
پیگیر بود تا بداند بقیه شهدا کجا دفن میشود. یکی یکی را پرسید و جواب گرفت. بعد هم مسافت قم تا تهران را پرسید که گفتم دو ساعت راه هست.
صحبتمان گرم گرفت و از اسم و رسمش را پرسیدم گفت: غلام رضا باکستانی است. مهندسی برق در دانشگاه پاکستان خوانده بود. تازه دو روز بود که برای طلبگی به جامعة المصطفی آمده بود.
رفت تا مشغول خواندن زیارتنامه شود. چفیه کوتاه دور گردنش با لباسهای ساده و چروکش خودنمایی میکرد.
#شهید_جمهور
#روایت_قم
🚩فرمولارو یاد بگیر
توی اتوبوس حواسم رفت به حرفهای دو تا دختر که ظاهر خیلی مذهبی هم نداشتند.
- از دیشب نگرانم. اصلاً نتونستم درست بخوابم. بذار اخبار رو یبار دیگه چک کنم بلکه خبری شده باشه.
- حالا بشه یا نشه خیلی فرقی نداره. همین بوده. همین هست. همینم خواهد بود.
- وای! هیچکدوم زنده نیستن. همشون شهید شدن.
- شهید! اینا که شهید نیستن! شهید پیامبر و امامان که اون همه سختی کشیدن!
- یعنی تو میگی اینا سختی نکشیدن؟
- چرا کشیدن؛ ولی ابراهیم داریم تا ابراهیم.
- طرف رفته تو اون شرایط بتها رو شکسته. پسر عزیزشو به خاطر حرف خدا قربانی کرده. اینقدر خوب بوده که آتیش براش گلستون شده. اونوقت در مقابل اینا، مسئولای ما که نمیشن شهید!؟
معلوم بود فرد بیراهی نیست؛ اما از این حرفش ناراحت شدم اونجا. حس کردم میتونم باهاش حرف بزنم: عزیزم میتونم جوابتونو بدم؟ با پوزخندی گفت: بله اگه میتونید!
- عزیزم قبول داری الان زمانه متفاوته.
- آره خبول دارم.
- الان که دیگه نه بتی هست که آدما بپرستن نه کسی بخواد بره اونو بشکنه؛ اما غرب برای عدهای بته. غرب تواناست. بدون ارتباط باهاشون کشورها سرانجامی جز نابودی و انزوا ندارن. درسته؟
- نه. کی گفته؟ هر کسی که تلاش کنه و سرمایه گذاری درستی داشته باشه میتونه پیشرفت کنه. مگه کره و ژاپن غربن که اینقدر پیشرفته هستن؟
دوستش گفت: خب میدونی قبلا کشورهای غربی بت بودن؟ ولی همین آقای رئیسی این باور رو به من و تو داد که واسه آینده تلاش کنیم. به نظر من شهید شدن لیاقت میخواد. مثل رفتن به گلستونه. توی این دنیا و هیاهو اگه حواست نباشه آتیش دامن گیرت میشه. بنظرت الان این دوتا ابراهیم شبیهن یا نه؟
- الان یکم شبیهن.
ادامه حرف دوستش را گرفتم و گفتم: تاریخ مدام در حال تکراره؛ فقط کافیه هوشیار باشی و فرمولارو یاد بگیری. اونوقت میفهمی کجا آتیشه و کجا گلستون. چی بته و چی تبر.
✍🏼 #مانیا_رضایی_فرد
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 سرمشق نسلها
گاهی وقتها درد شنیدن بعضی از خبرها با درد شکستن استخوان یا سوختن بدن برابری میکند، شاید هم بیشتر. گوشه به گوشه وطن، هر قوم و قبیلهای دست به دعا بودند برای سلامتی رییس جمهور و همراهانش. توی اون ساعات و لحظهها به دلهایمان قرار هدیه میدادیم که امیدی به بازگشتشان هست؛ ولی حقیقت تلخ یکهتاز میدان دلها بود. هرچند ما نسلی بودیم که رجایی سال شصت را درک نکردیم و فقط خاطرهها از او شنیدیم؛ اما با دیده و قلب خود رئیسی را درک کردیم و او سرمشقی برای نسلهای بعد است.
✍🏼 #نیره_بوالحسنی
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
🚩یکی از ما
توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و گوشی به دست کانالهای مجازی را نگاه میکردم. یکی دقیقهای از حادثه خبر میفرستاد. یکی از خدمات آقای رئیسی میگفت. یکی ختم قرآن و صلوات گرفته بود. هر لحظه به حیرتم اضافه میشد. بهت زده بودم که خانمی با دختر خردسالش کنار من ایستاد و پرسید: «فردا همه جا تعطیله؟» گفتم: «نه عزای عمومیه، اما تعطیل نیست.»
اشک توی چشمش حلقه زد و گفت: «شوهرم از وقتی این خبرو شنیده، توی حیاط نشسته و زارزار گریه میکنه، هر کاری کردم نتونستم آرومش کنم. انصافا که آقای رئیسی اهل کار بود. یکی بود از جنس خودمون.»
✍🏼 #اعظم_خدادادی
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
🚩رأی به شهید
حوالی ساعت سه درگیر کارای عقب افتاده اداره بودم. برای فرار از کار و کمی استراحت به سمت موبایلم رفتم: بالگرد رئیس جمهور دچار فرود سخت شده است ... وجودم پر از استرس شد. هر لحظه یک خبر جدید میشنیدم. به دنبال خبرهای امیدوارکننده بودم. انگار که چیزی گم شده بود. مادرجون وقتی چیزی گم میکرد، سریع پر روسریاش را گره میزد و میگفت: «الان شاه پریون چیزی رو که برده، خودش برمیگردونه.» کاش میشد اینجوری حلش کرد. انتظار سخت شده بود. هرکسی در مورد او چیزی میگفت. حتی بچههای ده نودی در موردش صحبت میکردند.
- اولین رئیس جمهوری که کمتر از ۴ سال ریاست کرد.
- دومین رئیس جمهور شهید که اسمش ماندگار شد.
- سه سال پیش میگفتیم امیدواریم پشیمون نشیم. نمیدونستم روزی رأیم را کف دست بگیرم و با افتخار بگم که به شهید رأی دادم.
✍🏼 #عطیه_یارمحمدی
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
🚩حیف
ترسی همراه با غم و کمی امید در وجودم ریشه کرده بود. دلخوش بودم به اینکه حتماً جایی فرود آمدند و در صحت و سلامت هستند. دائماً صحنهای در ذهنم مرور میشد.
- الآن داخل بالگرد نشستن و منتظرن کمک برسه. حتماً فردا این موقع آقای رئیسی بعد از چند ساعت استراحت به سمت اراک حرکت میکنه.
تا صبح خواب آرامی نداشتم. ساعت هفت از منزل زدم بیرون و سواری تاکسی شدم. رادیو روشن بود که ناگهان خبر نهایی رو دادن. اشک امانم نمیداد. راننده آهی از تأسف کشید و گفت: حیف داشت کار میکرد...
✍🏼 #مریم_بهرامی
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
💠"به مهربانیهای مردان خدا"
بغضی گلوی واژهها را میفشارد
دفتر به غیر از مرثیه شعری، ندارد
چشمی که روزی جز نگاهت را نمیدید
باید که بارانی شود تا خون ببارد
وقتی که میبوسد سرت را خاک، آرام
غمنامهها شعرند و شاعر غصه دارد
جمع ملائک جشن گلریزان گرفتند
تا در دو دستت آسمان هم گل بکارد
حالا کنار عکس تو در هر خیابان
عکاس گریان، زخمها را میشمارد
خطی تو را مرز زمین و آسمان خواند
دنیا تو را در لحظهها جا میگذارد
مهمان ویژه در صف خدمتگزاران
خود را به آغوش امامش میسپارد
📌شاعر :سمیرا یکه تاز شهرستان زرندیه
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
#سید_شهیدان_خدمت
💠تقدیم به خادم الرضا شهید جمهور:
◾️بال و پر سوخته از کوچ پرستوهامان
آتشی ریخته بر پیکر شب بوها مان
راه دشتی که در آن جنگل و باران پیداست
پر شد از هر قدم ضامن آهوها مان
می رود خادم خورشید در آغوش کسی
از مسیری که ندیدند در آن سوهامان
ماه در بدرقه افتاده به دنبال زمین
آسمان چهره برافروخته در موها مان
باد از هر طرفی شعله به طوفان می زد
تا بگیرد نفس گرم دعاگوها مان
پر کشیدند از این خاک به افلاک ترین
ناگهان دسته ای از ناب ترین قوها مان
باز در معرکه ها رستم دستانی هست
روی این شانه برافراشته بازوها مان
ساحل از دورترین نقطه به مقصد برسد
رهبری کشتی نوح است به پهلوها مان
📌شاعر: جواد مختاری
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
🚩 مسافران
اتوبوس در جادهای که بیابان را دو نیم کرده بود پیش میرفت. روی تکصندلی کنار پنجره نشستم. تنهایی را ترجیح دادم. آنوقتها که جوان بودم آشنایی تصادفی با مسافری در اتوبوس، قطار یا هواپیما برایم نوعی ماجراجویی محسوب میشد؛ اما حالا در چند قدمی شصتسالگی سکوت و آرامش هنگام سفر لذتبخشتر است.
در ردیف کناریام زن و شوهری جوان نشسته بودند. سر در گوش هم نجوا میکردند. دست در دست هم عاشقانه همدیگر را نگاه میکردند. شاید مقصدشان قم و جمکران بود برای ماهعسل یا از آنجا میرفتند مشهد. چشمم افتاد به جوانی که یک ردیف جلوتر از عروس و داماد نشسته بود. تیشرت مشکی به تن داشت و روی بازوی ورزیدهاش عقابی بالگشوده تتو شده بود. چند ردیف جلوتر پیرزنی از شوهر سالخوردهاش مراقبت میکرد. قرصش را داد و سیب برایش پوست گرفت.
به گوشیام نگاهی انداختم. کسی در سربالایی جنگل مهگرفته چوبدستی به دست میان درختان خیس و بارانخورده میگشت و میگفت: یا حسین... یا حسین... صدایی که روی تصاویر میشنیدم رگههایی از سالخوردگی داشت: «حاجآقا... حاجآقا هارداسان» شاخ و برگ را با کنار زد و با دیدن قطعات جداشده از بالگرد و آثار آنهمه سوختگی گفت: «ایوای. ایوای. حاجآقا؟...» پیکرهای سوخته را که دید به گریه افتاد و بلند فریاد زد: یا حسین... یا حسین...
نگاهم روی تصاویر قفل شد. بیاختیار زمزمه کردم: ای اهلِ حرم؛ میر و علمدار نیامد. علمدار نیامد… علمدار نیامد.
خیسی چشمم را گرفتم و بلندتر گفتم:
- ای اهلِ حرم...
جوان تیشرت مشکی ادامه داد: سقای حسین؛ سید و سالار نیامد. علمدار نیامد.
زن و شوهر جوان هم با ما همنوا شدند: سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
حالا همه باهم نوحه میخواندیم. این قافله را قافلهسالار نیامد؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
آن لحظه بود که فهمیدم مقصدمان یکی است.
✍🏼 #بیژن_کیا
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
#روایت_قم
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
🚩روضه خانگی
۲۵ سالی میشود خانهی پدری روضه و مراسم خانگی و هفتگی برقرار است. در محل همه میدانند و هر سهشنبه بدون دعوت و خبری، نفربهنفر جمعیت میآید. روزهای شهادت یا میلاد ائمه که دیگر جا به راه نیست! از بالای خانه تا پلهها خانمها شانهبهشانه مینشینند برای شنیدن مدح اهلبیت.
دو روزی هست مادر شکلات میخرد و در تدارک جشن امسال میلاد آقا علی ابن موسیالرضا (ع) است. پرچمهای رنگووارنگ را آورده و نظر میخواهد برای تزئین خانه. گروهی با بعضی خانمهای محل در فضای مجازی دارند که ساعت و برنامه هر هفته را آنجا میگذارد. گوشی را سمتم گرفت که:
_«تو گروه بذار سخنرانی ساعت ۱۶ شروع میشه.»
دست به گوشی نبرده بودم که پدرم با نگرانی از در آمد و یا حسین گویان تلویزیون را روشن کرد؛ «هنوز هیچ خبری از عزیزانمان نیست. مردم دعا کنند.»
مات تصویر صفحه تلویزیون را میپاییدم که عکس آیتالله رئیسی را نشان میداد! باور نمیکردیم. فرود اضطراری یعنی چه؟ سانحه چی؟
چندساعتی از خبر نگذشته، نگران اخبار را دنبال میکنیم. مادر گوشی را دستم میدهد که به همه بگو: «سهشنبه مراسم دعا و توسل به راه است برای حاجآقا.»
همه تا صبح نشستهایم پای اخبار. وسایل تزیینی همان وسط خانه است و کسی دستودلش به کار نمیرود. تلویزیون در روز میلاد امام هشتم عجیب سوزناک میخواند. نوار سیاه و آن #شهید_جمهور گوشه صفحه دل آدم را میلرزاند.
روی درودیوار خانه پرچم زدهایم، مراسم هم اعلامشده؛ «ختم قرآن هدیه به روح بلند سید مظلومان، شهید آیتالله سید ابراهیم رئیسی و همراهانش»
✍🏼 #محدثه_حمیدی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
🚩دارالسلام
وارد حرم شدم. از صحنها عبور میکردم. با خودم گفتم زیر این صحنها چقدر آدم دفن شده. یاد حرف پدرم افتادم: خدا آقای مرعشی رو رحمت کنه. کتابخانه بزرگی در قم درست کرد و بعد از مرگش هم وصیت کرد که در کتابخانهاش دفن کنند. نیتش این بوده که خودش را خاک پای اهل علم معرفی کنه. عجب چه سعادت بزرگی...
رفتم طرف سقاخانه و کمی آب نوشیدم و رفتم طرف ضریح. بین راه در رواق دارالسلام سنگنوشتهی کوچکی را دیدم. هشتمین رئیسجمهور جمهوری اسلامی ایران ...
گویا قصد داشته تا خاک کف پای زائران امام هشتم باشد.
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
#سید_شهیدان_خدمت
💠"به مهربانیهای مردان خدا"
بغضی گلوی واژهها را میفشارد
دفتر به غیر از مرثیه شعری، ندارد
چشمی که روزی جز نگاهت را نمیدید
باید که بارانی شود تا خون ببارد
وقتی که میبوسد سرت را خاک، آرام
غمنامهها شعرند و شاعر غصه دارد
جمع ملائک جشن گلریزان گرفتند
تا در دو دستت آسمان هم گل بکارد
حالا کنار عکس تو در هر خیابان
عکاس گریان، زخمها را میشمارد
خطی تو را مرز زمین و آسمان خواند
دنیا تو را در لحظهها جا میگذارد
مهمان ویژه در صف خدمتگزاران
خود را به آغوش امامش میسپارد
📌شاعر :سمیرا یکه تاز شهرستان زرندیه
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
🚩 همراهی با کارگران
تا لحظه آخر نمیخواستم باور کنم که خبر سقوط بالگرد درست است. برایم قابل پذیرش نبود که آقای رئیسی شهید شدهاند. فکرم رفت به پنج-شش سال پیش که بهعنوان رئیس قوه قضائیه آمده بود اراک. زمانی بود که سازمان خصوصیسازی شروع کرده بود به نابود کردن شرکتها. شرکتها با شرایط خاص به افراد خاصی واگذار میشد. رئیس شورای کارگری بودم و با مسئولین زیادی ارتباط داشتم؛ بعضیها درد کارگران را اگر میشنیدند یا توجیه میکردند یا فقط حرف میزدند و کاری نمیکردند. با بچههای هپکو و آذرآب و ماشینسازی اراک جمع شدیم و رفتیم در سالن جلسه استانداری. اولین نفر شروع به صحبت کردم که «این آقای پوری حسینی همه شرکتها را داره با خاک یکسان میکند.» آقای رئیسی خیلی خوب گوش کرد وهمان جا یک نفر را مسئول پیگیری این مسئله کرد و گفت که «آقا من میخوام خاص در جریان ریز این موضوع باشم.» به فاصله یک ماه آن آقا برکنار و دستگیر شد. با این کارشان جلوی روند منفی خصوصیسازی گرفته شد.
✍🏼 به روایت مهندس مجید نعمتی- ماشینسازی اراک
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
#همراه-کارگران
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
🚩تشییع کودکانه
راه طولانی خستهاش کرده بود. دختر است دیگر. چه برسد به اینکه سنش هم کم باشد.
- باباجون خسته شدم. من این پایین میترسم. میخوام بیام بغلت!
- بیا دختر گلم برو روی دوشم تا بهتر بتونی همهجا رو ببینی.
- وای بابایی چقد آدم اومده. پس چرا همه سیاه پوشیدن؟
- چون روز شهادتِ دختر گلم.
- بابایی اون ماشین بزرگِ که مردم میرن طرفش چیه؟
- توی اون ماشینِ شهیدا هستن.
- چرا شهیدن؟
- چون خیلی خوبن و آدمای مهربونی بودن و بچهها رو دوست داشتن.
- پس چرا همه گریه میکنن؟
- چون شهیدا هم مثل حضرت معصومه (س) حرفامونو میشنون...
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
#روایت_قم
#سید_شهیدان_خدمت
💠تقدیم به خادم الرضا شهید جمهور:
السلام و الوداع ای خادم شمس الشموس
میروی مشرق به مشرق از خیابانهای طوس
میزند نقاره ها بانگ خداحافظ اخا
میزند فواره بر سر دم به دم حزن و فسوس
ای سپیده سر نزن ای گل نروی از این چمن
شد گلوی صبح زخم از اولین بانگ خروس
ماه کامل نیست بیتو آسمان رنگ غم است
چهرهی شب های ما بیتو شده تار و عبوس
تو شهید خدمتی تا مرزهای بیکران
میروی به آسمان و مینشینی به جلوس
ایستگاه آخر تو آستان شاه طوس
هم برای کوچ و رفتن هم برای خاک بوس
📌شاعر :فاطمه آل طاهر از خمین
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
📌#سید_شهیدان_خدمت
🅾 #هم_اکنون
👤هم اکنون برنامه عصر شعر «شهدای خدمت» با حضور شاعران برجسته کشور در حوزه هنری استان مرکزی در حال برگزاریست.
┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkazi
📌#سید_شهیدان_خدمت
🚩 شهر غرق ماتم و رخت سیاهش هر کجاست
اضطراب از آسمان می ریزد انگاری عزاست
آن شب میلاد بود اما به جای نغمه ها
از غم داغ تو گفتند و خبر عین بلاست
در حرم نقاره ها با بغض خواندند از شما
اشک ریزان غمت این مردمان با وفاست
ورزقان را تا سحر گشتند و جان بر لب رسید
از زمین تا آسمان هر چه میان آن دوتاست
سرو جمهوری که ایران را گرفته دربغل
جنگل و کوه و مه آن گویی از آل عباست
در جهاد فی سبیل الله با اخلاص و صبر
خستگی را خسته کردن کار مردان خداست
غصه بین سینه ی یاران نشسته جای ذوق
معنی حی علی خیر العمل اینجا به جاست
می روی تا مشهد و شهد شهادت بر لبت
خوش به حالت سرنوشتت سرنوشت اولیاست
◾️
خادم ملک رضا آمد برای عهد نو
جان پناهش باز آغوش علی موسی الرضاست
شاعر : مریم اصلانی از شهرستان دلیجان
┄┅═✧❁ 🍃🌸🍃 ❁✧═┅┄
🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید:
🆔 @Artmarkazi
🌐 https://zil.ink/artmarkaz