دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد میدهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتی ، ز دلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز
این چه سوداست (عمادا) که تو در سر داری
وین چه سوزیست که در پردهٔ ساز است هنوز
#عماد_خراسانی
از چشم تو هر که می پرستی آموخت
ملک دو جهان بجرعه ئی می بفروخت
چون آتش عشق در دل تنگ افتاد
هر چیز که بود در میان جمله بسوخت
#خواجوی_کرمانی
در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست
ما را بس است مستی ذکر مدام دوست ...
#صائب_تبریزی
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمیآیی ست
#فاضل_نظری
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم،عشق گفت
لایق این حلقهی زنجیر هر دیوانه نیست!
#فروغی_بسطامی
یک سلام از منِ درمانده به سلطان بدهد
هرکس این شعر مراخواند و خراسانی بود
#مهدی_خدا_پرست
نهنگی ديد مرگش را ولی دل را به ساحل زد
من از پايان خود آگاهم اما دوستت دارم
#حسین_عاملی
هر سَرِ موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی، از خود بُریدن مشکل است
#صائب_تبریزی
تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را
#حسينزحمتكش