eitaa logo
به وقت شاعری
386 دنبال‌کننده
374 عکس
376 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ماه یادگار رسول خدا گرفت شب شد تمام عالم و اندوه پا گرفت از آسمان به قلب علی غم روانه شد گویی دل تمامی ارض و سما گرفت گرچه حسین از غم او بی قرار شد قلب حسن به طرز غریبی چرا گرفت؟
بردم پناه از شب سرما به فاطمه از دره‌ی درنده‌ی دنیا به فاطمه آویختم به رشته‌ی نوری‌ که می‌‌‌رسید از چار سو به ساقه‌ی طوبی به فاطمه رازی که هیچ‌وقت نگفتم به هیچ‌کس.. آهی شدم که بسپرم آن را به فاطمه من، ابرسنگ ساکت تنها، گریختم از کوه و دشت و جنگل و دریا به فاطمه افتاد دانه دانه‌ی اشکم به دامنش نزدیک بودم این همه آیا به فاطمه؟ * آنقدر روشن است و درخشان که داده‌ای ای عشق نام نامی زهرا به فاطمه "من سردم است" در ته این ظلمت نمور دست مرا بگیر خدایا به فاطمه...
عرش از جریان خانه‌اش می‌لرزید از روضهٔ عاشقانه‌اش می‌لرزید دیوار و دری سوخته بود و یک مرد مردی که پس از تو شانه‌اش می‌لرزید
برایم‌ قابل‌ درک‌ است‌ اگر‌ چشمت‌ به‌ راهم‌ نیست برای اهـــــل دریـــــــــــــا شوق بارانی نمی‌ماند
برای غربت زهرایی اش، عزاداری به سجده های شبت، مثل ابر می باری برای غربت درد بقیع چندین قرن به روی خاک ، غریبانه اشک می کاری چه دردهای غریبی که مانده در دل تو چه رازهای مگویی که با خدا داری بقیع پایه ی عرشست روی قلب زمین چه جای پرسش و پاسخ چه جای انکاری به آسمان جوانی که رفت در دل خاک بگو که با تو چه کرده سکوت اجباری هزار مسأله دارم چرا وصیت کرد نشان قبر مرا در دلت نگهداری خدا کند که بیایی خدا کند آقا خدا کند که از این راز پرده برداری چه کرده با دل بی طاقتت هلال کبود که چشم از در و دیوار بر نمی داری بشر برای غمش تا ابد سیه پوش است که مانده در دل تاریخ رنج بسیاری به عهد سبز غدیری که در سقیفه شکست ندیده ای تو از این قوم غیر آزاری چه روزگار غریبی که دختری در شام به روی برگ‌ گلش خورده نقش تکراری هنوز مانده از این قوم یک نفر باقی * چه سبز پوش دلیری عجب سپهداری قسم به نام محمد (ص)قسم به نام علی به قد و قامت تو آمده علمداری بیا که جام غزل هر دوشنبه لب تشنه است تو هر دوشنبه به لب هام میشوی جاری به جمکران صمیمی قسم به جاده ی قم به دست سبز دعاهابه شعر بیداری .... عجیب عاشقم و عشق در دلم جاریست منم کنیز تو آقا ....بگو.....خریداری ....
اشکی بُود مرا که به دنیا نمی‌دهم این است گوهری که به دریا نمی‌دهم گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم عمری بُوَد که گوشه‌نشین محبتم این گوشه را به وسعت صحرا نمی‌دهم در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است این سینه را به سینه‌ی سینا نمی‌دهم سرمایه‌ی محبت زهراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست این نقد را به نسیه‌ی فردا نمی‌دهم
شهادت جانسوز حضرت زهرا(س) را تسلیت عرض می کنم
هم از تراوش طبع روان لطیف‌تر است هم از خیال غزل‌ بی‌گمان لطیف‌تر است هم از سکوتِ سحرپرسۀ صحاری ها هم از ترنم رود روان، لطیف‌تر است هم از تلالؤ خورشید، بین برکۀ صبح هم از هوای سپیده‌دمان لطیف‌تر است قسم به نقطۀ آغاز آفریده شدن که از طلوع نخستِ جهان لطیف‌تر است بهشت زیر قدم‌های اوست آری او زن از بهشت، از آن جاودان؛ لطیف‌تر است کدام زن؟ که به او مادر پدر گفتند ز جان عزیزتر و از بیان لطیف‌تر است کدام زن؟ که سرشتِ منزّه و پاکش از آدمی و پری توامان لطیف‌تر است مباد خاطرش آزردۀ کشاکشِ دهر که از حریر، که از پرنیان لطیف‌تر است دریغ و درد که سیلی‌خورِ حوادث شد گلی که گونه‌اش از ارغوان لطیف‌تر است
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
صحبت از دستی که رزق خلق را می‌داد شد هر کجا شد حرف از بانو به نیکی یاد شد... او که جای خود، گلوبندش اسیر آزاد کرد حُر هم از یمن ادب بر نام او آزاد شد... معنی نازک برای روضه‌اش آورده‌ام وقت پروازش پرستویی اسیر باد شد با پر زخمی دعاگوی شب همسایه بود دست او روزی‌رسان خانۀ صیاد شد این در آتش گرفته زود حاجت می‌دهد این در آتش گرفته پنجره‌فولاد شد روضۀ مظلومه بعد از رفتنش مکشوفه شد تا مصیبت‌خوان کوچه صورت مقداد شد... بعد پیغمبر اگر چه با تبسم قهر بود لحظه‌ای با دیدن تابوت، زهرا شاد شد اشک‌‌هایش گاه می‌گوید حسن، گاهی حسین گریه‌‌های آخرش موقوفۀ اولاد شد مریم آمد تا شریک گریۀ کوثر شود روضۀ او کاف و هاء و یاء و عین و صاد شد
ای اشک چاره‌ای! غم کوثر نگفتنی‌ است باران! ببار! روضه سراسر نگفتنی‌ است با آن‌که روضه خواندن ما با کنایه است اما هنوز روضهٔ مادر نگفتنی‌ است تاریخ شرم دارد از آن روزهای تلخ آن روزهای بعدِ پیمبر نگفتنی‌ است جا مانده بین کوچه دل بی‌قرارمان اما حکایت گل پرپر نگفتنی‌ است باران شوی اگر نود و پنج روز، باز حال غریب مادر و دختر نگفتنی‌ است آن‌شب وصیتش به علی ناتمام ماند باران گرفت... روضهٔ آخر... نگفتنی‌ است
با وجود اینکه نورش کرده روشن روز را چون شب قدر است و پنهان است نام فاطمه
از فشار در و دیوار گُلی پرپر شد روز تنها شدنِ شیر خدا حیدر شد
از داغ فاطمه دل من بی قرار شد با کودکان کوچک خود داغدار شد گفتم چگونه دفن کنم دختر تو را دستان او ز قلب زمین آشکار شد گفتم که صبر از غم او نیست در دلم این غم به تار و پود دلم ماندگار شد از او بپرس با تو عزیزم چه کرده اند؟ عمرم پس از خزان رخش بی بهار شد یاست کبود گشت و به بازوی او ورم پهلو شکست و صورت او لاله زار شد آتش زدند خانه ی ما را حرامیان میخ در آمد و دل زهرا مزار شد
در ذهن زمانه، روضه ای ناب گذاشت صد داغ در این سینه بی‌تاب گذاشت قبل از سفر شبانه اش چندین بار بالای سر حسین خود آب گذاشت...
منظومه‌ی عشق و مستی از کار افتاد گردونه‌ی حق‌پرستی از کار افتاد از بوسه‌ی تازیانه بر دست بتول یک‌لحظه تمام هستی از کار افتاد
🔹کوه صبر🔹 چنان‌ که دست گدایی شبانه می‌لرزد دلم برای تو با هر بهانه می‌لرزد... چه رفته است به دیوار و در که تا امروز به نام تو در و دیوار خانه می‌لرزد چه دیده در که پیاپی به سینه می‌کوبد؟ چه کرده شعله که با هر زبانه می‌لرزد؟ هنوز از آنچه گذشته‌ست بر در و دیوار به خانه چند دل کودکانه می‌لرزد دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست که در جواب، زمین و زمانه می‌لرزد ز من شکیب مجو، کوه صبر اگر باشم همین که نام تو آرند شانه می‌لرزد
صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است چه كنم؟! كار علی بی‌‌تو به عالم، زار است! اشتياق تو مرا می‌‌كشد از خانه برون ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است! موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‌‌بينم ديده زينب تو، مات در و ديوار است! به گواهی شب و، زمزمه مرغ سحر اهل يثرب همه خوابند و، علی بيدار است ياد آن روز كه با زينب تو می‌‌گفتم : دخترم! گريه مكن! مادرتان بيمار است! چاه داند كه به من، عمر چسان می‌گذرد قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسيار است
فاطمه رفت ولی رد غمش پابرجاست...