هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🔴اتاق مشترک جناح های مقاومت فلسطین: قسم به خون شهید الحسنی مبارزه ما ادامه دارد به هر قیمتی که باشد پای تعهد خود هستیم./
❣ #مفاهیم_قرآنی
🔸 هرگاه دیدی که وقت و عمرت میرود و تو چیز مفید و نافعی به دست نیاوردهای و برکت را در وقتت نمیبینی
⚠️ بر حذر باش که تو مشمول این قول الله تعالی شده باشی 👇
🕋 وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا
(كهف/۲۸)
⚡️ترجمه:
و پیروی نکن از کسانی که دلهایشان را از یاد خود غافل ساختهایم، و هوای نفس خویش را پیروی کردند، و کارهایشان از حد گذشته و بر باد است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین #رفیعی:
موضوع:👇
👥مجازات معاشرت با اهل گناه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کپسول #امید
♨️ اگر از وضعیت #جبهه_حق ناامید شدین ببینید...
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️قراری زیباباامام زمان عجل الله
رهبر معظم انقلاب اسلامی:
🔺 بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود… تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین تا بردارید «و لا یخشون احداً الا الله»
خب، زحمتهایش چه؟ رنج هایش چه؟ محرومیتهایش چه؟
جوابش این است که:
«و کفی بالله حسیبا»
خدا را فراموش نکن
خدا حسابت را دارد.
🔺 در میزان الهی رنج تو، محرومیت تو، کف نفس تو، حرصی که خوردهای، زحمتی که کشیدهای، کاری که کردهای، خون دلی که خوردی، دندانی که روی جگر گذاشتی؛ این ها هیچ وقت فراموش نمی شود.
#حدیث_روز
✍امام على عليه السلام: از پرخورى بپرهيزيد؛ چرا كه موجب قساوت قلب، سستى در نماز و تباهى بدن مى شود
📚غررالحكم حدیث 2742
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آخرین پیام شهید حجت الاسلام محمد کیهانی در محاصره داعش:
🔹ولایی بمونید ، حزب اللهی ، بسیجی بمونید ظاهرا و باطنا ... حجاب ،حجاب اسلامی ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جانم به این تلاوت و این صدای آسمانی
🔹 تقدیم به روح مطهر همه ی شهدای مدافع حرم و حریم امنیت. مردانی که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند و به شهادت رسیدند.
🎥 در آخرین ساعات روز جمعه که متعلق است به مولامون حضرت ولیعصر(عج) دلتان را روشن کنید به شنیدن آیات کلامالله مجید با صدای زیبا و ماندگار استاد مصطفی غلوش
🎥 جرعهای از زلال قرآن
📖 سوره احزاب، آیه ۲۳ و ۲۴
💠 مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ﴿۲۳﴾ لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِنْ شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا ﴿۲۴﴾
💠 از ميان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند (۲۳) تا خدا راستگويان را به [پاداش] راستيشان پاداش دهد و منافقان را اگر بخواهد عذاب كند يا بر ايشان ببخشايد كه خدا همواره آمرزنده مهربان است (۲۴)
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ای خجل از جمال تو چهره ماه نیمه شب ...😍❤️
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیـچبَرگےبۍاِذن
خدا،از زَمین نمیافتہ . . .
🌹🌱
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #ببینید
📌 کسانی که در قبر ما را همراهی می کنند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت278
نسرین همان طور که موهایش را روی سرش جمع میکرد از اتاق بیرون رفت.
بعد از چند لحظه با اضطراب داخل اتاق شد.
–بچهها اون دوتا هنوز بیرونن!
شهلا پرسید:
–چی کار می کنن؟
–همه ش راه می رن و با تلفن حرف می زنن.
سرم را با دست هایم گرفتم و پچ پچ کردم.
–یه وقت در رو نشکونن بیان داخل.
نسرین با خنده گفت:
–برو بابا توام، مگه دیونه هستن.
شهلا رو به نسرین گفت:
–بیا به شوهرامون زنگ بزنیم و کمک بخوایم.
نسرین لبش را گاز گرفت.
–کمکِ چی؟ من اگه به بیرژن زنگ بزنم میاد به اونا کمک می کنه نه به من! روزگارمم سیاه می کنه.
شهلا نوچی کرد و رفت تلفن خانه را آورد.
–ولی صادق چیزی نمیگه کمک می کنه. بعد هم شماره ای گرفت و پچ پچ کنان شروع به صحبت کرد.
من دوباره از نسرین خواهش کردم که تلفنی به من بدهد تا زنگ بزنم.
نسرین از اتاق بیرون رفت وقتی برگشت در یک دستش چادر نماز و مهر و در دست دیگرش گوشیاش بود. هر دو را به طرفم گرفت.
–بعد از این که تلفن زدی شماره رو پاک کن، چون شوهرم هر شب گوشیم رو چک می کنه، نمی خوام سینجیم بشم. راستی چیزی نمونده نمازت قضا بشه ها. قبله هم این وره.
چادر و مهر را گرفتم:
–خانم ببخشید من شما رو هم تو دردسر انداختم. ولی با این کارِتون آبروی من رو خریدید که از جونم برام مهم تره. کار امروزتون اون قدر با ارزش بود تا عمر دارم دعاتون می کنم. اگه من تو اون خونه مونده بودم، فقط خدا میدونه چه سوءاستفاده هایی می خواستن از من بکنن.
چشمهای نسرین نم زد.
–من که کاری نکردم، وظیفه م رو انجام دادم. خود توام اگه می شنیدی که یه دختر رو دارن اذیت می کنن حتما کمکش میکردی، خدا ازشون نگذره، آدم گاهی باورش نمی شه که یه آدم می تونه این قدر بد ذات باشه و این بلاها رو سر هم وطن خودش بیاره...
یعنی این هلما رفته اون پسرهی هرزه رو آورده که بلایی سرت بیاره؟
بغض کردم.
–نمیدونم، اصلا اسمشون میاد تنم می لرزه.
نسرین همان طور که زیر لب به آنها بد و بیراه می گفت از اتاق بیرون رفت.
شاید اولین بار بود طوری نماز خواندم که هیچ چیزی از آن نفهمیدم.
سلام نماز را گفته و نگفته دوباره شمارهی علی را گرفتم.
بارها و بارها زنگ خورد ولی باز هم جواب نداد.
همان موقع نسرین وارد اتاق شد، در حالی که دست روی دستش می زد گفت:
–بدبخت شدیم، بچهی شهلا از خواب بیدار شده داره با گریه در آپارتمانشون رو میکوبه.
هینی کشیدم و از جایم بلند شدم.
–وای، حالا چی کار کنیم؟ الان اونا صداش رو بشنون می فهمن شما دروغ گفتین.
شهلا وارد اتاق شد و همان طور که چادرش را سرش میکرد گفت:
–از چشمی نگاه کردم کسی نبود، من می رم خونه. بعد هم به طرف در ورودی راه افتاد.
از شدت ضربان قلبم، صدایم به لرزش افتاده بود. دنبالش رفتم.
–اگه دیدنت چی؟
کفش هایش را پوشید.
–چارهای ندارم. بچه م الان تنهایی میترسه. اگه منم نرم اون قدر به در می زنه که همه خبردار می شن.
نسرین گفت:
–پس حداقل مواظب باش نفهمن این جا بودی.
همین که شهلا رفت من از چشمی نگاهش کردم.
کلید را که داخل قفل خانهاش انداخت، هلما از آپارتمانش بیرون آمد و به طرفش رفت.
دستم را روی سرم گذاشتم و پچ پچ کردم.
–نسرین خانم بدبخت شدیم.
نسرین خودش را به چشمی رساند.
–انگار کشیک ما رو میکشیده، احتمالا بهمون شک کرده.
حالا خدا کنه شهلا سوتی نده.
بعد از چند لحظه سکوت گفت:
–نگاه کن این پسر گندهه با یه خانم داره میاد. بیچاره خانمه انگار مریضه... ولی قیافه ش برام آشناس. درست نمیتونه راه بره، پسره داره کمکش می کنه.
نوچ نوچی کرد و ادامه داد.
–فکر کنم خیلی حالش بده، مشکل ذهنی چیزی داره انگار.
خودم را به در رساندم و پچ پچ کردم.
–می شه برید کنار منم ببینم.
نسرین فوری کنار رفت.
چشمم را روی چشمی قرار دادم. چیزی را که میدیدم باورم نمی شد. چند بار پلک زدم و دوباره نگاه کردم.
با صدای لرزان زمزمه کردم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت279
–وای خدایا، ساره این جا چی کار میکنه؟! یعنی چه بلایی سرش اومده؟! اگر شوهرش بفهمه، خیلی عصبانی می شه.
کامی زیر بغل ساره را گرفته و تقریبا او رابه طرف آپارتمان میکشید. اجازه نمیداد ساره با پای خودش آرام آرام قدم بردارد.
نسرین مرا عقب کشید.
–ببینم تو میشناسیش؟
اشک در چشمهایم حلقه زد.
–اون دوستمه. میبینید داره مثل وحشیها با خودش میکِشدش.
نسرین گفت:
–آره، انگار از روی اجبار داره این کار رو انجام می ده. حالا بگو جریان این دوستت چیه؟
همهی داستان ساره را برای نسرین تعریف کردم. چیزی نمانده بود که از تعجب چشمهایش از حدقه بیرون بزند.
مدام کف دستش را روی صورتش میکشید و لبش را دندان میگرفت و در آخر هم گفت:
–این بیژن بدبخت هی می گفت اینا فقط دنبال پول گرفتن هستنا ولی من قبول نمیکردم، می گفتم تو خیلی بدبینی، پول خوب می گیرن درسته! ولی کارشونم بد نیست. واقعا هم به جز یکی دو مورد چیز بدی نگفتن، اصلا یه وقتایی برامون قرآن هم میخوندن.
سرم را تکان دادم و دوباره شمارهی امیرزاده را گرفتم ولی باز هم گوشیاش را جواب نداد.
رو به نسرین گفتم:
–باید به پلیس زنگ بزنیم. نامزدم جواب نمی ده، میترسم بلایی سرش اومده باشه.
نسرین مرا به طرف سالن کشید.
–بیا این جا روی مبل بشین، داری می لرزی.
شهلا همون موقع که به شوهرش زنگ زد گفت که شوهرش گفته به پلیس زنگ می زنه. احتمالا تا چند دقیقهی دیگه برسن.
فوری گفتم:
–من میتونم به خونواده م زنگ بزنم؟
گوشی خانه را آورد.
– چرا زودتر نگفتی، دختر! بیا این جا آنتن درست و حسابی نداره، با تلفن خونه تماس بگیر. حتما تا حالا از نگرانی مردن و زنده شدن.
–اصلا وقت نشد.
نسرین خانم جلوی پای من روی زمین نشست و چشم به من دوخت.
شمارهی خانه را گرفتم هنوز اولین بوق به آخر نرسیده بود که صدای مادرم را از آن طرف خط شنیدم.
صدایش آنقدر گرفته و شکسته بود که بغض به گلویم چنگ زد.
–سلام مامان.
مادر بعد از مکث کوتاهی صدایش تغییر کرد.
–تلما مادر تویی؟! خودتی؟! بعد بدون این که منتظر جواب من باشد به جمعی که اطرافش بود گفت:
–تلماست، تلماست.
باز از من پرسید:
دخترم خودتی؟
–آره مامان خودمم. حالم خوبه نگران...
گریههای بیامان مادر شروع شد با همان حال قربان صدقهام می رفت.
–الهی من دورت بگردم، تو که ما رو کُشتی، کجایی؟ از آن طرف صدای هیاهو بلند شد، هر کس سوالی میپرسید.
نادیا با فریاد میپرسید:
–تلماست مامان؟ مامان تو رو خدا خودشه؟ بپرس کجاس؟ بقیههم همین سوالها را تکرار میکردند.
صدای آنها و صدای گریهی مادر در هم آمیخته بود و غوغایی به پا شده بود. بالاخره مادر گفت:
–تلما، مادر کجایی؟ چه بلایی سرت اومده؟ الهی مادرت بمیره.
–مامان چیزی نیست، من حالم خوبه باور کنید. الان پیش یه خانمی هستم که آدرس خونه شون رو نمیدونم. این خانم از دست هلما من رو نجات داد.
مادر بعد از این که برای نسرین دعا کرد گفت:
–آدرس اون جا رو بپرس تا بیایم دنبالت. مادر، زود آدرس رو بپرس.
نگاهم را به نسرین دادم. او هم چشمهایش اشک آلود شده بود.
با شتاب گفتم:
–آدرس، میشه آدرس این جا رو بدید؟
صدای فریاد مادر را میشنیدم که میگفت:
–زودباشید کاغذ قلم بیارید، میخواد آدرس بگه. بعد رو به محمد امین گفت:
–پاشو محمد، پاشو برو جلو در به بابات خبر بده، بدو، بگو باید بریم دنبال تلما...
نسرین آدرس را گفت و من هم برای مادر تکرار کردم. هنوز هم صدای گریه از آن طرف خط میآمد و این به من میفهماند که چقدر در عرض این یک روز و نیم به خاطر نبود من حالشان بد شده.
چند دقیقهای با مادر و بعد هم با نادیا صحبت کردم.
نادیا گفت که رستا از استرس صبح زود درد زایمانش گرفته و به بیمارستان رفته. ولی مادر نتوانسته همراهش برود و پای تلفن نشسته تا شاید خبری از من بگیرد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت280
در حال صحبت کردن با نادیا بودم که صدای ضربههای مشتی که به در خانه میخورد من و نسرین را از جا پراند.
فوری خداحافظی کردم و تلفن را قطع کردم.
نسرین از جا جهید و پشت در ایستاد و از چشمی نگاه کرد.
بعد با رنگ پریده به طرفم برگشت و به صورتش زد.
–بدبخت شدیم اون پسر غولتشنگه داره به در میکوبه. حتما شهلا بهشون گفته تو این جایی.
کف دستم را به سرم کوبیدم.
–مطمئنی اون گفته؟
مانتواش را از روی مبل برداشت و به تن کشید.
–مطمئن که نیستم، شاید هلما باهاش حرف زده شک کرده.
–حالا می خوای در رو باز کنی؟
شالش را شلخته روی سرش انداخت.
–می گی چی کار کنم؟ تو برو تو اتاق ببینم چی می گه، شاید بتونم ردش کنم بره.
ضعفی به پاهایم افتاده بود که توان حرکت نداشتم، از فکر این که با کامی چند قدم بیشتر فاصله ندارم رعشهای به جانم انداخته بود که حتی نمیتوانستم خودم را پنهان کنم.
در دوباره کوبیده شد.
نسرین بلند گفت:
–اومدم بابا، چه خبرته؟
بعد به طرف من آمد و پچ پچ کرد.
–پس چرا نمی ری؟
دستم را گرفت و تقریبا به داخل اتاق پرتم کرد و در را بست.
صدای باز شدن در را شنیدم و بعد صدای نسرین را که طلبکارانه حرف می زد.
–چته آقا؟ زورت رو به در میرسونی؟ چرا این جوری در می زنی؟
صدای کامی را شنیدم که گفت:
–مگه می خوای در کاروانسرای شاه قلی رو باز کنی؟ یه ساعته پشت درم.
نسرین هم زبان تیزی داشت.
–این چه طرز حرف زدنه؟ اختیار خونهی خودمم ندارم؟ تو چرا مثل طلبکارا در می زنی؟
همان لحظه صدای هلما که کمی آرام تر بود، آمد. برای بهتر شنیدن گوشم را به در چسباندم.
–کامی بیا برو کنار. ببین عزیزم، ما اومدیم اون دختره رو ببریم با توام هیچ کاری نداریم.
نسرین صدایش را بلند کرد.
–کدوم دختره؟ شما امروز همه ش مزاحم من می شید. هر دفعه هم یه چیزی می گید. برید خدا روزی تون رو جای دیگه حواله کنه.
احساس کردم خواست در را ببندد که یکی از آن دو نفر اجازه نداد.
نسرین فریاد زد.
–پات رو از لای در بردار. ولی انگار زور آن ها بیشتر بود و وارد شدند.
چون صدای هلما را شنیدم که گفت:
–اتاقا رو بگرد.
عقب عقب رفتم تا به تخت رسیدم همان جا زانوهایم خم شد و روی تخت نشستم. به چند ثانیه نکشید که در باز شد و کامی با آن هیکل نحسش در حالی که دندان هایش را نشانم میداد جلوی در ظاهر شد.
یک آن احساس کردم قلبی برای تپیدن ندارم و از کار افتاده.
صدای جیغهای نسرین را می شنیدم که میگفت:
–ازتون شکایت میکنم، مگه شهر هرته سرتون رو انداختین پایین و همین جوری میاید تو خونهی مردم.
کامی همان طور که نگاهم میکرد گفت:
–من که شکایتی زیاد دارم اینم روش.
هلما هم در ادامهی حرف کامی گفت:
–من از تو شکایت می کنم که اومدی قفل خونه م رو باز کردی و سرقت کردی.
نسرین گفت:
–من سرقت کردم؟! دزد خودتی.
–آره، سرقت کردی، حالا برو ثابت کن که جعبهی طلاهام رو نبردی. یه کیلو طلا داشتم.
انگار نسرین با شنیدن این حرف دهانش بسته شد و دیگر نتوانست چیزی بگوید.
هلما کنار کامی ایستاد و با عصبانیت گفت:
–این جا چه غلطی میکنی؟ کلی از من انرژی رفت تا بفهمم کجایی. پاشو بریم.
بعد به طرفم آمد و بازویم را گرفت و بلندم کرد.
از اتاق که بیرون آمدم شهلا را، بچه بغل کنار در ورودی دیدم که به نسرین می گفت:
–به جون بچه م من نگفتم. حتما بهت یه دستی زدن، من که چیزی بروز ندادم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت281
هلما داخل اتاق پرتم کرد و رو به کامی گفت:
–برو از اون یکی اتاق چمدون رو بردار بذار تو ماشین، باید از این جا بریم.
همین که وارد اتاق شدم ساره را روی تخت دیدم که با رنگ پریده نگاهم میکرد.
جلو رفتم. نمیدانستم از دیدنش باید خوشحال باشم یا ناراحت. این حال زارش برایم غصهی بزرگی بر روی غصههایم بود.
ولی او از دیدنم خوشحال شد. شاید چون اصلا نمیدانست من این جا چه میکنم.
ماژیک و تخته را برداشت و فوری نوشت.
–بدبخت شدم تلما، همه چیزم رو از دست دادم. بچه هام، شوهرم، دیگه هیچ کس رو ندارم. محتاج هلما شدم. بی کس و کار شدم.
بعد آن چنان با هق هق شروع به گریه کرد که من تمام ترس و اضطرابم را فراموش کردم.
مقابلش زانو زدم و دست هایش را گرفتم.
–چی شده؟ اصلا تو این جا چی کار میکنی؟ چرا محتاج هلما شدی؟!
قبل از این که ساره چیزی بنویسد هلما وارد اتاق شد و با تشر گفت:
–پاشو بریم.
از جایم بلند شدم.
–کجا؟
–مگه قرار نشد آزادت کنم؟ پاشو می خوام تا یه جایی برسونمت دیگه. این فرارت رو هم ندید می گیرم به شرطی که بعدا حرف گوش کنتر بشی.
از جایم بلند شدم و یک قدم عقب رفتم.
–لازم نیست. من به خونواده م گفتم این جام، خودشون میان دنبالم.
دستم را گرفت و کشید.
–بیا بریم بابا وقت نیست. تا اونا بخوان بیان این جا، صبح شده.
دستم را محکم از دستش بیرون کشیدم و فریاد زدم.
–برو گمشو، من با تو هیچ جا نمیام. تو می خواستی چه بلایی سرم بیاری؟ چرا گفتی اون پسره بیاد این جا؟
بعد هم به عقب هولش دادم.
یک قدم عقب پرید و دندان هایش را روی هم فشار داد.
–من فقط میخواستم یه چیزی از تو، دستم داشته باشم که اگه قولی که دادی یادت رفت بهت تذکر بدم، ولی مثل این که تو چموش تر از اونی هستی که فکرش رو میکردم و زبون خوش حالیت نیست، همون زبون کامی رو بهتر می فهمی.
در آن کشمکش ساره فوری روی تخته نوشت.
–پس من چی؟
بعد تخته را جلوی هلما گرفت و از خودش صداهای نامفهوم درآورد.
هلما همهی توجهش به من بود و اصلا او را نگاه هم نمیکرد.
دوباره هلما خواست به طرفم هجوم بیاورد که صدای زنگ گوشی منصرفش کرد.
گوشی را روی گوشش گذاشت و داد زد.
–کامی زود بیا بالا گوش این دختره رو بگیر و...
نمیدانم کامی چه گفت که چشمهایش گرد شد و حرفش نیمه تمام ماند و بعد از مکث کوتاهی پرسید:
–تو مطمئنی؟
کامی از آن طرف خط توضیحاتی داد و هلما با شتاب گفت:
–اومدم، اومدم. تو ماشین رو ببر نزدیک میدون نگه دار، من خودم رو میرسونم.
گوشی را داخل جیبش سُر داد و با عجله از کمد چادر مشکیاش را همراه یک ماسک مشکی و عینک دودی برداشت و رفت.
با رفتن او ساره دوباره شروع به گریه کردن کرد.
پنجرهی اتاق را باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم.
یک موتور سوار که آرم پلیس داشت جلوی مجتمع ایستاده بود.
یک پلیس هم پیاده شده بود و با آقایی که جلوی در بود صحبت میکرد.
رو به ساره کردم.
–به خاطر اومدن پلیس فرار کرد. ساره گوشهی مانتوام را گرفت و التماس آمیز نگاهم کرد.
کنارش روی تخت نشستم.
–چرا گریه میکنی؟ باید خوشحال باشی که تو رو با خودش نبرده.
اونا آدمای خطرناکی هستن. ساره بالاخره تو کی می خوای باور کنی؟
روی تخته نوشت.
–چون همهی امیدم به هلما بود. حالا کجا بمونم، دیگه هیچ کس رو ندارم، شوهرم بچهها رو با تمام وسایل خونه برداشته و رفته. خونه رو هم تحویل صاحب خونه داده، من کجا برم؟ هلما گفت میتونم پیشش بمونم ولی اونم رفت.
لبم را به دندان گرفتم.
–باورم نمی شه، شوهرت همچین آدمی نبود!
باز نوشت.
–اون روز که تو ولم کردی و رفتی...
ماژیک را از دستش گرفتم.
–من ولت نکردم این هلما خانم شما، من رو زندانی کرد.
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد.
مجبور شدم ماجرا و اتفاقات آن روز را برایش تعریف کنم.
نوشت:
–اگر نمیشناختمت حرفات رو باور نمیکردم. چرا هلما این کارا رو کرده؟
نفسم را بیرون دادم.
–داستانش طولانیه، فقط نمیدونم از کجا فهمید من خونهی همسایه بودم؟
ساره فوری نوشت.
–خودش نمی تونه بفهمه، ولی یکی هست که استادشه. اون از خود هلما نیرو می گیره یه اتصال می زنه میفهمه.
با دهان باز پرسیدم:
–یعنی ذهن من رو می خونه؟
نوشت.
–ذهن تو رو که نمی تونه، چون تو تا حالا اصلا اتصال نگرفتی. اون کسی که تو توی خونه ش قایم شدی، اتصال نداشته؟
–چرا، چرا، از شاگرداشونه.
–شاید از طریق اون تونسته.
سرم را با دست هایم گرفتم.
–وای ساره، اینا خود شیطونن، این جوریه که هر غلطی می کنن.
ساره نوشت.
–شیطون چیه؟ بدبختا کلی ریاضت کشیدن تا به اینجا رسیدن.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت282
اخم کردم.
–تو چرا این قدر از هلما طرفداری میکنی؟ اون هر بلایی سرت میاره بازم برات عزیزه.
نمیدانم چرا آن لحظه یاد حرف علی در مورد سگ ها افتادم که میگفت آن چنان محبتی بین سگ و بعضی از انسانها به وجود میآید که انسان عاشق سگ می شود و این به خاطر ذات سگ هست که شیطانیست و قبلا از لشگر شیطان بوده و اگر به انسان لطمه هم بزند باز انسان دوستش دارد و نمیتواند از خودش دورش کند مثل شیطان که در خون انسان هم میتواند نفوذ کند و جدا کردنش کار هر کسی نیست.
با خودم زمزمه کردم:
– بدبخت این سگای امروزی هم دست آدما اسیر شدن.
ساره سوالی نگاهم کرد.
گفتم:
–هیچی، بهم بگو چرا شوهرت ولت کرده؟
نوشت:
–همه که رفتن کسی نبود من رو برسونه، هلما من رو همراه همین کامی فرستاد که برم خونه.
وقتی رسیدیم من رو تخته برای کامی نوشتم که به شوهرم زنگ بزن بگو من راننده آژانسم خودش بیاد کمکم کنه تا برم خونه ولی اون گوش نکرد. گفت خودم نوکرتم هستم.
ساره تند تند مینوشت و تخته را پاک میکرد تا جا برای نوشتههای بعدی باشد.
خطش خیلی ناخوانا و افتضاح بود.
دوباره نوشت.
–وقتی شوهرم در رو باز کرد و دید که کامی زیر بغل من رو گرفته تا کمکم کنه عصبانی شد.
هینی کشیدم.
–بسه، دیگه نمی خواد بنویسی، خودم بقیهش رو میتونم حدس بزنم.
ساره دوباره گریه کرد و نوشت:
–دیگه با این وضع حتی کارم نمیتونم بکنم. باید برم گدایی و کارتن خواب بشم.
پرسیدم:
–پدر و مادرت چی؟
گریهاش شدیدتر شد.
–حاضرم بمیرم، گدایی کنم، ولی از خجالتم اون جا نرم.
به پهنای صورت اشک می ریخت و می نوشت.
–هلما گفته بود من رو می بره پیش خودش. حالا دیگه هیچ امیدی ندارم.
لب هایم را روی هم فشار دادم.
–امیدت به خدا باشه.
با اخم نگاهم کرد و نوشت.
–خدا هم مثل هلما ولم کرده.
عصبانی شدم.
–تو خدا رو ول کردی یا اون تو رو؟ مدام ازش فرار میکنی، واسه یه بارم که شده صداش بزن.
با چشمهای پر از اشک نوشت.
–دیگه زبونی ندارم که صداش کنم. اون زبونمم ازم گرفت.
دستم را روی قلبش گذاشتم.
–خدا تو قلبته، جایی که هیچ شیطونی نمیتونه بهش راه پیدا کنه. نیازی به زبون نیست. تخته را از دستش کشیدم و روی زمین نشاندمش، خودم هم کنارش نشستم و سجده کردم و گفتم:
–فقط کافی این جوری توی دلت ازش بخوای.
عکسالعملی نشان نداد و فقط نگاهم کرد.
سر از سجده برداشتم و فریاد زدم:
–نمی خوای از این اوضاع نکبتی نجات پیدا کنی؟
اشک هایش مثل سیل روی گونههایش میریختند.
شاید به خاطر سستی بدنش برایش سجده کردن سخت بود.
کمکش کردم و به حالت سجده نشاندمش.
با همان الفاظ نامفهوم چیزهایی نجوا میکرد. من هم سجده کردم و با اشک برای ساره دعا کردم. با صدای بلند نام های خدا را صدا می زدم به ساره می گفتم او هم تکرار کند. ساره فقط میتوانست آهنگ الفاظ را تلفظ کند.
چند دقیقهای در همان حال باقی ماندیم که در آپارتمان کوبیده شد.
دویدم و در را باز کردم.
پلیسی که پایین بود بالا آمده بود و همسایهها هم دورش جمع شده بودند.
نسرین جلو آمد و با خوشحالی بغلم کرد.
–تو سالمی؟ اذیتت که نکردن؟
–نه، خوبم.
رو به آقای پلیس پرسیدم:
–دستگیرشون کردید؟
پلیس بدون این که جوابم را بدهد داخل خانه شد و پرسید:
–به جز شما دیگه کی این جاس؟
من توضیح میدادم و او سرش را تکان میداد و هم زمان با بی سیمش صحبت میکرد.
نسرین از اتاقی که ساره بود بیرون آمد و گریه کنان گفت:
–این خانم رو من میشناسم، چند بار تو کلاسای حضوری دیده بودمش، اصلا این جوری نبود. خیلی شاد و سرحال بود. چرا این طوری شده بیچاره؟!
سرم را تکان دادم و با بغض گفتم:
–اون فقط میخواست وضع زندگیش یه کم بهتر بشه، ولی حالا دیگه نه زندگی داره، نه سلامتی.
نسرین با حیرت فقط نگاهم کرد.
با آمدن شهلا و دختر و شوهرش بغضم را قورت دادم و از جایم بلند شدم و به طرفشان رفتم و تشکر کردم.
شهلا جوری که انگار عذاب وجدان اذیتش میکرد گفت:
–به خدا من به هلما در مورد این که تو خونهی نسرینی چیزی نگفتم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
ما بههیچوجه به مردم نمیگوییم ریاضت [بکشند] ما میگوییم ریختوپاش نباشد؛ #مصرف کردن یک حرف است، بد مصرف کردن یک حرف دیگر است.
🗓 ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
#تقویم۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ پیشگویی رهبری درباره خاورمیانه بدون اسرائیل
🔹 #خاورمیانه_اسلام معنی دیگر خاورمیانهی #عصر_ظهور است با محوریت #کوفه #مکه و #قدس، تحت هدایت و رهبری #محور_مقاومت شیعی که اجازه تحقق رویای محور مثلث غربی، عبری، عربی برای تشکیل #خاورمیانه_بزرگ آمریکا و اسرائیل و کشورهای مرتجع عربی را نخواهد داد.
💢 #امام_خامنهای در اسفند ۱۳۸۸ در دیدار با گروههای مبارز فلسطینی فرموده بودند: «شکی نیست که بر اساس حقایقی که خدای متعال تقدیر کرده، خاورمیانهی جدید شکل خواهد گرفت و این خاورمیانه، خاورمیانه اسلام خواهد بود»
⚠️ به نظر شما خاورمیانه اسلام با حضور #اسرائیل -این غده سرطانی- شکل خواهد گرفت یا بدون حضور اسرائیل؟
✅ قطعا بدون حضور اسرائیل
✨ زیرا طبق آیات 4-8 #سوره_اسراء، در زمان #ظهور امام، یهودیان ساکن #فلسطین توسط #امام_زمان و لشگریان ایشان، مجازات خواهند شد.
🌺 در احادیث شیعی همچون کتاب معتبر الکافی مرحوم شیخ کلینی جلد ۸ صفحه ۲۰۶ و کاملالزیارات صفحه ۶۳، هویت و مصداق «عباداً لنا» مؤمنان، شیعیان و یاوران حضرت قائم(ع) معرفی شده
💢 ضمن اینکه با توجه به عبارت قرآن «و لِيَدخلوا المَسجد كَما دخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة» میتوان دریافت مجازاتکنندگان دوم، باید از سنخ مجازاتکنندگان اول باشند، کما اینکه در کتب تفسیری شیعی بر #امام_مهدی علیهالسلام و انصار ایشان، تفسیر شده:
⚡️ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ يعني القائم و أصحابه (تفسیر قمی جلد ۲ صفحه ۱۴)
✅ بنابراین خاورمیانه اسلام، همان خاورمیانه عصر ظهور است که قطعا رژیم اسرائیل در آن حضور ندارد. و #بشارت #رهبری مطابق آیات #قرآن است.✌️
❤️ اللهم صل علی محمد و آل محمد 🇮🇷
#فلسطین_راز_پنهان_ظهور #آزادی_قدس
📲 ای خجل از جمال تو چهره ماه نیمه شب ...😍❤️
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔶🔴دوستان بزرگوار سلام
این متن خیلی خیلی مهمه
حتما حتما حتما حتما بخونید و نشر بدید.
👇🕊👇
حضرت آقا در چند سخنرانی اخیرشون
یه هشداری دادن که باید خیلی حواسمون بهش باشه
یکی از اون هشدارها این بود که
این فتنه خاموش نشده و اگر حواسمون نباشه دوباره فتنه روشن میشه
مواظب باشیم حواسمون رو پرت موارد غیر اولویت دار نکنند.
تا زمانی که سرمون مشغول اون شد اونها ضربه اصلی رو بزنن
حضرت آقا بارها فرمودن :
حجاب الان اولویت ما نیست اولویت اصلی ما اقتصاد و معیشت مردمه
🔷 دشمن با مسئله حجاب داره ما رو مشغول میکنه تا در پس این قضیه دو تا کار بکنه
اولی ریزش در بدنه اجتماعی جامعه و ترویج بی حجابی
دومی و از همه مهمتر ریزش در بدنه انقلابی برای دفاع از این انقلابه
تا حالا دقت کردید هر وقت صحبت از
بی حجابی میشه
دومین قضیه و موضوعی که مطرح میشه موضوع دزدی و اختلاس و ناکارمدی دولت و قیمت دلاره؟
و دقت کردید که در این مدت چند ماه اخیر چقدر از بدنه انقلابی ریزش کرده
و همه از رأیی که به دولت رئیسی دادن پشیمانند؟
دشمن در حال زدن بدنه انقلابی است
ولی بدنه انقلابی درگیر نگرانی برای وضعیت حجاب در تابستان امساله
بدنه انقلابی جامعه به عنوان مدافعین نظام دارن یکی یکی سقوط میکنند
و حواسمون به این سقوط نیست
فتنه آینده و برافروخته شدن این فتنه حتما حتما
فتنه ناکارآمدی دولته اینو حضرت آقا بارها هشدار دادن
شاید خیلی ها بگن چرا با این همه ضعفی که در اقدامات دولت میبینید باز هم ازش دفاع میکنید؟
اما بگم چیزی که دلسوزان انقلاب و نظام دارن می بینند اتفاقات بزرگ آینده است که توسط همین دولت رقم خواهد خورد
درسته دلار گرون شده
ولی این تبعات یک سری از فعالیت های دولته
و فشار لابی مافیایی اقتصاد کشوره تا دولت زمین بخوره
رک بگم دولت در ظاهر فعالیتش در بدنه اقتصاد ضعیفه
ولی داره زیرساختها رو خیلی عالی ترمیم و توسعه میده
و ( انشاءالله ) اگر زیرساختها حل بشه وضعیت به یکباره عوض خواهد شد
الان یه عده میپرسن این یعنی چی؟
یه مثال میزنم
یه خبر خیلی خوب اخیرا تو اخبار اومد
👇
🔶 سوئیفت بانکی ایران و روسیه متصل شد
❌ تفاهم نامه همکاری ایران و روسیه با موضع اتصال پیامرسانهای مالی دو کشور نیز به امضاء رسید که در این راستا
تبادلات مالی و بانکی دو کشور و ۱۳ کشور دیگر که در روسیه حضور دارند، تسهیل شد.
این یعنی چی؟
یعنی بغیر از روسیه ما الان میتونیم با ١٣ کشور بزرگ دیگه رابطه تبادل مالی و بانکی ایجاد کنیم
❌در واقع سازمان پرفشار تحریمها در آینده خیلی خیلی نزدیک از هم فرو میریزه
🔷 چندین اتفاق بزرگ داره دست به دست هم میده تا اقتصاد مبتنی بر دلار بدون پشتوانه آمریکا با کله زمین بخوره
با توافقاتی که صورت گرفته ؛
به حول و قوت الهی ما داریم از تمام تحریمها عبور میکنیم
در همین بین ، یکسری از کشورهای بزرگ تصمیم گرفتن دلار رو از گردونه معاملاتشون کنار بگذارند
مثل کشورهای معاهده شانگهای و کشورهای بریکس
دلار داره جون آخرش رو میده شاید بازم قیمتش بالا و پایین هم بشه ولی کارش تمومه و یهو پایین میاد و شدیدا ریزش میکنه..
❌ یه چی میگم و بهش اعتقاد دارم
بازار و صرافی های ما هم فهمیدن که دلار داره جون آخرش رو میکنه دارن با ایجاد موج های شایعه در مجازی مردم رو تحریک میکنند تا دلارهایی که دارن رو بفروشن و بیچاره مردمی که به سمت خرید دلار میرن،بازم میگم این اعتقاد منه..
🔶 وقتی زیرساخت اقتصاد توسط دولت به خوبی احیا بشه نگرانی ما ازبین خواهد رفت
ما داریم تبعات خراب شدن زیرساختها رو در دولت قبل میدیم
حضرت آقا هم فرمودن که برای اینکه اوضاع اقتصاد درست بشه باید به دولت زمان داد
❌ اگر بخوام مثال کوچکی بزنم در مورد اتفاقات آینده باید اشاره کنم به اینکه ، چون ایران از لحاظ ژئو پولیتیک در شاهراه ارتباطی کشورهای عضو شانگهای قرار گرفته ، درآمد عوارض ترانزیتی ما ، مافوق تصور خواهد بود
🔷 این عملکرد های دولت در آینده جواب خواهد داد و ما نباید از این دولت مأیوس بشیم
فتنه آینده ،
فتنه بی دفاع کردن نظام و دولته
تا به راحتی بتونن از ما عبور کنند
حالا هی یه عده بگن ما ناامید شدیم
ما دیگه دفاع نمیکنیم و دولت خراب کرده
🍃🌺🌹💐🌷🌸🍃
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⚡️ معنای اسم سوره ها
حیف نیست خودمان را مسلمان بدانیم اما معنای اسم سوره ها را ندانیم؟
بسم الله
1- فاتحه👈گشاينده
2- بقره👈گاو ماده
3- آل عمران👈خانواده حضرت عمران علیه السلام
4- نساء👈زنان
5- مائده👈سفره و خوان غذا
6- انعام👈احشام و چهار پايان
7- اعراف👈جائى است ميان بهشت و جهنم
8- انفال👈منابع و ثروت هاى عمومى در طبيعت
9- توبه👈بازگشت
10- يونس👈نام يكى از پيامبران
11- هود👈نام يكى از پيامبران
12- يوسف👈نام يكى از پيامبران
13- رعد👈غرش آسمان و ابر
14- ابراهيم👈نام يكى از انبياء
15- حجر👈نام سرزمين قوم ثمود
16- نحل👈زنبور عسل
17- اسراء👈حركت شبانه
18- كهف👈غار
19- مريم👈مادر حضرت عيسى
20- طه👈رمزى است خطاب به پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم
21- انبياء👈پيامبران
22- حجّ👈قصد و آهنگ و نام يكى از عبادات اسلامى كه از فروع دين است
23- مؤمنون👈ايمان آوردگان
24- نور👈روشنایی و روشنی
25- فرقان👈جدا كننده
26- شعراء👈شاعران
27- نمل👈مورچه
28- قصص👈قصّه
29- عنكبوت👈نوعی حشره
30- روم👈نام كشورى است
31- لقمان👈نام مردی حکیم که اصلش حبشی بوده و در روزگار داود می زیسته است
32- سجده👈سجده كردن
33- احزاب👈حزب ها و گروه ها
34- سبا👈نام شهری که بلقیس دختر هدهاد در کشور یمن، پادشاه آن بود. او به عقد حضرت سلیمان علیه السلام در آمد
35- فاطر👈شكافنده، پديد آورنده
36- يس👈از حروف رمز قرآن و خطاب به پيامبر
37- صافّات👈به صفّ كشيده ها
38- ص👈از حروف مقطع رمز
39- زمر👈جمع زمره: گروه ها و دسته ها
40- مؤمن👈ايمان آورنده
41- فصّلت👈بخش بخش و فصل فصل شده
42- شورى👈مشورت و هم فكرى و نظر خواهى
43- زخرف👈زينت و زيور
44- دُخان👈دود
45- جاثيه👈به زانو افتاده
46- احقاف👈نام سرزمين قوم عاد در نزديكى يمن
47- محمّد👈صلی الله علیه و آله و سلم [نام پيامبر بزرگ اسلام]
48- فتح👈پيروزى
49- حجرات👈حجره ها و اطاق ها
50- ق👈از حروف رمز اوائل سوره ها
51- ذاريات👈پراكنده كنندگان
52- طور👈نام کوهی که حضرت موسی برای مناجات با خدا به آنجا رفت
53- نجم👈ستاره
54- قمر👈ماه
55- رحمن👈بخشنده
56- واقعه👈پيش آمد، حادثه
57- حديد👈آهن
58- مجادله👈گفت و گو و جَدَل
59- حشر👈بيرون آمدن، بر انگيخته شدن
60- ممتحنه👈زن امتحان شده
61- صفّ👈رديف و صفّ
62- جمعه👈یکی از ایام هفته
63- منافقون👈دو چهره ها
64- تغابن👈گول خوردگى و حسرت و خسران
65- طلاق👈رها ساختن و طلاق دادن زن
66- تحريم👈حرام و ممنوع ساختن
67- ملك👈فرمانروائى
68- قلم👈وسیله نوشتن
69- حاقّه👈آن چه سزاوار و مسلم و حقّ است
70- معارج 👈نردبان ها، رتبه هاى بالا برنده
71- نوح👈از پيامبران بزرگ
72- جن👈موجودى نامرئى با ويژگيهائى عجيب
73- مزمّل👈گليم به خود پيچيده
74- مدثّر👈جامه به خود پيچيده
75- قيامت👈برخاستن
76- دهر👈روزگار، دوران
77- مرسلات👈فرستاده شده ها
78- نبا👈خبر
79- نازعات👈آنها كه از روى قوت مى كشند
80- عبس👈چهره در هم كشيد
81- تكوير👈 هم پيچيده شدن
82- انفطار👈شكافته شدن
83- مطففين👈كم فروشان
84- انشقاق👈دو شقه شدن و شكاف برداشتن
85- بروج👈برج ها
86- طارق👈ستاره ظاهر شونده
87- اعلى👈برتر
88- غاشيه👈فرا گيرنده
89- فجر👈سپيده دم
90- بلد👈شهر
91- شمس👈خورشيد
92- ليل👈شب
93- ضحى👈نور و روشنائى
94- انشراح👈گشاده شدن، وسيع شدن
95- تين👈انجير
96- علق👈خون بسته، زالو، كرم
97- قدر👈اندازه، سنجش، ارزش
98- بيّنه👈دليل روشن و حجت آشكار
99- زلزال👈لرزش و زلزله
100- العاديات 👈دوندگان
101- قارعه👈كوبنده
102- تكاثر👈افتخار به زيادى ثروت و عزّت
103- عصر👈زمان، بعد از ظهر، فشار و ...
104- همزه👈عيب جو و طعنه زن
105- فيل👈نوعی حیوان
106- ايلاف👈الفت دادن
107- ماعون👈ظرف غذا
108- كوثر👈خير فراوان
109- كافرون👈كافرها
110- نصر👈يارى
111- تبّت👈شكسته باد
112- اخلاص 👈خالص كردن
113- فلق 👈صبح
114- ناس👈مردم
✅حیف نیست بقیه دوستانتان غافل باشند از معنای سوره های قرآن؟
--------------------------------------------------------
📚 قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌍 جهان، در روزی که گذشت (۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲)
🔸شمار شهدای فلسطینی به ۳۳ نفر رسید/ با بمباران غزه، موج جدید حملات موشکی مقاومت علیه مواضع صهیونیستی آغاز شد/ترور «ایاد الحسنی» فرمانده یگان عملیات جهاد اسلامی در حمله پهپاد انتحاری رژیم صهیونیستی؛ اسرائیل بیش از ۲۶ سال در تلاش برای ترور شهید ایاد الحسنی بود.
🔸دبیرکل حزبالله لبنان: این نتانیاهو است که تجاوزات فعلی را علیه نوار غزه با ترور برادران ما در سرایاالقدس و با کشتار زنان و کودکان آغاز کرده/مقاومت با ترور فرماندهان ضعیف نشد.
🔸️بیانیه مشترک روسیه و سوریه: ارتش آمریکا برای صلح در سوریه باید از این کشور خارج شود.
🔸اجلاس سالیانه بانک توسعه اسلامی با حضور مقامات بیش از ۵۰ کشور عضو سازمان همکاری اسلامی در جده عربستان رسما آغاز به کار کرد.
🔸اداره اطلاعات انرژی آمریکا: در سه ماهه نخست ۲۰۲۳ ایران رتبه دوم رشد تولید نفت در میان اعضای اوپک را داشته است.
🔸معاون سخنگوی وزارت خارجه آمریکا انتخاب سفیر و نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران در ژنو بهعنوان رئیس دورهای اجلاس مجمع اجتماعی شورای حقوق بشر در سال ۲۰۲۳ را عمیقا نگرانکننده خواند.
🔸مسئول ارشد سیاست خارجی اتحادیه اروپا ارسال سریعتر مهمات برای اوکراین را خواستار شد.
🔸مدیرکل سازمان جهانی بهداشت: وضع اضطراری جهانی در مورد ویروس آبله میمون پایان یافته است.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸