▪️ ارتشبد بی سواد و کم هوش
🔻 ارتشبد نعمت الله نصیری ظاهرا بهایی نبود اما از بهائیان حمایت می کرد و در زمان ریاست او بر ساواک بهائیان زیادی وارد کار ساواک شدند که معروف ترین آنها پرویز ثابتی و سرهنگ حقیقی بودند.
نصیری معتقد بود که اسلام یک دین و آیین ارتجاعی است(!!) و برای مملکت خطر دارد(!) به همین سبب در دوران ریاست او ساواک بیشترین مبارزه را با گروه های اسلام گرا به عمل می آورد و کوشید ریشه اسلام گرایان را بخشکاند.
ازنظر ایدئولوژیکی کاملا مرید ارتشبد آریانا بود و از اندیشه ی تغییر خط فارسی حمایت می کرد. در زمان او چند نویسنده ی ساواکی تبلیغاتی را در خصوص لزوم تغییر خط فارسی در صفحات مطبوعات آغاز کردند. نصیری و آریانا معتقد بودند که تغییر خط فارسی از حروف عربی به لاتین باعث می شود ارتباط ما با اعراب قطع گردد. اگر چه آریانا فقط از تغییر خط صحبت می کرد اما نصیری در این اواخر لزوم تغییر دین را هم مخفیانه تبلیغ می کرد و معتقد بود ایران یک کشور غیر عرب است و نباید از دین اعراب تبعیت کند. در آن سالها بسیاری از روشنفکران و متفکران رژیم شاهنشاهی از اندیشه ی فاصله گرفتن از اعراب حمایت می کردند.
تاریخ پهلوی.چشم ها و گوش های شاه.نشر مدرسه. صص35-36
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴 روضه ممنوع
اجازه نمی دادند پدرم هیچ کجا سخنرانی کند کاملا" ممنوع المنبر شده بود. پدرم در خانه خودمان جلسه روضه می گذاشت و سخنرانی می کرد. ساواک متوجه شد و حتی اجازه این را هم ندادند.یک روز برای خرید با برادرم از منزل بیرون رفتیم وقتی برگشتیم کوچه پر از نیروهای پلیس بود. نمی گذاشتند کسی نزدیک خانه ما بشود. اگر کسی اصرار می کرد با باتوم او را می زدند. ما بچه بودیم و کمی ترسیده بودیم تا نزدیک خانه رفتیم پشت در که رسیدیم یکی از پلیس ها باتومش را بلند کرد که مارا بزند. گفتم: اینجا منزل خودمان است. نگاهی غضبناک به ما کرد و اجازه داد داخل منزل بشویم.
تازیانه های بی هدف.نشر موزه عبرت ایران.ص56 خاطرات دکتر سید مهدی هاشمی نژاد فرزند شهید هاشمی نژاد
ارسالی از مخاطبین
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
فرزند : اسماعیل
#طلوع :
🗓 1329/09/14 🗓
محل تولد : قزوین
وضعیت تاهل : متأهل
راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : #سال1348
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : #سال1349
بازگشت به ایران : #سال1351
فرماندهی پایگاه #هشتم_هوایی اصفهان ( #ارتقاء از درجه #سروانی به درجه #سرهنگ_دومی ) :
🗓 1360/05/07 🗓
معاون عملیات نیروی هوایی تهران ( #ترفیع به درجه #سرهنگ_تمامی ) :
🗓 1362/09/09 🗓
افتخار به #درجه_سرتیپی :
🗓 1366/02/08 🗓
#عروج :
🗓 1366/05/15 🗓
مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی
محل #شهادت : سردشت
نام عملیات : شناسائی هوائی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🥀 *🌴🏴🏴🌷🌷🇮🇷
کانال عاشقان ولایت
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا.
ارائه تحلیلهای خبری.
ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری .
و....
مالک کانال: @MnochahrRozbahani
ادمین : @MP13491347
حرفت رو بطور ناشناس بزن
https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
https://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت204
ز سعدی
محمد علی با تعجب پرسید:
چرا میگه نه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ...
میگه شرایط مساعد نیست.
محمد علی لب حوض نشست و پرسید:
تو چی گفتی؟
چادر رنگی ام را دور شکمم مرتب کردم و گفتم:
من که با آقاجان حرفی نزدم.
مادر با آقاجان حرف زد آقاجانم گفتن نه
_چرا دو کلام خودت با آقاجان حرف نزدی
_دیگه مادرجان حرف زدن آقاجان نه آورد چه فایده داره من حرف بزنم
_تو برو حرف بزن حتما یه فایده ای داره
کنار محمد علی نشستم و گفتم:
روم نمیشه با آقاجان حرف بزنم.
برم بهش چی بگم؟
محمد علی به سمتم چرخید و گفت:
میخوای من میرم حرف می زنم.
قبل از این که من حرفی بزنم محمد علی از جا برخاست و به سمت اتاق آقاجان رفت.
چند بار صدایش زدم که نرود ولی رفت و به ناچار من هم پشت سرش به راه افتادم.
از پله ها بالا رفت و آقاجان را صدا زد.
جواب آقاجان را که شنید وارد اتاق شد و چراغ را روشن کرد.
من همان لب پله ها ایستادم و به اتاق نرفتم.
صدای محمد علی را شنیدم که گفت:
آقاجان کی قراره رقیه رو راهی کنید بره پیش احمد؟
_هر وقت احمد جایی بود که خطر نداشت
_یعنی هنوز خطر هست و احمد فرستاده پی رقیه؟
احمد حتما همه شرایط رو سنجیده مسلما خودش هم دلش نمیخواد ناموسش رو ببره تو دل خطر
وقتی میگه زنم رو بیارید یعنی امنه خطری نیست.
ثانیا بر فرض بگیم آره خطر هست احمد تحت تعقیب ساواکه تا وقتی ساواک هست احمد هم تو خطره
اومدیم تا هزار سال دیگه خطر رفع نشد یعنی رقیه حق نداره بره سر زندگیش؟
آقاجان در جواب محمد علی گفت:
من دلم نمیخواد دخترم اذیت بشه آسیب ببینه
برای همین فعلا ترجیح میدم رقیه همین جا بمونه
محمد علی گفت:
آقاجان شرمنده ام یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشین و از من به دل نگیرین
ولی شما اگه می خواستین رقیه اذیت نشه آسیب نبینه اصلا نباید به ازدواجش با احمد رضایت می دادین.
این بار دومه که برای احمد اتفاقای بد افتاده و رقیه تو این مدت نبودش یه چشمش اشک بوده یه چشمش خون
اگه قرار بر آسیب ندیدنش بود شما که می دونستین احمد مبارزه، انقلابیه، اصلا نباید بهش دختر می دادین که آب تو دل دردونه تون تکون نخوره
وقتی به وصلتش با یک مبارز انقلابی رضایت دادین یعنی رضایت دادین دخترتون دردونه تون تو همه سختی ها با شوهرش هم پیاله باشه
از اول قبل وصلت کردن باید فکر آسیب ندیدن رقیه رو می کردین نه الان که هم دلش به احمد وصله هم یه بچه از اون تو شیکم داره
صدای مادر را شنیدم که گفت:
محمد علی خجالت بکش این چه طرز حرف زدن با آقاته
آقاجان گفت:
اشکالی نداره خانم. داریم مردونه حرف می زنیم
من اگه با وصلت رقیه با احمد رضایت دادم چون می دونستم مرد تر از احمد دیگه کسی در خونه مون رو نمی زنه که دخترم رو بهش بسپارم
_الان تو مردیش شک دارین که دوباره دخترتون رو دستش نمی سپارین؟
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت205
ز سعدی
مادر دوباره اعتراض کرد:
محمد علی دیگه داری زیاده روی می کنی.
حواست باشه داری به آقات چی میگی
آقاجان گفت:
من الان به مردی احمد شک ندارم شرایط رقیه خاصه
وقتی احمد پیام داده اگر من صلاح می دونم یعنی منم باید بسنجم که دخترم بره یا نه
اگه فقط پیام می داد رقیه رو بفرستین با اعتمادی که به خودش دارم یک لحظه هم تعلل نمی کردم خودم رقیه رو راهی می کردم بره
_شاید احمد حیا کرده و خواسته احترام بذاره که مستقیم نگفته بیارینش
احمد گفت رضایت شما و دل رقیه
شاید وقتی اینو گفته فکر می کرده رضایت شما گروی دل دخترتونه و شما به خاطر دل رقیه نه نمیارید
آقا جان در جوابش گفت:
یک کلام و ختم کلام
تا وقتی شرایط بهتر نشه رقیه از این جا جایی نمی بره
شبت به خیر بابا جان
از پله ها فاصله گرفتم و به سمت ایوان رفتم و لب ایوان نشستم.
محمد علی در پله ها بود که چراغ اتاق آقاجان خاموش شد.
محمد علی به سمتم آمد و کلافه نفسش را بیرون داد و گفت:
ظاهرا مرغ آقاجان یک پا داره و کوتاه بیا نیست.
این آقاجانِ الان انگار آقاجان همیشگی نیست.
خیلی سخت و غیر قابل نفوذ به نظر می رسه
بغض گلویم را فرو دادم و با صدایی که می لرزید گفتم:
اشکالی نداره.
حتما مصلحت به اینه.
دستت درد نکنه داداش که حرف زدی.
محمد علی سر تکان داد و گفت:
من میرم بخوابم اگه خوابم ببره.
شب به خیر.
در جواب او شب به خیر گفتم و به احترامش از جا برخاستم.
محمدعلی به سمت رختخوابش که روی ایوان پهن بود رفت و دراز کشید.
من هم با قدم هایی آهسته به سمت اتاق رفتم.
بدون این که چراغ روشن کنم گوشه ای از اتاق نشستم.
نه در را بستم و نه پرده را انداختم.
نور کمی از حیاط به اتاق می تاببد و کمی فضای داخل اتاق را از آن سیاهی و تاریکی مطلق در می آورد.
از وقتی محمد امین برایم خبر آورده بود چه رویاهایی که برای خودم بافتم و با مخالفت آقاجان همه رویاهایم از بین رفت.
از جا برخاستم و چراغ اتاق را روشن کردم.
آلبوم عکس های مان را از کمد بیرون آوردم و به اولین عکس آلبوم، عکسی که بعد از محرمیت دست در دست او بودم و نگاه مهربان او به صورتم خیره مانده بود چشم دوختم.
روی عکسش دست کشیدم و آهسته گفتم:
خیلی دلم برات تنگ شده ... کاش پیشم بودی
قطره اشکم از چشمم پایین چکید و روی عکس افتاد.
با گوشه روسری روی عکس کشیدم تا اشک را از رویش پاک کنم.
با دیدن دوباره عکس آه از نهادم بلند شد.
همراه قطره اشک صورت احمد هم از داخل عکس محو شد.
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت206
ز سعدی
زیر لب گفتم:
ای وای چرا این جوری شد؟
این تنها عکس دو نفره مان بود که من نابودش کردم.
آلبوم را بستم و زانوی غم بغل گرفتم.
حال دلم خوب نبود غمگین بودم و با خراب شدن این عکس عصبانی هم شدم
زیر لب به خودم غرولند کردم و گفتم:
دیگه نه خودش رو دارم نه عکسش رو
به سراغ کیفم رفتم تا نامه های احمد را بخوانم.
به کاغذهایی که از کیفم بیرون کشیدم دقت نکردم و اشتباهی به جای نامه وصیت نامه اش را باز کردم.
چشمم که به شهادتین بالای صفحه افتاد دوباره اشکم جاری شد.
با خودم عهد کرده بودم هیچگاه این وصیت نامه را باز نکنم.
وصیت نامه را روی زمین گذاشتم و گوشه روسری ام را جلوی دهانم جمع کردم و گریستم.
نمی خواستم ناشکری کنم ولی واقعا دیگر از دوری احمد به تنگ آمده بودم.
تا آن لحظه به شوق و انتظار این که احمد به زودی به دنبالم می آید تحمل می کردم و برای لحظه ای که دنبالم بیاید رویاسازی می مردم ولی حالا با نه محکم و قاطعی که آقاجان گفت فقط احساس دلتنگی و نا امیدی می کردم.
از همه دلگیر بودم.
دیگر انگار انگیزه ای برای صبر و تحمل نداشتم.
سرم را بالا آوردم و رو به خدا گفتم:
خدایا تو خودت شاهد و ناظری
تمام این مدت نگفتم چرا این جوری شد سعی کردم شاکر باشم به حکمتت به صلاحت راضی باشم
به این که شوهرم تو راه اسلام باشه راضی بودم.
تموم این دوریا و سختی ها رو گفتم فدای سر دینت
ولی کاش آقاجان نه نمیاورد.
کاش آقاجان می فهمید دلتنگی یعنی چی
خدایا تو که حالم رو می دونی کارت هم معجزه کردنه
چی میشه یه بار برای دل من هم معجزه کنی
خدایا هر چی صلاحه همون رو محقق کن فقط کاش صلاح و مصلحت و حکمتت با خواسته دل این بنده روسیاه و گناهکارت یکی بود.
خدایا ناشکری نمی کنم دارم التماست می کنم.
شکرت که هستی و پناه من بی پناه دل شکسته ای
زیر لب صلواتی فرستادم و با گوشه روسری ام اشکم را پاک کردم.
از جا برخاستم تا رخت خپاب پهن کنم و چراغ را خاموش کنم که صدای کشیده شدن دمپایی روی ینگ فرش حیاط به گوشم رسید.
از پنجره نگاه کردم.
آقاجان بود که به سمت اتاقم می آمد.
تا بخواهم به خودم بجنبم و آلبوم و وصیت نامه را جمع کنم آقاجان به در اتاق رسید و صدایم زد.
در حالی که نگاهم به آلبوم و وصیت نامه خیره مانده بود دم در اتاق رفتم و جواب دادم:
بله آقا جان؟
آقاجان وارد اتاق شد و پرسید:
چرا نخوابیدی؟
لباسم را کمی با دستم جلو گرفتم تا شکمم کمتر دیده شود و گفتم:
دیگه کم کم می خواستم رخت خواب پهن کنم.
نگاه آقاجان به سمت آلبوم که جلب شد سر به زیر انداختم.
آقا جان به سمت آلبوم رفت و همان حا نشست.
آلبوم را برداشت و باز کرد و من از خجالت لب گزیدم.
آقا جان آلبوم را روی طاقچه گذاشت و وکاغذ وصیتنامه را برداشت.
با دقت چند خط اول آن را خواند و بعد پرسید:
اینو کی بهت داده؟
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم.
یکسالونیمباتو
پارت207
ز_سعدی
سر به زیر گفتم:
همون روزی که رفتم خونه محمد امین ... خود احمد بهم داد.
آقاجان کلاف نفسش را بیرون داد و گفت:
هی ابنا رو می خونی که حال خپدت رو داغون می کنی
یکم به خودت و او تو راهیت رحمت بیاد.
روی زمین نشستم و سر به زیر گفتم:
من تا حالا اینو نخوندم.
اشتباهی جای کاغذ دیگه از کیفم درش آوردم وقتی دیدم وصیتنامه است دیگه نخوندمش.
اشکم را پاک کردم و گفتم:
من هیچ وقت این رو نمی خونم
آقاجان در حالی که وصیت نامه را تا می زد گفت:
خیلی خوب باباجان نخونش.
بذارش یه جایی با کاغذای دیگه قاطی نشه.
اشکم را با گوشه روسری ام پاک کردم و گفتم:
اول گذاشته بودمش لای قرآن ولی ترسیدم بیفته گم بشه گذاشتم کیفم.
اگه اشکال نداره دست شما باشه
آقا جان آه کشید و گفت:
باشه باباجان می برم میذارمش تو صندوق حجره
جلوی چشم تو و پیشت نباشه بهتره
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دست شما درد نکنه آقاجان.
آقاجان آه کشید و گفت:
می دونی چند وقته پدر دختری با هم حرف نزدیم؟
از وقتی فهمیدی من جای احمد رو می دونستم و نگفتم دیگه خیلی دور و بر من نیومدی.
دلخور شدی و بهت حق میدم
ولی کاش قهر نباشی.
لب گزیدم و گفتم:
آقاجان من غلط بکنم اگه قهر باشم.
آقاجان آه کشید و گفت:
شرایط خوبی نداریم.
همه مون حال مون داغونه.
همه مون اضطراب داریم، غم داریم نمی دونیم چی کار باید بکنیم این چند وقته همه چیز به هم پیچیده و هر اتفاق جدیدی میفته فقط میشه قوز بالا قوز
ولی با همه اینا
دلِ منِ بابا به شادی و خوشحالی شماها گرمه.
دلم برای خنده هات تنگ شده بابا ...
دلم میگیره وقتی چشمای خیس و قرمزت رو می بینم
در حالی که به گوشه روسری ام خیره مانده بودم و با آن بازی می کردم گفتم:
شرایط برای خندیدن و شاد بودن من مساعد نیست ...
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت208
ز_سعدی
آقاجان آه کشید و گفت:
کاش می شد دوباره شاد باشی. حداقل به خاطر اون طفل معصوم تو راهیت
من هم ناخودآگاه آه کشیدم و علی رغم دنیای حرف که داشتم سکوت کردم.
آقاجان گفت:
بابا من برای دل تو باید چه کار کنم؟
چی کار کنم حداقل کار شبت گریه نباشه؟
آه کشیدم و گفتم:
فعلا که نمیشه کاریش کرد.
تا قرار بر بودن من این جاست فکر نکنم ...
ادامه حرفم را خوردم. من هیچ وقت این قدر صریح با آقاجان حرف نزده بودم.
آقا جان گفت:
بابا جان یه وقت فکر نکنی من از سر سنگدلی و بی رحمی نمیخوام بذارم تو بری
ولی باور کن دلم نمیاد تو بری.
آقاجانم که همیشه برای من کوه صبر و تحمل و مردانگی بود با بغض گفت:
بابا تو بری دیگه من نمی بینمت.
دل من طاقت نمیاره دیگه تو رو نبینم
من دلم به دیدن شما بچه ها خوشه
سر به زیر گفتم:
آقاجان شما خیلی مهربونید که طاقت و تحمل دوری از بچه هاتون رو ندارید. ما هم تحمل دوری از شما رو نداریم
شما چشم امید مایید.
_پس چه طور توقع داری بذارم جایی بری که دیگه نه من می تونم بیام دیدنت و نه تو می تونی بیای دیدنم؟
با بغضی آمیخته به خجالت گفتم:
_آقاجان شما خودتون به ما یاد دادید بعد از خدا بزرگترین حق رو مرد به گردن زن داره
شما گفتید زن همه جوره باید پای شوهرش باشه
خودتون تو نصیحتاتون گفتید همیشه تو سختی و آسایش کنار شوهرتون بمونید
سرم را بالا آوردم و با صدایی که از گریه می لرزید گفتم:
احمد الان مریضه، تنهاست، رواست که توی این سختی و مشکلات تنهاش بذارم
من که فقط وقتی حالش خوبه نباید تو زندگیش باشم
الان که تو این وضعیت بد گرفتار شده باید همپا بودن خودم رو همراه بودن خودم رو بهش ثابت کنم.
باید همراه مشکلاتش باشم
_درست میگی بابا
ولی باور کن شرایط خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو بکنی
درسته من شما رو لای پر قو بزرگ نکردم ولی در حد توان خودم براتون کم هم نذاشتم.
نمی تونم قبول کنم تو بری جایی که هیچ امکاناتی نداره و ندونم در چه حالی و با چه وضعیتی داری روزگارت رو سر می کنی.
بابا جان تو بارداری
خدایی نکرده اگه اتفاق بدی برات بیفته نیاز به کمک داشته باشی کی میخواد به دادت برسه وقتی کسی دورت نیست که هوات رو داشته باشه؟
من نگرانتم بابا
سختمه چند ماه ازت بی خبر باشم و ندونم کجایی
سختمه چند ماه نبینمت
سر به زیر انداختم و گفتم:
برای منم سخته آقاجان
صاحب اختیار من شمایید.
شما صلاح منو بهتر می دونید.
من هر جا به شما اعتماد کردم ضرر نکردم الانم اگر اصرار به رفتن دارم به خاطر این نیست که بگم شما صلاح منو نمی دونید
من غلط بکنم اگر این به ذهنم بیاد.
شما صلاح دونستید من زن احمد بشم، شریک زندگیش بشم.
احمد رو قبول کردید چون گفتید بهش اعتماد داشتید قبولش دارید.
حتی هنوزم به مردانگی اش یقین دارید.
کاش تو این شرایط که قبولش دارید بذارید پیشش باشم و دل تون قرص باشه برام کم نمیذاره
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت209
ز_سعدی
آقا جان آه کشید و از جا برخاست.
من هم به احترامش از جا برخاستم و تا دم در اتاق همراهی اش کردم.
آقا جان بی هیچ حرفی از اتاق رفت ولی صبح هنگام صبحانه موافقتش را با رفتنم اعلام کرد.
با این حرف انگار دنیا را به من هدیه داد.
این بار از خوشحالی اشکم بند نمی آمد.
چند بار با ذوق دست آقاجان را بوسیدم و آقا جان با غم نگاهم می کرد.
حرم که رفتم نماز شکر خواندم و چندین بار سجده شکر به جا آوردم.
وسایلم را با ذوق جمع کرده بودم و چند روزی منتظر بودم تا به دنبالم بیایند و مرا پیش احمد ببرند
دیگر نه اشک می ریختم و نه ناراحت بودم.
همه وجودم شوق و ذوق بود.
دلم برای آرامشی که در کنار احمد داشتم تنگ شده بود و برای احساس دوباره اش دلم پر می کشید.
در این چند روز که من خوشحال بودم و لبخند از لبم کنار نمی رفت آقاجان غمگین بود و طور خاصی نگاهم می کرد.
از نگاهش دلم می لرزید و بابت خوشحالی و ذوق و شوقی که داشتم عذاب وجدان می گرفتم.
هر روز آقاجان قبل از این که سر کارش برود طوری مرا بغل می گرفت و می بوسید که انگار وداع آخرمان است.
تنها آقاجان بود که این قدر ناراحت بود و بقیه اعضای خانواده با این که ابراز دلتنگی می کردند ولی به خاطر این که من به مراد دلم رسیده ام خوشحال بودند.
مادر برایم خوراکی های مختلف را در پاکت می پیچید و کنار می گذاشت، توصیه های مختلف می کرد، گاهی وسط صحبت هایش از دلتنگی ام اشک می ریخت اما به خاطر دل من وسط همان گریه ها می خندید و خدا را شکر می کرد.
بالاخره بعد از چند روز انتظار محمد امین به خانه مان آمد تا در مورد رفتن من هماهنگی کند.
همه در مهمانخانه و زیر باد خنک پنکه سقفی نشسته بودیم.
محمد حسن پیش دستی های هندوانه را که مادر برش می زد را جلوی اعضای خانواده می گذاشت و ما همه منتظر بودیم محمد امین لب به سخن باز کند.
محمد امین حالت نشستنش را عوض کرد و گفت:
فردا صبح که حرم شلوغه بهترین موقعیت برای رفتن رقیه است.
خانباجی با تعجب پرسید:
فردا چرا حرم شلوغه؟
محمد علی با کنایه گفت:
اعلی حضرت همایونی تشریف میارن زیارت. مردم ساده هم قراره بیان استقبال و خوشامد گویی
کاش این مردم بفهمن این مردک قاتل و جانی مثل همون خلفای بنی امیه و بنی عباسه جای استقبال تو همون حرم بریزن سرش نذارن جون سالم به در ببره
آقاجان گفت:
هنوز مونده مردم بفهمن این شاه چه بالاهایی سرمون آورده و میاره
مردم فکر می کنن اوضاع همینه و باید فقط بسوزن و بسازن
اذیت هستن ناراضی هستن ولی یک درصد هم احتمال نمیدن بشه اوضاع رو عوض کرد.
مادر زیر لب گفت:
خدا لعنتش کنه
هم خودشو
هم اون بابای گور به گور شدش رو که حجاب از سر زن ها کشید.
مادر خدا بیامرزم همیشه می گفت زیارت عاشورا که می خونید لعن قاتلای امام حسین رو می کنید این مردک رو هم تو ذهن تون بیارید که مثل یزیدیا که ریختن چادر و معجر از سر زن و بچه اهل بیت کشیدن اینم چادر و روسری از سر ناموس شیعه کشید.
محمد علی گفت:
خدا لعنتش کنه
من اگه اون زمان می بودم خودم می کشتمش
مردک انگار با دین پدر کشتگی داشت
اون از کشف حجابی که راه انداخت
اون از این که روضه و عزاداری امام حسین رو ممنوع کرد
اون از هتک حرمتش تو حرم حضرت معصومه که زن و دختراش بی حجاب رفتن حرم و وقتی یکی از علما اعتراض کرد مردک اون عالم و مجتهد بیچاره رو زیر لگد و چکمه هاش له کرد.
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
🎙 تا حالا روضه خوانی این شکلی
دیده بودید؟
🏴 مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود.
حالات وخصائص عجیبی داشت
در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد
موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند
بدون میکروفن صدای رسائی داشت.
یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد.
وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟
این عارف فرزانه میگفت
شیخ حسین سامرائی بمن گفت:
شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و روضه زینب کبری(س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود:
شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند
سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم.
روحش شاد
49.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد_رائفی_پور
🔻 انقلاب جوکرهای فرانسه
از مهسا امینی، تا نوجوان ۱۷ ساله فرانسوی
🔻قدرت عجیب و باور نکردنی رسانه های
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۵ مردادماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
فرهنگ، یعنی باورها و اعتقادات ما و چیزهایی که زندگی شخصی و اجتماعی و داخل خانه و محیط کسب یک جامعه با آنها روبهروست.
🗓 ۱۳۶۹/۰۱/۱۰
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر فداکار قمی که در مکه میز نماز مادرش شد!❤️
➕ویدیو خودش گویای همه چیز هست
به علت شلوغی چون میز نبوده این همشهری عزیزمون با این حالت نشسته که مادرشون برای سجده اذیت نشن
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلسله مباحث👇
💥سرنوشت ایران بدون حجاب💥
👨🏫سخنران؛مهندس امیدرضاستاری
قسمت اول
🔸️نگاه به حجاب، صفر و صدی نیست
🔹️میگویند؛ حجاب یعنی چادر و هر کس چادری نبود، بیحجاب است🤔
🔸️دختر ضعیف الحجاب(نه بیحجاب) ضد انقلاب و بی دین نیست، بلکه فرزند ما است🌷
🔹️نگاه به زن باید بر مبنای شخصیتش باشد، نه جنسیت
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلسله مباحث👇
💥سرنوشت ایران بدون حجاب💥
👨🏫سخنران؛مهندس امیدرضاستاری
قسمت دوم
💥مشاهده و انتشار این مباحث، بسیار ضروری است💥
🔸️یهود میگوید؛من ارباب عالم هستم و همه، نوکر و برده من. هر کس نپذیرفت، مثل حیوان است و خونش مباح
🔹️ابزار سلطه یهود بر عالم؛ یا جنگ و اشغال نظامی است...یا...ترویج شهوت رانی و هرزگی و مسائل جنسی🤔
🔸️رواج شهوت رانی به نام آزادی، با هدف ضایع کردن عقل مردم و ایجاد حاشیه امن و مصونیت بخشی برای دزدان است
🔹️زن با حجاب و پوشیده، بزرگترین مانع تحقق خواسته های نامشروع سلطه گران است
#امام_زمان #حجاب
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
💥یکی از مهمترین دلایل موفقیت کودتای ۲۸ مرداد این بود ؛
عوامل دشمن با طرح این ادعا که حضور طرفداران دولت در خیابان، باعث (تقابل مردم) و (۲قطبی شدن فضای جامعه میشود)، با این حربه ، فضای جامعه را تک قطبی و کاملا در اختیار اوباشی همچون (شعبون بی مخ🧟♂️ و پری بلنده💃 و ...) قرار دادند و پس از آنکه خیالشان راحت شد هیچ نیروی مقاومتی در برابرشان وجود ندارد، با انجام کودتا، دولت مصدق را سرنگون و بر کشور مسلط شدند🤔
لذا آنهایی که این روزها، با توهم جلوگیری از ( ۲قطبی شدن و تقابل مردم) چشمشان را بر جرم علنی و حرام سیاسی (کشف حجاب) می بندند
اگر نگوییم عامل دشمن
قطعا افراد احمقی هستند که ناخواسته در زمین دشمن بازی میکنند
لذا؛
🔹️مهمترین و موثر ترین وظیفه مومنین برای صیانت از احکام الهی و ارزشهای انقلاب و عزت ، اقتدار و امنیت ایران (حضور مستمر وگسترده) در تمام عرصه های عمومی جامعه است
از این وظیفه بسیار مهم دریغ نکنید🙏
...........................................
🔹️امام خامنهای ؛
حرف خدا در هیچ شرایطی زمین نماند و در این راه نباید از جنجال و هوچی گری و اتهامات، ترسید
#غدیر
#امام_زمان
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣خندوانه کله پوک ها🤣
💥👈فوق العاده زیبا و خنده دار😁
حکایت احمق هایی🤮 که در توهم حکومت بر ایران، فردای بعد از جمهوری اسلامی ، یکی پس از دیگری، راهی قبر میشوند☠️
#خنده #لبخند #کلیپ #شاد #مسیح_علینژاد #مریم_رجوی #منافق #رضا_پهلوی #ایران #حکومت
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان امروز رهبر انقلاب اسلامی
📹 رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار ناوگروه ۸۶: امسال به برکت توجهات حضرت بقیهالله ارواحنا فداه محرم پرشوری بود.
دشمنان تلاش کردند و سعی کردند محرم را بیرونق کنند؛ درست نقطهی مقابل خواست آنها اتفاق افتاد.
دههی عاشورای امسال از دهههای عاشورای سالهای قبل، پرشورتر، پرحرکتتر، پررونقتر و پرفایدهتر بود.
کار خدا اینجور است. کاری که برای خدا انجام بگیرد و در خط اهداف الهی باشد، خدای متعال به آن کمک میکند. ۱۴۰۲/۵/۱۵
🚩🚩🚩
📹 رهبر انقلاب ساعتی پیش خطاب به ناوگروه ۸۶: شما نشان دادید که دریای آزاد متعلق به همه است و اینکه میگویند ما اجازه نمیدهیم فلان کشتیها از فلان تنگهها عبور کنند غلط زیادی است. ۱۴۰۲/۵/۱۵
🏴🏴🏴
📹 رهبر انقلاب هماکنون خطاب به خانوادههای کارکنان ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران:
شما بحمدلله عزیزانتان برگشتند و آنها را در آغوش گرفتید اما خانوادههای شهدا، جای خالی عزیزانشان پر نشد.
من بارها در ملاقات خانوادههای شهدا میگویم خداوند سایه شما را از سر ملت ایران کم نکند.
🚩🚩🚩
📹 رهبر انقلاب هماکنون خطاب به ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران:
کاری که شما انجام دادید یک افتخار بزرگ بود
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥باباش معاون خاتم الانبیاس؟!😂
⚠️شیوه جدید جنبش فواحش ززآ
🚨ایشونو بعد از توی گونی باید جوری تنبیه کرد که از اسم قرارگاه سو استفاده نکنه!
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از گرد و غبار ،
هم اکنون باران در مشهد مقدس.
🆔 @ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت
بعد از گرد و غبار ، هم اکنون باران در مشهد مقدس. 🆔 @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خدا قدرتش رو نشون میده.
قرار بود، روی گرد و غبار مانور بدن و چند روز مشهد رو به تعطیلی بکشونن 😂😂😂😂
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️شاعر شعر معروف «مکن ای صبح طلوع» را بیشتر بشناسید...
باور نمیکنید که شاعر این دودمه پدر چه کسی بوده است...
لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین است ع🌴🌴🏴🏴🖤https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen🌴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 زِبِل هایی که تصور میکردند زاهدان شهری بی صاحب است و دزدی مسلحانه می کردند را یادتان هست؟ اینها که جلوی دوربین کت بسته، عر عر میکنند همان زبل ها هستند...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
2️⃣ زاعش در سایتهای ایران وکیل مدافع دارد؟
کشور درگیر #فتنه است. آپارات و دیگر پلتفرمها با اکانتهای توئیتری خود، خداپیغمبری در فتنه ی ژینا ترکاندهاند.
اینترنت در ایران محدود و دسترسی مردم به پیام رسانهای خارجی محدود شده است.
حالا شما مجبور هستید از آپاراتی که در سالهای اخیر از #فیلتر بودن یوتیوب بهره برده و سایت اول ایران در آپلودِ ویدئو شده، محتوا را برای مخاطب بفرستید.
حالا درباره فتنهی زاعش روشنگری کرده اید، ویدئوی شما دقیقا ۱۹ دقیقه بعد فوراً از آپارات پایین کشیده میشود.
🔻 نکته کجاست؟
ویدئو ۲۱ دقیقه است اما ناظر آپارات در کمتر از ۱۹ دقیقه آن را مخالف شئونات ایران و قوانینش تشخیص داده است...
وقتی سعودی اینترنشنالها در حال تولید محتوا علیه کشورند و شما به بستر خارجی دسترسی ندارید، آیا اقدام آپارات، چیزی شبیه به مهندسی بستر داخلی، برای نرسیدن صدا به مخاطب نیست؟
حیرت زده نشوید، ادامه دارد...
#کودتای_پلتفرمها_علیه_جمهوری_اسلامی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸