فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از گنبد آهنین تا آبکش آهنین
وعده صادق عملیاتی در طلوع صبح صادق
💎 سیاسی_و_اجتماعی😎👇
کانال خبری عاشقان ولایت به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنگوی فارسی زبان ارتش اسرائیل 😂
💎 #طنز_سیاسی_و_اجتماعی😎👇
کانال خبری عاشقان ولایت به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون کیه ؟!
#استوری
💎 #طنز_سیاسی_و_اجتماعی😎👇
کانال خبری عاشقان ولایت به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷فوری|سازمان ملل شفا پیدا کرد (: 😂
💎 کانال #طنز_سیاسی_و_اجتماعی😎👇
کانال خبری عاشقان ولایت به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
#خواص #گیاهان #دارویی
چرا در طب سنتی خاکشیر قاتل کبد چرب است؟
طب سنتی مصرف خاکشیر را برای پاکسازی کبد توصیه میکند.
هر روز صبح 2 قاشق غذاخوری خاکشیر رو در 2 لیوان آب بجوشانید، ناشتا میل کنید و تا نیم ساعت چیزی نخورید...
🍏🍎 🍎🍏
چطور خارش گلو و سرفه های خشک را درمان کنیم؟
درمان خارش گلو و سرفه های خشک با غرغرهی آب نمک
👈با اینکه پیشِ پا افتاده به نظر میرسد، غرغرهی آبنمک گلوی خراشیده را که باعث سرفه میشود، تسکین میدهد.
✍️برای این کار ۱/۵ قاشق چایخوری نمک را در ۲۳۰ میلیلیتر آب گرم حل کنید. فراموش نکنید که کودکان زیر ۶ سال نمیتوانند به خوبی غرغره کنند و بهتر است درمان دیگری را برای آنها به کار بگیرید.
🍏🍎 🍎🍏
چطور کلسیم خانگی درست کنیم؟
درمان پوکی استخوان⁉️
1 لیوان شیر
1 قاشق غذاخوری پودر سنجد
1 قاشق غذاخوری شیره انگور
💥هر روز از این نوشیدنی استفاده کنید.
🍏🍎 🍎🍏
مصرف شیر با خرما چه خواص درمانی دارد؟
مصرف یک تا دو لیوان #شیر با خرما در روز به شرط داشتن رژیم متعادل،نه تنها چاق کننده نیست بلکه مفید است.شیر،کلسیم را تأمین میکند و #خرما حاوی آهن،پتاسیم،منیزیم،گوگرد،مس،کلسیم و فسفر است.
🍏🍎 🍎🍏
دشمنان اصلی ستون فقرات کدامند؟
🔴شکم بزرگ
🔴بد خوابیدن(رعایت نکردن اصول صحیح خوابیدن)
🔴ایستادن طولانی مدت
🔴بغل کردن بچه ها
🔴بلند کردن اجسام سنگین
🔴نشستن چهار زانو یا دو زانو
🍏🍎 🍎🍏
چطور با طب سنتی درد معده را درمان کنیم؟
☘یک مشت نعنای تازه را در یک فنجان پر از آب جوش بریزید
بمدت 5 تا 10دقیقه خیس بخورند سپس آن را صاف کنید
کمی عسل به آن اضافه کرده و میل کنید.
🍏🍎 🍎🍏
زرده تخم مرغ چه خواص بی نظیری دارد؟
👈🏼 مقوی قلب و مغز
👈🏼 تقویت نیروی جنسی
تخممرغ برای مزاجهای سرد و معدههای ضعیف مضر است؛ در صورت ضرورت بهتر است با نمک و فلفل و سرکه بخورند
🍏🍎 🍎🍏
🎀 خوشمزه 😋🙂
http://splus.ir/ashaganvalayat
🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔
#داستانک
#تفکر
طرز نگرشتان را تغییر دهید
تا دنیایتان تغییر کند!
کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بستهاید؟ فیل میتواند با یک حرکت، به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. او با یک تصور خیلی قوی در ذهنش، بسته شده است.
کودک پرسید: چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود، مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهاییاش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
🔘 شاید هر کدام از ما، با نوعی تفکر، بسته شدیم که مانع حرکت ما بهسوی پیروزی است...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
#حکایت_آموزنده
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به #حلاج تعارف کردند . حلاج بر #سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد .جذامیان گفتند : "دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند."حلاج گفت: "آنها روزه اند و برخاست."
غروب، هنگام افطار حلاج گفت:"خدایا روزه مرا قبول بفرما."شاگردان گفتند :"استاد ما دیدیم که تو #روزه شکستی."
حلاج گفت : "ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!"
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
#تذکره_الأوليا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
همسر پادشاه دیوانهی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: خانه میسازم…
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: میفروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانهای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصهی آن دیوانه را تعریف کرد.
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت: میفروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت:
همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری.
میان این دو، فرق بسیار است…
دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
حقیقتی را که دلت به آن گواهی میدهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!
گاهی حقایق آنقدر بزرگاند و زیبا که در محدودهی تنگ چشمان ما نمیگنجند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
✏️حکایت
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه...
دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد .
گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود.
مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم ..."
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!!
نتیجه
یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
کانال خبری عاشقان ولایت به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه# با #خبر# با #ما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 25
مژههای دختر کمی تکان خوردند. صابری در بیسیم گفت: حافظ حافظ، حافظ یک!
-حافظ یک به گوشم.
-وضعیت زرد. نیاز فوری به تیم امدادی دارم.
-کجا؟
-انتهای راهروی غربی.
-از اعضای تیمه؟
-بله. کل سالن و ورودی و خروجیها رو بررسی کنید.
-حتما.
صابری چادر دختر را کنار زد تا زخمش را ببیند. پهلوی دختر دریده شده بود؛ با چاقو. صدای قدمهای تیم امداد، صابری را از جایش بلند کرد. بالای سر امدادگرها ایستاد و تحکم کرد: بیسروصدا ببرینش. کسی نبیندش.
دوباره اطراف را بررسی کرد، به امید یافتن یک نشانه از ضارب. تنها اثر درگیری میدید. خون به دیوارها هم پاشیده بود و گلدان انتهای راهرو شکسته بود. خاکهاش کف راهرو پخش بودند و شاخه گلها شکسته بود.
-درگیر شده؟
صابری برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. حافظ یک بود، با دختری پشت سرش. صابری سر تکان داد و رو به دختر گفت: هاجر، تو اینجا وایسا و نذار کسی بیاد این طرف.
نگاه هاجر روی خونهای کف راهرو و جسم بیهوش محدثه روی برانکارد ماند و صدایش لرزید: زنده ست؟
-فعلا آره. حواست باشه، هیچکس نیاد اینجا رو ببینه. هرکس اومد اینور بهم اطلاع بده.
هاجر با دیدن چهره بیتفاوت و آرام صابری دلگرم شد. محکم و مصمم گفت: چشم.
صابری به راه افتاد و پشت سرش، حافظ یک. گفت: سالن و اطرافش رو بررسی کردین؟
-بچهها دارن میگردن.
-هیچ مورد مشکوکی ندیدین؟
-یه بسته مشکوک نزدیک در شرقی پیدا شده. گفتم تیم چک و خنثی بیان.
-ورود و خروج غیرعادی نداشتیم؟
-نه.
صابری دندانهایش را برهم فشار داد: توی سالن همایشه.
-گفتم یه استعلام درباره همه حضار بگیرن.
-احتمالا دوربینا کار نمیکنن؛ وگرنه زودتر میفهمیدیم. پیگیری کنید وضعیت دوربینا چطوریه.
و سرش را با تاسف تکان داد. هردو صدای یکی از اعضای تیم را از بیسیم شنیدند: قربان توی سطل زباله سالن انتظار یه بمب پیدا کردم.
صابری نفس عمیق کشید و پرسید: چطور فهمیدی بمبمه؟
-یه تایمر روشه.
صابری لبخند خشمآلودی زد: بهش دست نزن. الان میام.
حافظ یک به سر بیمویش دست کشید: میخواد گیجمون کنه. شاید هیچکدوم بمب نباشه.
صابری دوید: من میرم ببینم چه خبره. شما برید توی تالار، شاید لازم باشه تخلیهش کنیم.
حافظ یک دکمه بالایی پیراهنش را باز کرد تا بهتر نفس بکشد. روی پاشنه پایش چرخید و به سمت سالن همایش رفت.
*
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 26
*
صدای صلوات حضار از بالا تا پایین سالن سرازیر میشود و توی مغزم فرو میرود. به اصرار آوید، ردیف چهارم نشستهایم؛ نزدیکترین جایی که نسبت به جایگاه سخنرانی گیرمان آمد. و البته اگر کمی دیرتر میآمدیم، کلا باید قید صندلی را میزدیم و مثل خیلیها روی زمین مینشستیم.
با صلوات سوم، منتظری روی سن میآید و با گامهای موزون و سنگین، پشت میز و میکروفونش مینشیند. آوید مشتِ آرامی به بازوی من میزند: بترکی الهی. چرا دیروز نگفتین میخواین برین دیدنش؟ منم میخواستم با رزولوشن بالا ببینمش.
میخندم: همینم خوبه، برو خدا رو شکر کن.
زیر لب میگوید: تکخورا.
و دستش را زیر چانهاش میگذارد. افرا اما، در سکوت سرجایش نشسته؛ خیره به منتظری. از نگاهش پیداست که فکرش جای دیگر سیر میکند. بعد از ملاقات با منتظری، افرا تا بعد از غروب گم و گور شد و شب برگشت؛ با چشمان پف کرده و دماغ قرمز. نه من چیزی پرسیدم و نه او حرفی زد؛ اما مطمئنم به زودی خودش وا میدهد.
منتظری با بسم الله شروع میکند و هنوز درحال گفتن مقدمات سخنرانی ست که سه مرد و یک زن، به سوی سن میدوند. مردها کت و شلواری و زنها چادری. دویدنشان، آن هم در شرایطی که همه در سکوت و سکون، برای شنیدن حرفهای منتظری نفس در سینه حبس کردهاند، توجه خود منتظری را هم جلب میکند و البته ما را. با سکوتِ منتظری، همهمه در سالن جان میگیرد. همه میدانند دویدن چند مرد و زن مشکیپوش با هیبت بادیگاردها، آن هم در یک سالن همایش، اصلا معنای خوبی ندارد. سرم از بوی تند حادثه تیر میکشد.
روی سن، دنبال آن دختر محافظ میگردم و با دیدنش، دلم در هم پیچ میخورد. از پشت پرده بیرون میآید و سمت منتظری میدود. سرش را خم میکند تا حرفی بزند که محرمانه است؛ چون حواسش هست قبل از حرف زدن، میکروفون را خاموش کند.
منتظری با اخمهای درهم کشیده، با دختر گفت و گو میکند. بادیگاردها در میان نگاههای پرسشگر حضار، خودشان را به سن میرسانند و سوالاتی که از سوی مردم به سمتشان پرتاب میشود را بیپاسخ میگذارند.
منتظری وقتی میبیند محافظها دارند پشت هم از پلههای سن بالا میروند، با چشمان گرد از جا بلند میشود. یکی از محافظها که از بقیه سن و سالدارتر و درشتتر است، میکروفون را از روی میز برمیدارد و روشن میکند. چهار محافظ دیگر، دور منتظری را میگیرند و میبرندش پشت صحنه. همهمه بلندتر میشود.
حالا دیگر همه فهمیدهاند واقعا اتفاق خوبی قرار نیست بیفتد.
مرد محافظ، پشت میکروفون فوت میکند و تمام سالن را با نگاه نافذش از نظر میگذارند. نگاهش که به من میرسد، چند لحظه مکث میکند میگذرد. نگاه من هم روی مرد محافظ قفل میشود. انگار جایی دیدهاماش. قدبلند و چهارشانه است، با سری کچل، پوست سبزه و تهریش سپید که خبر از سن بالایش میدهد. کجا او را دیدهام...؟
میگوید: توجه کنید لطفا... توجه کنید...
صدای بم و محکمش بر صدای زنبوروار گفتوگوها غلبه میکند و از آن میکاهد. ادامه میدهد: عزیزان، لطفا در کمال آرامش از سالن خارج بشید. سالن مورد تهدید تروریستیه.
خود کلمه «تروریستی»، مثل بمب میان جمعیت میافتد و میترکد. از یک جیغ شروع میشود و به تمام سالن سرایت میکند. مرد بدون این که حرف اضافهای بزند، میکروفون خاموش را روی میز میگذارد و همان بالا میایستد.
همه هجوم به سمت درهای خروجی بردهاند. کیف، تلفن همراه، بطری آب، خودکار و دفترچه و حتی آدمها... همه رفتهاند زیر دست و پا و جیغهاشان میان جیغ بقیه حل میشود. ماموران انتظامات و حفاظت، میان مردم و نزدیک در خروجی، سعی دارند این آشفتهبازار را سامان دهند و مردم را به سلامت از سالن خارج کنند.
انگار فقط ما سه نفریم که جیغ نمیزنیم. افرا سرش را محکم چسبانده به پشتی صندلی، چشم بسته و زیر لب چیزی زمزمه میکند. آوید هم روی صندلی، نیمخیز نشسته، دست من را در دستش گرفته و با چشمان نگران، خیره است به جمعیتِ هراسان که پشت درهای خروجی موج میزنند.
و من... گیجم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 27
مطمئنم ریز جزئیات را در جریان بودم. قرار نبود تا خود همایش بینالمللیِ بانوان شهید، خون از بینیِ منتظری بیاید و در سخنرانیها و جلساتی که میرود، حتی یک فندک روشن شود؛ چه رسد به بمب و حمله تروریستی. کدام خری این اتفاق را رقم زده؟ چرا به من نگفته بودند؟ من این وسط چکارهام؟
حس گس و تلخِ تردید، همراه اسید معدهام بالا میآید تا حلقم. اسید معده را قورت میدهم؛ اما تردید خودش را به مغزم میرساند و زنگ هشدار را روشن میکند. نکند لو رفتهام؟ نکند... نکند از اول قرار بود من بشوم قربانی و سپر بلا، تا یک احمق دیگر کارش را بکند؟ نکند اصلا این عملیات اصلی ست و من عروسک خیمهشببازیام؟
دانیال احمق... اگر واقعا چنین چیزی باشد، با دستان خودم خفهاش میکنم. فکر کرده من حاضرم به همین راحتی قید زندگیِ نازنینم را بزنم و بروم زندان؟ اگر واقعا به من خیانت کرده باشد، هرطور شده از چنگ نیروهای امنیتی ایران فرار میکنم، از زیر سنگ پیدایش گیرش میآورم و میکشمش...
من به ماموریتی آمدهام که آن دانیال بزدل حتی حاضر نبود بهش فکر کند. شاید هنوز نفهمیده من نه آن دخترِ لالِ پنج سالهام که زورش به پدرِ وحشیاش نرسد و نه آن دختر شانزده ساله احساساتی که خشمش را سر وسایل خانه تخیله میکرد. من الان آریلم؛ یک مادهشیرِ عصبانی.
بیش از آن که از انفجار قریبالوقوع یک بمب در سالن بترسم، نگرانم که این ظاهر آرامم، به چشم ماموران امنیتی بیاید و مشکوکشان کند؛ مخصوصا همان مرد کچل که فارغ از خطر انفجار، هنوز با آرامش بالای سن ایستاده و انگار کاری جز کاویدن میان جمعیت ندارد.
دست میگذارم روی دست آوید و فشارش میدهم: آ... آوید... ن... می... تو... نم... ن... ف... س... ب... ک... شم...
***
صابری بجای منتظری، بالای سن نشسته بود و به تالارِ آشفته و درهم ریخته نگاه میکرد. انگار واقعا در تالار بمب منفجر شده بود. بطری آب، کاغذ، خودکار، کیف، تلفن همراه و حتی لنگه کفش، روی زمین و صندلیها پخش شده بودند. حتی لپتاپ منتظری هم روی میز مانده بود و بعد از سه روز، باتریاش تمام و خاموش شده بود. کل ساختمان تالار را قرق کرده بودند؛ یک تیم داشتند از صحنه عکس میگرفتند و انگشتنگاری میکردند.
لپتاپ خودش را پیش کشید. میخواست فیلم تالار را از ابتدا تا زمان تخلیه ببیند؛ برای هزارمین بار. تنها فیلمهای تالار را فیلمبردارهای تیم رسانهای ضبط کرده بودند؛ که تنها شش زاویه در خود تالار و کمی از سالن انتظار را پوشش میداد. دوربینهای مداربسته در روز حادثه هک شده و از کار افتاده بودند.
هاجر از پلههای سن بالا آمد. در چهره جاافتادهی صابری، ردپای چیزی مثل خشم را میدید؛ شاید هم کلافگی. فلشی که در دستش بود را مقابل صابری گذاشت: اینا اطلاعات و سوابق تمام کساییه که توی سالن بودن. بررسیشون کردیم؛ چند نفری به نظرم مشکوک اومدن.
صابری فلش را به لپتاپ زد و بازش کرد. هاجر خم شد روی لپتاپ تا فایلها را باز کند و صابری خودش را عقب کشید: محدثه چطوره؟
-بهوش اومده و خدا رو شکر هوش و حافظهش سرجاشه. همونطور که گفته بودین، داره چهرهنگاری انجام میده.
فایل باز شد. هاجر گفت: بین دانشجوهایی که بودن، اتباع خارجی هم داشتیم. همه رو بررسی کردم و به چیز خاصی برنخوردم؛ بجز دو نفر. یکیشون آریل اباعیسی ست.
تصویر آریل و کارت شناساییاش را باز کرد و با لبخندی پیروزمندانه بر لبش توضیح داد: ادبیات فارسی میخونه و مسیحی لبنانیه. چیزی که دربارهش مشکوکه، اینه که چهارسال پیش پدر و مادرش رفتن لبنان؛ و یکم بعدش بدهیهای سنگین توی لبنان بالا آوردن و ناپدید شدن. آریل یه برادر دیگه هم داره که پنج ساله ایرانه و جامعهالمصطفی درس میخونه؛ ولی وقتی پدر و مادرش ناپدید میشن، توی لبنان تنها بوده. یه پسر که گویا از اقوام دورشون بوده، به دادش میرسه و بدهیها رو صاف میکنه؛ ولی هیچ خبری از پدر و مادرش نمیشه. من بیشتر دربارهش تحقیق کردم و فهمیدم آریل یه بازمانده از جنگ سوریه ست و پدرش داعشی بوده.
صابری بدون تغییری در حالت صورتش، به هاجر نگاه کرد: خب که چی؟
هاجر با حرارت بیشتری ادامه داد: خب این خیلی مشکوکه. شاید اونم مثل باباش باشه!
صابری شانه بالا انداخت: به نظرم دلیل منطقیای نیست؛ ما بازم بازمانده از جنگ سوریه داریم که پدر و مادرشون تروریست بودن؛ ولی جذب گروههای تروریستی نشدن. نمیتونی بگی چون ژن یه داعشی رو داره، حتما یه داعشیه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 28
هاجر وا رفت و لب برچید. صابری گفت: از برونمرزی استعلام گرفتی؟
-بله. گفتن کاملا پاکه؛ ولی من بازم بهش مشکوکم.
-اون یکی چطور؟
-آهان... دومی مشکوکتره. یکی از کارمندهای ساختمون مرکزیه که اون روز از عوامل برگزاری همایش بوده. سوءسابقه نداره و به نظر میاد پاکه؛ ولی دیروز صبح خانوادهش به پلیس اعلام مفقودی کردن و گفتن از پریروز عصر که رفته بیرون، برنگشته خونه و هنوز پیداش نکردن.
ابروهای صابری بالا رفتند: امیدوارم کردی. فکر کنم دست روی آدم درستی گذاشتی.
هاجر با تمام اجزای صورتش خندید: ممنون خانم.
-برو فیلمهایی که تیم رسانه گرفتن رو بررسی کن؛ اباعیسی و اون کارمنده رو سعی کن توی فیلم پیدا کنی. ببین کدومشون رفتارش غیرعادیه.
***
-بمبگذاری دو روز گذشته در سالن همایش دانشگاه اصفهان، بدون آسیب به هموطنان خنثی شد. هنوز هیچ گروهی مسئولیت این حمله تروریستی را بر عهده نگرفته است.
از اخبار چیز بیشتری در نمیآید. در تخت مثل مار به خودم میپیچم. تف به شرف نداشتهات دانیال... نمیدانم پیام بدهم یا نه. میترسم تحت نظر باشم. نگاهی به افرا میاندازم که زیر پتویش خزیده و مثل یک پریِ معصوم، دستانش را زیر سرش گذاشته.
نگاهم را میکشانم تا آوید که صورتش میان موهای فرفری و پرپشتش گم شده و بالشش را بغل کرده. حسرتشان را میخورم که میتوانند راحت بخوابند و به لو رفتن و دستگیر شدن و کوفت و زهرمار فکر نکنند. چرا همیشه، در هر جمعی، من بدبختتر از همهام؟
از جا بلند میشوم. تخت برای بیقراریام کوچک است. اتاق را قدم میزنم، طول... عرض... صدای ساعت روی اعصابم رفته. چهار و نیم صبح است، من فردا کلاس دارم، دارم از خستگی میمیرم و خوابم نمیبرد... اه.
چنگ میزنم میان موهایم. کدام گوری دیده بودم آن محافظِ کچلِ خونسرد را؟ چرا انقدر آشنا بود؟ چرا به من نگاه کرد؟ بدبخت شدم. حتما همین الان هم تحت نظرم. پرده را کمی کنار میزنم و پایین را نگاه میکنم؛ کسی نیست.
حاضرم تا ته جهنم بروم، ولی قدم به زندانهای امنیتیِ ایران نگذارم. به سمت کمد هجوم میبرم. کیف خاکستری سر جایش هست؛ وسایل داخلش هم. نکند افرا یا آوید آن را دیده باشند؟ اصلا شاید یک ریگی به کفش یکی از این دوتا هست. شاید همینها آدمفروشی کرده باشند که اگر اینطور باشد، خودم میکشمشان.
معدهام تیر میکشد. در کیف خاکستری را میبندم و به متر کردن طول و عرض اتاق ادامه میدهم. از خستگی، روی تخت سقوط میکنم. صفحه چت دانیال را باز میکنم. گور بابای همهچیز... دوست دارم هر فحشی که بلدم را بنویسم و برایش بفرستم.
اصلا اگر تحت نظر بودم، باید تا الان یک اتفاقی میافتاد دیگر... عملیات تروریستی سه روز پیش ناکام ماند و خنثی شد؛ بدون آسیب به هیچکس. خب دیگر منتظر چی هستند؟ تا الان باید دستگیر میشدم. من حواسم به همهچیز بوده. هیچکس تعقیبم نکرده. هیچ حرکت اضافه و خطرناکی نداشتهام. نه در لبنان، نه ایران. اصلا هیچ سوءسابقهای ندارم که کسی به من مشکوک شود؛ مگر این که یک نامردی من را فروخته باشد.
برای دانیال مینویسم: نزدیک بود بمیرم، احمق عوضی.
سریع آنلاین میشود و مینویسد: داشتی دیر میکردی، نصف عمر شدم عزیز دلم.
-زهر مار. کدوم خری این مسخرهبازی رو راه انداخت؟
-خر نبود، یه مشت سگ وحشی بودن.
سگ وحشی هیچ معنایی جز تهماندههای متوهم گروهکهای تکفیری ندارد. مینویسم: حواستون به سگای وحشیتون باشه. هار بشن، کار دستتون میدن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور
قسمت 29
-حواسمون هست؛ ولی اینا از نژاد پیتبولاند. وقتی بزنه به سرشون، حتی صاحبشونم نمیشناسن.
پیتبول، وحشیترین نژاد سگ و به عبارتی، داعش. فکر میکنند میتوانند دوباره کمر راست کنند، خوشخیالها. مینویسم: یعنی قلاده پاره کرده بودن؟
-آره. اصلا قرار نبود اینطوری بشه. خیالت راحت. هواتو دارم عزیزم.
با خواندن کلمه «عزیزم» از طرف دانیال لرز میکنم. نمیدانم چرا؛ ولی همیشه مقابل ابراز محبتهایش حس انفعال داشتم و معذب بودم. پتو را تا چانه روی خودم میکشم که احساس لرزم کم شود. هنوز نمیدانم دانیال واقعا دوستم دارد یا نه. هیچچیزش به آدم نرفته؛ دوست داشتنش هم. ترجیح میدهم فقط همکار و نهایتاً فقط دوستم باشد؛ اما از این که پای عشق را به رابطهمان باز کنم، میترسم.
دانیال همیشه غیرقابلپیشبینی ست و یک برگ برنده در آستینش دارد. همیشه طوری رفتار میکند که انگار از قبل، ارادهاش محقق شده و به چیزی که میخواهد میرسد؛ چنین آدمی برایم ترسناک است.
صدای جیرجیر تخت آوید، از جا میپراندم. همراهم را خاموش میکنم و خودم را به خواب میزنم. آوید در رختخواب مینشیند، خمیازه میکشد و پاورچین پاورچین، از اتاق بیرون میرود.
اگر تا الان بیدار بوده باشد چی؟ اگر این بیقراریام را دیده باشد چی؟ نه... اگر دیده بود انقدر زود از جا بلند نمیشد... ولی الان دارد میرود چه غلطی بکند؟ دارد میرود کجا؟ میخواهم دنبالش بروم؛ اما پشیمان میشوم. نمیخواهم کار را خرابتر از این که هست بکنم. محکم به تخت میچسبم و پتو را دور خودم میپیچم؛ مثل وقتهایی که کمسنتر بودم و نیمهشب، بیخوابی میزد به سرم و وهم برم میداشت که پدرِ داعشیام، در خانه پنهان شده تا وقتی خوابم برد، بیاید و سرم را ببرد. و مثل الان، مچاله میشدم زیرِ تنها وسیله دفاعیام: پتو.
آوید برمیگردد به اتاق؛ بیصدا و آرام. تنها سایه شبحمانندش را میبینم که با هالهای بیجان و نقرهای از نور ماهِ پشت پنجره، پوشیده شده. چادر نمازش را میپوشد و سجادهاش را پهن میکند. ساعت چند بود مگر؟ هنوز که اذان نگفتهاند... دختره دیوانه.
***
چیز زیادی از این خیابان و دیگر خیابانهای تهران به یاد نمیآورم؛ اما واضح است که با پانزده سال پیش تفاوت زیادی دارد. به هر حال ایران همیشه در نظر من، جایی بوده با خیابانهای تمیز و امن و آفتابی، جایی خالی از صدای انفجار و جت جنگی و هنوز هم همانطور است.
ساختمان مرکز خورشید، ساختمانی ست نوساز به سبک معماری ایرانی و سردرش، کلمه «خورشید» با خط نستعلیق خودنمایی میکند. افرا آرام شانهام را هل میدهد: برو دیگه!
در مسیر اصفهان به تهران که بودیم، افرا بالاخره وا داد. گفت آن کسی که منتظری میگفت میتوانیم ازش کمک بگیریم، پدرش است. پدری که وقتی افرا بچه بوده، افرا و مادرش را رها کرده و رفته. بعد هم مادرش بیمار شده و فوت کرده. برای همین افرا در یک قهر طولانی با پدرش به سر میبرد و با وجود اصرار پدرش، نه حاضر است با او زندگی کند و نه حتی با او کوچکترین ارتباطی داشته باشد. بعد از فهمیدن راز افرا، با او احساس نزدیکی بیشتری کردم. هردومان یک چیز مشترک داشتیم: غم فقدان مادر و کینه از پدر. البته درباره افرا، فکر نکنم کینهاش به اندازه من شدید باشد.
افرا هم متقابلا، کمی گاردش را مقابلم پایین آورده و حاضر شده با من بیاید مرکز خورشید. فکر میکند هیچ چیز پنهانی از هم نداریم؛ دخترکِ سادهی بیچاره!
گرمای مطبوعی داخل مرکز هست که فشار سرمای آبان را از دوشم برمیدارد. تنها چیزی که سکوت مرکز را میشکند، صدای گریه و خندهی بچههاست که با گل و گلدانهای متعددِ چیده شده دور تا دور سالن انتظار، به فضا روح میبخشد. انقدر رنگهای به کار رفته در سالن، شاد و زیبا هستند که هرکس نداند، فکر میکند آمده مهدکودک نه مرکز درمانی. اینجا، بزرگترین و مجهزترین مرکز درمانی مغز و اعصاب کودکان در جنوب غرب آسیاست و یکی از پنج مرکز برتر مغز و اعصاب کودکان در جهان؛ که البته از این پنج مرکز، یکی دیگرش هم در ایران است.
میروم به سمت میز اطلاعات و کارمندِ پشت میز، زودتر سلام میکند؛ با لبخندی که به همه مراجعان تحویل میدهد: سلام. روزتون بخیر، چطور میتونم کمکتون کنم؟
هرچه جمله در ذهنم مرتب کرده بودم، از یادم میرود و دست و پایم را گم میکنم: ام... من...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 30
افرا به دادم میرسد و به کارمند میگوید: سلام. میخواستیم ببینیم چطور میشه کارمندهای قدیمی اینجا رو پیدا کنیم؟
لبخندِ کارمند روی لبهایش میماسد: قدیمی؟ منظورتون چه زمانیه؟
-کارمندهایی که قبل از آتشسوزیِ ده سال پیش اینجا کار میکردن.
جمله افرا را کامل میکنم: مثلا سال دوهزار و هفده... یعنی... نود و شش...
ابروهای کارمند بالا میروند و تهماندهی لبخندش هم محو میشود: این مربوط به مدیریت قبلی مرکزه؛ من اطلاعی ندارم. البته احتمالا هرکس اون زمان اینجا کار میکرده، تا الان باید بازنشست شده باشه.
لجم میگیرد؛ اما ناامید نمیشوم. پرونده پزشکیام را از کیفم بیرون میکشم و نشانش میدهم: ببینید... پزشک من ایشون بودن. میشناسیدشون؟
کارمند نگاهی به کاغذهای رنگ و رو رفته و قدیمی میاندازد و مشخصات پزشک. سرش را تکان میدهد: نه، ایشون رو اصلا نمیشناسم. اینا مربوط به مدیریت قبلی اینجاست.
افرا میگوید: چیزی از اسناد مدیریت قبلی ندارید؟
-متاسفم، نمیتونیم در اختیارتون بذاریم؛ چون محرمانه ست.
دستانم مشت میشوند تا به صورت کارمندِ لعنتی کفگرگی نزنم. افرا میگوید: میتونم با خانم دکتر ساعی صحبت کنم؟
-ایشون...
-بفرمایید، با من کار داشتید؟
خانمی همسن منتظری، کلام کارمند را بریده و حالا دست در جیب روپوش پزشکیاش، روبهروی ما ایستاده؛ با لبخند. افرا به سمتش برمیگردد: خانم منتظری گفتن که...
دکتر با دست اشاره میکند به سمت یک راهرو: بریم داخل اتاق صحبت کنیم.
در مقابل چشمان مبهوت کارمند اطلاعات، پشت سر خانم دکتر راه میافتیم. در یک اتاق را برایمان باز میکند؛ در دفترش را. دعوتمان میکند که روی مبلهای راحتی قهوهای رنگ بنشینیم و خودش هم کنارمان مینشیند: کاش زودتر خبر میدادید که تشریف میارید.
منتظر جوابمان نمیماند. برایمان چای میریزد و میگوید: ریحانه خیلی سفارشتون رو کرد. منم گفتم اسناد مدیریت قبلی رو بررسی کنن.
قلبم تندتر میزند. خودم را روی صندلی جلو میکشم: خب... بعد؟
بیتوجه به هیجان من، چند جرعه چای مینوشد و به پشتی صندلی تکیه میدهد: متاسفانه بیشتر اسناد مدیریت قبلی، ثبت الکترونیکی نشدن و خیلیشون هم توی آتشسوزیِ ده سال پیش از بین رفتن.
وا میروم؛ مثل کسی که به نزدیکیِ چشمه رسیده و متوجه شده که سراب دیده. دکتر لبخند میزند: حالا ناراحت نباش. من یه چیزی پیدا کردم که شاید به دردت بخوره.
امیدِ پژمردهام، دوباره جان میگیرد و امیدوارانه نگاهش میکنم. از جا بلند میشود و میزش را دور میزند. از داخل کشو، پروندهای بیرون میکشد و روی میز میگذارد: این پرونده توئه...
دستم به سمت پرونده دراز میشود؛ اما صدای دکتر متوقفم میکند: ولی بیشتر صفحاتش سوخته متاسفانه.
با احتیاط، پرونده را برمیدارم. افرا تذکر میدهد: مواظب باش خراب نشه...
پرونده را در یک کاور جدیدِ سبزرنگ گذاشتهاند و کاور قبلی، پوسیده و نیمسوخته است. تقریبا نیمی از صفحه مشخصاتم از بین رفته. چشمم به نام سلما که میافتد، مورمورم میشود. عکسی هم از روزهای اول ورود به ایران در پرونده هست؛ منِ بحرانزده و پریشانِ پنج ساله. من با موهای طلایی شانه نخورده، چهرهای زخمی، چشمان طوسی اشکآلود و پیراهنی رنگ و رو رفته.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 قیمت روز خودرو
🔹جدیدترین قیمت خودروهای پرفروش داخلی طبق استعلام از نمایشگاهداران و دفاتر فروش خودرو تهران، 27 فروردین 1403
❌️این کانال هیچ نقشی در تعیین قیمتها ندارد، بلکه صرفا اعلام کننده قیمتهای کف بازار میباشد.
پراید۱۳۱ م۹۹⬅️380
تیبادو۴۰۱⬅️423
ساینا⬅️460
ساینا دوگانه⬅️ 481
کوییک اس⬅️451.5
کوییک اس سفیدمشکی⬅️454
کوییک(GX)⬅️455
کوییک اتومات پارچه ۴۰۲⬅️535
کوییک اتو سفید.مشکی چرم۴۰۲⬅️544
اطلس سفیدمشکی⬅️613
شاهین⬅️787
شاهین بی سانروف۴۰۲⬅️709
شاهین اتومات⬅️883
سورن (XU7P) ⬅️667
سورن قالپاق⬅️759
سورن فول کامل⬅️807
سورن دوگانه⬅️849
پارس سال سیمی۴۰۲⬅️682
پارس فول۴۰۲⬅️763
پارس تیوفایو۴۰۲⬅️879
پارس تیو سیمی ۴۰۲ برج۲⬅️936
تیپ۲م۴۰۱⬅️635
رانا فلز⬅️659
راناپانا ۴۰۲⬅️729
پ ۲۰۷ (tu3)⬅️703
پ ۲۰۷ هیدرولیک⬅️807
پ ۲۰۷ دنده پانا(esp)⬅️867
پ ۲۰۷ دنده پانا ارتقا⬅️898
پ ۲۰۷ اتو فلز⬅️962
پ ۲۰۷ اتومات پانا ارتقا⬅️ 1.082
دنا بورسی⬅️852
دنا۶دنده بی سانروف⬅️901
دنا توربو دنده⬅️995
دنا اتو(esp)⬅️1.125
دنا اتومات آپشنال⬅️1.242
تارا دنده مشکی⬅️840
تارا (V1) مشکی⬅️885
تارا اتو⬅️1.124
تارا (V4) م۴۰۲برج۱۰⬅️1.238
هایما(S5)⬅️1.530
هایما(S7)⬅️1.705
هایما(S8)⬅️مشکی: 1.985
هایما(x7)⬅️1.822
جک(S3)م۴۰۲⬅️1.235
جک(S5)⬅️ 1.655
جک(J4)⬅️914
جک(J7) مشکی۴۰۲⬅️1.857
جک(x5) مشکی۴۰۲⬅️1.775
جک(T8)مشکی ۴۰۲برج۷⬅️1.655
جک(k7) ۴۰۲ برج۹⬅️1.935
فیدل۵ سفید۱۰پر۴۰۲⬅️1.930
فیدلیتی۵ مشکی ۱۰پر۴۰۳⬅️2.045
فیدل۷ سفید۵پر۴۰۳⬅️2.110
فیدل پرستیژ ۵ مشکی۴۰۲⬅️2.485
فیدل پرستیژ ۵ سفید۴۰۲⬅️2.515
پرایم سفید⬅️2.085/تومارون: 2.110
پرایم مشکی⬅️2.125/تومارون: 2.155
پرستیژ سفید۴۰۲⬅️ 2.295/تومارون: 2.345
پرستیژ مشکی۴۰۲⬅️2.365/تومارون: 2.420
ایکس۲۲ دنده۴۰۲⬅️946
ایکس۳۳ م۴۰۲⬅️دنده: 1.072/اتومات: 1.232
ایکس۵۵ پرو⬅️1.655
آریزو۵ اسپرت۴۰۲⬅️ 1.410
آریزو۶ پرو۴۰۲⬅️1.620
تیگو ۷ پرو۴۰۲⬅️1.955
تیگو ۷ پرمیوم⬅️2.110
تیگو ۸پرومکس(ie) ⬅️3.140
تیگو ۸ هیبرید۴۰۲⬅️2.120
فونیکس⬅️2.455
لاماری⬅️2.098
رسپکت دو⬅️1.540
النترا⬅️3.220
شاین مکس⬅️2.140
سلتوس⬅️3.960
زوتی⬅️1.305
کرولا۱۲۰۰⬅️3.840
تویوتا لوین⬅️4.270
پراید ۱۵۱ لاینر⬅️352
اریسان⬅️ 460
نیسان تک دریچه برقی⬅️623
نیسان دوگانه سیمی⬅️626
کارا ۴۰۲⬅️تک: 670/دوکابین: 894
پادرا⬅️ 710/دوگانه: 742
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥تحليل متفاوت و طوفانی علی عليزاده از آسمان بامداد شنبه در خاورمیانه
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#کلیپ | #استاد_شجاعی
🔻 فحشای رسانهای خواص و بزرگان و آقایان، و عدم تشخیص در واکنش یا سکوتِ بموقع :
#بزرگترین سرعتگیرِ پیروزی جبههی حق است!
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ #استاد_رحیم_پور
🔻تحلیل جالب "فقیران ثروتمند...ثروتمندان فقیر"
#سخاوت
#امام_حسن_مجتبی
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پایان مظلومیت جبهه حق...
🔻برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها
#ولایت_فقیه #رهبر_مقتدر
. ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
33.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرخط
🔹 اعتراف تاریخی و تلخ اسرائیل : حقیقتا از ایران شکست خوردیم
🔹 تصاویری ناب از شلیک پهپادهای اسرائیل زن سپاه ، در شب حمله
🔹 آچمز شدن دیوید کامرون در برنامه زنده : ما هم جای ایران بودیم میزدیم
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
35.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرخط
🔹 افسر آمریکایی : حمله ایران یکی از بهترین نمایش های نظامی اخیر بود
🔹اعتراف علنی «شرم آور» به مزدوری : ایران رو شخم بزنید
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
35.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرخط
🔹 شکار پایگاه سری رژیم صهیونیستی در حمله موشکی سپاه
🔹 صحنه سازی ناشیانه صهیونیست ها در پایگاه نواتیم سوژه کاربران شد
🔹 حیرت ژنرال مصری از عملیات سپاه : موفقیت آمیز بود
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔻 دیپلمات صهیونیست: اسرائیل توان پاسخ به ایران را ندارد!
صفحه رسمی کنست(همون ساختمانی که تصاویر حضور پهپادهای ایران بالای سرش منتشر شد) از قول یاکی دایان دیپلمات سابق اسرائیلی: بایدن گفته است در عملیات تهاجمی علیه ایران شرکت نخواهد کرد و این درست نیست که ما به تنهایی به ایران حمله کنیم {چون توان مقابله با ایران را به تنهایی نداریم}
صهیونیست ها بهتر از هرکسی میدانند توان در افتادن با ایران را ندارند. با این وجود از آنجا که رژیم یهودی در حال غرق شدن است ما همیشه درصدی از حماقت را برای نتانیاهو قائل میشویم.
آنها باید بفهمند که ایران به عنوان تنها نماینده ی خدا روی کره ی زمین و تمام کهکشان های راه شیری جواز باز کردن درب های جهنم را به روی آنها دارد. در صورت پاسخ رژیم به ایران، این مهم قطعا به همه اثبات خواهد شد...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔻 مرکزی امنیتی که مسئولیت آموزش اعضای یگانِ فوق امنیتیِ 8200 رژیم صهیونیستی را داشت مورد حمله سایبری قرار گرفت
بزرگترین دانشگاه امنیت سایبری رژیم صهیونیستی مورد حمله سایبری قرار گرفت
اسمارت کالج یک مرکز آموزشی پیشرو در اسرائیل است که دانشجویانی را در زمینه برنامه نویسی، هوش مصنوعی، QA، امنیت سایبری، فناوری اطلاعات، مهارت های مدیریت و مهارت های نرم برای سازمان های با فناوری پیشرفته آموزش می دهد. این شرکت یکی از شرکت های پروکسی واحد 8200 صهیونیست ها می باشد که وظیفه اصلی آن شناسایی استعدادهای فعال در زمینه هک و امنیت است.
از دیگر وظایف این شرکت آموزش هک و امنیت به اعضای جدید واحد8200 می باشد.
یک گروه هکری اعلام کرد: ما هویت همه اعضای شما را به دست آورده ایم و تمام ایمیل های شمارا هک کرده ایم، اگر کار احمقانه ای انجام دهید در واحد 8200 به سراغ همه شما می آییم.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔻 اگر میخواهید عمق خشم کاربران عرب از عبدالله ننه انگلیسی، حاکم اردن را ببینید این دو تصویر کافی است
تصویر اول توئیتی که در چند ساعت بعد از حمله ی ایران 41 هزار لایک گرفته است.
تصویر دوم صرفا یک نمونه از کاریکاتورهایی که در شبکه های اجتماعی عربی درباره عبدالله اردنی درحال انتشار است.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 این فیلم ماجرای عجیبی دارد ؛
ویدئو به عنوان آغاز فعالیت یک نانوایی بعد از نیم سال برای اولین بار در شمال غزه منتشر شده است. منتها بحث این نیست
رسانه های رژیم صهیونیستی در روزهای گذشته با لحنی طلبکارانه نوشته بودند: مطلع شدیم فلسطینی برای اولین بار موفق به پخت نان در شمال غزه شده اند. پس ما دقیقا چه کرده ایم و دولت نتانیاهو مشغول چیست؟
در واقع از فعالیت یک عدد نانوایی در غزه که کمک بکند مردم از گرسنگی نمیرند هم خشمگین بودند.
این همان نانوایی است که صهیونیست ها را کلافه کرده بود.
این ناپاک های روانی حق نفس کشیدن هم برای مردمی که خانه هایشان را اشغال کرده اند قائل نیستند......
فلسطین زنده است، زنده خواهد ماند و گروهک تروریستی اسرائیل به مانند گروهک تروریستی داعش راهی جز رها کردن سرزمین هایی که اشغال کرده نخواهد داشت.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
39.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 تحلیل / پیام صهیون: هیچ عکسی از کشته های حمله ایران نشر ندهید / صهیون: پاسخ میدهیم / ایران: منتظر ویرانگرتر باش
#شبنامه / تحولات فلسطین / صهیون: به حمله ایران پاسخ میدهیم ولیی تلفات نمیگریم / ایران: در صورت حمله، پاسخ ما بدون صبر، ویرانگر و دردناک خواهد بود / بیانیه مقاومت عراق در خصوص حمله ایران به اسرائیل / ضربه دردناک لبنانی ها به رژیم صهیونیستی / غزه نظامیان صهیون را قبل از عقب نشینی از پای در آورد / قسمت ۱۵۴۲
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ویدئویی بسیار دیده شده از گاف جدید واحد تبلیغاتی ارتش رژیم صهیونیستی
بسیاری از کاربران بعد از دیدن این فیلم که رژیم مدعی شده مربوط به خسارت موشک های ایران است پرسیده اند: چه موشک فهیمی بوده که تا جلوی درب ورودی رفته و بخشی از خاک را کنار زده و حتی لوله ی پلاستیکی نحیفِ آبِ داخل پادگان را هم نخراشیده و اگرچه این میزان از خاک را کنار زده اما لوله سالم سالم است.....
یهودی های ساکن فلسطین که بند بند بدنشان با دروغ گره خورده نمی دانند چه دروغی بگویند که باور پذیر باشد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔻 اگر میخواهید عمق دروغ بودن ادعاهای رژیم در بی اثر بودن حملات ایران و عمق اثرگذاری حملات را ببینید به این تصویر ماهواره ای نگاه کنید
آمریکایی ها میگویند برآورد اولیه ما نشان میدهد حمله ایران به یک هواپیمای باری سی 130 در پایگاه هوایی رژیم آسیب زده است.
جدای از ادعای آمریکایی ها خود ایران یقین دارد که علاوه بر باند فرودگاه و آشیانه ها ، مرکز فرماندهی هم آسیب دیده است.
اما مسئله کجاست؟
مسئله این عکس است که محل هواپیماهای باری سی 130 را نشان میدهد.
واحد عملیات روانی رژیم در تصاویری که نشر داده ، زمین های خاکی را گودبرداری کرده و مدعی شده که ایران بیابان های اطراف پایگاه را زده است. یعنی 200 الی 300 متر دور از سی 130 ها صحنه سازی کرده اند.
دوربین رژیم یهودی دقیقا اگر 200 الی 300 متر نزدیک تر شود همه می بینند ایران چه شاهکاری رقم زده است.....
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
38.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 آقای تحلیلگر / کارشناس برانداز : ما فکر میکردیم الان آمریکا به داد اسرائیل میرسد، باورمان نمیشود جرات نکردند بجنگند
🎥 کارشناس برانداز : ما فکر میکردیم الان آمریکا به داد اسرائیل میرسد اما در کمال ناباوری آنها جرات نکردند از اسرائیل دفاع کرده و با ایران بجنگند. / کارشناسان صهیون روی آنتن رسانه هایی که از ضعف ایران میگفتند زبان به مدح قدرت نظامی ایران باز کردند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
40.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 کارشناس صهیون وسط برنامه با دیدن موشک های ایران به پناهگاه رفت / براندازها سوژه شدند
🎥 روز خنده دار و عجیب رسانه های برانداز / لحظه ی فرار کارشناس صهیون همزمان با حمله ی ایران و لحظات اجرای برنامه / کارشناس صهیون فارسی زبان: اینها فعلا چیزی نیست، اگر ایران تصمیم بگیرد سلاح های دیگرش را استفاده کند آن وقت بد میشود.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
44.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 آقای تحلیلگر / لیلاز: به ایران حمله کنند ایران اولین بمب اتمی را آزمایش خواهد کرد /افتضاح تیم تبلیغاتی ارتش اسرائیل
🎥 گاف های عجیب و غریب و خنده دار تیم تبلیغاتی رژیم صهیونیستی در دروغ سازی درباره موشک های ایران رژیم را سوژه کرد / سعید لیلاز: اگر به ایران حمله کنند ایران اولین آزمایش اتمی خود را انجام خواهد داد...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈