eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5هزار دنبال‌کننده
279 عکس
174 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. خنده دشوار را بیمار می فهمد فقط حال من را مرد دختردار می فهمد فقط حنجرم در آتش خیمه پس از تو سوخته حرف من را عمه از رفتار می فهمد فقط چشم کم سو و زمین افتادنم را زیر پا هرکسی که رفته در انظار می فهمد فقط سختی کار مرا باآستین پاره ام آنکسی که رد شد از بازار می فهمد فقط طعنه ها و خنده های شمر و خولی یکطرف زجر از حرف حساب، آزار می فهمد فقط سینهء تنگ مرا با مُشت محکم خُرد کرد درد پهلوی مرا دیوار میفهمد فقط زخم بازوی مرا شلاق و کعب نیزه ها تاول پای مرا هم خار میفهمد فقط لکنتم زیر سر آن سرخ موی مست بود علتش را آن جنایتکار میفهمد فقط آمدی باسر دوباره بوسه بارانم کنی چشم تار من همین مقدار می فهمد فقط ✍ .
. خوابش نمیگرفت خودش را به خواب زد دیگر توان نداشت بسوزد به آب زد بغضی شد و شکست ز روءیای صادقش بر عکسهای خواب خوشش چند قاب زد زحمت چقدر داد به خود تا که پا شود خود را چقدر کُشت که بر آب و تاب زد یک حلقه از دو دست ورم کرده اش که ساخت یاقوت سرخ دیدنی اش را رکاب زد پیش غریب، غربت خود را بساط کرد دور بساط درد دلش یک طناب زد ته مانده های ناله خود را که جمع کرد باباچرا تو را...؟! دو سه دادِ خراب زد با موی خود برای پدر ترمه پهن کرد بر زخم های او ز سرشکش گلاب زد غم های پابرهنگی اش را نوشته کرد با نام درد آبلــــه چنــدین کتـــاب زد مجبور شد که لب به ترکهای لب گذاشت از جام لب پَرِ لبِ ساقی شراب زد طوفان آتش دل دریایی اش ولی وقتی نشست، ولوله شد، آفتاب زد جان داد آخر و همه گفتند طفلکی! خوابش نمی گرفت، خودش را به خواب زد ✍ .
. آمد ارباب! سلامت سرش ان شاءالله حرز زهراست به دور و برش ان شاءالله کاروان از سفر حج به سلامت آمد بار ماتم نکشد هاجرش ان شاءالله می شود فاتح این قلعه خیبر، حیدر شبه پیغمبر، علی اکبرش ان شاءالله گرچه یک دست سپر دارد و یک دست علم مشک برداشته آب آورش ان شاءالله به کسی آرزویش را نسپرده است رباب تازه داماد شود اصغرش ان شاء الله این سه ساله نوهء محترم فاطمه است درد پهلو نکشد دخترش ان شاءالله خوانده بر گوش رقیه چقدر آیه حسین تا حراجی نرود زیورش ان شاءالله نخورد در حرمش سیلی محکم ز کسی نرسد دست کسی معجرش ان شاءالله فاطمه زیر گلوی پسرش بوسه زده تا نگردد پُرخون حنجرش ان شاءالله لحظه غارت اگر شد نرود پیرهنش جلوی چشم تر مادرش ...ان شاءالله ساربان گشته فقط نیمه شب اطراف حسین چشم بد دور ز انگشترش ان شاءالله سر خولی چقدر بر سرخورجین گرم است نرود کنج تنور آخرش ان شاءالله بین بازار اگر عمه نگهبان سر است می شود محمل او سنگرش ان شاءالله ختم بر خیر شود در وسط کوفه و شام با اراذل سفر خواهرش ان شاءالله ✍ .
. تشنگان قبیلهء زهرا قبضه کردند دشت و صحرا را می روند عاشقانه سر بر کف تا بنوشند شهد عاشورا بی سر و دستهای باده به دست راهیان غیور جاده به دست حاملان پیام کرب و بلا همه قرآنِ دل گشاده به دست چه جوانهای پاک و زیبایی چقدر سروهای رعنایی دلربایانِ دل زکف داده چِقَدر دل! چقدر دریایی! جاده ها زیرپایشان محکم وطنین صدایشان محکم قلبشان ازگُل اجابت پُر اعتقاد دعایشان محکم شده در سینه ها نفس ها حبس بانگ ها، ناله ها، جرس ها حبس همه آمادهء عروج عشق بال و پرهای در قفس ها حبس شدنی گشته غیر ممکن ها از جلا و صفای باطن ها بعد الله- شد فقط اکبر اشهد اول مؤذن ها عالمی را به گریه آشفتند دیده شد روی خاک می افتند قبله دیدند کربلا را بعد وحده لاشریک له گفتند بهترینهای تیره های عرب فی المثل حضرت امیر ادب با صلابت گرفته آوردند دست علیا مخدره زینب دید و افتاد با چنان حالی... یاد آن خواب و یاد تبخالی.. که بجامانده بود یک شب از چشم خیره به سمت گودالی که عطش بین آن توقف داشت که پر از گرگ بود و یوسف داشت که تنی دست و پازنان میسوخت قاتلی با سری تعارف داشت یادش افتاد بچه شیری را مشک و آب بخور نمیری را یادش افتاد تیغ و تیر و کمان رویش نیزه از کویری را یادش افتاد شد خسوف و کسوف آتش افتاد بر تمام حروف همهء گوشواره ها گم شد بسکه سیلی شنید گوش لهوف یادش افتاد افت و خیزش را همه خواب، ریز ریزش را که کسی با جسارتش میخواست ببرد با خودش کنیزش را مانده بود این زمین تیره کجاست؟ که شنید این صدای خون خداست دست برروی شانه اش زد و گفت کربلایی که گفته ام اینجاست! ✍ .
. دوتا اسیر و دوتا واله و دوتا حیران کنار آب فراتیم و العطش گویان حرارت دل عاشق نمی رود از بین تمام روضه ما می شود به نام حسین خدای عَزَّوَجَل نگذرد ز قاتل ما چه حرفهای بدی می زند مقابل ما نکُش به طعنه کسی را که حیّ و حاضر نیست دراین مجادله حارث! علی مقصر نیست کسی که اینهمه دشنام داده بابا را درست موقع افطار، می زند ما را نپرس از لب مستش، نپرس از دینش چه مُشت ها زده با آن دو دست سنگینش به جسم لاغرمان جای چکمه اش مانده کشیده گیسوی ما را... گرفته تابانده زده... ولی به سر ما بلا نیاورده پدر برای تن ما عبا نیاورده شنیده ایم که مسلم سوی منا رفته شنیده ایم سرش بر قناره ها رفته رکاب درّ نجف را شکسته بعدِ نگین شنیده ایم تنش پرت شد به روی زمین چه شد که سهم تن ما به کربلا نرسید چه شد که پای سرِ ما به نیزه ها نرسید ببر فرات! به کرببلا دو تا پیکر ببر فرات! به کرببلا دو تا بی سر اگرچه غربت ما روضه مسیّب شد نوشتن از تن بی سر، دوباره واجب شد "نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد تمام آبروی عرش بر زمین افتاد هوا ز باد مخالف چو قیر گون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید" کنار چشم تر ما نبوده گودالی برای بردن سرها نبوده جنجالی ✍ .
. مسلمت مثل علی بی کس و بی یار شده تک و تنها وسط شهر، گرفتار شده جان زهرا، پسر فاطمه، برگرد فقط! تکیه گاهم چو مدینه، در و دیوار شده این همه گل که برای تو نوشتم، خار است دم دکان همه نیزه تلنبار شده همه گفتند بیائی که زمینت بزنند روی این نقشه کوفی چقدر کار شده بچه ها موقع بازی گذرم را بستند مسجد جامع شان خانهء اشرار شده لب من پاره شده تا نشود پاره لبت خوردن آب در این مهلکه دشوار شده کاش شش ماه زمانت به عقب برمی گشت به خدا تازه رباب تو پسردار شده آنچنان روی سر اکبر تو می ریزند نتوانی بشماری که چه بسیار شده به علمدار بگو سینه من سنگین است به علمدار بگو شمر جلودار شده فکر کن پیرهن پاره نداری به تنت ساربان آمده و از تو طلبکار شده فکر کن رخت اسارت به تن مردان و به تن دختر دردانه به اصرار شده فکر کن گوشه ای از ناخن او سالم نیست پای پر آبله دارد که پر از خار شده حیفِ زینب که ببینی وسط کوفه و شام با سر نیزه نشین، راهی بازار شده ✍ .
. گفتم بیا حالا پشیمانم که گفتم ازبسکه یاد خواهرت زینب میفتم آقای من برگرد وقت روزدن نیست اینجا برای کشته های تو کفن نیست بازارشان رونق ندارد سال تا سال چوب حراجی میزنند اینجا به خلخال لشکر بیاور باخودت دختر نیاور جان علی! شش ماهه را دیگر نیاور آهن فروشان تا سحر بازند اینجا از شاخه هم سر نیزه میسازند اینجا اصلاً شما داری چه اصراری بیایی؟ مشک اضافه کاش برداری بیایی می تازد اینجا روی چشمت خواب، حتی اینجا طرفدارت نمانده آب، حتی گفتم حسین و خنجری از پشت خوردم یک مُشت، کوفی آمدند و مُشت خوردم تکیه به دیواری زدم که بر سرم ریخت از دار افتادم تمام پیکرم ریخت با تو سر دعوا و حرص مال دارند اینجا برای جنگشان گودال دارند در شهر پیچیده خبرهای زیادی پای تجارت رفته سرهای زیادی بد اخمی و زخم زبان ها را ندیدی کندی خنجرهای آن ها را ندیدی انگشتر پیغمبری را در بیاور جای عبا و پیرهن، معجر بیاور ✍ .
. نوزاد های فــــتنه چرا زاده می شوند؟ شمشیرها برای که آماده می شوند؟ کوفه میا حسین که این خـاک هـای سرخ بهر نماز عشق تو ســـــــــجاده می شوند روی سرت حساب و کتابی عجیب هست اینجا معادلات بـلا ســاده می شوند اینجا یکی یکی به شما پشــت می کـنند این تشنه ها که مست می و باده میشوند هجده هـــــزار نامه برایت نوشته اند خون را چــــقدر زود به پایت نوشته اند اینجا گلاب هـست ولی گل عفیف نیست یعنی به غیر داس به دست حریف نیست نام تورا دو چشـــــم ترم جار می زند در زیر تیغ، ناله چشمم خــــــفیف نیست اینجا سیاه مشقِ لبت پاره می شـــــود اینجا کسی به فکر خطوط ظریف نیست کوفه کجا و نیـــــــــــــت خیر شما کجا؟ کوفه قسم به نام تو با تو ردیف نیست اینجا نمـــــازها اثرات دورویـــــــی است اینجا حدیث ها همــــه بیراهه گویی است اینجا سرشته شـــــــد گِل قاضی شریح ها اینجا پُر اســــــت از دل قاضی شــریح ها اینجا تفـــــــکر علوی خاک میـــــــــخورد در زیر فرش منــــزل قاضی شریــــــح ها آقا سر عزیــــــــــــز تو بر باد می رود با حکم های بــــاطل قاضی شریح ها در کوفه ای که گشته عقاید خلاف دین هر خانه گشته محفل قاضی شریح ها اینجا تنورها دلـــی از سنگ می پــــــزند در ذهن ها تفکری از جنگ می پــــــزند لب تشنه ماندم و کســـــی آبم نمی دهــــد چشمم نشانه غیر ســــــرابم نمــــــی دهد سنگ و حصیر و آتش و تیغ و لبان خشک قدر غریــــــــــبی تو عذابـــــــم نمی دهد گرچه سر کناســــــه* تنم تاب میخورد داغی بــــجز غمت تب و تابـــم نمی دهد شکل سفال پــُـر ترکی هســــتم و بجز دستان حیله کار، لعابــــــــــــــــم نمی دهد دیگر مپرس از چه دلم بی شکیب هست "زیرا امید وصل توأم عن قریب هــست" *کناسه: نام محلي در کوفه که قبلاً حالت بازاري و تجاري داشته و موقعيت آن، بين مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است.افراد اعدامي را در اين مکان بر دار مي‏کشيدند.علي‏ «ع‏» در اين محله، لشکر خود را سامان داده به جنگ صفين شتافت.امام مجتبي‏ «ع‏» نيز پس ازشهادت پدر، سپاه خود را در اينجا آماده کرد.ابن زياد هم کوفيان را در همين محل بسيج‏کرد و به جنگ حسين‏ «ع‏» فرستادو بدن مسلم بن عقيل(ع) را در اين ميدان به دار کشيدند. (فرهنگ عاشورا، عنصر شجاعت، ج ۱، ص۳۹۲) ✍ .
. جمع صفات پنج تن یکجاست زینب اثبات ذات مادرش زهراست زینب نور حقیقت در شب ظلمت فقط اوست "اِنّا هَدَیناهُ السَّبیلِ" ماست زینب او را صداکردم" وَ ما اَدراک" گفتند از بس مقام و رتبه اش بالاست زینب دربارگاه قدس، در سیر اِلَی الله مرکز نشین حلقهء سرهاست زینب زنجیرهء وصل امامت بر امامت در امتداد روز عاشوراست زینب گفتیم " عَرِّفنی" ندا آمد که حاشا مثل خدا معروف ناپیداست زینب بَینی و بَین الله، مجذوب حسین است زینب نگو که محشر کبراست زینب دارد گره وا میکند از کار عالم وقت نماز شب اگر تنهاست زینب دادند دستم را به دستان ابالفضل هربار که حاجات من را خواست زینب محکم گره زد معجر خود را از امشب یعنی علمدار حرم فرداست زینب ✍ .
. تشنه لب بودیم باران و نم دریا رسید راه را گم کرده بودیم عاقبت آقا رسید   خواستیم از کوثرِ ساقی کوثر جرعه ای آب سرداب ابوفاضل به این دنیا رسید   سجده بر پاهای او صد جعفر طیار ساخت وقت یا عباس گفتن، بال از بالا رسید   سرنوشت ما گره خورده به ابروی کسی که به نام نامی او، روز تاسوعا رسید   در میان صحن او گفتیم باهم یاحسن  پشت آن جانم حسن‌های خود زهرا رسید   گریه کردیم و قسم دادیم بر ام البنین گریه کردیم و فقط زهرا به داد ما رسید دستهایش را گرو در محضر زهرا گذاشت بهر هرکس دیر بر اربابمان فردا رسید   العطش وای العطش وای العطش وای العطش تشنگی مان بیشتر شد چون شب سقا رسید   آب مشکش ریخت اما آبرویش که نریخت مشک بی آبش اگر چه دیرتر ...اما رسید   آنقدر محکم عمودی را به فرق او زدند  که شکاف بین ابرویش به آن پهنا رسید ✍ .
. بپذیرید عرض تسلیتِ چشم ها، دست ها، بدن ها را بپذیرید سر سلامتی روضه خوان ها و سینه زن ها را قرن تا قرن عصرتان شده تا پشت در پشتمان شود عاشق نسل در نسل گریه کن کردند عام ها، خاص ها، قَرَن ها را دست بوس نگاه تو چشمی که بیفتد به چشم تو گذرش اشک هایت تبرکی دادند شال مشکی و پیرهن ها را دل ماها گرفته آقا جان چقدر غم در این صدایت هست چشمهایت مگر عزادارند کشته ها را و بی کفن ها را مادری قدخمیده می آید از کنار غرور صاحب مشک شاید از علقمه کند روزی یا ابالفضلِ این دهن ها را تا نمردم بیا تو را به خدا حاضر آخر الزمان برگرد تا نمردم بگیر در آغوش این وجود غریب و تنها را ✍ .
. در میان میکده ساغر به دردم میخورد باده وقتی میشود کوثر به دردم میخورد دستهای خالی ام خالی بماند بهتر است اینکه هستم پیش تو نوکر به دردم میخورد گریه وقتی میکنم زهرا دعایم میکند پس مُحرم چشمهای تر، به دردم میخورد خوب میدانم که در تاریکی قبرم حسین دستمال گریه ام آخر به دردم میخورد بیخیال نسخه های بی دوای این و آن بوسه بر شش گوشه ات بهتر به دردم میخورد دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پاره اش بیشتر از کیسه های زر به دردم میخورد دختر زهرا خودش زهراست ثابت میکنم دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد گفت بابا از تمام یادگاری های تو چادر و سجادهء مادر به دردم میخورد آستین پاره ام را نخ نما تر کرده اند حرف سوغاتی شده معجر به دردم میخورد مُردم و زنده شدم در کاخ پیش خواهرت نانجیبی گفت این دختر به دردم میخورد ✍ .