eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
274 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. محشری تازه زینب رسیده کربلای یا حیدر آمد؟ برگشت امّا چون علی از خیبر آمد! بعد از همان طوفان که درکوفه بپا کرد تا ساحل عشق وامید و باور آمد یک بار دیگر محشری تازه به پا کرد وقتی که در صحرا و دشت محشر آمد با اشک حسرت مثل گل برخاک افتاد فریاد زد جان برادر ، خواهر آمد مثل همان روزی که او در قتلگه بود گویی صدایی باز از آن حنجر آمد خوش آمدی ای خواهر مظلومۀ من تو رفتی ازاین جا ولیکن مادر آمد گویی شنیدم زیر باران ناله اش را چون ساربان در راه با انگشتر آمد روزی که دیدم سینه ات درهم شکسته یادم زدرد پهلو و میخ در آمد گل ها همه جمعند واز پائین پایت درباغ جان من شمیم اکبر آمد آیا گرفتی کودک خود را در آغوش گویا که از قبرت صدای اصغر آمد همراه با گریه صدای یا اخیه از علقمه از تربت آب آور آمد دادی تو از نیزه توانم با نگاهت هرگاه صبرمن زهجرانت سر آمد می خواست زینب از فراق تو بمیرد دردا که پیش از خواهر تو دختر آمد از قول من بنویس باگریه«وفایی» خوناب جان من زچشمان تر آمد ✍ .
. امام حسین علیه السلام دلنوشته ای برای اربعین ای ماه من سوال نکن اخترت چه شد بابای داغدیده ، مگو دخترت چه شد آنقدر پیر گشته که نشناسی اش دگر حق میدهم سوال کنی خواهرت چه شد حسرت برم به کهنه حصیرِ داهاتیان آه ای جدا جدا شده با پیکرت چه شد پایین پا علی و روی سینه ات علی است از من بپرس با علی دیگرت چه شد سر را زدم به چوبه ی محمل که در عزات با خون سر حدیث کنم با سرت چه شد اوضاع ما چو حنجر تو نامرتب است شیب الخضیب با گلوی پرپرت چه شد بر روی نیزه چشم علمدار بسته بود ای نور دیده ، دیده ی آب آورت چه شد لیلا هنوز یاد عبا گریه می‌کند یادش نمیرود که تن اکبرت چه شد ما هر چه میکشیم بلای سقیفه است دیوار و در چه کرده ، بگو مادرت چه شد ✍ .
. حسینی ( پیاده‌روی ) آذری و عرب و فارس ندارد این راه بأبـی أنـتَ و اُمـّی یا اباعبــداللّه چشمِ خورشید شده فرش در این جادّه‌ها وَ غبار از تنِ زوّارِ تو می‌گیرد ماه بُـگذر از قوم وُ نژاد وُ لحن وُ نوعِ گفتار دَم بزن از غمِ اربابِ کرم زائرِ شاه همه از هر طرفی سویِ حرم می‌آیند هر که دارد هوسِ کرب‌و‌بلا بسم‌اللّه بیشتر از طرفِ صحنِ نجف آمده‌اند اربعینی شده‌هایِ علـویِ درگاه روسفید است کسی که شد نشانش ارباب جامه‌یِ خاکی وُ آه وُ عرق وُ شالِ سیاه با تنِ خسته به من روضه ببین می‌چسبد بی‌کفن هستی وُ صدپاره بدن... بی سر... آه حرفِ پیراهنِ غارت شده در گودال است ندبه‌خوان است عزادارِ اباعبـداللّه ✍ .
. این است شور و جاذبه ی کربلای او این است اقتدار حسین و لوای او عالم تمام مات بر این پادشاهی است مات حکومت قَدَر و پر بهای او خیل مَلَک به روی حسین اند سجده گر شاهان غلام درگه دولتسرای او این شور اربعین حسین است و یک جهان شد خیره بر صلابت و بر اعتلای او ذرّات کائنات به لبیک یا حسین هم محوِ در نوای خوش ربنای او گفتند خرج این همه زائر چه می شود رزق جهان رسیده ز تار عبای او هرچه حسین خواست همان می شود چرا زیرا بود رضای خدا در رضای او هستی خویش در ره حق داد و داده حق غیر از خدایی ،هستی خود را به پای او بوی بهشت می وزد از سوی کربلا رضوان گرفته بوی خوش از کربلای او عرش خداست زیر قدمهای مصطفی نازم بر او که دوش نبی هست جای او آمد نبی به خانه ی زهرا و بعد از او جانم ، حسین رفت به زیر کسای او نی ناله کرد در غم سلطان کربلا نی نه که نی سِتان به غم نینوای او جبریل و مصطفی و علی ، جمع اولیا همراه انبیا شده گریان برای او زینب رسید کرب و بلا با لوای غم زهراست نوحه خوان چو به بزم عزای او ✍ .
علیه‌السلام 🔸اَلرَّحیل🔸 تا ماه سر زد از شب حیرت رها شدیم راهی شدیم، راهی این جاده‌ها شدیم حسی غریب در دلمان شعله می‌کشید تا این‌که با غریبی او آشنا شدیم با اَلرَّحیلِ قافله از خود برآمدیم از هر چه داشت رنگ تعلق جدا شدیم دیدیم کعبه سر به بیابان گذاشته دیگر نپرس تشنۀ رفتن چرا شدیم؟ از مسجدالحرام گذشتیم و در طواف با جان تشنه راهی خاک منا شدیم باران گرفت و خاک پر از بوی سیب شد باران گرفت و تشنه‌تر از کربلا شدیم باران تیر بود و عطش ناگزیر بود در آن میانه تشنۀ یا لیتنا شدیم دیدیم ماه، تشنه گذشت از کنار آب در منزل نخست شهید وفا شدیم خورشید، غرق خون وسط آسمان رسید محو قنوت روشن خون خدا شدیم وحی از فراز منبر نی می‌وزید و ما آیه به آیه شیعۀ آن چشم‌ها شدیم بعد از هزار سال پر از عطر و بوی توست با جاده‌های تشنه اگر هم‌نوا شدیم حب الحسین یجمعنا، رود رود رود دریا شدیم و غرق طواف شما شدیم ✍🏻 .
. 🔸یا لیتنا کنا معک🔸 چه سِرّی‌ست؟ چه رازی‌ست؟ چه ناز و چه نیازی‌ست؟ غم هجر عجب قصۀ پر سوز و گدازی‌ست ببینید که این دهر عجب شعبده‌بازی‌ست که در روز و شب هر دل آشفته فرودی و فرازی‌ست یکی با من دلسوخته از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت یکی پیرهن صبر به تن داشت و از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت یکی بر لب او نام اویس آمد و از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت یکی محو علامات ظهور و... سخن از غزّه و از شام و یمن گفت یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت ولی هر چه که گفتند فقط تازه شده داغ من و این دل مشتاق من و این دل جا مانده‌ام از قافلۀ عشق چه شد آه دل از قافله جا ماند؟ از آن سیل خروشان چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟ دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند چرا ماند؟ کجا ماند؟ اسیرانه ز پرواز رها ماند در این برزخ تردید چرا ماند؟ چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم چه شد سعیِ صفایم؟ چه شد هروله‌هایم؟ بلند است به فریاد صدایم که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک بر آن حسرت افلاک بر آن تربتِ پاکِ حرم کرب‌وبلایم یکی با جگر سوخته از آتش هجران به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان بگو راه کدام است؟ یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار به من گفت دلم تشنۀ دیدار دلم تشنۀ دیدار امام است یکی گفت بیا عاشق مهجور از این فاصلۀ دور فقط مرهم زخم دل مجروح سلام است یکی گفت بیایید که موجیم که آسودگی ما عدم ماست که این حسرت جانکاه که این غربت ناگاه برای من و تو فیض مدام است بیایید که این شوق مضاعف قعودی است که ماقبل قیام است یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟ که این داغ عظیم است یکی گفت بیا ای دل جا مانده خدای من و تو نیز کریم است بیا، بال سفر بال نسیم است بیا، بال و پری هست امید سفری هست که پرواز در این راه اگر چه شده دشوار ولی باز اگر عاشق و دلباخته باشی اگر از عطش و داغ دلت از نم اشکت پر پرواز و سفر ساخته باشی شود روزی تو لحظۀ دیدار شود رزق تو این‌بار طواف حرم یار طواف حرم سیدالاحرار همان صحن خدایی همان پنجرۀ صبح رهایی :: بیا همسفرِ عشق بیا دل بسپاریم به جاده بیا پای پیاده اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم بیا زائر دلسوخته باشیم بیا، عشق در این جاده چراغ است «چراغی که فروزندۀ شب‌های فراق است» بیا دل بسپاریم به این راه به این سیر الی‌الله که یک‌روز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند همان‌ها که دل از خویش بریدند همان‌ها که به جز دوست ندیدند همان‌ها که شنیدند در این راه صدای دل خود را بیا دل بسپاریم به این راه به این زمزمه‌هایی که به ناگاه به گوش دلمان می‌رسد از دور بیا گوش کن این زمزمه را زمزم جاری‌ست پر از عطر بهاری‌ست صدای سخن جابر انصاری اگر نیست صدای سخن کیست؟ که در حال سلام است به سالار شهیدان و به یاران شهیدش ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش: «عطیه! عجب عطر نجیبی عجب رایحۀ روح‌فریبی عجب نفحۀ سیبی... رسیدیم به سرمنزل عشاق رسیدیم به خاک حرم عشق به آن قبلۀ آفاق بیا دل بسپاریم به جاری فرات و بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم به پابوسی خورشید نجات و شفیع عرصات و قتیل العبرات و بمیریم به پایش بگردیم فدایش که باشیم یکی از شُهدایش که ما نیز در این مقتل عشاق دگر هم‌قدم مسلم و جونیم دگر هم‌نفس حرّ و حبیبیم که ما نیز شهید غم مولای غریبیم شهید حرم کرب‌وبلایی» :: به او همسفرش گفت: «اگر چه که پر از شوق و امیدیم ولی دیر رسیدیم در این معرکه تیغی نکشیدیم در این واقعه داغی نچشیدیم نه رزمی نه نبردی نه بر چهره نشسته‌ست غبار غم و دردی مگر می‌شود آخر که ما همدم این قافله باشیم؟» ولی جابر دلسوخته ناگاه به او داد جوابی که چنان تشنه‌لبی را برسانند به سرچشمۀ آبی به او گفت: «شنیدم که فرمود: حبیبم، رسول دوسرا حضرت خاتم اگر از عمل خیر گروهی دل تو شده مسرور همان اَجر برای تو هم ای عاشق صادق شده منظور تو دلدادۀ هر قوم که باشی شوی روز حساب از پی آن قافله محشور تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی» :: عجب حُسن ختامی عجب لطف تمامی عجب فیض مدامی چه زیباسخن و نیک‌کلامی عجب فوز عظیمی! چه مولای کریمی! بیا ای دل بی‌تاب که از کعبۀ احباب رسیده‌ست شمیمی که از سوی جنان باز وزیده‌ست نسیمی تو ای دل چه نشستی! اگر چون صدف اشک شکستی ولی لحظه‌ای از پا ننشستی که گفته‌ست که از قافلۀ عشق جدایی؟ تو اینجایی و در شور و نوایی تو اینجایی و در سعیِ صفایی تو از خاک جدایی تو در عرش رهایی کجایی مگر آخر تو کجایی؟ بیا چشم دلت را بگشا خوب نظر کن تو در کرب‌وبلایی تو همراه تمام شُهدایی تو در حال طواف حرم خون خدایی .
. کربلا محشر کبری است، بیا تا برویم تا ببینیم چه غوغاست، بیا تا برویم دیده‌ی سیر و سلوک از همه آفاق بگیر (کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم) پا بزن بر هوس و دست بکش از دنیا کربلا آخر دنیاست، بیا تا برویم راه حج گر چه که بستند به ما، غم نخوریم کعبه‌ی اهل دل آن‌جاست، بیا تا برویم خواستی نعمت جاوید اگر، بار ببند میزبان، حضرت زهراست بیا تا برویم خوان مهمانی سالار شهیدان، پهن است رحمت واسعه پیداست، بیا تا برویم نور مصباح هدی، مرحمت فُلکِ نجات گوشه در گوشه هویداست، بیا تا برویم ساحلِ علقمه، از عطر ابالفضل پُر است تا ببینیم چه زیباست، بیا تا برویم دامنی اشک بیاور که به دامانِ حرم محفل گریه مهیّاست، بیا تا برویم زینب از شامِ بلا آید و گوید غمِ دل تا ببینی چه خبرهاست، بیا تا برویم بشنوی تا که حدیثِ سفرِ کرببلا روضه‌خوان زینب کبری است، بیا تا برویم نو غزالان حرم را که شکسته پر و بال وقت تسکین و تسلّاست، بيا تا برویم از پیِ تسلیتِ مادرِ شش ماهه، رباب که دل افسرده و تنهاست، بیا تا برویم گر شفا می‌طلبی از غمِ جان، این درگاه مهدِ هفتاد و دو عیسی است، بیا تا برویم دست خالی نرود هیچ کس از کوی حسین پسر فاطمه آقاست، بیا تا برویم گر چه دست از تنش افتاد و علم از دستش دست گیر همه سقاّست، بیا تا برویم مرحوم .
. سلام الله علیها ندارم از غم، آن حالت که گویم حالت خود را پریشان‌تر شوم چون یاد آرم حسرت خود را تو سرّاللّهی و آگاهی از حالم؛ ولی خواهم بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را به کویت از پیِ تجدیدِ دیدار آمدم اینک پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را حسین! ای میزبانِ خلق، ما هستیم مهمانت دریغ از ما مفرما رحمتِ بی منّت خود را به عنوان اسارت رفته و آزاد می‌آیم به دست آوردم آخر، عجز دشمن، عزّت خود را به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، بازگشتم من به نیکی داده‌ام انجام، مأموریّت خود را به هر منزل تو با ما هم قدم بودی ولی آخر چرا در خانه‌ی خولی نبردی عترت خود را؟ نبینی تا به رخسارم نشان درد و حرمان را بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را اگر پرسی ز من حال رقیه دخترِ زارت به آهی جان گداز ابراز دارم خجلت خود را غمِ مرگِ رقیه دخترت، یک باره پیرم کرد از این ماتم، هلالی کرده‌ام من قامت خود را نیاوردم به کف در این سفر من دُرّ پیروزی ندادم تا ز کف آن گوهر پُر قیمت خود را "موید" گاه گاهی بر غم من اشک می‌ریزد به جان من مگیر از او نگاه رحمت خود را مرحوم‌ .
اسلام ز سعیِ مسلمین ریشه گرفت وز خون حسین نخلِ دین ریشه گرفت نخلی که حسین روز عاشورا کاشت از اشکِ عزای اربعین ریشه گرفت مرحوم .
. بالانشین نیزه ها چله دگر سرآمده چله نشین ماتمت جانب پیکر آمده خیز ز جا برادرم سید و میر و سرورم جلوه نما تو در برم خواهر مضطر آمده گر چه خمیده قامتم، همچو علیست صولتم فاتح کوفه و دمشق دختر حیدر آمده طائر پر شکسته ام اسیر دست بسته ام ببین چقدر خسته ام که طاقتم سرآمده رنج بسی کشیده ام زخم زبان شنیده ام ز داغ ها که دیده ام آه جگر بر آمده سرم به چوب محمل وراس تو روی نیزه ها اشارتی ز دل بُوَد که سوی دلبر آمده ترا به جان مادرت مپرس حال دخترت کزین عزا به قلب من داغ مکرر آمده شد اربعین ماتمت در این عزای اعظمت به پای روضه ی غمت دوباره مادر آمده ✍ .
. اربعین هنگامه‌ی دنباله‌دار زینب است اربعین آری شکوه کارزار زینب است اربعین یعنی حسینی بودن و زینب شدن اربعین در امتداد اقتدار زینب است آسمان آتش، هوا داغ و زمین سوزان ولی رفتن ما در مسیر عشق کار زینب است اربعین یعنی سپاهی بی‌نهایت تا ظهور تا جهان فهمد که شیعه یادگار زینب است اربعین یعنی به هر رنگ و لباس و هر زبان اشتراک قلب‌هامان وامدار زینب است اربعین یعنی امام عصر می‌خواند تورا اربعین یعنی که امام ما دچار زینب این ستون‌ها بیرق در اهتزاز عاشقی است این قدم‌ها نذر نام استوار زینب است این همه موکب به یاد خستگی قافله است میهمان هم میزبان هم، شرمسار زینب است گفت با ما جاده‌های منتهی بر کربلا هر کجا قلبیست عاشق در مدار زینب است هر کجا پا می‌گذاری روضه‌ای سربسته است خاطرات رنج‌های بی‌شمار زینب است کربلا سرخ است اگر، از گریه‌های فاطمه است کربلا گرم است اگر، چون شعله‌زار زینب است کربلا وقتی که زینب رفت، دق کرد و گریست یک جهان در کربلا در انتظار زینب است جاده‌های داغ می‌گویند خاک کربلا یاد شام و یاد کوفه داغدار زینب است ذره ذره سوخت زینب، در میان قتلگاه باد آنچه می‌برد با خود غبار زینب است شمر پایین رفت از گودال و دنبالش،سنان شاهد دعوای آنها چشم تار زینب است آنچه پایین می‌رود سرنیزه و تیغ و عصاست آنچه بالا می‌رود داد و هوار زینب است داد می‌زد سنگ‌ها از چهره‌اش شرمی‌ کنید اینکه دارد می‌رود دار و ندار زینب است جای طفلان می‌خورد شلاق و روضه‌خوان او گیسوان خونیِ نیزه سوار زینب است "از میان تربتش بوی حسین آید برون کهنه پیراهن گمانم در مزار زینب است" ( ۱۴۰۴/۰۵/۲۳)✍ .
. تا چلّه ی هجران تو ای خسرو دین! شد تا (س) تو آمده، افلاک غمین شد هرچند که در راه تو از پا ننشستم در ماتم تو پرده نشین چله نشین شد گفتم نروی بی من و من بی تو نمانم ای وای برادر، که هم آن گشت و هم این شد من آمده ام بعد چهل روز ولیکن یادم نرود جسم تو با زخم عجین شد تیغ آمد و تیر آمد و سنگ آمد و شمشیر از بهر طواف بدن شاه، قرین شد پیشانی پاکت هدف سنگ شد افسوس خال هدفش سجده گَهِ روی جبین شد ای ناطق قرآن که پس از ذبح تو، ده اسب تا خرد شود سینه ی سینای تو، زین شد از باد بپرسید که ذرات وجودت در دشت بلا نون شد و حا، یا شد و سین شد یادم نرود تا که به گودال رسیدم ذکرت به لبم ناله ی با صوت حزین شد ای گوهر زینت شده بر دوش پیمبر (ص) واویل که نقاشی تو نقش زمین شد سالار حرم رفتی و رفتم ز کنارت رفتی و حرم همسفر شمر لعین شد آیا عجب اصحاب رقیم است و یا که بر نی سر افراشته ی کهف حصین شد؟ هر لحظه تماشای سر زلف تو زیباست این شد که اسارت به نگاهت شیرین شد با دیدن گرمای نگاهت ز سر نی قلبم لحظاتی به وجودت تسکین شد ای پرچم اسلام! چه غمها که ندیدیم گاهی به سفر قافله ات دیر نشین شد هر زجر به راه تو کشیدم همه زیباست جز شام که بر آل پیمبر (ص) توهین شد راس تو به طشتی و شرابی به کنارش هر ظلم که بوده است به ما بیشترین شد ما مست تو بودیم و عدو مست شرابش از غصه رقیه (س) به برم گوشه گزین شد ای آب بقا، گشته کویر از غمت آباد از مقدم تو وادی طف خلدبرین شد این رایحه ی سیب که پیچیده در این دشت دلچسب تر از عطر گل و نافه ی چین شد از چشمه ی سقایی ات (ع) چو نوشید هم او پسر فاطمه (س) هم امّ بنین شد ✍ 1404/05/23 تسلیت (ع) . https://eitaa.com/asharehoseini14/11714