eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
276 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
من برای روضه ات چشمان «تر» می آورم از نفس می افتم و خون جگر می آورم در میان گریه قلبم را به آتش میکشم آه را با اشک هایِ شعله ور می آورم هست جُرمَم معصیت! مُجرم زیاده خواه نیست شرمسارم! حاجتم را مختصر می آورم حضرتِ سنگِ صبورِ من حلالم کن اگر غصه هایم را برایت بیشتر می آورم بی خبر از حالِ دنیایم...به هر کس میرسم- -از «تو» و لطف مدام ِ «تو» خبر می آورم من به جز «تو» هیچکس را که ندارم یاحسین(ع) بی پناهم رو به درگاهت اگر می آورم از زمینگیری خلاصم کن! شهادت لازمم حسرتِ پرواز دارم... بال و پر می آورم من به کارِ دیگران کاری ندارم در جنون من برایت عاقبت یکروز «سر» می آورم!
. من همانم که گناهان ، مبتلایم کرده است دم زدن از نارفیقان، بی وفایم کرده است هیچ کس در کج روی هایم حریف من نشد پرده پوشی خدا، پر ادعایم کرده است آشکارا معصیت کردم ، شدم مغرورتر اینهمه بی آبرویی ، بی حیایم کرده است بنده ی دنیا شدم که وضع من بدتر شده تارک الدنیا نبودن ، بی بهایم کرده است ورشکسته هیچ روزی دخل و خرجش جور نیست من شریکم شرک بود و بینوایم کرده است نیمه شبهایی که اشکی داشتم ، یادش بخیر وای بر من، نفس از یارم جدایم کرده است باز جای شکر دارد که اگر خوردم زمین هرشب جمعه علی فورا"صدایم کرده است باعلی کمتر غریبی میکند اینجا گدا چون علی با دوستانش آشنایم کرده است چادر مادر همیشه دستگیر عالم است ای فدای مادرم ، زهرا دعایم کرده است پرکشیدم تا حرم با گفتن یک یا حسین هرشبی که راهی کرببلایم کرده است گفت مادر جان به جسمم میرسی از پشت سر آن زمان که نیزه داری جابجایم کرده است ✍ .
دل بیقرار، دیده ز دل بیقرارتر جز تو ندیده ایم در عالم نگارتر دل دل نمی کنیم که دلداده ات شویم چون بوده بر غمت ز ازل دل، دچارتر مجبورمان نکرده کسی عاشقت شویم ما خود شدیم نزد تو بی اختیارتر داراترین دخیل گداخانه ات شدند آن دست های خالیِ با تو ندارتر شد سینه ام ز آتشِ آهِ تو شعله ور پیشانی ام ز خاک تو شد پرغبارتر حتماً رسانده پای دلش را به کربلا هرکس که شد به روضهء تو پابکارتر هم مادرت ز بار غمت قدخمیده است هم خواهرت ز داغ سرت، داغدارتر ✍ .
. ته گودال خواهری افتاد ای بمیرم که مادری افتاد زنده زنده حسین را کشتند به نفس های آخری افتاد وسط هلهله به روی تنش چکمه ها روی پیکری افتاد هرکسی نیزه ای زد و در رفت نیزه اش دست دیگری افتاد خنجری کُند، کار خود را کرد از کف شمر، خنجری افتاد آن وجود مقدس و معصوم گیر از شمر بدتری افتاد جلوی چشم خولی و اخنس در شلوغی عجب سری افتاد خواهرش را زدند تا میخورد خواهرش فکر معجری افتاد اینطرف زیر دست و پا جان داد آنطرف دید دختری افتاد هول کرد آنکه دیر آمده بود گفت چیزی نمی بری... افتاد... ✍ .
. قلب هر سینه زنی ماتمسرای کربلاست در سر هر عاشقی حال و هوای کربلاست هر که را دیدم دراین عرصه به طرزی بی نظیر.. ..مست و مجنون و خراب و مبتلای کربلاست این همه غوغا که در عالم بپا گشته، فقط گوشه ای از محشر ارباب های کربلاست نی نوا دارد در این وادی، نوای عاشقی خوب گوشت را بده..این نی نوای کربلاست در صفا و مروه ای حاجی صفا کردی ولی این صفا نشأت گرفته از صفای کربلاست آن بهشتی که خدا مژده به آدم داده است جلوه ی دنیایی اش صحن و سرای کربلاست بی خود ای عاشق برای کربلا طرحی نچین فاطمه طراح اصلیِ نمای کربلاست قتلگاه و خیمه گاه و علقمه، تل و فرات جملگی از صحنه های سینمای کربلاست کربلا فُلک نجات، عالم پناهنده به اوست حضرت خون خدا هم ناخدای کربلاست آسمان و این زمین و نُه فَلَک تا روز حشر فاش می گویم همه تحت لوای کربلاست جان هرکس که بُوَد خصمش گرفته می شود جان هرکس که بُوَد مستش فدای کربلاست زائرش هم نزد حق اجر زیادی می برد کمترش باشد بهشتی که جزای کربلاست حضرت عباس علمدار خیام اهل بیت با همان دست قلم، مشکل گشای کربلاست روز عاشورا، امام کربلا سر داد و گفت: پیروی از حق پیام آشنای کربلاست خون شاه تشنه لب در این زمین جوشیده است چون حسین ابن علی خون خدای کربلاست شد خضاب از خون اصغر صورت پر خون او خون اصغر را بگو خونین حنای کربلاست پیش چشم خواهرش ارباب عالم را زدند این همه بی حرمتی تنها برای کربلاست عطر سیب حضرتش از هرطرف حس می شود پیکرش پاشیده شد، در هر کجای کربلاست مثل مولا در رکوع خود به سائل داده است خاتمی را که نشانی از عطای کربلاست «ملتمس» بر خود ببال از این گدایی کردنت کربلا رفتن بسی سهم گدای کربلاست .
عارضم خدمتت که ای یارم.. من به خال لبت گرفتارم آنقدر از تو هرکجا گفتم یک حسینیه ام که سیارم پرچمت را بدوش من بسپار فرض کن خشت‌ روی دیوارم گرچه گریه برای مرد بد است مثل زن در غم تو میبارم تربت تو نمازخوانم کرد ورنه من سر به سجده نگذارم نوکرانت برادر تنی اند از حسودان روضه بیزارم خودمانی بگویم این خط را آی مشتی به تو بدهکارم! به گنهکاریم نگاه نکن مرد و مردانه دوستت دارم گریه کردیم و خوب شد زخمت برکتی داشت اشک بسیارم به همه گفته ام رفیق توام به بقیه نگو که سربارم راه را باز کن که خسته شدم آرزومند روز دیدارم بعد تو بد گذشت بر زینب زخمی داغ کوچه و بازارم...
خوشا به حال دو چشمی که هست گریانت خوش آن زبان که فقط هست مرثیه خوانت خوش آن دهان که به ذکر تو می‌شود خوش بو خوش آن کسی که شود ذاکر خوش الحانت مگر چه کرده‌ای آخر که هر شب جمعه پیمبران و خدا می‌شوند مهمانت برایم از همه در زندگی عزیزتری حسین جان! پدر و مادرم به قربانت چه می‌شود سر این رو سیاه را چون جُون زمان مرگ بگیری به روی دامانت چه لطف‌ها به نمک ناشناس‌ها کردی لئیم‌ها متنعم شدند از خانت اطاعت از تو نکردند مردم کوفه اگرچه بود دو عالم مطیع فرمانت خدا هرآنچه بلا خلق کرده در دنیا به کربلا همه یک جا نشست بر جانت چنان تو صبر برای مصائبت کردی فرشتگان الهی شدند حیرانت ببین رسیده کجا کارت ای حسین غریب! حرام زاده شده دست بر گریبانت مگر که چنگ به خورشید میتوان انداخت؟ که شمر پنجه کشیده به روی تابانت!   چرا خراب نشد آسمان؟ نمی‌دانم! سه روز روی زمین ماند جسم عریانت! بریده باد دو دست یزید و ابن زیاد که می‌زدند چنان خیزران به دندانت علی کجاست ببیند که بین کوفه و شام کسی نبود نوازشگر یتیمانت؟!
قلب را تا ربّم از خوف و رجا بیرون کشید جای صحبت از لبم یاربّنا بیرون کشید ارزش فقر من اینجاها مشخص میشود از دو تا دست تهی، دست دعا بیرون کشید زودتر از هر رفیقی دست من را هم گرفت نارفیقش را، ز افکار خطا بیرون کشید بین گِرداب گناهان، ناگهان گریان شدم مُرده ای بودم که این دریا مرا بیرون کشید ورشکسته می زند آتش به اموال خودش او مرا از ورشکستن بارها بیرون کشید باید از این زودتر، او به حسابم می رسید باز هم پرونده من را رضا بیرون کشید زیر ایوان نجف، زهرا دل من را شکست از دل سنگم علی سنگ طلا بیرون کشید باز ممنون حسینم که مرا با روضه اش از صف جامانده های کربلا بیرون کشید زائرم کرده که من بعداً سلامش کرده ام آنکه از خاک تنش، خاک شفا بیرون کشید حرف می زد خواهرش با گریه و می‌گفت حسین کاش می شد از دهانت نیزه را بیرون کشید کاش میشد در هیاهوی خیام و قتلگاه تیرها را از تن تو بیصدا بیرون کشید آه! من دیدم که بعد از سنگبارانت حسین پیری از زیر عبای خود عصا بیرون کشید تشنه ی بی سرپناه! اینقدر دست و پا نزن مادر آمد خنجرش را شمر، تا بیرون کشید
بسم الله الرحمن الرحیم ای شعله‌ی جانسوز دل من به تو گرم است چون شمع شب و روز دل من به تو گرم است یک عمر نه امروز و نه دیروز عزیزم یک عمر چو امروز دل من به تو گرم است گفتم حسین و همه غم‌های دلم ریخت ای قصه‌ی مرموز  دل من به تو گرم است هفتاد تن و تو چه شکوهی چه شگفتی ای تشنه‌ی پیروز دل من به تو گرم است بگذار که مانند تو جاوید بمانم من را به خودت دوز  دل من به تو گرم است من باخته‌ام  دار و نداری که ندارم هرچند که مقروض  دل من به تو گرم است "گرم است اگر پشت رقیبان پِی قتلم ای عشق‌ِ دل‌افروز دل من به تو گرم است"* *بیت از میرزا فصیح الدین هروی (حسن لطفی ۴۰۴/۰۴/۰۸)
ای که بازار غمت گرم اباعبدالله شور پای عَلَمَت  گرم اباعبدالله همه راندند مرا از درشان اما تو راه دادی و دَمت گرم اباعبدالله لایق "توبه" نبودم ، تو نوشتی که بیا !... در ِ "باب الکرمت" گرم اباعبدالله قلم عفو به کارم تو کشیدی... ای جان تا همیشه قلمت گرم اباعبدالله در حریمت همه جمع اند ؛ چه "علامه" چه "لات" کار و بار حرمت گرم اباعبدالله دوست دارم که دَم ِ مُردن خود داد زنم؛ آمدی؟!... ای قدمت گرم اباعبدالله
بر روی شاه تشنه چو بستند آب را در سینه حس نمود غم بی‌حساب را تفسیر کرد کشته ی در خون خضاب یعنی به تشنگان حرم این خطاب را هستید جملگی هدف این انتخاب را در این کویر تشنه و این شوره زار طف تنها سپاه کفر گرفته مرا هدف از روی بغض و کینه ی خود با شه نجف رو کرده اند جانب ما چون ز هر طرف تا تشنه سر بُرند یل بوتراب را چیزی نمانده تا شب عاشور سر شود الطاف حق به اذن خدا جلوه گر شود یا رب روا مباد که این شب سحر شود حتی حسین سد ره یک نفر شود برداشتم بیعت ام از شیخ و شاب را گفتا زهیر پر غم و با چشم اشک بار کای سید شباب جنان ای نکو تبار شایسته است جان دهم اکنون به پای یار زنده اگر شوم و بمیرم هزار بار هیهات گر ز کف بدهم این رکاب را گفتا به یادگار حسن جان این عمو تفسیر مرگ چیست به کامت عمو بگو گفتا به راه توست شرابی که در سبو احلی من العسل چو بریزم در این گلو فرزانه وار داد به شه این جواب را هنگامه ی نبرد و همی اذن شاه شد هنگام رزم تن به تن دو سپاه شد اول شهید جنگ حر سر به راه شد عابس، سینه چاک و بی زره و بی کلاه شد حب الحسین الجننی اش برده تاب را اصحاب یک به یک سوی جنت نموده سیر مسلم حبیب اَسلم و جون عابس و زهیر عامر نعیم سعد اَنس نافع و بریر نعمان و زید و شوذب و جابر چنان مصرّ خون داده نخل پر ثمر انقلاب را وقت اذان ظهر چو اذن اذان گرفت گویی مسیح کرب و بلا تازه جان گرفت ذکری علیِّ اکبر او بر زبان گرفت یعنی شهادتین علی در بیان گرفت آغوش دشت پر شده بوی گلاب را هنگام رزم هاشمیان چون فرا رسید آمد برون ز خیمه علی اکبر رشید اذن جهاد خواست که با صد هزار امید اول نفر ز هاشمیان او شود شهید درهم نمود زلف پر از پیچ و تاب را هنگام رزم نوگل باغ ولا شد و یعنی که بزم حجله ی قاسم عزا شد و در یک نگاه چون حسن مجتبی شد و قاسم چو مجتبی و جمل کربلا شد و بربست بر رخش ز عمامه نقاب را ذکر و کلام اهل حرم العطش عمو ذکر خیام و اهل حرم العطش عمو ذکر تمام اهل حرم العطش عمو ذکر مدام اهل حرم العطش عمو بشنید ساقی العطش و آب آب را رازیست بین العطش و کودکان مشک رازیست بین العطش و تشنگان مشک ساقی شنید بار دگر از زبان مشک صد شکر هست ساقی لب تشنگان مشک ساقی ز شط می آورد آن دُر ناب را آه از دمی که دید به طفلان نمانده رنگ با نیزه ای به دست میان نبرد و جنگ ساقی به اذن شاه به شط زد چه بی درنگ آورد دُرّ ناب به سختی ز شط به چنگ ساقی به سوی میکده آرد شراب را افتاد چون ز پیکر آن نامدار دست از دست داد او ز یمین و یسار دست "دندان مدد دهد چو بیفتد ز کار دست" برمشکِ آب تیر؟ نیاید به کار دست گویی چو ریخت آب ببیند سراب را دیگر چه گویمت که چه ها شد میان راه چون چار هزار تیر رها شد از آن سپاه یکباره بر نشست تمامی به قرص ماه آه از نهاد حور و ملک شد بلند آه خواندش برادرم ، دگر آن مستطاب را از صدر زین فتاده ام ادرک اخا حسین تیری به چشمم و شده دستم جدا حسین شرمنده ام ز اهل خیام تو یا حسین هرگز مبر تنم به سوی خیمه ها حسین چون میکشم خجالتِ آن ماهتاب را بشکست از این غمت کمرم ساقی حرم مرغ شکسته بال و پرم ساقی حرم عباس برادرم قمرم ساقی حرم سوی حرم خبر چه برم ساقی حرم با خود برم چگونه غم بی حساب را چشمان مه فتاده به سیمای آفتاب قرص قمر نگر، رخ زیبای آفتاب چشمان ماه محو تماشای آفتاب سر روی سینه ، دل به تمنّای آفتاب بنگر وداع تلخ مه و آفتاب را پُر گشته دشت از کِلُ و فریاد و همهمه در خون تپیده پیکر ساقی علقمه بیهوش در جنان شده زین غصه فاطمه دیگر عدو ندارد از این جنگ واهمه از یاد برده موعظه ها و عتاب را دیگر میان اینهمه غوغا و ولوله تنها حسین مانده و صد شور و هلهله اندر غیاب اکبر و عباس، حرمله خواهد کند سه شعبه رها در مقابله گلگون نموده حنجر طفل رباب را خشکیده لب غریب در آن دشت پر بلا شد عازم نبرد شهنشاه کربلا میزد به قلب آن سپه و قوم اشقیا می‌کرد با چکاچک شمشیر خود چه ها تا بر سپاه دون بچشاند عذاب را کشت از سپاه کفر بسی شاه کم سپاه تا اینکه شد ز شدت زخم او به قتلگاه الشّمر جالِسًُ زجفا یش به صدر شاه زینب رسید دیر رسید آه آه آه راسش نه، بوسد حنجر عالیجناب را آن یک عمامه می‌بَرَد آن‌یک عبای او پیراهنش یکی بَرَد آن یک قبای او شمشیر و خُود از این و زره هم برای او سر هم که شمر دون ببُرَد از قفای او یا ساربان که بُرد عقیق و رکاب را پایان جنگ و زینب و مرکب سوار ها سرهای خون چکان و نیِ نیزه دار ها تاریکی شب و غمِ طفلان و خارها شمر و سنان و حرمله و نابکار ها آنان که بسته اند به دستش طناب را هجده سر بریده به نی در برابرش سرهای عون و قاسم و عباس و اکبرش راسی دگر به نی که نیاید به باورش یا رب روا مباد که راس برادرش ای کاش دیده بود در آن لحظه خواب را
سلام می‌دهم از دور بر تو و حرمت سلام من به بلندای بیرق و علمت سروده‌اند فراوان برای تو اما هنوز نقش کتیبه‌است شعر محتشمت اگر که سر به هوا هستم و پریشانم زمین زدم دل خود را به احترام غمت گدایی ِ در این خانه سربلندم کرد مرا جدا نکن از خیمه‌های محترمت چگونه نام تو را هر نفس صدا نکنم؟ که شاملم شده یک عمر دائماً کرمت زمان مرگ به راهت دخیل می‌بندم بیا که سر بگذارم به محضر قدمت